غزلیات – صائب تبریزی
دل بی آرزو آسوده از تشویش می باشد
دل بی آرزو آسوده از تشویش می باشد به قدر آرزو دلهای مردم ریش می باشد به مقدار حطام دنیوی دود از سرا خیزد توانگر…
دل بردن ما اینهمه تدبیر ندارد
دل بردن ما اینهمه تدبیر ندارد این راه سبک حاجت شبگیر ندارد در هر دو جهان کیست کز او شرم کند عشق نقاش حیا از…
دل از هجوم نشتر آزار وا شود
دل از هجوم نشتر آزار وا شود چون غنچه ای که در بغل خار وا شود هر دیده نیست محرم آن چاک پیرهن تا بر…
دل ارباب تنعم ز نوا می افتد
دل ارباب تنعم ز نوا می افتد جام لبریز چو گردد ز صدا می افتد با توکل سفری شو که درین راه، به چاه هرکه…
دستی ز روی لطف برآری چه می شود؟
دستی ز روی لطف برآری چه می شود؟ ما را اگر به ما نگذاری چه می شو؟ ما را اگر به ما نگذاری چه می…
دست در دامن اندیشه زدن نادانی است
دست در دامن اندیشه زدن نادانی است ساحلی دارد اگر بحر جهان حیرانی است باعث گردش افلاک که می داند چیست؟ قسمت عقل ازین دایره…
درین ریاض دلی را که آب می سازند
درین ریاض دلی را که آب می سازند چو شبنم آینه آفتاب می سازند دلی که داغ وکباب از فروغ عشق نشد در آفتاب قیامت…
درمانده این جسم نزارست دل ما
درمانده این جسم نزارست دل ما در سنگ نهان همچو شرارست دل ما هر چند بهای گهر از گرد یتیمی است بی قیمت ازین مشت…
درد پیری را جوانی می کند درمان و بس
درد پیری را جوانی می کند درمان و بس آه کاین درمان نباشد در دکان هیچ کس در بیابان طلب چون گردباد از ضعف تن…
در هر که ترا دیده به حسرت نگرانم
در هر که ترا دیده به حسرت نگرانم عمی است که من زنده به جان دگرانم بیداری دولت به سبکروحی من نیست هر چند که…
در مشرب من صبح چه گویم چه اثر داد
در مشرب من صبح چه گویم چه اثر داد این شیر مرا غوطه به دریای شکر داد از رفتن چون ندهم پشت به دیوار آسوده…
در گردش آورید می لعل فام را
در گردش آورید می لعل فام را زین بیش خشک لب مپسندید جام را تاچون شفق مدام رخت لاله گون بود بی باده مگذران چو…
در کاهش است از سخن خود سخن طراز
در کاهش است از سخن خود سخن طراز در سمین به رشته بود بوته گدار درکم زدن زیادتی آنها که دیده اند چون شمع می…
در عشق اگر صادقی از قرب حذر کن
در عشق اگر صادقی از قرب حذر کن چون آینه از دور قناعت به نظر کن زان چهره کز او جای عرق می چکد آتش…
در سینه عشاقی و از سینه جدایی
در سینه عشاقی و از سینه جدایی چون صورت آیینه ز آیینه جدایی در چشمی و در چشم نیایی ز لطافت گنجینه نشینی و ز…
در زمستان باغ اگر از برگ عریان می شود
در زمستان باغ اگر از برگ عریان می شود برگ عیش خلق افزون در زمستان می شود در سواد زلف شب، صبح بناگوشی است روز…
در دور خط به حرف رسیدن چه فایده؟
در دور خط به حرف رسیدن چه فایده؟ در وقت عزل شکوه شنیدن چه فایده؟ خط نیست دشمنی که بتابد ز تیغ روی بر روی…
در دل اثر از تیغ کند زخم زبان بیش
در دل اثر از تیغ کند زخم زبان بیش صد پیرهن ازتن بود آزردن جان بیش از جنبش مهدست گرانخوابی اطفال از زلزله شد غفلت…
در حریمی که گل روی ایاغ افروزد
در حریمی که گل روی ایاغ افروزد خار در دیده آن کس که چراغ افروزد لاله تربتش آتش به ته پا دارد در دل هر…
در تمام عمر اگر یک روز عاشق بوده ای
در تمام عمر اگر یک روز عاشق بوده ای از حساب زندگی روزشمار آسوده ای چون می گلرنگ خون عاشقان غماز نیست از غبار خط…
در بهشت است آن که چشمش از جهان پوشیده است
در بهشت است آن که چشمش از جهان پوشیده است بر سر گنج است پایی کز طلب خوابیده است گوشه عزلت ز صحبت ها مرا…
در آغاز محبت خاطر عاشق غمین باشد
در آغاز محبت خاطر عاشق غمین باشد که تا در جوش باشد دردمی بالانشین باشد ترا کامروز دستی هست بگشا عقده ای از دل که…
دامن فرصت دل بیتاب نتواند گرفت
دامن فرصت دل بیتاب نتواند گرفت مشت خاکی پیش این سیلاب نتواند گرفت برنخیزد هر که پیش از صبح از خواب گران دولت بیدار را…
داغ هر لاله که بر سینه هامون باشد
داغ هر لاله که بر سینه هامون باشد مهری از محضر رسوایی مجنون باشد دورگردی نشود مانع یکتایی دل قطره در ابر همان در دل…
داشت از طفلی جنون جا در دل آواره ام
داشت از طفلی جنون جا در دل آواره ام بود از سنگ ملامت مهره گهواره ام همچو اوراق گلستان زاول نشو و نما هم دبستان…
خیز جان در ره صاحب نفسی افشانیم
خیز جان در ره صاحب نفسی افشانیم مگر از سینه غبار هوسی افشانیم سرو را نیست جز دست فشاندن باری ما چه داریم که در…
خون ما گر سبب چهره آل است ترا
خون ما گر سبب چهره آل است ترا در قدح ریز که چون شیر حلال است ترا بر مدار از سر ما سایه که چون…
خوشا کسی که دل خود به چشم مست تو داد
خوشا کسی که دل خود به چشم مست تو داد ز سر گذشت و به دنبال این بلا افتاد تو تا شکفته شدی گل به…
خوش وقت گروهی که در اندیشه یارند
خوش وقت گروهی که در اندیشه یارند چون کعبه روان روی به دیوار ندارند در دامن یارند چو آیینه شب وروز هر چند گرفتار درین…
خوش آن کسان که دردل برآرزو بستند
خوش آن کسان که دردل برآرزو بستند به اشک تلخ ره لقمه بر گلو بستند به نقد جنت در بسته یافتند اینجا به روی خلق…
خواری از اغیار بهر یار می باید کشید
خواری از اغیار بهر یار می باید کشید ناز خورشید از در و دیوار می باید کشید از زمین شور، آب تلخ می آید برون…
خنده سوفار با دلگیری پیکان بود
خنده سوفار با دلگیری پیکان بود نیست ممکن آدمیزاد از دو سر خندان بود صحبت نیکان، خسیسان را دعای جوشن است ایمن است از سوختن…
خمار سوخت مرا ساقیا شراب رسان
خمار سوخت مرا ساقیا شراب رسان مرا به چشمه حیوان ازین سراب رسان گرت هواست که سیراب از محیط شوی به کام تشنه لبان فیض…
خط نارسته که در لعل لب جانان است
خط نارسته که در لعل لب جانان است همچو زهری است که در زیر نگین پنهان است خال مشکین تو از زلف دلاویزترست خط ریحان…
خط عذارتو خورشید رابه دام کشید
خط عذارتو خورشید رابه دام کشید ز هاله حلقه به گوش مه تمام کشید مشو به سرکشی از خصم زیردست ایمن که نرم نرم خط…
خط ز روی آتشین دلستان آمد پدید
خط ز روی آتشین دلستان آمد پدید از دل آتش بهار بی خزان آمد پدید از غبار خط یکی صد شد صفای عارضش یوسفستانی ز…
خط به گرد عارض دلدار دیدن مشکل است
خط به گرد عارض دلدار دیدن مشکل است دامن گل را به دست خار دیدن مشکل است گر چه چون دامان یوسف دامن گلهاست پاک…
خشم را روشندلان در حلم پنهان کرده اند
خشم را روشندلان در حلم پنهان کرده اند آتش سوزنده را بر خود گلستان کرده اند چشم خود جمعی که از رخسار نیکو بسته اند…
زده است شرم لبت مهر بردهان صدف
زده است شرم لبت مهر بردهان صدف گره چگونه شود باز از زبان صدف؟ ز حسرت گهر آبدار گفتارت گهر چو آب ،روان گردد ازدهان…
زخون خوردن اثرهای نمایان باز می ماند
زخون خوردن اثرهای نمایان باز می ماند ز آهو نافه، گفتار از سخن پرداز می ماند زیک هشیار بزم میکشان افسرده می گردد به اندک…
زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار
زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار کزکجی بیش است عیب راستی در تیرمار می زند ناخن به داغ عشق،سیر لاله زار شاخ وبرگی…
زجوش مغز مستان را به سردستار می رقصد
زجوش مغز مستان را به سردستار می رقصد که در دریای بی آرام کف ناچار می رقصد هلال عید باشد تیغ مشتاق شهادت را سر…
زبان برگ بود از ذکر خامش بوستانها را
زبان برگ بود از ذکر خامش بوستانها را نسیم نوبهاران کرد گویا این زبان ها را ز عقل کوته اندیش است سرگردانی مردم بیابان مرگ…
زان لب شیرین که در هر گوشه صد فرهاد داشت
زان لب شیرین که در هر گوشه صد فرهاد داشت بوسه ای برد از میان ساغر که صد فریاد داشت بعد ایامی که درهای اجابت…
زاده بد گهر از پاک گهر ممتازست
زاده بد گهر از پاک گهر ممتازست مگس سگ ز مگسهای دگر ممتازست نیست در عالم ایجاد تفاوت در نفس طوطی از زاغ به حرف…
ز نغمه تا خدا یک کوچه راه است
ز نغمه تا خدا یک کوچه راه است بر این حرف بلندم نی گواه است به حق از تنگنای نی رسیدم خوشا ملکی که اینش…
ز من شکیب به قدر دل فگار بجو
ز من شکیب به قدر دل فگار بجو به من دلی بنما بعد ازان قرار بجو مرا به مرگ ز کوی تو پای رفتن نیست…
ز گرمی نگهت آب در گهر سوزد
ز گرمی نگهت آب در گهر سوزد ز خنده نمکینت دل شکر سوزد شکر به کار مبر بیش ازین که از تب رشک به آن…
ز عشق رشته جانی که پیچ و تاب نخورد
ز عشق رشته جانی که پیچ و تاب نخورد ز چشمه گهر شاهوار آب نخورد منم که رنگ ندارم ز روی گلرنگش وگرنه لعل چه…
ز سینه ام نفس خوش برون نمی آید
ز سینه ام نفس خوش برون نمی آید نسیم خلد ز آتش برون نمی آید چه دیده است خدنگت ز سینه گرمم که از قلمرو…