غزلیات – صائب تبریزی
دود دلی ز ابر گهربار مانده است
دود دلی ز ابر گهربار مانده است داور تری ز قلزم زخار مانده است روشندلان به تیره دلان جا سپرده اند کف از محیط، از…
مگر به فکر سواری است آن نگار امروز؟
مگر به فکر سواری است آن نگار امروز؟ که نیست فتنه خوابیده را قرار امروز کدام سنگ ملامت هوای من دارد؟ که نیست در دل…
دنبال دل کمند نگاه کسی مباد
دنبال دل کمند نگاه کسی مباد این برق در کمین گیاه کسی مباد از انتظار دیده یعقوب شد سفید هیچ آفریده چشم به راه کسی…
مکن تقصیر در افسوس تا جان در بدن داری
مکن تقصیر در افسوس تا جان در بدن داری که بهر لب گزیدن سی محرک در دهن داری جهان از تنگ خلقی بر تو زندانی…
دلی که آتش روی تواش کباب کند
دلی که آتش روی تواش کباب کند ز اشک شادی خودمستی شراب کند فغان که باده مردافکنی نمی یابم که چشم شوخ تو بیرحم را…
مفت است اگر سنگدلیهای معلم
مفت است اگر سنگدلیهای معلم دلجویی اطفال به آدینه گذارد صائب سخن از مهر همان به که نگوید هر کس که به دلها اثر از…
دلکوب نیست حادثه دنیاپرست را
دلکوب نیست حادثه دنیاپرست را ماهی ز حرص طعمه فرو خورد شست را دنیا به اهل خویش ترحم نمی کند آتش امان نمی دهد آتش…
مطربا مهر از دهان بردار
مطربا مهر از دهان بردار بند خاموشی از زبان بردار راه صحرای لامکان سر کن پی آن یار بی نشان بردار کشتی جسم را بهم…
دل یکرنگ در غمخانه دنیا نمی باشد
دل یکرنگ در غمخانه دنیا نمی باشد درین بستان گلی غیر از گل رعنا نمی باشد نمی اندیشد از زخم زبان هر کس که مجنون…
مشرق سینه چاک است در خانه عشق
مشرق سینه چاک است در خانه عشق چشم بیدار بود روزن کاشانه عشق صندل از بهر سر مردم بیدرد بود چوب دارست علاج سر دیوانه…
دل من بیقرار از شعله آواز می گردد
دل من بیقرار از شعله آواز می گردد سپند من ازین آتش سبک پرواز می گردد زدست رد نتابد رو طلبکار قبول حق که موج…
مستانه سرو قامت او در خرام شد
مستانه سرو قامت او در خرام شد طوق گلوی فاختگان خط جام شد هر چند عشق دشمن کام است ازان دولب قانع نمی توان به…
دل کار خود به دامن پاک دعا گذاشت
دل کار خود به دامن پاک دعا گذاشت اغیار را به باطن مهر و وفا گذاشت ناخن شکست و سینه همان برقرار خویش فرهاد رفت…
یک حباب قلزم توحید بی اکلیل ست
یک حباب قلزم توحید بی اکلیل ست هیچ موجی بی صدای شهپر جبریل نیست زیر دیوار گرانجانی نمانند اهل دل کعبه را بیم خرابی از…
دل صد پاره زان گرد می گلفام می گردد
دل صد پاره زان گرد می گلفام می گردد که این اوراق را شیرازه خط جام می گردد ندارد دل قرار از گردش گردون، چه…
یارب این جانهای غربت دیده را فریاد رس
یارب این جانهای غربت دیده را فریاد رس روحهای گل به رو مالیده را فریاد رس با کمند جذبه ای، ای آفتاب بی نیاز سایه…
دل سنگ از شکست دانه من آب می گردد
دل سنگ از شکست دانه من آب می گردد زعاجز نالی من آسیا گرداب می گردد زبال افشانی پروانه می ریزم زیکدیگر سرشک شمع در…
وقت آن کس خوش که لب را بر لب پیمانه بست
وقت آن کس خوش که لب را بر لب پیمانه بست جبهه را چون خشت بر خاک در میخانه بست با سیه چشمان نمی جوشد…
دل ز بی برگی جگردارانه در خون می رود
دل ز بی برگی جگردارانه در خون می رود تیغ از عریان تنی مردانه در خون می رود گردبادش جلوه فواره خون می کند در…
یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیست
یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیست نیست در مصر عزیزی که خریدار تو نیست می بری دل ز کف شیر شکاران جهان شیر را…
دل راز سینه درنظر دلستان برآر
دل راز سینه درنظر دلستان برآر آیینه پیش یوسف از آیینه دان برآر کار غیور عشق شراکت پذیر نیست دل رابه نقد ازهمه کار جهان…
یک دلشده در دام نگاهت نگرفته است
یک دلشده در دام نگاهت نگرفته است در هاله آغوش، چو ماهت نگرفته است مغرور ازانی که چو خرد عربده جویی تیغ ستم از دست…
دل دیوانه من قابل زنجیر نبود
دل دیوانه من قابل زنجیر نبود ورنه کوتاهی ازان زلف گرهگیر نبود عمر مردم همه در پرده حیرانی رفت عالم خاک کم از عالم تصویر…
دل چو گردد صاف آن مه بی حجاب آید برون
دل چو گردد صاف آن مه بی حجاب آید برون صبح چون گردید روشن، آفتاب آید برون می جهد آتش چو شمع از دیده گریان…
دل پر آرزو خالی زشور و شر نمی باشد
دل پر آرزو خالی زشور و شر نمی باشد که گوش امن در دریای بی لنگر نمی باشد تو از کوتاه بینی ها اجل را…
دل به یک آه سراسر رو مژگان شده است
دل به یک آه سراسر رو مژگان شده است مغز این نافه به یک عطسه پریشان شده است بید گل می کند از پرتو صاحب…
دل بر شکن طره دلدار گران است
دل بر شکن طره دلدار گران است فریاد که این نغمه بر این تار گران است مژگان تو با دل سر پیوند ندارد دلجویی این…
دل از گفتار ناسنجیده بی آرام می گردد
دل از گفتار ناسنجیده بی آرام می گردد که شکر خواب، تلخ از مرغ بی هنگام می گردد تلافی را مکافات عمل در آستین دارد…
دگر چه شد که به عشاق سرگران بودی؟
دگر چه شد که به عشاق سرگران بودی؟ چو لاله حرف جگرسوز در دهان داری دگر ز دیده گستاخ ما چه سرزده است؟ که تلختر…
دست ما در بند چین آستین افتاده است
دست ما در بند چین آستین افتاده است ورنه آن زلف از رسایی بر زمین افتاده است تکمه پیراهن خورشید تابان می شود همچو شبنم…
دست بر زلف پریشان سخن یافته ام
دست بر زلف پریشان سخن یافته ام چشم بد دور، رگ جان سخن یافته ام شسته ام روی به خوناب جگر لعل صفت تا رگ…
درین جهان نشود حال آن جهان معلوم
درین جهان نشود حال آن جهان معلوم که مغز را نتوان کرد از استخوان معلوم که دیده حاشیه باشد ز متن مشکلتر؟ نشد ز سبزه…
دردمندی کرد بر من شربت دیدار تلخ
دردمندی کرد بر من شربت دیدار تلخ قند باشد در دهان مردم بیمار تلخ می کشد از لطف عاشق تلخی زهر عتاب باده شیرین بود…
در وصالیم و زهجران دست برسر می زنیم
در وصالیم و زهجران دست برسر می زنیم ما به جای نعل وارون حلقه بر در می زنیم پرفشانیهای ما در حسرت پرواز نیست دامنی…
در نظرها گر چه بیکاریم در کاریم ما
در نظرها گر چه بیکاریم در کاریم ما همچو مرکز پای برجاییم و سیاریم ما آب و گل کی می شود صاحب بصیرت را حجاب؟…
در لب جان پرور جانان نمی ماند سخن
در لب جان پرور جانان نمی ماند سخن در حجاب غیب هم پنهان نمی ماند سخن نیست مانع سرو را زنجیر آب از سرکشی چون…
در کهنسالی نفس را راست نتوان ساختن
در کهنسالی نفس را راست نتوان ساختن راست ناید با کمان حلقه تیر انداختن از سبکروحان نیاید با گرانان ساختن چون تواند کشتی خالی به…
در کاروان ما جرس قال و قیل نیست
در کاروان ما جرس قال و قیل نیست در عالم مشاهده راه دلیل نیست عیبی به عیب خود نرسیدن نمی رسد گر ثقل خود ثقیل…
در طلب سستی چو ارباب هوس کردن چرا؟
در طلب سستی چو ارباب هوس کردن چرا؟ راه دوری پیش داری، رو به پس کردن چرا شکر دولت سایه بر بی سایگان افکندن است…
در سر مشکل پسندان نشأه انصاف نیست
در سر مشکل پسندان نشأه انصاف نیست ورنه در تعمیر دلها، درد کم از صاف نیست از جوانان پاکدامانی طمع کردن خطاست در بهاران آبها…
در روی زمین یک سر پر شور نمانده است
در روی زمین یک سر پر شور نمانده است ته جرعه ای از کاسه منصور نمانده است زنگار گرفته است دل اهل جهان را در…
در دل کسی که راه هوا وهوس دهد
در دل کسی که راه هوا وهوس دهد آیینه را به دست پریشان نفس دهد تاوان عمر رفته ز گردون توان گرفت گر آب رفته…
در خودآرایی خطرها مضمرست
در خودآرایی خطرها مضمرست حلقه فتراک طاوس از پرست بی سبکروحی و تمکین آدمی کشتی بی بادبان و لنگرست قرب خوبان رنج باریک آورد رشته…
در چشم غلط بین نبود وضع جهان راست
در چشم غلط بین نبود وضع جهان راست چون جوی بود کج، نرود آب روان راست شد بیخبری خضر ره کوی خرابات آمد به غلط…
در پله آغاز ز انجام گذشتیم
در پله آغاز ز انجام گذشتیم از مصر برون نامده از شام گذشتیم چون برق فتادیم به خاشاک تعلق زین خاک جلوگیر به یک گام…
در برون رفتن ز بزم زندگی کاهل مشو
در برون رفتن ز بزم زندگی کاهل مشو نیستی خضر از گرانجانان این محفل مشو تا توانی چون موج دریا را کشیدن در کنار چون…
دایم ز نازکی است دل افگار شیشه را
دایم ز نازکی است دل افگار شیشه را خون می چکد مدام ز گفتار شیشه را یادآور از خمار گلوگیر صبحگاه خالی مکن ز باده…
دامن به دست هر که دهی دستگیر توست
دامن به دست هر که دهی دستگیر توست از هر دلی که گرد فشانی عبیر توست نقصان نکرده است کسی از گذشتگی شالی اگر دهی…
داغ رسوایی خدادادست منصور مرا
داغ رسوایی خدادادست منصور مرا هست تمغای تجلی لاله طور مرا در تلاش خاکساری دارم آتش زیر پا گر سلیمان جا به دست خود دهد…
دارم ز تو ساده دلیها گله بسیار
دارم ز تو ساده دلیها گله بسیار پهن است درین دامن دشت آبله بسیار از سختی ره زود شود آبله پامال ورنه ز دل سنگ…