ریزش چو شیشه هرکه به آوازه می کند

ریزش چو شیشه هرکه به آوازه می کند در هرپیاله زخم مرا تازه می کند از صحبت آن که خاطر جمع است مطلبش سی پاره…

ادامه مطلب

روی گرم لاله شد برق کتان توبه ام

روی گرم لاله شد برق کتان توبه ام سوخت استغفار را گل در دهان توبه ام غنچه گل دامن پاک مرا در خون کشید از…

ادامه مطلب

روی ترا به آتش دلها برشته اند

روی ترا به آتش دلها برشته اند لعل ترا به خون جگر ها سرشته اند ای شاخ گل ببال که در مزرع وجود چون خال…

ادامه مطلب

روشن است از دل بی کینه ما سینه ما

روشن است از دل بی کینه ما سینه ما گوهر ماست چراغ دل گنجینه ما گر چه در نافه ما جز جگر سوخته نیست جگر…

ادامه مطلب

روزگاری است ز دل نقش خودی می شویم

روزگاری است ز دل نقش خودی می شویم راه چون سایه به پای دگران می پویم چون قلم گوش برآواز دل خوش سخنم هر چه…

ادامه مطلب

روز چگونه شب شود، زلف گشا که همچنین

روز چگونه شب شود، زلف گشا که همچنین صبح سفید چون شود، خنده نما که همچنین سیل چسان روان شود، جلوه نما که همچنین فتنه…

ادامه مطلب

رنگین شده است بس که ز خونین ترانه ام

رنگین شده است بس که ز خونین ترانه ام مرغان غلط کنند به گل آشیانه ام هر پاره از دلم در توحید می زند یک…

ادامه مطلب

رفته پایم به گل از پرتو چشم تر خویش

رفته پایم به گل از پرتو چشم تر خویش نخل شمعم که بود ریشه من در سر خویش بر نیایم ز قفس گر قفسم را…

ادامه مطلب

رسید صبر به فریاد بینوایی ما

رسید صبر به فریاد بینوایی ما کلید روزی ما شد شکسته پایی ما عجب که دیده ما سیر گردد از نعمت که ساختند نگون، کاسه…

ادامه مطلب

رخنه در سنگ اگر از آه سحرگاه کنم

رخنه در سنگ اگر از آه سحرگاه کنم نیست ممکن که اثر در دل در دل آن ماه کنم به کشیدن دل خود چون تهی…

ادامه مطلب

رخ برافروخته دیگر به نظر می آیی

رخ برافروخته دیگر به نظر می آیی از شکار دل گرم که دگر می آیی؟ از صدف گوهر شهوار نیاید بیرون به صفایی که تو…

ادامه مطلب

راه حرفی پیش ان لب چون سخن می خواستم

راه حرفی پیش ان لب چون سخن می خواستم بوسه واری جا درآن کنج دهن می خواستم درلباس اظهار مطلب شاهد تردامنی است باتو خود…

ادامه مطلب

دیوانه کرد سبزه خطت بهار را

دیوانه کرد سبزه خطت بهار را در خاک و خون کشید رخت لاله زار را هر موی دلفریب تو شیرازه دلی است متراش زینهار خط…

ادامه مطلب

دیده زان حسن به سامان چه تواند بردن؟

دیده زان حسن به سامان چه تواند بردن؟ مور از خوان سلیمان چه تواند بردن؟ محو روی تو نگردد دل حیران، چه کند؟ شبنم از…

ادامه مطلب

اگرچه دست بر تاراج دل هر خوش کمر دارد

اگرچه دست بر تاراج دل هر خوش کمر دارد میان بهله دار ترک ما دست دگر دارد اگرچه از حیا دارد نظر بر پشت پای…

ادامه مطلب

دید تا در آتش تعجیل، نعل لاله را

دید تا در آتش تعجیل، نعل لاله را می کند در هفته ای گل خنده یکساله را هست در سرگشتگی آرامش صاحبدلان نیست بی گردش…

ادامه مطلب

اگر ناقص به روشن گوهری واصل تواند شد

اگر ناقص به روشن گوهری واصل تواند شد چو ماه نو به اندک فرصتی کامل تواند شد کجا واصل به این بی دست و پایی…

ادامه مطلب

زلف چون قلاب او آب از دل آهن کشد

زلف چون قلاب او آب از دل آهن کشد ریشه جوهر برون زآیینه روشن کشد می برد در روز روشن ره به آن تنگ دهن…

ادامه مطلب

اگر دل را ز خاشاک علایق پاک می کردم

اگر دل را ز خاشاک علایق پاک می کردم همان در خانه خود کعبه را ادراک می کردم بهم پیچیدن طومار هستی بود منظورم اگر…

ادامه مطلب

زعکسش لرزه بر آیینه گوهرنگار افتد

زعکسش لرزه بر آیینه گوهرنگار افتد صدف بر خویش می لرزد چو گوهر شاهوار افتد زناحق کشتگان پروا ندارد آن سبک جولان نسوزد دل نسیمی…

ادامه مطلب

اگر چه رنگ آن گل می برد از کار گلچین را

اگر چه رنگ آن گل می برد از کار گلچین را همان از شوخی بو می کند بیدار گلچین را به روی غیر می خندد…

ادامه مطلب

شکوه از کجروی طالع وارون چه کنم؟

شکوه از کجروی طالع وارون چه کنم؟ اژدها می شود این مار ز افسون چه کنم؟ دلم از زخم زبان کاغذ سوزن زده شد همچو…

ادامه مطلب

اگر پوشیده گردد دیگران را تن ز پیراهن

اگر پوشیده گردد دیگران را تن ز پیراهن تن سیمین جانان می شود روشن ز پیراهن ترحم می کند بر دیده نظارگی، ورنه گرانی می…

ادامه مطلب

شکارانداز صیادی که من هستم نظر بازش

شکارانداز صیادی که من هستم نظر بازش ز گیرایی نریزد خون صید از چنگل بازش به صد بی تابی یوسف ز خلوت می دود بیرون…

ادامه مطلب

اگر آیینه دل نور و صفایی می داشت

اگر آیینه دل نور و صفایی می داشت در نظر چهره خورشید لقایی می داشت خرج آب و گل تعمیر نمی شد هرگز برگ کاه…

ادامه مطلب

شراب لعل از لبهای دلبر می توان خوردن

شراب لعل از لبهای دلبر می توان خوردن می بی دردسر زین جام و ساغر می توان خوردن به حرف تلخ ازان لبهای میگون برنمی…

ادامه مطلب

افکنده اند در جگر سنگ رخنه ها

افکنده اند در جگر سنگ رخنه ها از موج تازیانه حکم تو آبها در مجلس شراب تو از شوق می زنند پروانه وار سینه بر…

ادامه مطلب

شد ناله ام به دور خطش عاشقانه تر

شد ناله ام به دور خطش عاشقانه تر بلبل به نوبهار شود خوش ترانه تر دلسوزتر شد از خط شبرنگ عارضش آتش ز قرب خار…

ادامه مطلب

آفت دولت به ابنای زمان معلوم نیست

آفت دولت به ابنای زمان معلوم نیست لقمه چون افتاد فربه استخوان معلوم نیست از خدنگ عشق چون تیر جگر دوز قضا از لطافت هیچ…

ادامه مطلب

شد خشک از گشودن لب آبروی من

شد خشک از گشودن لب آبروی من آخر چو غنچه جام تهی شد سبوی من خون می خورد کریم ز مهمان سیر چشم داغ است…

ادامه مطلب

اشک پیش مردم فرزانه می ریزیم ما

اشک پیش مردم فرزانه می ریزیم ما در زمین شور دایم دانه می ریزیم ما از کمین گریه ما ای فلک غافل مشو بی خبر…

ادامه مطلب

شبستان جهان را روش از صدق بیان دارم

شبستان جهان را روش از صدق بیان دارم که من از راستی چون شمع آتش در دهان دارم نرفتم گر چه زیر بار خلق از…

ادامه مطلب

آسمان را خانه زنبور می دانیم ما

آسمان را خانه زنبور می دانیم ما انجمش را دیده های شور می دانیم ما نشأه سرشار در میخانه افلاک نیست صبح را خمیازه مخمور…

ادامه مطلب

شاهنشهی است عشق که عالم گدای اوست

شاهنشهی است عشق که عالم گدای اوست برخاست هر که از سر عالم لوای اوست آزاده ای که کنج قناعت گرفته است شیرازه حضور جهان…

ادامه مطلب

ازبس که شد زلعل تو با آب و تاب حرف

ازبس که شد زلعل تو با آب و تاب حرف شوید غبار عقل زدل چون شراب حرف غیر ازدهان تنگ سخن آفرین تو درنقطه کس…

ادامه مطلب

سیه دل از غم دنیا خطر نمی دارد

سیه دل از غم دنیا خطر نمی دارد که خون مرده غم نیشتر نمی دارد ز انقلاب جهان فارغند بی مغزان کف از تلاطم دریا…

ادامه مطلب

آزاده رو مقید عالم نمی شود

آزاده رو مقید عالم نمی شود عیسی شکار رشته مریم نمی شود در سجده خداست تنومندی بقا تا حلقه است زور کمان کم نمی شود…

ادامه مطلب

سیری ز تپیدن دل بیتاب ندارد

سیری ز تپیدن دل بیتاب ندارد آسودگی این قطره سیماب ندارد بر صاف ضمیران سخن سخت گران نیست پروای شکست آینه آب ندارد شبنم چه…

ادامه مطلب

از هر صدا نبازم چون کوه لنگر خویش

از هر صدا نبازم چون کوه لنگر خویش بحر گران وقارم درپاس گوهر خویش شمع حریم عشقم پروای کشتنم نیست بسیار دیده ام من در…

ادامه مطلب

سوختی در عرق شرم و حیا ای ساقی

سوختی در عرق شرم و حیا ای ساقی دو سه جامی بکش از شرم برآ ای ساقی از می و نقل به یک بوسه قناعت…

ادامه مطلب

از نظر هرگز خیالش دور نیست

از نظر هرگز خیالش دور نیست یک نفس دریای ما بی شور نیست در دهان اژدهای خم رود مست بی پرواتر از مخمور نیست خنده…

ادامه مطلب

سنجیدگی ز هیچ سبکسر طمع مدار

سنجیدگی ز هیچ سبکسر طمع مدار از بادبان گرانی لنگر طمع مدار دیدی به ماه مصرز اخوان چهارسید زنهار دوستی زبرادر طمع مدار افیون خمار…

ادامه مطلب

از ناخن دخل آنچه به رخسار سخن رفت

از ناخن دخل آنچه به رخسار سخن رفت از کاوش غم بر دل بی کینه من رفت زنهار خمش باش که چون خامه درین بزم…

ادامه مطلب

سعی در تحصیل اسباب جهان بی حاصل است

سعی در تحصیل اسباب جهان بی حاصل است آنچه نتوان برد با خود، جمع آن بی حاصل است نیل چشم زخم می باید سعادتمند را…

ادامه مطلب

از لطافت بس که دارد چهره او آب و تاب

از لطافت بس که دارد چهره او آب و تاب آفتابی می شود رنگش ز سیر ماهتاب چون گلوی شیشه موج باده گلرنگ را می…

ادامه مطلب

سرو را چون لاله و گل احتیاج غازه نیست

سرو را چون لاله و گل احتیاج غازه نیست زینت آزادمردان غیر روی تازه نیست جلوه برق است رنگ اعتبارات جهان یک نفس گل بیش…

ادامه مطلب

از گردش افلاک کجا دل گله دارد

از گردش افلاک کجا دل گله دارد این خانه ویران چه غم زلزله دارد هر چند شکستن پر و بالی است گهر را یوسف ز…

ادامه مطلب

سرگرم تو با کشمکش دار نسازد

سرگرم تو با کشمکش دار نسازد این نقطه سرگشته به پرگارنسازد مرده است دل زاهد دمسرد ز تزویر چون برسرخودگنبددستارنسازد زنهار مکن خوارعزیزان جهان را…

ادامه مطلب

از کفر توان رستن ای یار به آمیزش

از کفر توان رستن ای یار به آمیزش سجاده تواند شد زنار به آمیزش سیلاب شود قطره انگور شود باده تا فرد روان آرند اقراربه…

ادامه مطلب

سر و بالای تو فریاد از لب جو می کشد

سر و بالای تو فریاد از لب جو می کشد آب را بر خاک از رفتار دلجو می کشد بر سر مجنون نمی آید دگر…

ادامه مطلب