دل آسوده در زیر فلک پیدا نمی گردد

دل آسوده در زیر فلک پیدا نمی گردد زشورش قطره ای گوهر درین دریا نمی گردد فلک را نقطه خاک از سکون در چرخ می…

ادامه مطلب

دل از قضا به دست رضا داده ایم ما

دل از قضا به دست رضا داده ایم ما عمری است تا رضا به قضا داده ایم ما هر چند از بلای خدا می رمند…

ادامه مطلب

دگر چه شد که ز حالم خبر نمی گیری

دگر چه شد که ز حالم خبر نمی گیری ز بوسه نام مرا در شکر نمی گیری فریب می دهی از وعده دروغ مرا شکوفه…

ادامه مطلب

دست ما چون سرو هرگز بخت دامانی نداشت

دست ما چون سرو هرگز بخت دامانی نداشت هرگز این بی حاصل از ایام سامانی نداشت حلقه زلفت به روی گرم عالم را گرفت خاتم…

ادامه مطلب

دست اگر کوتاه باشد آرزویی می کنیم

دست اگر کوتاه باشد آرزویی می کنیم زلف مشکین ترا از دور بویی می کنیم طاعت ما نیست غیراز شستن دست از جهان گر نماز…

ادامه مطلب

درین بهار به گلزار رفتنی دارد

درین بهار به گلزار رفتنی دارد به پای بوی گل از خود گذشتنی دارد کنون که نرگس شهلا گشود چشم از خواب به چشم روشنی…

ادامه مطلب

درکرم ساغر اگر هست زمینا در پیش

درکرم ساغر اگر هست زمینا در پیش ابر ازبخشش دریاست ز دریا درپیش ماپریشان سفران قافله سیلابیم چه خیال است که افتد خبر ازما درپیش؟…

ادامه مطلب

در وصل، دل از هجر فزون دل نگران است

در وصل، دل از هجر فزون دل نگران است آوارگی تیر در آغوش کمان است بیهوده پس سبحه و زنار دویدیم شیرازه اوراق دل آن…

ادامه مطلب

در نظر واکردنی گردید طی پرواز ما

در نظر واکردنی گردید طی پرواز ما چون شرر در نقطه انجام بود آغاز ما آنچنان کز برگ گردد نکهت گل بیشتر می شود بی…

ادامه مطلب

در لحد گل نکند شعله داغی که مراست

در لحد گل نکند شعله داغی که مراست روغن از ریگ کند جذب چراغی که مراست درنگیرد نفس شعله به خاکستر سرد می خونگرم چه…

ادامه مطلب

در کهنسالی ز مرگ ناگهان غافل مشو

در کهنسالی ز مرگ ناگهان غافل مشو برگ چون شد زرد از باد خزان غافل مشو امن نتوان زیست از اقبال و ادبار فلک از…

ادامه مطلب

در غریبی دلم از یاد وطن خالی نیست

در غریبی دلم از یاد وطن خالی نیست غنچه هر جا بود از فکر چمن خالی نیست روح در جسم من از شوق ندارد آرام…

ادامه مطلب

در صدف چشم محال است گهر باز کند

در صدف چشم محال است گهر باز کند گره از دیده پوشیده سفر باز کند آه سردست گشاینده دلهای غمین از دل غنچه گره باد…

ادامه مطلب

در سر مرده دلان شور ندیده است کسی

در سر مرده دلان شور ندیده است کسی نفس گرم ز کافور ندیده است کسی سبزه شوره زمین نیست به جز موج سراب حاصل از…

ادامه مطلب

در زلف مده راه دگر باد صبا را

در زلف مده راه دگر باد صبا را زین بیش ملرزان دل آسوده ما را از آینه و آب شود حسن دو چندان در چهره…

ادامه مطلب

در دل سخت تو نتوان به سخن جا کردن

در دل سخت تو نتوان به سخن جا کردن نتوان غنچه پیکان به نفس وا کردن پرده چهره مقصود سیه کاری توست سعی کن سعی…

ادامه مطلب

در خیالم اگر آن زلف پریشان می بود

در خیالم اگر آن زلف پریشان می بود نفس سوخته ام سنبل و ریحان می بود دردمندان چه قدر خون جگر می خوردند درد بیدردی…

ادامه مطلب

در چمن جلوه گر آن قامت رعنا می کرد

در چمن جلوه گر آن قامت رعنا می کرد ناله فاخته را سرو دو بالا می کرد گر نمی بود تماشای غزالان مانع گرد ما…

ادامه مطلب

در پرده غنچه برگ سفر ساز می دهد

در پرده غنچه برگ سفر ساز می دهد شبنم عبث چه آینه پرداز می دهد در بزم عشق کیست که سازد صدا بلند اینجا سپند…

ادامه مطلب

در بهاران از چمن ای باغبان بیرون میا

در بهاران از چمن ای باغبان بیرون میا تا گلی دربار هست از گلستان بیرون میا چون نمی گردد سری از سایه ات اقبالمند ای…

ادامه مطلب

دایم ستیزه با دل افگار می کنی

دایم ستیزه با دل افگار می کنی با لشکر شکسته چه پیکار می کنی؟ ای وای اگر به گریه خونین برون دهم خونی که در…

ادامه مطلب

دامن خود را کشید آه سرو ناز از دست من

دامن خود را کشید آه سرو ناز از دست من آه کان آهوی وحشی جست باز از دست من از ره بیچارگی می آرمش در…

ادامه مطلب

داغ سودا فارغ از فکر کلاهم کرده است

داغ سودا فارغ از فکر کلاهم کرده است بی نیاز از افسر این چتر سیاهم کرده است خار دامنگیر گردد شهپر پرواز من تا محبت…

ادامه مطلب

دارم ز اشک گرم دل تاب خورده ای

دارم ز اشک گرم دل تاب خورده ای چون خار و خس تپانچه سیلاب خورده ای خون خوردنم تراوش ازان کم کند که من دارم…

ادامه مطلب

خویش را پیشتر از مرگ خبر باید کرد

خویش را پیشتر از مرگ خبر باید کرد در حضر فکر سرانجام سفر باید کرد پیش ازان دم که شود تکمه پیراهن خاک سر ازین…

ادامه مطلب

خون خود یوسف درون چاه کنعان می خورد

خون خود یوسف درون چاه کنعان می خورد این سزای آن که روی دست اخوان می خورد من که روزی از دل خود می خورم…

ادامه مطلب

خوشا روزی که منزل در سواد اصفهان سازم

خوشا روزی که منزل در سواد اصفهان سازم ز وصف زنده رودش خامه را رطب اللسان سازم نسیم آسا به گرد سر بگردم چار باغش…

ادامه مطلب

خوش آن گروه که مست بیان یکدیگرند

خوش آن گروه که مست بیان یکدیگرند ز جوش فکر می ارغوان یکدیگرند نمی زنند به سنگ شکست گوهر هم پی رواج متاع دکان یکدیگرند…

ادامه مطلب

خوش است حس که در پرده حیا باشد

خوش است حس که در پرده حیا باشد که بدنماست پریزاد خودنماباشد برهنگی نشود پرده شرافت ذات چه نقص دارد اگر کعبه بی قبا باشد…

ادامه مطلب

خواب غفلت گر به این عنوان شود سنگین مرا

خواب غفلت گر به این عنوان شود سنگین مرا بالش پر می شود سنگی که شد بالین مرا آهم از دل تا به لب جولان…

ادامه مطلب

خنده ات را چاشنی از شیر و شکر کرده اند

خنده ات را چاشنی از شیر و شکر کرده اند پسته ات را خوش نمک از شور محشر کرده اند کاکلت را پیچ و تاب…

ادامه مطلب

خلق خوش در نوبهار عافیت دارد مرا

خلق خوش در نوبهار عافیت دارد مرا خاکساری در حصار عافیت دارد مرا تا چه بدمستی ز من سرزد که دور روزگار در کشاکش از…

ادامه مطلب

خط مشکین تو نقش تازه ای بر کار بست

خط مشکین تو نقش تازه ای بر کار بست مصحف روی ترا شیرازه از زنار بست از فروغ حسن نتوان کرد در رویش نگاه جوش…

ادامه مطلب

خط شبرنگ از ان لعل لب گلرنگ می بالد

خط شبرنگ از ان لعل لب گلرنگ می بالد زبس افتاده شوخ این سبزه زیر سنگ می بالد گدازد دیدن سنگ محک ناقص عیاران را…

ادامه مطلب

خط حجاب آن رخ گلرنگ شد یکبارگی

خط حجاب آن رخ گلرنگ شد یکبارگی دستگاه بوسه ما تنگ شد یکبارگی چین ابرو کرد شمشیر تغافل در نیام چشم جادو تایب از نیرنگ…

ادامه مطلب

خط از سنگین دلی گفتم برآرد لعل دلبر را

خط از سنگین دلی گفتم برآرد لعل دلبر را ندانستم رگ گردن شود این رشته گوهر را نه تبخاله است بر گرد دهان آن پری…

ادامه مطلب

خشت از سرخم پنبه ز مینا بربایید

خشت از سرخم پنبه ز مینا بربایید برچهره خود روزن جنت بگشایید در پرده نشستن به زنبان است سزاوار مردانه ازین پرده نیلی بدر آیید…

ادامه مطلب

زدل در سینه غیر از آه غم پرور نمی ماند

زدل در سینه غیر از آه غم پرور نمی ماند که جز خاک سیه از عود در مجمر نمی ماند به آن عارض که دارد…

ادامه مطلب

زخمی که ره به لذت ناسور می برد

زخمی که ره به لذت ناسور می برد فیض نمک ز مرهم کافور می برد پروانه مرا جگر ماهتاب نیست موسی مرا به انجمن طور…

ادامه مطلب

زخار زار تعلق کشیده دامان باش

زخار زار تعلق کشیده دامان باش به هر چه می کشدت دل ،ازان گریزان باش قد نهال خم از بار منت ثمرست ثمر قبول مکن…

ادامه مطلب

زبان مار بود خار آشیان فراق

زبان مار بود خار آشیان فراق که باد جلوه گه برق، خانمان فراق چو آفتاب زبانهای آتشین خواهم که الامان زنم از تیغ بی امان…

ادامه مطلب

زاهد هوای عالم بالا نمی کند

زاهد هوای عالم بالا نمی کند این رود خشک روی به دریا نمی کند آسوده است زاهد خشک از فشار عشق شهباز قصد سینه صحرا…

ادامه مطلب

زان دهن انگشتر زنهار می باید گرفت

زان دهن انگشتر زنهار می باید گرفت بعد ازان مهر از لب اظهار می باید گرفت نوبهار آمد، ره گلزار می باید گرفت داد دل…

ادامه مطلب

ز نور شمع چه مقدار جا شود روشن؟

ز نور شمع چه مقدار جا شود روشن؟ خوش آن چراغ کز او هر سرا شود روشن به گرد دیر و حرم دل به دست…

ادامه مطلب

ز ناکامی گل از همصحبتان یار می چینم

ز ناکامی گل از همصحبتان یار می چینم گلی کز یار باید چیدن از اغیار می چینم گل از نظاره آن آتشین رخسار می چینم…

ادامه مطلب

ز ماتمخانه ما نغمه عشرت کجا خیزد؟

ز ماتمخانه ما نغمه عشرت کجا خیزد؟ سپند از آتش ما تنگدستان بینوا خیزد نصیحت برنینگیزد زمین گیران غفلت را ره خوابیده هیهات است از…

ادامه مطلب

ز کاوش دلم آزار رنگ می بازد

ز کاوش دلم آزار رنگ می بازد به پای من چو رسد خار رنگ می بازد اگر ز نغمه سیراب، پرده بردارم هزار غنچه منقار…

ادامه مطلب

ز طرف روی تو خط سیاه پیدا شد

ز طرف روی تو خط سیاه پیدا شد در آفتاب قیامت پناه پیدا شد ز خط به چهره لغزنده تو دلشادم که دست پیچ برای…

ادامه مطلب

ز سروقدتو شد شوره زار امکان سبز

ز سروقدتو شد شوره زار امکان سبز ز شمع سبز تو شد بخت این شبستان سبز ز خط پشت لبت زنده می شود دلها چنین…

ادامه مطلب

ز روی لاله گون متراش خط عنبرافشان را

ز روی لاله گون متراش خط عنبرافشان را مکن زنهار بی شیرازه دلهای پریشان را دهان شکوه ما را به حرفی می توان بستن به…

ادامه مطلب