غزلیات – صائب تبریزی
چاره از من می کند پرهیز از بیچارگی
چاره از من می کند پرهیز از بیچارگی غم به گرد من نمی گردد ز بی غمخوارگی چاره این چاره جویان را مکرر کرده ام…
نیست چشمی کز فروغ روی او پر آب نیست
نیست چشمی کز فروغ روی او پر آب نیست بخل در سرچشمه خورشید عالمتاب نیست لعل سیرابش مگر بر تشنگان رحمی کند ورنه در چاه…
جهان حیات کسی را ضمان نمی گردد
جهان حیات کسی را ضمان نمی گردد که مصدر اثری در جهان نمی گردد ز کلفت تو چه پرواست سیل حادثه را؟ غبار سد ره…
نیست برآیینه دردی کشان گرد خلاف
نیست برآیینه دردی کشان گرد خلاف می توان چون جام می دیدن ته دلهای صاف زان شراب لعل سرگرمم که کمتر قطره اش سوخت کام…
جمعی که زیر خاک دل پاک می برند
جمعی که زیر خاک دل پاک می برند با خود بهشت را به ته خاک می برند روحی که شد لطیف چو شبنم در این…
نیست از سنگ ملامت غم سر پر شور را
نیست از سنگ ملامت غم سر پر شور را کس نترسانده است از رطل گران مخمور را ما به داغ خود خوشیم ای صبح دست…
جلوه های مختلف دارد شراب لاله رنگ
جلوه های مختلف دارد شراب لاله رنگ آب، جوهر می شود درتیغ و در آیینه زنگ خشم دل را غوطه درزنگ قساوت می دهد برنمی…
نوبهارست سرانجام زری باید کرد
نوبهارست سرانجام زری باید کرد به خرابات ز مسجد گذری باید کرد زر به زر هر که دهد نیست پشیمان شدنش نقد جان صرف ره…
جز پریشان خاطری در عالم ایجاد چیست؟
جز پریشان خاطری در عالم ایجاد چیست؟ غیر مشتی خاروخس در خانه صیاد چیست؟ بحر عشق است این که موجش می شکافد کوه را ای…
نهان در ابر دایم آفتاب زندگی باشد
نهان در ابر دایم آفتاب زندگی باشد سیاهی نیل چشم زخم آب زندگی باشد ز اوقات گرامی آنچه صرف عشق می گردد به دیوان قیامت…
جدا نمی شود از پیش لعل میگونش
جدا نمی شود از پیش لعل میگونش چه بوسه گاه شناس است خال موزونش ! سرش به دولت دنیا فرو نمی آید به هر که…
نه موج از دل دریا کرانه می طلبد
نه موج از دل دریا کرانه می طلبد که بهر محو شدن تازیانه می طلبد منم که بیخبرم در سفر ز منزل خویش و گرنه…
جان کس از دیدن آن سیب زنخدان نبرد
جان کس از دیدن آن سیب زنخدان نبرد این ترنجی است که بر هر که خورد جان نبرد هوس از حسن شود کامروا بیش از…
نه خط از چهره آن آینه سیما برخاست
نه خط از چهره آن آینه سیما برخاست که درین آینه، جوهر به تماشا برخاست شب که صحبت به حدیث سر زلف تو گذشت هر…
جان تازه می شود ز نسیم بهارعشق
جان تازه می شود ز نسیم بهارعشق از یک سرست جوش گل وخار خار عشق در شوره زار عقل به درمان گیاه نیست پیوسته سرخ…
نه آن جنسم که در قحط خریدار از بها افتم
نه آن جنسم که در قحط خریدار از بها افتم همان خورشید تابانم اگر در زیر پا افتم به ذوق ناله من آسمان مستانه می…
جام خالی غوطه در خم بی محابا می زند
جام خالی غوطه در خم بی محابا می زند ابر چون بی آب شد بر قلب دریا می زند در زوال خویش چون خورشید می…
نمی روم قدمی راه بی اشاره دل
نمی روم قدمی راه بی اشاره دل که خضر راه نجات است استخاره دل دعای جوشن کشتی است موجه خطرش فتاد هرکه به دریای بیکناره…
تیغ ابروی ترا جوهر چین می بایست
تیغ ابروی ترا جوهر چین می بایست رقم ناز بر آن لوح جبین می بایست از گلستان تو هر خار چرا گل چیند؟ شعله خوی…
نمی آید از من دگر بردباری
نمی آید از من دگر بردباری دو دست من و دامن بی قراری من و طفل شوخی که صد خانه زین ز مردان تهی ساخت…
تو چون نوخط شوی طاوس جنت پر برون آرد
تو چون نوخط شوی طاوس جنت پر برون آرد تو چون بر هم زنی لب، بال و پر کوثر برون آرد نباشد سرمه توفیق در…
نگردد زهر سبز آنجا که تریاق از زمین روید
نگردد زهر سبز آنجا که تریاق از زمین روید در آن کشور که باشد غمگساری غم کجا ماند؟ خدنگ راست رو زود از کمان دلگیر…
تنگ خلقی شعله دوزخ سرشتی بوده است
تنگ خلقی شعله دوزخ سرشتی بوده است جبهه وا کرده صحرای بهشتی بوده است اعتباری را که در خوبی سرآمد گشته بود ما به چشم…
نکرد از ناله شبخیز با خود گرمخون گل را
نکرد از ناله شبخیز با خود گرمخون گل را نشد روشن چراغ از شعله آواز بلبل را به ناز و سر گرانی روی از خوبان…
تلخی می به گوارایی دشنام تو نیست
تلخی می به گوارایی دشنام تو نیست دزدی بوسه به شیرینی پیغام تو نیست یوسف از قافله حسن تو غارت زده ای است کسی امروز…
نفس هرزه مرس رابه کشیدن مگذار
نفس هرزه مرس رابه کشیدن مگذار سرکش افتاد چو توسن به دویدن مگذار چون نگه درنظروحشی آهو چشمان رام مردم شو و از دست رمیدن…
تسلیم در کشاکش اهل زمانه باش
تسلیم در کشاکش اهل زمانه باش هرکس کمان طعن کند زه،نشانه باش در رهگذار سیل که لنگر فکنده است ؟ از خاکدان دهر به سرعت…
نغمه عشق به گوش من دیوانه زدند
نغمه عشق به گوش من دیوانه زدند این چه اکسیر بهارست بر این دانه زدند کعبه چون جامه غیرت نکند بر تن چاک؟ رقم حسن…
ترک جانان چون توان از تیغ بی زنهار داد؟
ترک جانان چون توان از تیغ بی زنهار داد؟ پشت نتوان بهر زخم خار بر گلزار داد چون مرا می سوختی آخر به داغ دور…
نصیب خلق زیاد از نعم نمی گردد
نصیب خلق زیاد از نعم نمی گردد ز بحر، آب گهر بیش و کم نمی گردد ز عشق پیروی راه و رسم عقل مجوی که…
ترا به یوسف مصر اشتباه نتوان کرد
ترا به یوسف مصر اشتباه نتوان کرد قیاس آب روان را به چاه نتوان کرد در آفتاب قیامت توان به جرأت دید نظر دلیر در…
نشان از بی وجودی نیست در روی زمین از من
نشان از بی وجودی نیست در روی زمین از من ز گمنامی چه خونها در جگر دارد نگین از من ز اشک آتشین خط شعاعی…
تاخط شیرنگ آورد از دو جانب سر به هم
تاخط شیرنگ آورد از دو جانب سر به هم می زند حسن سبک پرواز بال و پربه هم خط ظالم کرد تسخیر لب میگون یار…
نرگس نیلوفری، مژگان زرین را ببین
نرگس نیلوفری، مژگان زرین را ببین چشم زرین چنگ آن غارتگر دین را ببین پیش آن رو حرف خوبان ختن گفتن خطاست زیر چین زلف،…
تا نسوزد، عود در مجمر ندارد آدمی
تا نسوزد، عود در مجمر ندارد آدمی تا نگرید، آب در گوهر ندارد آدمی تا نپیچد سر ز دنیا، سرندارد آدمی تا نریزد برگ از…
ندارد جوهر افشای غم، تیغ زبان من
ندارد جوهر افشای غم، تیغ زبان من نمک بر چشم سوزن می زند زخم نهان من دل صیاد می لرزد به دام از دانه اشکم…
تا کی ز جهل چاره حرص از طلب کنی؟
تا کی ز جهل چاره حرص از طلب کنی؟ از خارخار چند علاج جرب کنی؟ هرگز نمی رسد به طباشیر استخوان پیش حسب مباد حدیث…
نتابد از شکست خلق رو گوهرشناس دل
نتابد از شکست خلق رو گوهرشناس دل که از سنگ ملامت می شود محکم اساس دل زرنگ و بوی این گلزار بر چین دامن همت…
تا شده است از دوربینی عاقبت بین دیده ام
تا شده است از دوربینی عاقبت بین دیده ام در ترازوی قیامت خویش را سنجیده ام منت دست نوازش می کشم از دست رد از…
نباشد الفتی با جسم، جان سینه ریشان را
نباشد الفتی با جسم، جان سینه ریشان را تپیدن مشق پروازست دلهای پریشان را چنان از دیدن وضع جهان آشفته گردیدم که جمعیت شمارد دیده…
تا ز رخسار چو مه پرده برانداخته ای
تا ز رخسار چو مه پرده برانداخته ای سوز خورشید به جان قمر انداخته ای در سراپای تو کم بود بلای دل و دین؟ که…
ناقص از کامل برد لذت ز دنیا بیشتر
ناقص از کامل برد لذت ز دنیا بیشتر دیده احول کند عیش دو بالا بیشتر زشت راآیینه تاریک باشد پرده پوش می رسد آزاربد گوهربه…
تا دست من به گردن مینا رسیده است
تا دست من به گردن مینا رسیده است کیفیتم به عالم بالا رسیده است باشد ز سر گرانی معشوق ناز عشق گردنکشی ز باده به…
ناامیدی بردهد اشکی که می باریم ما
ناامیدی بردهد اشکی که می باریم ما رزق قانون می شود تخمی که می کاریم ما هر که پا کج می گذارد ما دل خود…
تا چه گل ریشه دوانیده در اندیشه ما؟
تا چه گل ریشه دوانیده در اندیشه ما؟ که رگ ابر بهارست رگ و ریشه ما کوه قاف از سپرانداختگان است اینجا که دگر تیغ…
می گزد راحتم ای خار مغیلان مددی
می گزد راحتم ای خار مغیلان مددی پایم از دست شد ای خضر بیابان مددی تا به کی خواب گران پنبه نهد در گوشم؟ ای…
تا توان خاموش بودن دم نمی باید زدن
تا توان خاموش بودن دم نمی باید زدن عالم آسوده را بر هم نمی باید زدن می توان تا غوطه در سرچشمه خورشید زد خیمه…
می کند در پرده دل سیر دایم آه من
می کند در پرده دل سیر دایم آه من تا کسی واقف نگردد از غم جانکاه من نیست چون گوهر مرا امروز داغ بی کسی…
تا به کی در ته زنگار بود خنجر ما؟
تا به کی در ته زنگار بود خنجر ما؟ چند باشد چو زره زیر قبا جوهر ما؟ لاله با دامن صحرای قیامت چه کند؟ فارغ…
می کشد دل را ز دستم دلربای تازه ای
می کشد دل را ز دستم دلربای تازه ای در کشاکش داردم زورآزمای تازه ای افسر سرگرمیم از طرف سر افتاده است ساغری می گیرم…