آه من مد رسایی است که پایانش نیست

آه من مد رسایی است که پایانش نیست بخت من ابر سیاهی است که بارانش نیست ابروی او مه عیدی است که دایم پیداست کاکل…

ادامه مطلب

گر چه صاحب نظرانند تماشایی شمع

گر چه صاحب نظرانند تماشایی شمع بهر پروانه بود انجمن آرایی شمع هیچ جا تا دل پروانه نگیرد آرام هر شراری که جهد از دل…

ادامه مطلب

آه از زنگ کدورت پاک سازد سینه را

آه از زنگ کدورت پاک سازد سینه را می شود روشن ز خاکستر سواد آیینه را گر می روشن کند از مشرق مینا طلوع صبح…

ادامه مطلب

گر چه با کوه گرانسنگ گناه آمده ایم

گر چه با کوه گرانسنگ گناه آمده ایم لیک چون سنگ نشان بر سر راه آمده ایم بر سیه کاری ما هر سر مویی است…

ادامه مطلب

آنچه روی سخت من با سیلی استاد کرد

آنچه روی سخت من با سیلی استاد کرد کی تواند بیستون با پنجه فرهاد کرد؟ بنده مقبل به آزادی سزاوارست، لیک بنده شایسته را چون…

ادامه مطلب

گر چشم تر از پوست چو بادام برآید

گر چشم تر از پوست چو بادام برآید آسان ز وصال شکرش کام برآید جان من مشتاق به لب می رسد از شوق تا از…

ادامه مطلب

آن که منع من مخمور ز صهبا می کرد

آن که منع من مخمور ز صهبا می کرد لب میگون ترا کاش تماشا می کرد عشق در کف ز دل سوخته خاکستر داشت حسن…

ادامه مطلب

گر به اخلاص رخ خود به زمین سایی صبح

گر به اخلاص رخ خود به زمین سایی صبح روشن از خانه چو خورشید برون آیی صبح گر به خاکستر شب پاک نکردی دل را…

ادامه مطلب

آن کس که درد رابه دوا می کند بدل

آن کس که درد رابه دوا می کند بدل راه صواب رابه خطا می کند بدل دنیا گذشته ای که بهشت است مطلبش از سادگی…

ادامه مطلب

گداخت دیدن آن روی بی نقاب مرا

گداخت دیدن آن روی بی نقاب مرا چو نخل موم، نمی سازد آفتاب مرا جنون به بادیه پرورده چون سراب مرا سواد شهر بود آیه…

ادامه مطلب

آن را که نیست دلبری از دل چه فایده؟

آن را که نیست دلبری از دل چه فایده؟ جایی که برق نیست ز حاصل چه فایده؟ زنجیر تازیانه بود فیل مست را دیوانه ترا…

ادامه مطلب

کیست گردن ننهد دام جهانگیر ترا؟

کیست گردن ننهد دام جهانگیر ترا؟ چرخ یک حلقه بود زلف چو زنجیر ترا شست صاف تو مریزاد، که خون دو جهان نشود مانع پرواز،…

ادامه مطلب

آن بلبلم که باغ و بهارم دل خودست

آن بلبلم که باغ و بهارم دل خودست آن طوطیم که آینه دارم دل خودست دستم نمی رسد به گریبان ساحلی زین بحر بیکنار کنارم…

ادامه مطلب

کی دست کرم خواجه ز امساک برآرد

کی دست کرم خواجه ز امساک برآرد قارون چه خیال است سر از خاک برآرد از طول امل هر که دهد دام سرانجام چون موج…

ادامه مطلب

حسن عالمسوز او را ساغری در کار نیست

حسن عالمسوز او را ساغری در کار نیست چهره خورشید را روشنگری در کار نیست آتش از خود می دهد بیرون سپند شوخ ما این…

ادامه مطلب

کی از ستاره برمن سنگ ستم نیامد

کی از ستاره برمن سنگ ستم نیامد از کهکشان به فرقم تیغ دو دم نیامد تا دانه امیدم خاکستری نگردید دامن کشان به کشتم ابر…

ادامه مطلب

حسن خط با حسن خلق و مردمی انباز شد

حسن خط با حسن خلق و مردمی انباز شد رفته رفته آخر حسنش به از آغاز شد حرفی از گیرایی مژگان او کردم رقم نامه…

ادامه مطلب

کوتاه ساز رشته آمال خویش را

کوتاه ساز رشته آمال خویش را مپسند در شکنجه پر و بال خویش را پرواز من به بال و پر توست، زینهار مشکن مرا که…

ادامه مطلب

حسرت از منقار خون آلود بلبل می چکد

حسرت از منقار خون آلود بلبل می چکد پاکدامانی چون شبنم از رخ گل می چکد آب و رنگ گلستان حسن افزون می شود هر…

ادامه مطلب

که غیر از سنگ طفلان می کند دیوانه آرایی؟

که غیر از سنگ طفلان می کند دیوانه آرایی؟ که غیر از گنج گوهر می کند ویرانه آرایی؟ تمام عمر اگر با کعبه در یک…

ادامه مطلب

حرف آن زلف از دل دیوانه ما شد بلند

حرف آن زلف از دل دیوانه ما شد بلند این شب کوتاه از افسانه ما شد بلند حلقه ها در گوش مرغان حرم خواهد کشید…

ادامه مطلب

کند لیلی چنین گر جلوه مستانه در صحرا

کند لیلی چنین گر جلوه مستانه در صحرا شود هر لاله بر مجنون من میخانه در صحرا گرفتار محبت روی آزادی نمی بیند که موج…

ادامه مطلب

حال خود چون به تو ای غنچه دهن عرض کنم؟

حال خود چون به تو ای غنچه دهن عرض کنم؟ به زبانی که ندارم چه سخن عرض کنم؟ چون بغیر از تو سخن را نبود…

ادامه مطلب

کعبه و بتکده سنگ ره اهل دل نیست

کعبه و بتکده سنگ ره اهل دل نیست رشته راه طلب را گره منزل نیست گل فتاده است به چشم تو ز غفلت، ورنه غنچه…

ادامه مطلب

چین پیشانی ما شد مه عید آخر کار

چین پیشانی ما شد مه عید آخر کار آن چه می جست دل غمزده، دید آخر کار بی نسیم سحری غنچه ما خندان شد قفل…

ادامه مطلب

کسی که بوی شراب از کدو تواند شست

کسی که بوی شراب از کدو تواند شست ز کاسه سر خود آرزو تواند شست ز دست بسته، گره گر گشاده می گردد مرا غبار…

ادامه مطلب

چون قلم مد حیات من به قیل وقال رفت

چون قلم مد حیات من به قیل وقال رفت هستی بی مغز من در وصف خط وخال رفت حلقه دیگر به زنجیر جنون من فزود…

ادامه مطلب

کرم به ابر سبکدست همچو عمان کن

کرم به ابر سبکدست همچو عمان کن تمام روی زمین را رهین احسان کن ز باده چهره گلرنگ را فروزان کن ز قطره های عرق…

ادامه مطلب

چون صدف در حلقه دریادلان خاموش باش

چون صدف در حلقه دریادلان خاموش باش با دهان گوهرافشان پای تا سرگوش باش صرف استغفار کن انفاس رادر خانقاه در حریم میکشان گلبانگ نوشانوش…

ادامه مطلب

کدام آیینه رو احرام این میخانه می بندد؟

کدام آیینه رو احرام این میخانه می بندد؟ که می آیینه بر پیشانی پیمانه می بندد که امشب می شود از شرمگینان میهمان من؟ که…

ادامه مطلب

چون زلف دست بر کمر یار یافتم

چون زلف دست بر کمر یار یافتم سر رشته نزاکت ز نار یافتم چون شبنم به چهره گل جای می دهند این منزلت ز دیده…

ادامه مطلب

کجا خون مرا آن ساقی طناز می ریزد؟

کجا خون مرا آن ساقی طناز می ریزد؟ که خون شیشه در ساغر به چندین ناز می ریزد چه خواهد کرد گاه جلوه مستانه، حیرانم…

ادامه مطلب

چون حباب از یکدلان باده نابیم ما

چون حباب از یکدلان باده نابیم ما از هواداران پا بر جای این آبیم ما بر دلی ننشیند از گفتار ما هرگز غبار ماهیان بی…

ادامه مطلب

وحشت بود ز مردم از خویش بی خبر را

وحشت بود ز مردم از خویش بی خبر را پیوند نیست حاجت این نخل خوش ثمر را خونین دلی که با عشق یک کوچه راه…

ادامه مطلب

چون به خاطر آن دو لعل آبدار آید مرا

چون به خاطر آن دو لعل آبدار آید مرا صد بدخشان اشک خونین در کنار آید مرا خون خود را می کنم چون آب بر…

ادامه مطلب

هوای جام صبوح و می شبانه مکن

هوای جام صبوح و می شبانه مکن دل چو کعبه خود را شرابخانه مکن دو تیغ را نکشد یک نیام در آغوش برون نرفته ز…

ادامه مطلب

چو شمع، جان ز نسیم سحر دریغ مدار

چو شمع، جان ز نسیم سحر دریغ مدار ز دوستان سبکروح سر دریغ مدار ز بوی سوختگی روح تازه می گردد ز شمع خرده جان…

ادامه مطلب

همه کس طالب آن سرو روان است اینجا

همه کس طالب آن سرو روان است اینجا آب حیوان ز نفس سوختگان است اینجا آفتابی که دل صبح ازو پر خون است یکی از…

ادامه مطلب

چو حلقه بر در دل شوق اصفهان بزند

چو حلقه بر در دل شوق اصفهان بزند سرشک بر صف مژگان خونچکان بزند فغان که بلبل مست مرا کشاکش دام نهشت یک نفس خوش…

ادامه مطلب

همت بلند نام شد از طبع سرکشم

همت بلند نام شد از طبع سرکشم گوگرد احمر خس و خارست آتشم با آن که سنگ را به نظر لعل می کنم از خاک…

ادامه مطلب

چهره روشن خط شبرنگ هم می داشته است؟

چهره روشن خط شبرنگ هم می داشته است؟ تیغ خورشید درخشان زنگ هم می داشته است؟ چون صف مژگان رگ خواب جهان در دست اوست…

ادامه مطلب

هزاران معنی پیچیده در زلف سخن دارم

هزاران معنی پیچیده در زلف سخن دارم سر زلف سخن بی چشم زخم امروز من دارم سراپا جوهرم چون تیشه در شیرین زبانیها عجب نبود…

ادامه مطلب

چه می کنند حریفان عشق صهبا را؟

چه می کنند حریفان عشق صهبا را؟ که آتش از دل خویش است جوش دریا را ز چرخ شیشه و از آفتاب ساغر کن به…

ادامه مطلب

هرگز از شاخ گلی آغوش من رنگین نشد

هرگز از شاخ گلی آغوش من رنگین نشد از لب یاقوتیی دندان من خونین نشد چشم مخموری به خون تلخ من رغبت نکرد زین شراب…

ادامه مطلب

چه عجب اگر نسوزد دل کس به آه سردم

چه عجب اگر نسوزد دل کس به آه سردم نرسیده ام به دردی که کسی رسد به دردم به نظر ازان عزیزم به بها ازان…

ادامه مطلب

هرکه از گریه بیدرد اثر می طلبد

هرکه از گریه بیدرد اثر می طلبد همت از مردم کوتاه نظر می طلبد علم فتح بلند از سپر انداختن است ساده لوح آن که…

ادامه مطلب

چه دست در خم آن زلف دلنواز کنم

چه دست در خم آن زلف دلنواز کنم به ناخنی که ندارم چه عقده باز کنم ببین چه ساده دل افتاده ام که می خواهم…

ادامه مطلب

هر نگاه حسرت عشاق آه دیگرست

هر نگاه حسرت عشاق آه دیگرست در دل هر قطره اشکی نگاه دیگرست در بساط من ز تاراج نگاه اولین نیم جانی مانده، موقوف نگاه…

ادامه مطلب

چه پروا داغ من از دیده های شور می دارد؟

چه پروا داغ من از دیده های شور می دارد؟ چه باک از دامن افشانی چراغ طور می دارد؟ از ان لبهای نو خط می…

ادامه مطلب

هر که مست است درین میکده هشیارترست

هر که مست است درین میکده هشیارترست هر که از بیخبران است خبردارترست سوزن از خار چه خونها که ندارد در دل خون فزون می…

ادامه مطلب