صاف چون صبح است با عالم دل بی کینه ام

صاف چون صبح است با عالم دل بی کینه ام می توان رو دید از روشندلی در سینه ام از می روشن سیاهی آب حیوان…

ادامه مطلب

به سرخی می زند چون مشک خط عنبرافشانش

به سرخی می زند چون مشک خط عنبرافشانش چه حسن نشأه خیزست این که میگون است ریحانش نباشد دور اگر خطش طلایی درنظر آید که…

ادامه مطلب

شیر مست ماهتابم با شرابم کار نیست

شیر مست ماهتابم با شرابم کار نیست ماهی سرچشمه نورم به آبم کار نیست خانه دربسته ام چون گوهر از خود روشن است از تهی…

ادامه مطلب

به روی گرم اگر تابنده باشی

به روی گرم اگر تابنده باشی چراغ مردم بیننده باشی چو گل گر با لب پرخنده باشی بهار مردم بیننده باشی شبی گر بر مراد…

ادامه مطلب

شورش عشقم ز تدبیر نصیحتگر فزود

شورش عشقم ز تدبیر نصیحتگر فزود کعبه بر زنجیر مجنون حلقه دیگر فزود هر چه از جان کاستم افزود بر جسم ضعیف هر چه کم…

ادامه مطلب

به دنیا ساختم مشغول چشم روشن دل را

به دنیا ساختم مشغول چشم روشن دل را به این یک مشت گل مسدود کردم روزن دل را ندانستم که خواهد رفت چندین خار در…

ادامه مطلب

شود از پرده پوشی سوز اهل حال رسواتر

شود از پرده پوشی سوز اهل حال رسواتر که تب را می نماید پرده تبخال رسواتر خود آرایی کند بی پرده عیب روسیاهان را که…

ادامه مطلب

به دست بسته دستی در سخاوت چون سبو دارم

به دست بسته دستی در سخاوت چون سبو دارم که چندین جام خالی را زاحسان سرخ رو دارم چه با من می تواند کرد درد…

ادامه مطلب

شمه ای از حیرت عشق است دل پرداختن

شمه ای از حیرت عشق است دل پرداختن با هزار آیینه در کف خویش را نشناختن غنچه از من یاد دارد در حریم بوستان از…

ادامه مطلب

به خاموشی بدل شد نغمه های دلفریب من

به خاموشی بدل شد نغمه های دلفریب من به چشم سرمه دار آمد نوای عندلیب من ز بس چین جبین بی نیازی کرده در کارش…

ادامه مطلب

شکوه حسن لیلی آنچنان پر کرد هامون را

شکوه حسن لیلی آنچنان پر کرد هامون را که از جمعیت آهو، حصاری ساخت مجنون را چنان باشند وحشت دیدگان جویای یکدیگر که می آید…

ادامه مطلب

به چشم من فلک یک چشمخانه است

به چشم من فلک یک چشمخانه است که انسان مردمک، نور آن یگانه است نباشد چون سبکرو توسن عمر؟ که هر موج نفس چون تازیانه…

ادامه مطلب

مرهم کافور خلق پرده صد نشترست

مرهم کافور خلق پرده صد نشترست صندل این ناکسان گرده دردسرست نیست جدایی ز هم حلقه زنجیر را حادثه روزگار از پی یکدیگرست گرم عنانان…

ادامه مطلب

به تیغ از سر بی مغز آرزو نرود

به تیغ از سر بی مغز آرزو نرود که بوی باده به یک شستن از کدو نرود به پیر میکده هر کس ارادتی دارد به…

ادامه مطلب

مردمی در طینت اهل جهان کم مانده است

مردمی در طینت اهل جهان کم مانده است صورت بی معنیی بر جا ز آدم مانده است نام شاهان از اثر در دور می باشد…

ادامه مطلب

به این عنوان اگر روی تو آتشناک خواهد شد

به این عنوان اگر روی تو آتشناک خواهد شد زخاشاک هوس صحرای امکان پاک خواهد شد چنین گر سبزه خط خیزد از رخسار گلرنگش گل…

ادامه مطلب

مرا فکر غریب آواره دایم از وطن دارد

مرا فکر غریب آواره دایم از وطن دارد که از نازک خیالان اینقدر درد سخن دارد؟ اگر نه روی گرم کارفرما در نظر باشد که…

ادامه مطلب

به ادب نوش، جام دولت را

به ادب نوش، جام دولت را مده از کف زمام دولت را در چراگاه آرزو مگذار توسن بی لجام دولت را به نفس های آتشین…

ادامه مطلب

مرا چون دل تپد در بر، دل جانانه می لرزد

مرا چون دل تپد در بر، دل جانانه می لرزد که شمع از بال و پر افشانی پروانه می لرزد گرانی می کند دست تهی…

ادامه مطلب

بنای صبر که همسنگ کوه الوندست

بنای صبر که همسنگ کوه الوندست به یک اشاره موی میان او بندست کجا ز دامن این دشت می تواند رفت؟ ز چشم آهو، مجنون…

ادامه مطلب

مرا اگر چه کم از خاک راه می گیرند

مرا اگر چه کم از خاک راه می گیرند ز من فروغ گهر مهر وماه می گیرند بهوش باش که دیوانگان وادی عشق غزال را…

ادامه مطلب

بعد عمری گر وصال او میسر می شود

بعد عمری گر وصال او میسر می شود شرم پیش چشم من سد سکندر می شود تیره بختی کار خود را می کند هرجا که…

ادامه مطلب

مدام چشم تو مست شراب می باید

مدام چشم تو مست شراب می باید همیشه خانه ظالم خراب می باید ازین قلمرو ظلمت گذشتن آسان نیست دلی به روشنی آفتاب می باید…

ادامه مطلب

بس که تندی کرد با پهلونشینان خوی تو

بس که تندی کرد با پهلونشینان خوی تو تیغ می لرزد چو برگ بید در پهلوی تو! نسخه حسن تو ز حرف مکرر ساده است…

ادامه مطلب

محو رخسار تو دلگیر نگردد هرگز

محو رخسار تو دلگیر نگردد هرگز چشم و دل آینه را سیر نگردد هرگز پرده صبح امیدست شب نومیدی تا غذا خون نشود شیر نگردد…

ادامه مطلب

برهان واصلان فنا آرمیدگی است

برهان واصلان فنا آرمیدگی است بر مرگ رفتگان جزع از نارسیدگی است سیلاب از شتاب به صد رنگ می شود بر یک قرار، آب گهر…

ادامه مطلب

محبت تو ز دل داد پیچ و تاب عوض

محبت تو ز دل داد پیچ و تاب عوض گرفت خاک سیه،داد مشک ناب عوض ستاره ای به دل از داغ عشق او دارم که…

ادامه مطلب

برقم ز خرمن از دل بیتاب می جهد

برقم ز خرمن از دل بیتاب می جهد نبضم ز تاب دردچو سیماب می جهد آرام رابه خواب نبیند، به مرگ هم طفلی که از…

ادامه مطلب

مبین گستاخ در رویش چو مشک اندود می گردد

مبین گستاخ در رویش چو مشک اندود می گردد که خال او زخط زنبور خاک آلود می گردد زسودا در دماغم نکهت گل دود می…

ادامه مطلب

برخوری زان لب میگون که ز اندیشه او

برخوری زان لب میگون که ز اندیشه او مست شد عالم و مهرست همان شیشه او بیستون خانه زنبور شود از فرهاد کند اگر از…

ادامه مطلب

ماییم و خیال دهن یار و دگر هیچ

ماییم و خیال دهن یار و دگر هیچ قانع شده با نقطه ز پرگار و دگر هیچ از هر سخن نازک و هر نکته باریک…

ادامه مطلب

بر گلشن آنچه زان گل خودرو گذشته است

بر گلشن آنچه زان گل خودرو گذشته است بر زخم های تازه کی از بو گذشته است؟ امروز هیچ فاخته کوکو نمی زند گویا به…

ادامه مطلب

ما وفاداری به اسباب جهان نسپرده ایم

ما وفاداری به اسباب جهان نسپرده ایم لنگر تمکین به این ریگ روان نسپرده ایم از ورق گردانی باد خزان آسوده ایم دل به رنگ…

ادامه مطلب

بر رخ ممکن بود پیوسته گرد احتیاج

بر رخ ممکن بود پیوسته گرد احتیاج لازم این نشأه افتاده است درد احتیاج در گذر از عالم امکان که این وحشت سرا بستر بیمار…

ادامه مطلب

ما که سطر کهکشان از لوح گردون خوانده ایم

ما که سطر کهکشان از لوح گردون خوانده ایم در خط دیوانی زنجیر، عاجز مانده ایم در سر بازار محشر دست ما خواهد گرفت در…

ادامه مطلب

بر این مباش که خون در دل نیاز کنی

بر این مباش که خون در دل نیاز کنی به قدر مرتبه حسن خویش ناز کنی خوش است غارت دل ها، ولی نه چندانی که…

ادامه مطلب

ما زهر را به جبهه بگشاده چون کشیم؟

ما زهر را به جبهه بگشاده چون کشیم؟ خمیازه را به چاشنی باده چون کشیم؟ از کوه قاف بال پریزاد عاجزست بار جهان به خاطر…

ادامه مطلب

بجز چشمش که چشم از دیدن من از حیا بندد

بجز چشمش که چشم از دیدن من از حیا بندد کدامین آشنا دیدی که در بر آشنا بندد؟ نبندد دسته گل در گلستانها کمر دیگر…

ادامه مطلب

ما را بس است سلسله جنبان اشاره ای

ما را بس است سلسله جنبان اشاره ای کافی است بزم سوختگان را شراره ای تا پای بر فلک نگذاری ز مهد خاک مویت اگر…

ادامه مطلب

باطلان را گفتگوی حق اثر در دل کند

باطلان را گفتگوی حق اثر در دل کند آب شیرین گر زمین شور را قابل کند چون جواب تلخ از احسان خود باشد خجل بحر…

ادامه مطلب

ما تلخی جهان به رخ تازه می کشیم

ما تلخی جهان به رخ تازه می کشیم این زهر را زیاده ز اندازه می کشیم محتاج اشک ما نبود آب و رنگ حسن از…

ادامه مطلب

باده کو تا به من آن تلخ زبان رام شود؟

باده کو تا به من آن تلخ زبان رام شود؟ تلخی می نمک تلخی بادام شود بوسه در ذائقه اش باده لب شیرین است تلخکامی…

ادامه مطلب

ما اختیار خویش به صهبا گذاشتیم

ما اختیار خویش به صهبا گذاشتیم سر بر خط پیاله چو مینا گذاشتیم آمد چو موج دامن ساحل به دست ما تا اختیار خویش به…

ادامه مطلب

باتن خاکی، نظر زان عالم روشن بپوش

باتن خاکی، نظر زان عالم روشن بپوش پای در زنجیر داری، چشم ازروزن بپوش پوست چون کرباس برتن می درد زور جنون ناصح بی درد…

ادامه مطلب

لطیفه ای عجب است این که لعل سیرابش

لطیفه ای عجب است این که لعل سیرابش مدام می چکد وکم نمی شود آبش کسی که راه به بحر محیط وحدت برد غریب نیست…

ادامه مطلب

با کمند زلف تسخیر دل افگار کن

با کمند زلف تسخیر دل افگار کن این کهن اوراق را شیرازه از زنار کن نیست جرمی در جهان بالاتر از هستی تو تا نفس…

ادامه مطلب

لبش از خنده دندان نما جان تازه می سازد

لبش از خنده دندان نما جان تازه می سازد شراب صبح جان می پرستان تازه می سازد اگرچه صفحه روی تو از خط کافرستان شد…

ادامه مطلب

با شوخ دیدگان هوس آشنا نیم

با شوخ دیدگان هوس آشنا نیم چون عقده حباب اسیر هوا نیم دنبال بیقراری دل سر نهاده ام چون کاروان ریگ پی رهنما نیم دارم…

ادامه مطلب

لب خاموش نمودار دل پر سخن است

لب خاموش نمودار دل پر سخن است جبهه بی گره آیینه خلق حسن است چون خدنگی که کند دست در آغوش کمان به میان رفتن…

ادامه مطلب

با دهان خشک هر کس خنده تر می زند

با دهان خشک هر کس خنده تر می زند ساغر تبخاله اش پهلو به کوثر می زند سیر چشمان را نسازد تنگدستی دربدر حلقه خود…

ادامه مطلب