غزلیات – صائب تبریزی
کلفت ز چرخ دیده بیدار می کشد
کلفت ز چرخ دیده بیدار می کشد روزن ز دود بیشتر آزارمی کشد زحمت درین بساط به قدر بصیرت است سوزن ز پای راهروان خارمی…
چین ز جبین در مقام جنگ گشایم
چین ز جبین در مقام جنگ گشایم همچو فلاخن بغل به سنگ گشایم دوست کنم خصم را به چرب زبانی جوی شکر از رگ شرنگ…
کسی که کشته آن تیغ آبدار شود
کسی که کشته آن تیغ آبدار شود اگر چه قطره بود بحر بیکنار شود محیط حسن ز خط عنبرین کنار شود عقیق لب ز خط…
چون کند آن غمزه خونریز عریان تیغ را
چون کند آن غمزه خونریز عریان تیغ را بخیه جوهر شود زخم نمایان تیغ را ریخت خون عالم و مژگان او خونین نشد تیزی سرشار…
کریم اوست که خود را بخیل می داند
کریم اوست که خود را بخیل می داند عزیز اوست که خود را ذلیل می داند درین محیط چو غواص هر که محرم شد نفس…
چون صدف دستی که از بهر گهر برداشتم
چون صدف دستی که از بهر گهر برداشتم گر به دندان می گرفتم عقد گوهر داشتم بستر وبالین من بود از پروبال هما تا درین…
کدام زهره جبین بی نقاب گردیده است؟
کدام زهره جبین بی نقاب گردیده است؟ که آتش از عرق شرم، آب گردیده است نفس ز سینه مجروح ما دریغ مدار ترا که خون…
چون سبو تا ما ز دست خویش بالین کرده ایم
چون سبو تا ما ز دست خویش بالین کرده ایم خانه خود از شراب لعل رنگین کرده ایم در خطر گاهی که دامن بر کمر…
کجا دیوانه را دل از ملامت تنگ می گردد؟
کجا دیوانه را دل از ملامت تنگ می گردد؟ که نخل بارور را دل سبک از سنگ می گردد زدست انداز گردون کوته اندیشی که…
چون دهد پیغام تسکین بی قرار بوسه را؟
چون دهد پیغام تسکین بی قرار بوسه را؟ حرف وصوت از دل برد کی خارخار بوسه را آنچنان کز سر خمار می به می بیرون…
وادید کرده است به من تلخ، دید را
وادید کرده است به من تلخ، دید را در رجعت است عادت اعداد، عید را بر گوش و لب ستم نتوان کرد بیش ازین مسدود…
چون تخم سوخته است ز سودا دماغ من
چون تخم سوخته است ز سودا دماغ من کز ابر نوبهار شود تازه داغ من منت کند سیاه، دل روشن مرا دست حمایت است نفس…
هوالغفور ز جوش شراب می شنوم
هوالغفور ز جوش شراب می شنوم صریر باب بهشت از رباب می شنوم تفاوت است میان شنیدن من و تو تو بستن در و من…
چو گل به ظاهر اگر خنده در دهان داریم
چو گل به ظاهر اگر خنده در دهان داریم به دیده خار ز اندیشه خزان داریم جگر شکاف محیط است چون عصای کلیم ز آه…
همین نه چشم مرا روشن آن دلارا کرد
همین نه چشم مرا روشن آن دلارا کرد که ذره ذره خاک مرا سویدا کرد امید هست کند رحم بر غریبی ما همان که قطره…
چو بیدردان به روی سبزه غلطیدن نمی دانم
چو بیدردان به روی سبزه غلطیدن نمی دانم اگر گل از گریبانم دمد چیدن نمی دانم زبان شکوه ام کندست از روی گشاد او رخ…
همت ما را مکانی دیگرست
همت ما را مکانی دیگرست آسمان را آسمانی دیگرست لطف او در پرده دارد چشم را مغز او را استخوانی دیگرست گو اجل این جان…
چهره زرد، مرا ساغر زر می بخشد
چهره زرد، مرا ساغر زر می بخشد سینه چاک، مرا فیض سحر می بخشد گرچه آهونگهان روح فزایند همه چشم بیمار، مرا جان دگر می…
هست پیوسته به دریای کرم گوهر ما
هست پیوسته به دریای کرم گوهر ما چه کند خشکی عالم به دماغ تر ما؟ علم لشکر ما از سر جان خاستن است زهره کیست…
چه نسبت بانسیم مصر دارد شوخی بویش؟
چه نسبت بانسیم مصر دارد شوخی بویش؟ که خون رامشک سازد در دل صیاد، آهویش ز گل پیراهنی چشم نسیم آشنادارم که از رنگ است…
هرگز به چشم شوخی ابرو نمی رسد
هرگز به چشم شوخی ابرو نمی رسد پای به خواب رفته به آهو نمی رسد با صد زبان چگونه شود یک زبان طرف گفتار لب…
چه غم ز خاطر ما دیدنی برون آرد؟
چه غم ز خاطر ما دیدنی برون آرد؟ چه خار از دل ما سوزنی برون آرد؟ مرا به گوشه عزلت کشید وحشت خلق خوشا رهی…
هرکه اینجا ز جگر آه ندامت نکشد
هرکه اینجا ز جگر آه ندامت نکشد نفس صاف ز دل صبح قیامت نکشد هرکه خواهد که گرانسنگ بود میزانش به که امروز سر از…
چه شد که دامن یار از کفم رها گردید
چه شد که دامن یار از کفم رها گردید که بوی گل نتواند ز گل جدا گردید ز بیخودی چو عنان گسسته رفت از دست…
هرجا نمی خرند متاعت گران مباش
هرجا نمی خرند متاعت گران مباش پرواز گیر و خار و خس آشیان مباش چون بوی گل ردای سیاحت فکن به دوش چون سبزه پاشکسته…
چه حاجت است به افسانه خواب غفلت را؟
چه حاجت است به افسانه خواب غفلت را؟ که خانه زاد بود خواب، بی بصیرت را بس است خواب گران چشم بی بصیرت را مکن…
هر که می آید به ملک هستی از کوی عدم
هر که می آید به ملک هستی از کوی عدم باز می گردد به جان بی نفس سوی عدم هرکه می داند چه آشوب است…
چه باشد جان که نتوان صرف راه دلستان کردن؟
چه باشد جان که نتوان صرف راه دلستان کردن؟ ازان جان جهان نتوان کنار از بیم جان کردن خوشا سودای یکجا گر چه باشد سر…
هر که را اینجا به سیلی آسمان خواهد نواخت
هر که را اینجا به سیلی آسمان خواهد نواخت در کنار مرحمت، در آن جهان خواهد نواخت باغبان در نوبهاران گوشمالی می دهد نغمه سنجی…
چند گردد قسمت افسردگان گفتار من؟
چند گردد قسمت افسردگان گفتار من؟ تا به کی تلقین خون مرده باشد کار من؟ خاکیان از سیر و دور من کجا واقف شوند؟ آسمان…
هر که خود را بشکند در دیده هایش جا کنند
هر که خود را بشکند در دیده هایش جا کنند هر که گردد حلقه، بر رویش در دل وا کنند پاک اگر شویند دست از…
چند چون طاوس باشی محو بال خویشتن؟
چند چون طاوس باشی محو بال خویشتن؟ زیر پای خود نبینی از جمال خویشتن کم مباش از مرغ بسمل در شهادتگاه عشق می ز خون…
هر که پیوندد به اهل حق ز مردان خداست
هر که پیوندد به اهل حق ز مردان خداست آهن پیوسته با آهن ربا، آهن رباست قدر روشندل فزون از خاکساری می شود بر گهر…
چند آواز تو از بیرون رباید هوش من؟
چند آواز تو از بیرون رباید هوش من؟ ره نیابد دردرون چون حلقه در گوش من در میان سرو، قمری دست خود را حلقه کرد…
هر که از عالم مجرد شد غم عالم نداشت
هر که از عالم مجرد شد غم عالم نداشت مالک دینار شد هر کس که یک در هم نداشت گوهر مقصود را در دامن همت…
چنان دانسته می باید درین دنیا نهی پا را
چنان دانسته می باید درین دنیا نهی پا را که بر موی میان مور در صحرا نهی پا را قدم بیجا نهادن در قفا دارد…
هر کس از اهل نظر را به بیانی داری
هر کس از اهل نظر را به بیانی داری چشم بد دور که خوش تیغ زبانی داری روی چون آینه را در بغل خط مگذار…
چگونه پیش رخ نازک تو آه کنم
چگونه پیش رخ نازک تو آه کنم دلم نمی دهد این صفحه را سیاه کنم نه آه بر لب و نه گریه در نظر دارم…
هر طرف روی نهی باده جان ریخته است
هر طرف روی نهی باده جان ریخته است این چه فیض است که در دیر مغان ریخته است هر کجا فاخته ای هست درین سبز…
چشم مخمور ترا حاجت می نوشی نیست
چشم مخمور ترا حاجت می نوشی نیست سرمه در چشم کم از داروی بیهوشی نیست سخن تلخی اگر می گذرانی مردی دعوی حوصله تنها به…
هر خال ترا زیر نگین ملک جمی هست
هر خال ترا زیر نگین ملک جمی هست در هر شکن زلف تو بیت الصنمی هست در هر چه کند صرف به جز آه، حرام…
چشم را خیره کند پرتو زیبایی تو
چشم را خیره کند پرتو زیبایی تو من و از دور تماشای تماشایی تو در ریاضی که تو باشی، به نظر می آید سرو چون…
هر چند خط باطلم از تار وپود خویش
هر چند خط باطلم از تار وپود خویش خجلت کشم چو موج سراب ازنمود خویش چون ابر غوطه درعرق شرم می زنم بندم لب هزار…
چشم تو چون ز مستی غفلت فراز نیست
چشم تو چون ز مستی غفلت فراز نیست تهمت چه می نهی که در فیض باز نیست از انقلاب، ملک خراب آرمیده است مستان عشق…
نیم آن شعله که خاموش توان کرد مرا
نیم آن شعله که خاموش توان کرد مرا یا ز فانوس، قباپوش توان کرد مرا بیش ازان است فروغ دل نورانی من کز فلک در…
چشم او تعلیم رم کردن به آهو می دهد
چشم او تعلیم رم کردن به آهو می دهد غمزه او تیغ بیباکی به ابرو می دهد در دل شب می توان گل چید از…
نیست نم در جوی من چون گردن مینای خشک
نیست نم در جوی من چون گردن مینای خشک یک کف خاک است برسرمغزم از سودای خشک نقطه خال پریرویی اگر مرکز شود می توان…
چرخ را خاکستری از برق سودا کرد حسن
چرخ را خاکستری از برق سودا کرد حسن نقطه خاک سیه را چون سویدا کرد حسن غوطه در خون شفق زد ساعد سیمین صبح تا…
نیست فرق از تن دل افسرده خودکام را
نیست فرق از تن دل افسرده خودکام را رنگ برگ خویش باشد میوه های خام را با تهی چشمان چه سازد نعمت روی زمین؟ خاک…
چاک خواهد سربرآورد از گریبانم چو صبح
چاک خواهد سربرآورد از گریبانم چو صبح رفته رفته می کند گل داغ پنهانم چو صبح سینه ام از خاکمال گرد کین بی نور نیست…