خط تو سلسله خود به مشک ناب رساند

خط تو سلسله خود به مشک ناب رساند کمند زلف تو خود را به آفتاب رساند چگونه شمع تجلی ز رشک نگدازد رخ تو خانه…

ادامه مطلب

خط از لب لعل گهرافشان تو گل کرد

خط از لب لعل گهرافشان تو گل کرد یا خضر ز سرچشمه حیوان تو گل کرد چشم تو شد از گریه مستانه گهرریز یا خون…

ادامه مطلب

خشتی مرا ز کوی تو در زیر بس است

خشتی مرا ز کوی تو در زیر بس است سرمایه فراغت من اینقدر بس است عشاق را به بند گران احتیاج نیست زنجیر پای مو…

ادامه مطلب

زدل طرفی نبستی در جهان گل چه خواهی شد؟

زدل طرفی نبستی در جهان گل چه خواهی شد؟ نگردیدی گهر در بحر، در ساحل چه خواهی شد؟ تو کز خواب گران در عین ره…

ادامه مطلب

زخود بیگانگی را آشنایی عشق می داند

زخود بیگانگی را آشنایی عشق می داند به خود مشغول بودن را جدایی عشق می ماند همان با زلف لیلی روح مجنون می کند بازی…

ادامه مطلب

زخط پشت لب آن طاق ابرو از نظر افتد

زخط پشت لب آن طاق ابرو از نظر افتد که نقش آخر از نقش نخستین خوبتر افتد به لعل یار تا پیوست شد جان از…

ادامه مطلب

زبی مغزی هواجویی که دنبال هوس گیرد

زبی مغزی هواجویی که دنبال هوس گیرد نمی داند که آتش زودتر در خار و خس گیرد پشیمانی است در دنبال احسان خسیسان را که…

ادامه مطلب

زاهد ز سبحه در پی تسخیر بوده است

زاهد ز سبحه در پی تسخیر بوده است خاکش خمیر مایه تزویر بوده است شد رشته حیات ز پیری سبک عنان موی سفید شهپر این…

ادامه مطلب

زان سفله حذرکن که توانگرشده باشد

زان سفله حذرکن که توانگرشده باشد زان موم بیندیش که عنبر شده باشد امید گشایش نبود در گره بخل زان قطره مجوآب که گوهرشده باشد…

ادامه مطلب

ز وصل شوق دل داغدار کم نشود

ز وصل شوق دل داغدار کم نشود گرسنه چشمی دام از شکار کم نشود ز داغ لاله سیاهی نمی برد شبنم ملال من ز می…

ادامه مطلب

ز میوه گر چه درین بوستان سبکباریم

ز میوه گر چه درین بوستان سبکباریم همان چو سرو به آزادگی گرفتاریم زمین مرده شد از نوبهار زنده و ما به خواب بیخبری همچو…

ادامه مطلب

ز ماه نو سفرم تا خبر نمی آید

ز ماه نو سفرم تا خبر نمی آید حضور خاطر من از سفر نمی آید غم زمانه چنان تنگ کرده دایره را که صبح را…

ادامه مطلب

ز کلک تازه من شعر تر نمی گسلد

ز کلک تازه من شعر تر نمی گسلد ز شاخ سدره وطوبی ثمر نمی گسلد اگر چو رشته تو هموارکرده ای خود را زجویبار تو…

ادامه مطلب

ز عشق صبر تمنا نمی توان کردن

ز عشق صبر تمنا نمی توان کردن قرار در دل دریا نمی توان کردن ز صدق شد دهن صبح پر ز خون شفق به حرف…

ادامه مطلب

ز سیم و زر نظر بی نیاز ما سیرست

ز سیم و زر نظر بی نیاز ما سیرست غبار خاطر ارباب فقر اکسیرست به غیر آه نداریم در جگر چیزی متاع خانه ما چون…

ادامه مطلب

ز زخم تیغ زبان هوش من بلندی یافت

ز زخم تیغ زبان هوش من بلندی یافت ز نیش، چاشنی نوش من بلندی یافت نفس به سینه صبح سخن گره شده بود چو مشرق…

ادامه مطلب

ز دل نگشت مرا آه سینه تاب بلند

ز دل نگشت مرا آه سینه تاب بلند نشد ز سوختگی دود ازین کباب بلند اگر چه خانه دل را به آب گریه رساند نشد…

ادامه مطلب

ز دام نوخطان مشکل بود دل را رها گشتن

ز دام نوخطان مشکل بود دل را رها گشتن ز لفظ تازه دشوارست معنی را جدا گشتن گل این باغ، آغوش از لطافت برنمی دارد…

ادامه مطلب

ز خنده بر جگر حشر داشت (حق) نمک

ز خنده بر جگر حشر داشت (حق) نمک به فتنه جنبش مژگان او زبان می داد دماغ پر زدنم نیست، کاشکی صیاد وظیفه قفسم را…

ادامه مطلب

ز خط چو یار رخ آل راکند سرسبز

ز خط چو یار رخ آل راکند سرسبز امید ،مزرع آمال راکند سرسبز بهارحسن تو افتاده آنقدرتردست که تخم سوخته خال را کندسرسبز کسی به…

ادامه مطلب

ز چهره حال دل زار من عیان باشد

ز چهره حال دل زار من عیان باشد که از شکستن دل رنگ ترجمان باشد ز عمر رفته مراآه حسرت است نصیب که گرد لازم…

ادامه مطلب

ز تنگدستی شکر، نی مرا غم نیست

ز تنگدستی شکر، نی مرا غم نیست که ناله های گلوسوز از شکر کم نیست به مجلسی که در او داروگیر منعی است اگر بهشت…

ادامه مطلب

ز بوستان تو عشق بلند می گویم

ز بوستان تو عشق بلند می گویم چو شبنم از گل روی تو دست می شویم نمی توان دل مردم ربود و پس خم زد…

ادامه مطلب

ز باران جمع گردد خاطر آشفته مستان را

ز باران جمع گردد خاطر آشفته مستان را رگ ابری کند شیرازه این جمع پریشان را دل شوریده را گفتم خرد از عشق باز آرد…

ادامه مطلب

ز آفتاب اگر خلق چشم آب دهد

ز آفتاب اگر خلق چشم آب دهد ز عارض تو نظر آب آفتاب دهد مدار شرم توقع ازان حیانا ترس که بوسه برلب پیمانه بی…

ادامه مطلب

ز ابر آن روز آید روشنی بخش جهان بیرون

ز ابر آن روز آید روشنی بخش جهان بیرون که آید از نقاب شرم روی دلستان بیرون ز جیب غنچه بیرون آورد گل دست گستاخی…

ادامه مطلب

روی هفتاد و دو ملت جز در آن درگاه نیست

روی هفتاد و دو ملت جز در آن درگاه نیست عالمی سرگشته اند و هیچ کس گمراه نیست عقل را از بارگاه عشق بیرون کرده…

ادامه مطلب

روی ترا به زلف معنبر چه حاجت است؟

روی ترا به زلف معنبر چه حاجت است؟ این شعله را به بال سمندر چه حاجت است؟ دربند زلف و کاکل عنبرفشان مباش حسن ترا…

ادامه مطلب

روزی که عشق داغ مرا بر جگر گذاشت

روزی که عشق داغ مرا بر جگر گذاشت از شرم، لاله پای به کوه و کمر گذاشت عاقل ز دست دامن فرصت نمی دهد نتوان…

ادامه مطلب

روزی دل جز شکست از یار شوخ و شنگ نیست

روزی دل جز شکست از یار شوخ و شنگ نیست قسمت دیوانه از طفلان به غیر از سنگ نیست تا نفس چون گردبادم هست، جولان…

ادامه مطلب

روز چون روشن شود زان روی انور یاد کن

روز چون روشن شود زان روی انور یاد کن شب چو گردد تیره زان زلف معنبر یاد کن صبح با خورشید تابان چون شود دست…

ادامه مطلب

ره سخن به رخش خط عنبرافشان یافت

ره سخن به رخش خط عنبرافشان یافت فغان که طوطی از آیینه باز میدان یافت ز شبنمش جگر سنگ می شود سوراخ گلی که پرورش…

ادامه مطلب

رفتم ز راه دل خس و خار گناه را

رفتم ز راه دل خس و خار گناه را کردم به آه همچو کف دست راه را موج کرم به قیمت اکسیر می خرد در…

ادامه مطلب

رسید جان به لبم تا به لب شراب رسید

رسید جان به لبم تا به لب شراب رسید گسیخت ریشه این نخل تا به آب رسید به دوستان هوایی مبند دل زنهار که چشم…

ادامه مطلب

رخنه سیل اشک من در سد اسکندر کند

رخنه سیل اشک من در سد اسکندر کند خون گرمم ریشه در فولاد چون جوهر کند مهر خاموشی چه سازد با دل بیتاب من؟ سنگ…

ادامه مطلب

رخ بهبود کار خویش آن غافل چسان بیند؟

رخ بهبود کار خویش آن غافل چسان بیند؟ که بردارد زیوسف چشم و راه کاروان بیند چراغ پرده در را پیش پا تاریک می باشد…

ادامه مطلب

راست آزرده کی از زخم زبان می گردد؟

راست آزرده کی از زخم زبان می گردد؟ تیر کج باعث آرام نشان می گردد برق اگر پای درین وادی خونخوار نهد از نفس سوختگی…

ادامه مطلب

ذره ام چشم به خورشید لقایی دارد

ذره ام چشم به خورشید لقایی دارد استخوانم سر پیوند همایی دارد منزل ماست که چون ریگ روان ناپیداست ور نه هر قافله ای راه…

ادامه مطلب

دیده روشن می شود از خط عنبر یار او

دیده روشن می شود از خط عنبر یار او می برد زنگ از دل آیینه ها زنگار او جامه فانوس گردد پرده شرم و حیا…

ادامه مطلب

التفات زاهدان خشک، تر سازد مرا

التفات زاهدان خشک، تر سازد مرا گرمی افسردگان افسرده تر سازد مرا اشک نیسانم، گدایی دارم از بحر گهر چون صدف دامان پاکی، تا گهر…

ادامه مطلب

دیدن لعل لبش خاموش می سازد مرا

دیدن لعل لبش خاموش می سازد مرا تنگ ظرفم، رنگ می مدهوش می سازد مرا مهره گهواره ام اشک است چون طفل یتیم می خورد…

ادامه مطلب

اگر مقید کسب هوا نمی گردی

اگر مقید کسب هوا نمی گردی حباب وار ز دریا جدا نمی گردی لباس فقر بود پینه بر سراپایت اگر شکسته تر از بوریا نمی…

ادامه مطلب

دوش بر من سایه آن سرو روان افکنده بود

دوش بر من سایه آن سرو روان افکنده بود شاخ گل دستی به دوش باغبان افکنده بود شرم رویش از عرق صددیده بیدار داشت چشم…

ادامه مطلب

اگر دو هفته بود چهره گلستان سرخ

اگر دو هفته بود چهره گلستان سرخ مدام از می لعلی است روی جانان سرخ جهانیان همه گردن کشیده اند از دور شود به خون…

ادامه مطلب

زقید جسم جانهای عزیز آسان برون آید

زقید جسم جانهای عزیز آسان برون آید به خوابی یوسف بی جرم از زندان برون آید نگیرد رنگ دنیا هر که دارد جوهر مردی که…

ادامه مطلب

اگر چه زلف ترا دل ز کفر تاریک است

اگر چه زلف ترا دل ز کفر تاریک است ز خط، لب تو گناهی به توبه نزدیک است ز قرب سیمبران با نگاه دور بساز…

ادامه مطلب

شکوفه مغز شعور مرا پریشان کرد

شکوفه مغز شعور مرا پریشان کرد فروغ لاله سر توبه را چراغان کرد گسسته بود اگر عقد خوشدلی یک چند بهار، منتظم از رشته های…

ادامه مطلب

اگر چشم کافر فتد برلقایش

اگر چشم کافر فتد برلقایش نیاید به لب غیر نام خدایش شود گریه شمع یاقوت احمر به بزمی که افروزد از می لقایش زمین گیر…

ادامه مطلب

شعور از زاهد خشک آن لب می نوش می گیرد

شعور از زاهد خشک آن لب می نوش می گیرد زسنگ خاره دل آن چشم بازیگوش می گیرد توان از بندگی آزادگان را صید خود…

ادامه مطلب

اگر به روی تو بار دگر نظاره کنم

اگر به روی تو بار دگر نظاره کنم چو صبح زندگی خویش را دوباره کنم مرا به سوی تو بال و پر دگر گردد ز…

ادامه مطلب