غزلیات – صائب تبریزی
خانه مردم اگر از ماه روشن می شود
خانه مردم اگر از ماه روشن می شود کلبه تاریک ما از آه روشن می شود جلوه برقی نیستان را چراغان می کند عالمی از…
می توان با تازه رویان شد قرین از چشم پاک
می توان با تازه رویان شد قرین از چشم پاک در گلستان است شبنم خوش نشین از چشم پاک برندارد شاخ نرگس ازحجاب حسن او…
خال یا در گوشه چشم است یا کنج لب است
خال یا در گوشه چشم است یا کنج لب است از مکان ها دزد را دایم کمینگه مطلب است گوشه گیران زود در دلها تصرف…
موحدان که به لیل ونهار ساخته اند
موحدان که به لیل ونهار ساخته اند به یاد زلف ورخ آن نگار ساخته اند به اشک دل خوش ازان روی لاله رنگ کنند به…
خاکی به لب گور فشاندیم و گذشتیم
خاکی به لب گور فشاندیم و گذشتیم ما مرکب ازین رخنه جهاندیم و گذشتیم چون ابر بهار آنچه ازین بحر گرفتیم در جیب صدف پاک…
مهر را سوختگان بوته خاری گیرند
مهر را سوختگان بوته خاری گیرند ماه را زنده دلان شمع مزاری گیرند چون گشایند نظر مملکتی بگشایند باز چون چشم ببندند حصاری گیرند آسمانها…
خاک در کاسه آن سر که در او سودا نیست
خاک در کاسه آن سر که در او سودا نیست خار در پرده آن چشم که خونپالانیست خودنمایی نبود شیوه ارباب طلب آتش قافله ریگ…
منم که قیمت یاقوت داغ می دانم
منم که قیمت یاقوت داغ می دانم سرشک را گهر شبچراغ می دانم نمی دهم به دو عالم جنون یکدمه را ستاره سوخته ام قدر…
خار در پیراهن فرزانه می ریزیم ما
خار در پیراهن فرزانه می ریزیم ما گل به دامن بر سر دیوانه می ریزیم ما قطره گوهر می شود در دامن بحر کرم آبروی…
منت ایزد را که طبع بی نیازم داده اند
منت ایزد را که طبع بی نیازم داده اند جان آگاه و زبان نکته سازم داده اند گرچه دست و دامنم خالی است از نقد…
حوصله وصل آن نگار ندارم
حوصله وصل آن نگار ندارم دام به اندازه شکار ندارم گوهر دریای بیکرانه عشقم در صدف آسمان قرار ندارم صحبت من در مذاق عشق گواراست…
من که هرپاره دلم هست به صد جا مشغول
من که هرپاره دلم هست به صد جا مشغول بادل جمع شوم چون به تو تنها مشغول خدمت دور به نزدیک نمی فرمایند اهل دل…
حضور قلب کی در سینه پرشور می باشد؟
حضور قلب کی در سینه پرشور می باشد؟ کجا آسودگی در خانه زنبور می باشد؟ زکشتن زنده جاوید می گردند اهل حق که از دار…
من از گلبانگ رنگین روی گلهای چمن دارم
من از گلبانگ رنگین روی گلهای چمن دارم عقیق نامدارم حق شهرت بر یمن دارم اگر بیرون نمی آیم ز خلوت نیست بی صورت سخن…
دور کن از دل هوس در پیرهن اخگر مپیچ
دور کن از دل هوس در پیرهن اخگر مپیچ بگسل از طول امل، چون مار در بستر مپیچ کار خود چون کوهکن با تیشه خود…
مکن ملاحظه ازآهم ای بهشت وجود
مکن ملاحظه ازآهم ای بهشت وجود که عود مجمر آزادگان ندارد دود تو از کدام خیابانی ای نهال بهشت که در رکاب تو آمد قیامت…
دمید صبح، سر از خواب بیخودی برکن
دمید صبح، سر از خواب بیخودی برکن ز اشک گرم می آتشین به ساغر کن مشو چو قطره شبنم گره درین گلزار تلاش صحبت آن…
مکن با ارتکاب جرم اظهار پشیمانی
مکن با ارتکاب جرم اظهار پشیمانی چه لازم با دروغ آمیختن آلوده دامانی؟ منه زنهار دل بر مهلت صد ساله دنیا که آخر می شود،…
دلهای صیقلی بود آیینه دار حسن
دلهای صیقلی بود آیینه دار حسن آیینه چشم شور بود در دیار حسن دام بود به طبع هوسناک سازگار بیگانه پرورست هوای دیار حسن از…
مغز را آشفته می سازد دل پر شور من
مغز را آشفته می سازد دل پر شور من پنبه برمی دارد از مینا می منصور من جای حیرت نیست گر در خم نمی گیرد…
دلربایانه دگر بر سر ناز آمده ای
دلربایانه دگر بر سر ناز آمده ای از دل من چه بجا مانده که باز آمده ای از عرق زلف تو چون رشته گوهر شده…
مشو چو بیخبران غافل از نظاره گل
مشو چو بیخبران غافل از نظاره گل که یک دو صبح بود شوخی ستاره گل برآن سیاه گلیم است سیر باغ حلال که همچو سوخته…
دل هر کس به تعظیم سخن از جا نمی خیزد
دل هر کس به تعظیم سخن از جا نمی خیزد قیامت گر به بالینش رسد بر پا نمی خیزد چنین دستی که در دل رخنه…
مسلسل حرف از ان مژگان خوش تقریر می ریزد
مسلسل حرف از ان مژگان خوش تقریر می ریزد سخن زین خامه فولاد چون زنجیر می ریزد مخور بر دل مرا تا برخوری زان چهره…
دل مدام از خط و زلف یار می گوید سخن
دل مدام از خط و زلف یار می گوید سخن هر که سودایی شود بسیار می گوید سخن نیست مانع چشم او را خواب ناز…
یاد ایامی که گلچین در گلستانت نبود
یاد ایامی که گلچین در گلستانت نبود بوالهوس را دست بر سیب زنخدانت نبود بوسه از یاقوت آتش مشربت رنگی نداشت طوطی خط خوش نشین…
دل عزیز به این تیره خاکدان چه دهی؟
دل عزیز به این تیره خاکدان چه دهی؟ به مفت یوسف خود را به کاروان چه دهی؟ عنان به طول امل دادن از بصیرت نیست…
وقت آن کس خوش که با مینای می خرم نشست
وقت آن کس خوش که با مینای می خرم نشست تا میسر بود در بزم جهان بی غم نشست مصحف رویش ز خط تا هم…
دل طاقت حیرانی دیدار ندارد
دل طاقت حیرانی دیدار ندارد آیینه ما جوهر این کار ندارد گل می کند از رنگ پریشانی خاطر حاجت به تنک ظرفی اظهار ندارد تا…
یاد ایامی که بزم عیش ما معمور بود
یاد ایامی که بزم عیش ما معمور بود مغز ما از نشأه می پرده دار حور بود شیشه می نیم هوشی داشت از همصحبتان روی…
دل ساده در قلمرو صورت نمی شود
دل ساده در قلمرو صورت نمی شود تا نقش هست آینه خلوت نمی شود یوسف شد از گواه لباسی عزیزتر تهمت حریف دامن عصمت نمی…
یک آفریده از ته دل شادمانه نیست
یک آفریده از ته دل شادمانه نیست فرقی میان پیر و جوان زمانه نیست خاری که در دلم نخلد چون زبان مار در آشیانه من…
دل روشن از ریاضت بسیار می شود
دل روشن از ریاضت بسیار می شود آهن ز صیقل آینه رخسار می شود از حسن اتفاق ضعیفان قوی شوند پیوسته شد چو مور به…
یوسف ما در دل چه بر سر بازار بود
یوسف ما در دل چه بر سر بازار بود این گل از صبح ازل شیدایی دستار بود پیشطاق شهرت از شعر بلندم رتبه یافت اینچنین…
دل را ز ما به حسن ادا می توان گرفت
دل را ز ما به حسن ادا می توان گرفت زاندک توجهی دل ما می توان گرفت خود را چو شبنم گل اگر جمع کرده…
یک عمر ز هر خار و خسی ناز کشیدیم
یک عمر ز هر خار و خسی ناز کشیدیم تا بوی گلی از چمن راز کشیدیم چون برگ گل افزود به رسوایی نکهت هر پرده…
دل در آن زلف کمندانداز خود را جمع کرد
دل در آن زلف کمندانداز خود را جمع کرد کبک من در چنگل شهباز خود را جمع کرد از قفس بال و پر ما را…
دل چه افتاده است در این خاکدان بندد کسی؟
دل چه افتاده است در این خاکدان بندد کسی؟ در تنور سرد از بهر چه نان بندد کسی؟ پای خواب آلود منزل را نمی بیند…
دل پر داغ گلستان سحرخیزان است
دل پر داغ گلستان سحرخیزان است نفس سوخته ریحان سحرخیزان است آه سردی که برآرند شب از سینه گرم شمع کافور شبستان سحرخیزان است دیده…
دل به دارالامن حیرت نه به آسانی رسید
دل به دارالامن حیرت نه به آسانی رسید داد جان این صید بسمل تابه حیرانی رسید مزد تسلیم است دارد عشق اگر قربانیی گشت چون…
دل آسوده ای داری مپرس از صبر و آرامم
دل آسوده ای داری مپرس از صبر و آرامم نگین را در فلاخن می نهد بیتابی نامم ز بس زهر شکایت خوردم و بر لب…
دل از عاشق به شرم آن نرگس غماز می گیرد
دل از عاشق به شرم آن نرگس غماز می گیرد شکار خود به چشم بسته این شهباز می گیرد اگر روی دلی از غنچه این…
دعوی گردن فرازی با اسیری چون کنم
دعوی گردن فرازی با اسیری چون کنم در صف آزاد مردان این دلیری چون کنم فقر تنها بی فنا چون دعوی بی شاهدست با وجود…
دست و دامن چه سزاوار عطای تو بود؟
دست و دامن چه سزاوار عطای تو بود؟ ظرف دریوزه کند هرکه گدای تو بود بی نیاز از زر و سیمند طلبکارانت گنج زیر قدم…
دزدیده در آن ابروی پیوسته نظر کن
دزدیده در آن ابروی پیوسته نظر کن زنهار ازین دزد کمربسته حذر کن در رشته بی طاقت جان تاب نمانده است شیرازه اوراق دل آن…
درویش را زخرقه صد پاره نیست عار
درویش را زخرقه صد پاره نیست عار محضر به قدر مهر بود صاحب اعتبار زنگ از جبین آینه صیقل نمی برد زینسان که می برد…
دردمندان که به ناخن جگر خود خستند
دردمندان که به ناخن جگر خود خستند چشمه خویش به دریای بقا پیوستند خود حسابان که کشیدند به دیوان خود را در همین نشأه ز…
در واکرده، در بسته ز دربان گردد
در واکرده، در بسته ز دربان گردد دولت از خانه در بسته گریزان گردد آه مظلوم اثر در دل ظالم نکند در سیه خانه کجا…
در نگارستان تهمت دامن گل پاک نیست
در نگارستان تهمت دامن گل پاک نیست گر همه پیراهن یوسف بود، بی چاک نیست ثابت و سیار او سوزانتر از یکدیگرند آتش افسرده در…
در گنه اشک ندامت ز جگر برخیزد
در گنه اشک ندامت ز جگر برخیزد این سحابی است که از دامن تر برخیزد باده در چشم و دل پاک پریزاد شود قطره چون…