زهی به غمزه جانسوز برق مذهب ها

زهی به غمزه جانسوز برق مذهب ها به خنده شکرین نوبهار مشربها به یک کرشمه که در کار آسمان کردی هنوز می پرد از شوق…

ادامه مطلب

از خط نگشته سبز لب روح پرورش

از خط نگشته سبز لب روح پرورش ننشسته است گرد یتیمی به گوهرش ازانفعال ،مشرق پروین شود رخش گردد ز ساده لوحی اگر مه برابرش…

ادامه مطلب

زنهار دل خویش به عالم نگذاری

زنهار دل خویش به عالم نگذاری این عیسی جان بخش به مریم نگذاری هشدار که از بهر یکی دانه بی مغز از خلد برون پای…

ادامه مطلب

از خال توان راه به آن کنج دهان برد

از خال توان راه به آن کنج دهان برد بی خضر به سرچشمه جان پی نتوان برد بیرون سری از سبزه خط تو نبردم هر…

ادامه مطلب

زمی شد چهره آن مهرعالمتاب روشنتر

زمی شد چهره آن مهرعالمتاب روشنتر چراغ آسمانی می شودازآب روشنتر کدامین آتشین رخساره می آیدبه بالینم؟ که از عینک مرا شد پرده های خواب…

ادامه مطلب

از حجاب عشق محروم از گل روی توایم

از حجاب عشق محروم از گل روی توایم ورنه ما صد پیرهن محرم تر از بوی توایم گر به ظاهر چون نگاه از چشم دور…

ادامه مطلب

زلف کافر کیش راز آزار دین چه باک ؟

زلف کافر کیش راز آزار دین چه باک ؟ دل سیاهان را ز آه و ناله ونفرین چه باک ؟ دل نشد از گریه نرم…

ادامه مطلب

از تیر غمزه اش دل دیوانه پر شده است

از تیر غمزه اش دل دیوانه پر شده است بیرون روم که از پری این خانه پر شده است خون می خورد ز تنگی جا،…

ادامه مطلب

کاش می دیدی به چشم عاشقان رخسار خویش

کاش می دیدی به چشم عاشقان رخسار خویش تادریغ ازچشم خود می داشتی دیدار خویش سربه دلها داده ای مژگان خواب آلود را برنمی آیی…

ادامه مطلب

از ترکتاز غم دل من شاد می شود

از ترکتاز غم دل من شاد می شود معمور این خرابه ز بیداد می شود از سختی دل است یکی لطف و قهر یار یکدست…

ادامه مطلب

قطع امید ازان موی کمر نتوان کرد

قطع امید ازان موی کمر نتوان کرد راه باریک چو افتاد گذر نتوان کرد صبر را حوصله جنبش مژگان تو نیست پیش شمشیر قضا سینه…

ادامه مطلب

از پریشانی نیندیشد گدای زلف تو

از پریشانی نیندیشد گدای زلف تو عمر جاویدان بود کمتر سخای زلف تو محو گردد نقطه اش در مد عمر جاودان هر که سازد خرده…

ادامه مطلب

قربانیان شکفته به قصاب برخورند

قربانیان شکفته به قصاب برخورند چون پل بغل گشاده به سیلاب برخورند جمعی که ره به چاشنی فقر برده اند بر روی بوریا ز شکر…

ادامه مطلب

از بهار افزود شور عشق چون بلبل مرا

از بهار افزود شور عشق چون بلبل مرا خامه مشق جنون گردید چوب گل مرا صحبت طفلان بود دیوانه را باغ و بهار دامن پر…

ادامه مطلب

قد تو سرو چمن را پیاده می داند

قد تو سرو چمن را پیاده می داند رخ تو چهره گل را گشاده می داند کمان نرم ترا هر که چاشنی کرده است کمان…

ادامه مطلب

از باده چون کند عرق آلود ماه را

از باده چون کند عرق آلود ماه را در چشم آفتاب بسوزد نگاه را کارم به یوسفی است که از جلوه های شوخ در رقص…

ادامه مطلب

فلک نیلوفر دریای عشق است

فلک نیلوفر دریای عشق است زمین درد ته مینای عشق است اگر روح است، اگر عقل است، اگر دل شرار آتش سودای عشق است اگر…

ادامه مطلب

از آفتاب رنگ نبازد ستاره ام

از آفتاب رنگ نبازد ستاره ام دل زنده از محیط برآید شراره ام خورشید محشرست دل آتشین من صبح قیامت است گریبان پاره ام نور…

ادامه مطلب

فغان که وحشی من مانده از رمیدن شد

فغان که وحشی من مانده از رمیدن شد چو نقش پای زمین گیر آرمیدن شد به جرم این که چو شمع آتشین زبان گشتم تمام…

ادامه مطلب

اجل چه کار به جانهای با کمال کند

اجل چه کار به جانهای با کمال کند چرا ملاحظه خورشید از زوال کند ز گل برید چو شبنم به آفتاب رسید دگر چرا کسی…

ادامه مطلب

فروغی است یکرنگی از گوهر ما

فروغی است یکرنگی از گوهر ما دل ساده فردی است از دفتر ما به دعوی نداریم چون صبح حاجت که خورشید مهری است از محضر…

ادامه مطلب

آتش از خشکی مغزم به دماغ افتاده است

آتش از خشکی مغزم به دماغ افتاده است برق در خانه ام از نور چراغ افتاده است نیشتر می شکند در جگرم موی سفید رعشه…

ادامه مطلب

فرصتی کو تا دل از دنیا کنم گردآوری؟

فرصتی کو تا دل از دنیا کنم گردآوری؟ چند روزی توشه عقبی کنم گردآوری تا به کی چون گردباد بادپیما از هوس خار در دامان…

ادامه مطلب

آب شد بس که در آتشکده دل پیکان

آب شد بس که در آتشکده دل پیکان دل مجنون مرا گشت سلاسل پیکان صحبت راست روان بال و پر توفیق است که ز آمیزش…

ادامه مطلب

غیر را در بزم خاص آن سیمتن می پرورد

غیر را در بزم خاص آن سیمتن می پرورد یوسف ما گرگ را در پیرهن می پرورد خون چو گردد مشک هیهات است ماند در…

ادامه مطلب

پیغام بیکسان که به دلدار می برد

پیغام بیکسان که به دلدار می برد طفل یتیم را که به گلزار می برد از وصل گل کسی که به نظاره قانع است دایم…

ادامه مطلب

غوطه خوردم درشراب ناب و مخمورم هنوز

غوطه خوردم درشراب ناب و مخمورم هنوز گم شدم درچشمه خورشید وبی نورم هنوز گر چه شورمن جهانی را به شور آورده است از نظرهاچون…

ادامه مطلب

پیش خونم شعله آتش سپر انداخته است

پیش خونم شعله آتش سپر انداخته است تیغ شاخ زعفران گردد ز رنگ خون من ریشه خون من و جوهر به هم پیچیده است کی…

ادامه مطلب

غمگین نیم که خلق شمارند بد مرا

غمگین نیم که خلق شمارند بد مرا نزدیک می کند به خدا، دست رد مرا گو دیگری مکن طلب من، که لطف حق هر روز…

ادامه مطلب

پیراهن گل چاک ز بیداد نسیم است

پیراهن گل چاک ز بیداد نسیم است از خنده بی وقت دل پسته دو نیم است کامل هنران در وطن خویش غریبند در پشت صدف…

ادامه مطلب

غم از دل می زداید چون صباح عید رخسارت

غم از دل می زداید چون صباح عید رخسارت نماز عید واجب می کند بر خلق دیدارت تو با آن قامت رعنا به هر گلشن…

ادامه مطلب

پوچ است هر سری که نه در وی هوای توست

پوچ است هر سری که نه در وی هوای توست سهوست سجده ای که نه بر خاک پای توست طبل رحیل هوش من آواز پای…

ادامه مطلب

غبار هستی ما پرده دار سیلاب است

غبار هستی ما پرده دار سیلاب است کتان طاقت ما شیر مست مهتاب است دهان شیر بود خوابگاه وادی عشق حصار عافیت این محیط، گرداب…

ادامه مطلب

پروای خط آن غنچه مستور ندارد

پروای خط آن غنچه مستور ندارد شکرخبر از قافله مور ندارد گردید نهان درخط سبز آن لب میگون این شیشه خطر از می پرزور ندارد…

ادامه مطلب

غافلان رطل گران را به دو دم می نوشند

غافلان رطل گران را به دو دم می نوشند عاقلان آب ز دریا به قلم می نوشند از نظربندی حرص است که کوته نظران خون…

ادامه مطلب

پرده بردار ز رخسار که دیدن داری

پرده بردار ز رخسار که دیدن داری سربرآور ز گریبان که دمیدن داری منت خشک چرا می کشی از آب حیات؟ تو که قدرت به…

ادامه مطلب

عنان دل ز من آن دلربا گرفت و گذاشت

عنان دل ز من آن دلربا گرفت و گذاشت چو دلپذیر نبودش چرا گرفت و گذاشت عیار موجه بیتاب ما ز دریا پرس که بارها…

ادامه مطلب

پای بر چرخ نهد هر که ز سر می گذرد

پای بر چرخ نهد هر که ز سر می گذرد رشته چون بی گره افتد ز گهر می گذرد جگر شیر نداری سفر عشق مکن…

ادامه مطلب

عمر رفت و خار خارش در دل بیتاب ماند

عمر رفت و خار خارش در دل بیتاب ماند مشت خاشاکی درین ویرانه از سیلاب ماند عقد دندان در کنارم ریخت از تار نفس رشته…

ادامه مطلب

بیم و امید در دل اهل جهان پرست

بیم و امید در دل اهل جهان پرست هر جا که رنگ و بوست بهار و خزان پرست دندان ما ز خوردن نعمت تمام ریخت…

ادامه مطلب

عقل سالم ز می ناب نیاید بیرون

عقل سالم ز می ناب نیاید بیرون کشتی کاغذی از آب نیاید بیرون نیست ممکن، نشود دل ز می ناب سیاه زنده اخگر ز ته…

ادامه مطلب

بیخود ز نوای دل دیوانه خویشم

بیخود ز نوای دل دیوانه خویشم ساقی و می و مطرب و میخانه خویشم شد خوبی گفتار ز کردار حجابم درخواب ز شیرینی افسانه خویشم…

ادامه مطلب

عشق هر چند که در پرده بود مشهورست

عشق هر چند که در پرده بود مشهورست حسن هر چند که بی پرده بود مستورست هر که از چاه زنخدان تو سالم گذرد گر…

ادامه مطلب

بی نوش لبان آب بقا را چه کند کس؟

بی نوش لبان آب بقا را چه کند کس؟ بی سبز خطان برگ ونوا را چه کندکس؟ توفیق در ایام جوانی مزه دارد بی قوت…

ادامه مطلب

عشق سازد ز هوس پاک دل آدم را

عشق سازد ز هوس پاک دل آدم را دزد چون شحنه شود امن کند عالم را آب جان را چو گهر در گره تن مگذار…

ادامه مطلب

بی صفا از خط نگردیده است رخسارش هنوز

بی صفا از خط نگردیده است رخسارش هنوز می توان صد رنگ گلچیدن زگلزارش هنوز در پر طوطی نهان شد گر چه تنگ شکرش همچنان…

ادامه مطلب

عشق در بند گران است از وفای خویشتن

عشق در بند گران است از وفای خویشتن بید مجنون است خود زنجیر پای خویشتن از سر این خاکدان هر کس که برخیزد چو سرو…

ادامه مطلب

بی جمالت مردمک آیینه نزدوده ای است

بی جمالت مردمک آیینه نزدوده ای است بی تماشای تو مژگان دست بر هم سوده ای است عاشقان را بی خرام قامت موزون تو سرو…

ادامه مطلب

عشق او جا در دل دیوانه خالی می کند

عشق او جا در دل دیوانه خالی می کند روشنایی جای خود در خانه خالی می کند در دل هر کس که مهمان می شود…

ادامه مطلب

بی اجابت آه مرغ آشیان گم کرده ای است

بی اجابت آه مرغ آشیان گم کرده ای است ناله بی فریادرس تیر نشان گم کرده ای است هر عزیزی را که می بینم درین…

ادامه مطلب