غزلیات – صائب تبریزی
رهنوردانی که چون خورشید تنها می روند
رهنوردانی که چون خورشید تنها می روند از زمین پست بر اوج ثریا می روند روح مجنون را زتنهایی برون می آورند عاشقان از شهر…
رگ جانها به هم پیوسته شد زلف پریشان شد
رگ جانها به هم پیوسته شد زلف پریشان شد لطافتهای عالم گرد شد سیب زنخدان شد خط سبزی برون آورد لعل آبدار او که از…
رفت آن روز که دامان بهار از دستم
رفت آن روز که دامان بهار از دستم رفت چون برگ خزان دیده قرار از دستم گر چه چون موج ز دریا به کنار افتادم…
رزق ما نظاره خشکی است از بالای سرو
رزق ما نظاره خشکی است از بالای سرو وقت قمری خوش که بر سرمی کشد، مینای سرو در گلستانی که شمشاد تو آید در خرام…
رخت ازین دنیای پر وحشت به یک سومی کشم
رخت ازین دنیای پر وحشت به یک سومی کشم خویش را در گوشه آن چشم جادو می کشم می کند موج سرابش کار تیغ آبدار…
ربوده است مراذوق جستجوی دگر
ربوده است مراذوق جستجوی دگر برون ز شش جهت افتاده ام به سوی دگر مرابه سوختگان رهنما شوید،که نیست دماغ خشک مرا سازگاربوی دگر میسرست…
راز را در سینه دشوارست پنهان داشتن
راز را در سینه دشوارست پنهان داشتن ورنه آسان است اخگر در گریبان داشتن گوی توفیق از خم چوگان گردون بردن است گوشه کردن از…
دیده هر کس که حیران است در دنبال اوست
دیده هر کس که حیران است در دنبال اوست هر که از خود می دود بیرون به استقبال اوست سرو سیمینی کز او مجنون بیابانی…
آماده است از دل پر خون شراب ما
آماده است از دل پر خون شراب ما در آتش است از جگر خود کباب ما هر چند زیر تیغ حوادث نشسته ایم چون جوهر…
دیده پرخون من گر این چنین طوفان کند
دیده پرخون من گر این چنین طوفان کند پنجه خورشید را سرپنجه مرجان کند در تن خاکی چه بال و پر گشاید جان پاک؟ در…
اگرچه خاکسارم بر جهان پا می توانم زد
اگرچه خاکسارم بر جهان پا می توانم زد کف خاکی همان در چشم دنیا می توانم زد مروت نیست در غربت فکندن سنگ طفلان را…
دولت از دیده بیدار طلب باید کرد
دولت از دیده بیدار طلب باید کرد گریه چون شمع نهان در دل شب باید کرد نیست چون یک دو نفس بیش ترا بهره ز…
اگر ز دیده ام ای سروناز خواهی رفت
اگر ز دیده ام ای سروناز خواهی رفت چگونه از دلم ای دلنواز خواهی رفت؟ به نور عاریه، ای ماه نو چه می بالی؟ که…
زگریه آینه هر دلی که روشن شد
زگریه آینه هر دلی که روشن شد چو اشک، مردمک حلقه های شیون شد چراغ روز بود آفتاب در نظرش ز سرمه دل شب دیده…
اگر چه نیست غیر از کوه غم فریادرس ما را
اگر چه نیست غیر از کوه غم فریادرس ما را همان خرج فغان و ناله می گردد نفس ما را مکن تکلیف سیر گلستان ما…
زرفتارت امان از عالم ایجاد برخیزد
زرفتارت امان از عالم ایجاد برخیزد به جای گرد از بنیاد هستی داد برخیزد زبیباکی چنان مردانه زیر تیغ بنشینم که فکر خونبها از خاطر…
اگر چه حوصله وصل یار نیست مرا
اگر چه حوصله وصل یار نیست مرا قرار در دل امیدوار نیست مرا همان چو موج زنم دست و پا ز بی تابی ز بحر…
شکست نقش مرادست بوریای مرا
شکست نقش مرادست بوریای مرا نسیم فتح، قلم می کند لوای مرا ز بیم دوزخ اگر فارغم ز غفلت نیست که می دهد عمل من…
اگر بهانه طفلان تمام می گردد
اگر بهانه طفلان تمام می گردد به بوسه هم لب لعل تو رام می گردد امیدها به لبش داشتم، ندانستم که این قدح به چشیدن…
شسته ام از چشمه مه رو به آبم کار نیست
شسته ام از چشمه مه رو به آبم کار نیست شیر مست ماهتابم با شرابم کار نیست ماهتاب از شمع کافوری ندارد کوتهی با چراغ…
اگر از خال لب مهر دهان من نخواهی شد
اگر از خال لب مهر دهان من نخواهی شد حریف شکوه آتش زبان من نخواهی شد بگو بی پرده تا بر دل گذارم دست نومیدی…
شراب بیخودی در شیشه و ساغر نمی باشد
شراب بیخودی در شیشه و ساغر نمی باشد فروغ مهر در فرمان نیلوفر نمی باشد چراغ طور در فانوس مستوری نمی گنجد سپند شوخ را…
افتادگی برآورد از خاک دانه را
افتادگی برآورد از خاک دانه را گردنکشی به خاک نشاند نشانه را آن بلبلم که دیدن بال شکسته ام از آب چشم دام کند سبز…
شد زسر گردانی من بس که حیران گردباد
شد زسر گردانی من بس که حیران گردباد کرد گردش را فرامش در بیابان گردباد چون ندارد ریشه در صحرای امکان گردباد می برد آوارگی…
اشک ریز از مالش چرخ دغا آسوده است
اشک ریز از مالش چرخ دغا آسوده است خوشه پروین ز رنج آسیا آسوده است تا خط بغداد جامم هست در مد نظر سبحه پندارم…
شد به دشواری دل از لعل لب دلبر جدا
شد به دشواری دل از لعل لب دلبر جدا این کباب تر به خون دل شد از اخگر جدا نقش هستی را به آسانی ز…
آسودگی مجو ز گرفتار زندگی
آسودگی مجو ز گرفتار زندگی سرگشتگی است گردش پرگار زندگی دردسر خمار بود حاصل حیات خمیازه است خنده گلزار زندگی تا در تو هست از…
شب که روی تو ز می در عرق افشانی بود
شب که روی تو ز می در عرق افشانی بود دل سراسیمه تر از کشتی طوفانی بود خار در پیرهنم جوهر ذاتی می ریخت بس…
آسایش تن غافلم از یاد خداکرد
آسایش تن غافلم از یاد خداکرد از طینت بادام به شکر نتوان برد این خانه خرابی به حباب است سزاوار از آب روان خانه نبایست…
شاخی که چار فصل پر از میوه و گل است
شاخی که چار فصل پر از میوه و گل است دست ز کار رفته اهل توکل است چون عاشقی کند به دل جمع عندلیب؟ در…
ازان چون شمع می کاهم درین محفل تن خود را
ازان چون شمع می کاهم درین محفل تن خود را که از ظلمت برون آرم روان روشن خود را نماند نامه ناشسته در دست سیه…
سیلاب حواس است نظرهای پریشان
سیلاب حواس است نظرهای پریشان تخم نگرانی است خبرهای پریشان چون دانه تسبیح بود رشته الفت شیرازه جمعیت سرهای پریشان داغی است به هر پاره…
از هیچ آفریده به دل گرد کین مگیر
از هیچ آفریده به دل گرد کین مگیر درزندگی قرار به زیر زمین مگیر نتوان به علم رسمی از آتش نجات بافت درپیش روی خود…
سیاه روی عقیق از جدایی یمن است
سیاه روی عقیق از جدایی یمن است کبود چهره یوسف ز دوری وطن است ز پرتو دل روشن چو شمع در فانوس همیشه خلوت من…
از نگاه گرم گردد آفتابی روی او
از نگاه گرم گردد آفتابی روی او وز فروغ چهره آتش دیده گردد موی او همچو بوی گل که صد تو می شود از برگ…
سهی سروی که من دارم نظر بر قد رعنایش
سهی سروی که من دارم نظر بر قد رعنایش دو عالم چون دو زلف عنبرین افتاده درپایش خمار و خواب وبیماری و شوخی وسیه مستی…
از نسیم آن زلف مشک افشان سبک جولانترست
از نسیم آن زلف مشک افشان سبک جولانترست از صدف آن غنچه سیراب خوش دندانترست گر چه زلف عنبرین پر پیچ و تاب افتاده است…
سمنبران که به لب آبدار چون گهرند
سمنبران که به لب آبدار چون گهرند به چهره از جگر عاشقان برشته ترند نظر سیاه مگردان به لاله رخساران که برگریز دل ونوبهار چشم…
از ملامتگر نیندیشد دل افگار ما
از ملامتگر نیندیشد دل افگار ما شور محشر خنده کبکی است در کهسار ما از نسیم نوبهاران مغزها آشفته شد گل نکرد آشفتگی از گوشه…
سرود مجلس ما جوش مستی ازل است
سرود مجلس ما جوش مستی ازل است بط شراب در اینجا خروس بی محل است بسا شکست کز او کارها درست شود کلید رزق گدا،…
از گوهر سرشک بود آب و تاب چشم
از گوهر سرشک بود آب و تاب چشم چشمی که خشک شد نبود در حساب چشم از چشم و دل مپرس که در اولین نگاه…
سرمست چو آن شاخ گل از باغ برآید
سرمست چو آن شاخ گل از باغ برآید باغش چو نفس سوختگان بر اثر آید هر سو که کند شاخ گلش میل ز مستی آغوش…
از گرانجانی گران بر خاطر دنیا مشو
از گرانجانی گران بر خاطر دنیا مشو تا توان برداشت باری بار بر دلها مشو تا نمی در جویبارت چون سبوی باده هست بار دوش…
سرشک تلخ را مشک بود صاحب اثر کردن
سرشک تلخ را مشک بود صاحب اثر کردن وگرنه سهل باشد آب شیرین را گهر کردن پر تیر تو می ریزد به خاک ای شمع…
از فکر زلف یار رهایی امید نیست
از فکر زلف یار رهایی امید نیست سودای او شبی است که صبحش پدید نیست باشد نصیب بی ثمران حسن عاقبت شیرازه نبات بجز چوب…
سر گران از دل گذشتن، صید را خواباندن است
سر گران از دل گذشتن، صید را خواباندن است دانه صیاد اینجا آستین افشاندن است نیست ممکن سر برآوردن به سعی از کار عشق ساحل…
از غبار جسم حایل ها به هم پیوسته است
از غبار جسم حایل ها به هم پیوسته است ورنه آن جان جهان با ما به هم پیوسته است فیض بحر رحمت از خاکی نهادان…
سر به جیب فکر بر تا از فلک بیرون شوی
سر به جیب فکر بر تا از فلک بیرون شوی بر کمی زن تا چو ماه عید روزافزون شوی لب ببند از گفتگو تا راه…
از عزیزان با تو ما را هست پیوند دگر
از عزیزان با تو ما را هست پیوند دگر جای یوسف را نگیرد هیچ فرزند دگر خار دیوار تو از مژگان بود گیرنده تر هر…
سخن سنجی سرآمد در فن گفتار می گردد
سخن سنجی سرآمد در فن گفتار می گردد که چون پرگار گرد نقطه ای صدبار می گردد ندارد همچو من دیوانه ای دامان این صحرا…