غزلیات – صائب تبریزی
نگه ز چشم تو چون چنان نشأه مدام نگیرد
نگه ز چشم تو چون چنان نشأه مدام نگیرد چگونه این می بیرنگ رنگ جام نگیرد چه گردها که ز معموره وجود برآید اگر حجاب…
تندخویان می زنند آتش به جان خویشتن
تندخویان می زنند آتش به جان خویشتن می خورد دل شمع دایم از زبان خویشتن راه حرف آشنایان سبزه بیگانه بست اینقدر غافل مباش از…
نکرد در دل من کار، عشق شورانگیز
نکرد در دل من کار، عشق شورانگیز زهیزم تر من شد فسرده آتش تیز عجب که راه به دیر مغان توانم یافت مراکه نیست بجز…
تلخی عالم ناساز شراب است مرا
تلخی عالم ناساز شراب است مرا تری بدگهران عالم آب است مرا تا ازان روی عرقناک، نظر دادم آب آب حیوان به نظر موج سراب…
نقد جان را لب خاموش نگهبان باشد
نقد جان را لب خاموش نگهبان باشد رخنه مملکت دل لب خندان باشد جلوه صبح قیامت کف دریای من است کیست مجنون که مرا سلسله…
تلاش نام داری چون نگین تن در سیاهی ده
تلاش نام داری چون نگین تن در سیاهی ده که این داغ از جبین نامداران برنمی خیزد زفیض چشم تر چون رشته در گوهر نهان…
نغمه آرام از من دیوانه می سازد جدا
نغمه آرام از من دیوانه می سازد جدا خواب را از دیده این افسانه می سازد جدا پرده شرم است مانع در میان ماه و…
ترک خودی مراد ز قطع مراحل است
ترک خودی مراد ز قطع مراحل است این بار هر کجا فتد از دوش منزل است آب ستاده رشته برون آورد ز پا بگسل ز…
نصیب خویش هر کس یافت در دنیا نمی ماند
نصیب خویش هر کس یافت در دنیا نمی ماند گهر سیراب چون گردید در دریا نمی ماند زخودبینی برآور کشتی بی لنگر خود را که…
ترا پر چون صدف شد گوش از سیماب در دریا
ترا پر چون صدف شد گوش از سیماب در دریا وگرنه حلقه ذکری است هر گرداب در دریا ز عادت پرده غفلت شود اسباب آگاهی…
نشاط عالم فانی ملال می آرد
نشاط عالم فانی ملال می آرد چو لاله دل سیهی رنگ آل می آرد مرا ز کاهش ماه تمام، روشن شد که هر کمالی با…
تاک بالا دست من بیعت به طوبی بسته است
تاک بالا دست من بیعت به طوبی بسته است خوشه ام عقد اخوت با ثریا بسته است در تجرد، رشته واری از تعلق سهل نیست…
نسازد رویگردان کثرت لشکر دلیران را
نسازد رویگردان کثرت لشکر دلیران را نیستان مانع از جولان جرأت نیست شیران را منه انگشت بر حرف کسان، ایمن شو از آفت که جز…
تا نظر از عارض گلفام او پوشیده ام
تا نظر از عارض گلفام او پوشیده ام خار درچشمم اگر روی فراغت دیده ام در بهم پیچیدن زلف درازش عاجزم من که طومار دو…
ندارد بحر و کان سرمایه دست و دل ما را
ندارد بحر و کان سرمایه دست و دل ما را گهر چون ابر می ریزد ز دامن سایل ما را که می آید به سرقت…
تا کی ز کف عنان توکل رها کنی؟
تا کی ز کف عنان توکل رها کنی؟ از نقش پای راهروان رهنما کنی چون حلقه، دیده نگران شو تمام عمر شاید به روی خود…
نتوان در آب و آینه دیدن مثال تو
نتوان در آب و آینه دیدن مثال تو چون مد آه، سایه ندارد نهال تو صید حرم نداشت ز تیغ تو جان دریغ من خون…
تا عبیر افشانی زلف ترا نظاره کرد
تا عبیر افشانی زلف ترا نظاره کرد نکهت پیراهن یوسف گریبان پاره کرد نو نیاز عشق چون فرهاد و مجنون نیستیم طفل ما مشق جنون…
نباشد دولت بیدار را چون انقلاب از پی؟
نباشد دولت بیدار را چون انقلاب از پی؟ که دارد شبنم این باغ چشم آفتاب از پی لب سیراب ایمن از گزند چشم چون باشد؟…
تا ز روی آتشین او نقاب افتاده است
تا ز روی آتشین او نقاب افتاده است رعشه غیرت به جان آفتاب افتاده است خون عرق کرده است از شرم عذارش آفتاب؟ یا ز…
نالان مباد هر که به فریاد من رسد
نالان مباد هر که به فریاد من رسد دردش مباد هر که به درد سخن رسد انداز ساق عرش کمین پایه من است چون دست…
تا دل از روی تو شد مطلع انوار مرا
تا دل از روی تو شد مطلع انوار مرا چشم خورشید شود خیره ز رخسار مرا بی نصیب است ز من دیده ظاهربینان می توان…
میوه باغ امیدم داغ حرمان است و بس
میوه باغ امیدم داغ حرمان است و بس یار دلسوزی که می بینم نمکدان است وبس پشت و روی این ورق رابارها گردیده ام عالم…
تا چهره گلگل از می گلفام کرده ای
تا چهره گلگل از می گلفام کرده ای صد مرغ دل اسیر به گلدام کرده ای چشم بدت مباد، که نقل و شراب من آماده…
می گلرنگ خونی رازست
می گلرنگ خونی رازست لب ساغر خموش غمازست دهن شیشه مغرب عقل است لب پیمانه مشرق رازست یک الف وار نیست گوشه امن صفحه خاک،…
تا چند به روزن نرسد نور چراغم؟
تا چند به روزن نرسد نور چراغم؟ رنگین نشود پنبه ز خونابه داغم هر چند که چون ذره ندارم به جگر آب از چشمه خورشید…
می کنم از سینه بیرون این دل افسرده را
می کنم از سینه بیرون این دل افسرده را بشنوم تا چند بوی این چراغ مرده را؟ شب چو خون مرده و سنگ مزارش خواب…
تا به همواری برآید کار درتندی مکوش
تا به همواری برآید کار درتندی مکوش بدخماری دارد ازپی این شراب خامجوش طوطی از همواری آیینه می آید به حرف ای که می خواهی…
می کشد گردن هدف از اشتیاق تیر تو
می کشد گردن هدف از اشتیاق تیر تو زخم را آغوش رغبت می کند شمشیر تو از جراحت روی گردن کی شود نخجیر تو؟ زخم…
تا به دل تخم عشق کشته شده است
تا به دل تخم عشق کشته شده است آه من در جگر برشته شده است پا مزن بر حنای گریه من که به خون جگر…
می شود راز دل از جبهه نمایان ما را
می شود راز دل از جبهه نمایان ما را نیست چون آینه پوشیده و پنهان ما را تیرباران قضا را سپر تسلیمیم نیست چون شیر…
پیوسته خورد دل خون از بی غمی جان ها
پیوسته خورد دل خون از بی غمی جان ها از خنده سوفارست دلگیری پیکان ها زنهار به چشم کم در سوختگان منگر کز آبله پایان…
می سوزد آرزو دل پراضطراب را
می سوزد آرزو دل پراضطراب را بر سیخ می کشد رگ خامی کباب را از تنگی دل است که کم گریه می کنم مینای غنچه…
خرابم کرده چشم نیم مستی
خرابم کرده چشم نیم مستی که دارد همچو مژگان پیشدستی شرابی خاص در پیمانه دارد ز چشم مست او هر می پرستی پریزادی است مژگانت…
می در آن لعل گهربار تماشا دارد
می در آن لعل گهربار تماشا دارد آب در گوهر شهوار تماشا دارد گر چه در آینه جوهر ننماید خود را خط بر آن صفحه…
خانه بر دوشی که سیر کوچه زنجیر کرد
خانه بر دوشی که سیر کوچه زنجیر کرد کی به زنجیرش توان پا بسته تعمیر کرد؟ نشأه می مرگ آب زندگانی دیده است دختر رزچون…
می توان از گلشن فردوس دست افشان گذشت
می توان از گلشن فردوس دست افشان گذشت از تماشای بناگوش بتان نتوان گذشت یک سر مو بر تنم بی پیچ و تاب عشق نیست…
خال موزون است هر جا بر رخ دلبر فتاد
خال موزون است هر جا بر رخ دلبر فتاد هیچ جا بیجا نباشد هر که نیک اختر فتاد زود می شد محو تبخال از لب…
مورنه ای پیش قند تنگ میان را ببند
مورنه ای پیش قند تنگ میان را ببند خاک قناعت بمال بر لب وشکر بخند بر سر دست دعاست روی به هر جا کند ابر…
خاکمال دشمن سرکش به تمکین می دهم
خاکمال دشمن سرکش به تمکین می دهم در گذار سیل، داد خواب سنگین می دهم گردم آبی درین بستان چو گلبن می خورم از برومندی…
مهر لب هزره گو پرده آهستگی است
مهر لب هزره گو پرده آهستگی است پنبه به نرمی کند طفل جرس راخموش برق فنا خنده زد خرمن پندار سوخت هرچه درین خاکدان بود…
خاک راجان کرد درتن ابر احسان بهار
خاک راجان کرد درتن ابر احسان بهار صبح محشر سر زد ازچاک گریبان بهار چون پرو بال پری، ابرپریشان سایه کرد بر سریر عالم آرای…
منم به نکهت خشکی ز بوستان قانع
منم به نکهت خشکی ز بوستان قانع ز وصل گل به خس و خار آشیان قانع درون خانه شکارش آماده است کسی که گشت به…
حیف خود با آه گرم از آسمان باید گرفت
حیف خود با آه گرم از آسمان باید گرفت آتشی تا هست زور این کمان باید گرفت از سخن بسیار گفتن، می شود کوته حیات…
من و عشقی که دست چرخ را چنبرکند زورش
من و عشقی که دست چرخ را چنبرکند زورش گذارد درفلاخن کوه قاف عقل راشورش کمان نرم تیر سخت رادر چاشنی دارد مشو زنهار ایمن…
حلقه گوش تو گوشواره صبح است
حلقه گوش تو گوشواره صبح است خال بناگوش تو ستاره صبح است جلوه تو شوختر ز برق تجلی چشم تو خندانتر از ستاره صبح است…
من که در سر هوس طره دستارم نیست
من که در سر هوس طره دستارم نیست هیچ با سایه اقبال هما کارم نیست غم و غمخوار به اندازه هم می باشند شادم از…
حضور فرش بود در جهان درویشی
حضور فرش بود در جهان درویشی سر نیاز من و آستان درویشی خط مسلمی از انقلاب دوران یافت رسید هر که به دارالامان درویشی ز…
ملال در دل بی مدعا نمی گردد
ملال در دل بی مدعا نمی گردد ز گرد، آب گهر بی صفا نمی گردد هیشه اول وقت است حق پرستان را نماز وقت شناسان…
دو روزی بیش جان سنگینی تن بر نمی دارد
دو روزی بیش جان سنگینی تن بر نمی دارد گرانی از گرانجانان فلاخن برنمی دارد از ان در دل گره چون لاله کردیم آه سوزان…