غزلیات – صائب تبریزی
عرق رخسار آن خورشید طلعت بر نمی دارد
عرق رخسار آن خورشید طلعت بر نمی دارد که چشم از پشت پا نرگس زخجلت بر نمی دارد نگردد چون سر انگشت اشارت رزق دندانها؟…
بوی پیراهن دلیل راه شد یعقوب را
بوی پیراهن دلیل راه شد یعقوب را هست از طالب فزون درد طلب مطلوب را کاه را بال و پر پرواز گردد کهربا نیست در…
عالم بیخبری بود بهشت آبادم
عالم بیخبری بود بهشت آبادم تا به هوش آمدم از عرش به فرش افتادم عشق بر باد اگر داد باکی نیست می کشد جانب خود…
بهشتی بی دماغان را به از خلوت نمی باشد
بهشتی بی دماغان را به از خلوت نمی باشد گلابی بهتر از پاشیدن صحبت نمی باشد مجو از گفتگوی زاهدان خشک کیفیت که جز ریگ…
عاشقانی که به تسلیم و رضا می باشند
عاشقانی که به تسلیم و رضا می باشند تا به گردن همه در آب بقا می باشند به خبر صلح کن از خلق که چون…
بهار گشت ز خود عارفانه بیرون آی
بهار گشت ز خود عارفانه بیرون آی اگر ز خود نتوانی ز خانه بیرون آی بود رفیق سبکروح تازیانه شوق نگشته است صبا تا روانه…
عاشق دلشده هرچند که آواز دهد
عاشق دلشده هرچند که آواز دهد کوه تمکین تو مشکل که صدا باز دهد راه در خلوت وصل تو سپندی دارد که ز خاکستر خود…
به وحشت دل کجاگردد خلاص ازچشم شهلایش ؟
به وحشت دل کجاگردد خلاص ازچشم شهلایش ؟ که آهو چشم قربانی شد ازمژگان گیرایش به هرجانب نظر جولان کند گل می توان چیدن که…
ظلم فریادی از ضعیفان است
ظلم فریادی از ضعیفان است ناله برق در نیستان است تیغ بیدادگر دو سر دارد از هدف بیش تیر نالان است سفره خاک و خوان…
به هر شورش مده چون موج از کف دامن دریا
به هر شورش مده چون موج از کف دامن دریا که باشد عقد گوهر خوشه ای از خرمن دریا وصال دایمی افسرده سازد شوق عاشق…
طفل است وغم ناله ما هیچ ندارد
طفل است وغم ناله ما هیچ ندارد این غنچه سر وبرگ صبا هیچ ندارد پیداست ز هر قطره شبنم که درین باغ عشقی که هوایی…
به ناز افراختی قامت فلکها در سجود آمد
به ناز افراختی قامت فلکها در سجود آمد زمی افروختی رخسار، آتش در وجود آمد نمود این جهان بودی ندارد، بارها دیدم من و تنگ…
صیقل آیینه دل غیر آه سرد نیست
صیقل آیینه دل غیر آه سرد نیست هر که را در دل نباشد آه، مرد درد نیست ای که خود را در دل ما زشت…
به مستی از ته دل آدمی خشنود می باشد
به مستی از ته دل آدمی خشنود می باشد نشاط هوشیاران قلب روی اندود می باشد زیان نقصان ندارد مایه داران مروت را فرومایه است…
صدف بحر بقا سینه درویشان است
صدف بحر بقا سینه درویشان است گوهر آن، دل بی کینه درویشان است هر چه دارد فلک از بهر فقیران دارد ماه نو صیقل آیینه…
به که نطق خویش ازاهل زمان دارم دریغ
به که نطق خویش ازاهل زمان دارم دریغ نغمه داودی ازآهن دلان دارم دریغ حرفهای راست را چون تیر در دل بشکنم این خدنگ راست…
صبر و طاقت از دل بی تاب می جوییم ما
صبر و طاقت از دل بی تاب می جوییم ما حیرت آیینه از سیماب می جوییم ما با سیه کاری طمع داریم حسن عاقبت دولت…
به فکر عاقبت عاشق نه از غفلت نمی افتد
به فکر عاقبت عاشق نه از غفلت نمی افتد که محو او به فکر دوزخ و جنت نمی افتد چنان در روزگار حسن او شد…
صبح جهان بود نفس غم زدای ما
صبح جهان بود نفس غم زدای ما جان تازه می شود زدم جانفزای ما بیدار شد ز خواب گرانجان بی غمی هر کس شنید ناله…
به ظاهر گر چه مهری بر لب خاموش خود دارم
به ظاهر گر چه مهری بر لب خاموش خود دارم حباب آسا محیطی در ته سرپوش خود دارم ندارد اختیاری آسمان در سیر و دور…
صاف چون صبح است با عالم دل بی کینه ام
صاف چون صبح است با عالم دل بی کینه ام می توان رو دید از روشندلی در سینه ام از می روشن سیاهی آب حیوان…
به سرخی می زند چون مشک خط عنبرافشانش
به سرخی می زند چون مشک خط عنبرافشانش چه حسن نشأه خیزست این که میگون است ریحانش نباشد دور اگر خطش طلایی درنظر آید که…
شیر مست ماهتابم با شرابم کار نیست
شیر مست ماهتابم با شرابم کار نیست ماهی سرچشمه نورم به آبم کار نیست خانه دربسته ام چون گوهر از خود روشن است از تهی…
به روی گرم اگر تابنده باشی
به روی گرم اگر تابنده باشی چراغ مردم بیننده باشی چو گل گر با لب پرخنده باشی بهار مردم بیننده باشی شبی گر بر مراد…
شورش عشقم ز تدبیر نصیحتگر فزود
شورش عشقم ز تدبیر نصیحتگر فزود کعبه بر زنجیر مجنون حلقه دیگر فزود هر چه از جان کاستم افزود بر جسم ضعیف هر چه کم…
به دنیا ساختم مشغول چشم روشن دل را
به دنیا ساختم مشغول چشم روشن دل را به این یک مشت گل مسدود کردم روزن دل را ندانستم که خواهد رفت چندین خار در…
شود از پرده پوشی سوز اهل حال رسواتر
شود از پرده پوشی سوز اهل حال رسواتر که تب را می نماید پرده تبخال رسواتر خود آرایی کند بی پرده عیب روسیاهان را که…
به دست بسته دستی در سخاوت چون سبو دارم
به دست بسته دستی در سخاوت چون سبو دارم که چندین جام خالی را زاحسان سرخ رو دارم چه با من می تواند کرد درد…
شمه ای از حیرت عشق است دل پرداختن
شمه ای از حیرت عشق است دل پرداختن با هزار آیینه در کف خویش را نشناختن غنچه از من یاد دارد در حریم بوستان از…
به خاموشی بدل شد نغمه های دلفریب من
به خاموشی بدل شد نغمه های دلفریب من به چشم سرمه دار آمد نوای عندلیب من ز بس چین جبین بی نیازی کرده در کارش…
شکوه حسن لیلی آنچنان پر کرد هامون را
شکوه حسن لیلی آنچنان پر کرد هامون را که از جمعیت آهو، حصاری ساخت مجنون را چنان باشند وحشت دیدگان جویای یکدیگر که می آید…
به چشم من فلک یک چشمخانه است
به چشم من فلک یک چشمخانه است که انسان مردمک، نور آن یگانه است نباشد چون سبکرو توسن عمر؟ که هر موج نفس چون تازیانه…
مرهم کافور خلق پرده صد نشترست
مرهم کافور خلق پرده صد نشترست صندل این ناکسان گرده دردسرست نیست جدایی ز هم حلقه زنجیر را حادثه روزگار از پی یکدیگرست گرم عنانان…
به تیغ از سر بی مغز آرزو نرود
به تیغ از سر بی مغز آرزو نرود که بوی باده به یک شستن از کدو نرود به پیر میکده هر کس ارادتی دارد به…
مردمی در طینت اهل جهان کم مانده است
مردمی در طینت اهل جهان کم مانده است صورت بی معنیی بر جا ز آدم مانده است نام شاهان از اثر در دور می باشد…
به این عنوان اگر روی تو آتشناک خواهد شد
به این عنوان اگر روی تو آتشناک خواهد شد زخاشاک هوس صحرای امکان پاک خواهد شد چنین گر سبزه خط خیزد از رخسار گلرنگش گل…
مرا فکر غریب آواره دایم از وطن دارد
مرا فکر غریب آواره دایم از وطن دارد که از نازک خیالان اینقدر درد سخن دارد؟ اگر نه روی گرم کارفرما در نظر باشد که…
به ادب نوش، جام دولت را
به ادب نوش، جام دولت را مده از کف زمام دولت را در چراگاه آرزو مگذار توسن بی لجام دولت را به نفس های آتشین…
مرا چون دل تپد در بر، دل جانانه می لرزد
مرا چون دل تپد در بر، دل جانانه می لرزد که شمع از بال و پر افشانی پروانه می لرزد گرانی می کند دست تهی…
بنای صبر که همسنگ کوه الوندست
بنای صبر که همسنگ کوه الوندست به یک اشاره موی میان او بندست کجا ز دامن این دشت می تواند رفت؟ ز چشم آهو، مجنون…
مرا اگر چه کم از خاک راه می گیرند
مرا اگر چه کم از خاک راه می گیرند ز من فروغ گهر مهر وماه می گیرند بهوش باش که دیوانگان وادی عشق غزال را…
بعد عمری گر وصال او میسر می شود
بعد عمری گر وصال او میسر می شود شرم پیش چشم من سد سکندر می شود تیره بختی کار خود را می کند هرجا که…
مدام چشم تو مست شراب می باید
مدام چشم تو مست شراب می باید همیشه خانه ظالم خراب می باید ازین قلمرو ظلمت گذشتن آسان نیست دلی به روشنی آفتاب می باید…
بس که تندی کرد با پهلونشینان خوی تو
بس که تندی کرد با پهلونشینان خوی تو تیغ می لرزد چو برگ بید در پهلوی تو! نسخه حسن تو ز حرف مکرر ساده است…
محو رخسار تو دلگیر نگردد هرگز
محو رخسار تو دلگیر نگردد هرگز چشم و دل آینه را سیر نگردد هرگز پرده صبح امیدست شب نومیدی تا غذا خون نشود شیر نگردد…
برهان واصلان فنا آرمیدگی است
برهان واصلان فنا آرمیدگی است بر مرگ رفتگان جزع از نارسیدگی است سیلاب از شتاب به صد رنگ می شود بر یک قرار، آب گهر…
محبت تو ز دل داد پیچ و تاب عوض
محبت تو ز دل داد پیچ و تاب عوض گرفت خاک سیه،داد مشک ناب عوض ستاره ای به دل از داغ عشق او دارم که…
برقم ز خرمن از دل بیتاب می جهد
برقم ز خرمن از دل بیتاب می جهد نبضم ز تاب دردچو سیماب می جهد آرام رابه خواب نبیند، به مرگ هم طفلی که از…
مبین گستاخ در رویش چو مشک اندود می گردد
مبین گستاخ در رویش چو مشک اندود می گردد که خال او زخط زنبور خاک آلود می گردد زسودا در دماغم نکهت گل دود می…
برخوری زان لب میگون که ز اندیشه او
برخوری زان لب میگون که ز اندیشه او مست شد عالم و مهرست همان شیشه او بیستون خانه زنبور شود از فرهاد کند اگر از…