عشق بالا دست وجان بیقرارم داده اند

عشق بالا دست وجان بیقرارم داده اند ساغر لبریز و دست رعشه دارم داده اند آفتاب عالم افروزم که از بیم گزند نیل چشم زخم…

ادامه مطلب

بی تائمل صرف نقد وقت در دنیا کنی

بی تائمل صرف نقد وقت در دنیا کنی چون به کار حق رسی امروز را فردا کنی دست خود از چرک دنیا گر توانی پاک…

ادامه مطلب

عشاق دل به دیده روشن کشیده اند

عشاق دل به دیده روشن کشیده اند چون ذره رخت خویش به روزن کشیده اند در جلوه گاه حسن تو منصور وار خلق کرسی زدار…

ادامه مطلب

بوی دل از نفس باد صبا می آید

بوی دل از نفس باد صبا می آید می توان یافت کز آن زلف دوتا می آید بی قناعت نتوان شد به سعادت مشهور این…

ادامه مطلب

عالمی را روی شرم آلود او دیوانه ساخت

عالمی را روی شرم آلود او دیوانه ساخت شمع در فانوس کار یک جهان پروانه ساخت نغمه سنجان چمن را شور من دیوانه ساخت برگ…

ادامه مطلب

بوالعجب مجموعه ها از کف به حسرت داده ام

بوالعجب مجموعه ها از کف به حسرت داده ام حاصل عمر گرامی را به غارت داده ام تا چرا گل به چشم خود ندادم جای…

ادامه مطلب

عاصیان را گریه از شرم گناه آرد برون

عاصیان را گریه از شرم گناه آرد برون روی نورانی ز زیر ابر ماه آرد برون برنمی آید ز تن بی همت مردانه دل رستمی…

ادامه مطلب

بهار عارض او را به سامان کس نمی داند

بهار عارض او را به سامان کس نمی داند بغیر از رنگ و بویی زین گلستان کس نمی داند خدا داند چها در پیرهن دارد…

ادامه مطلب

عاشق محو به دلدار نمی پردازد

عاشق محو به دلدار نمی پردازد بلبل مست به گلزار نمی پردازد ریسمان بازی تقلید بود پیشه عقل عشق با سبحه و زنار نمی پردازد…

ادامه مطلب

به همچون منی آسمان چون برآید

به همچون منی آسمان چون برآید خم می چسان بافلاطون برآید چنان هویی از دل به صحرا برآرم که لیلی نداند ز حی چون برآید…

ادامه مطلب

عاجزی از عاشق، از معشوق طنازی خوش است

عاجزی از عاشق، از معشوق طنازی خوش است از سپند افتادن، از آتش سرافرازی خوش است کوهکن حیف است فارغبال دارد تیشه را ناخنی تا…

ادامه مطلب

به هر سیاه درون مشنوان ترانه خویش

به هر سیاه درون مشنوان ترانه خویش زمین پاک طلب کن برای دانه خویش زبان خویش به دیوار تا توان مالید قدم برون مگذار از…

ادامه مطلب

طفل بازیگوش ما زین خاکدان دل برنداشت

طفل بازیگوش ما زین خاکدان دل برنداشت دست در مهد لحد از مهره گل برنداشت تا لب خواهش گشودم راه روزی بسته شد طبع فیاض…

ادامه مطلب

به ناله ای ز دل ما چه درد می خیزد؟

به ناله ای ز دل ما چه درد می خیزد؟ ز یک نسیم چه مقدار گرد می خیزد؟ نگاه نرگس نیلوفری کشنده ترست که فتنه…

ادامه مطلب

صیقل دل فیض آه صبحگاهی می دهد

صیقل دل فیض آه صبحگاهی می دهد صبحدم بر صدق این معنی گواهی می دهد ما به دریا لب نیالاییم و چرخ آبگون می به…

ادامه مطلب

به مستی آه خون آلود از دل بیشتر خیزد

به مستی آه خون آلود از دل بیشتر خیزد که خونبارست هر ابری که از دامان تر خیزد به آهی می تواند خواست عذر نارساییها…

ادامه مطلب

صراحیی که دم صبح قلقلی دارد

صراحیی که دم صبح قلقلی دارد چو بلبلی است که مد نظر گلی دارد زبان شانه ز وصفش به یکدیگر پیچید کجا بهشت چو آن…

ادامه مطلب

به کوی عشق مبر زاهد ریایی را

به کوی عشق مبر زاهد ریایی را مکن به شهر بدآموز، روستایی را جماعتی که به بیگانگان نمی جوشند نچیده اند گل باغ آشنایی را…

ادامه مطلب

صبر در عشق ز دلها سفری می گردد

صبر در عشق ز دلها سفری می گردد کوه در راه طلب کبک دری می گردد پرتو عاریتی نعل در آتش دارد دولت ماه به…

ادامه مطلب

به فلک از تن خاکی چو مسیحا رفتم

به فلک از تن خاکی چو مسیحا رفتم از دل خم به پریخانه مینا رفتم منم آن شبنم افتاده که شد آب دلم تا ز…

ادامه مطلب

صبح روشن شد، بده ساقی می چون آفتاب

صبح روشن شد، بده ساقی می چون آفتاب تا به روی دولت بیدار برخیزم ز خواب هر که در میخانه بردارد ز روی صدق دست…

ادامه مطلب

به عارض تو که رنگ نگاه می ریزد؟

به عارض تو که رنگ نگاه می ریزد؟ که زهر ازان مژه های سیاه می ریزد ستاره در قدم صبح آفتاب شود خوشا دلی که…

ادامه مطلب

صبا برون نرود از غبار خاطر من

صبا برون نرود از غبار خاطر من فزون ز برگ درخت است بار خاطر من در آسمان بنشیند به خاک، تیر شهاب چنین بلند شود…

ادامه مطلب

به ستم کی رود از جای دل غم دیده؟

به ستم کی رود از جای دل غم دیده؟ این سپندی است که مرگ بسی آتش دیده زخم ناسور من از حسرت مشک است کباب…

ادامه مطلب

شوکت حسن تو بلبل را زبان پیچیده است

شوکت حسن تو بلبل را زبان پیچیده است حیرت سرو تو دست باغبان پیچیده است در لب پیمانه پر می نمی گنجد صدا در دل…

ادامه مطلب

به رغبت با خم زلفش دل بیتاب می سازد

به رغبت با خم زلفش دل بیتاب می سازد چو آب زندگی با ماهی این قلاب می سازد شود گلزار ابراهیم آتش بر گنهکاران دل…

ادامه مطلب

شورش سودا مرا از قید تن آزاده کرد

شورش سودا مرا از قید تن آزاده کرد از سر خم خشت را آواره جوش باده کرد کم نشد چون غنچه گل برگ عیش از…

ادامه مطلب

به دور خط از آن چاه زنخدان بیش می لرزم

به دور خط از آن چاه زنخدان بیش می لرزم ز آسیب چه خس پوش بر جان بیش می لرزم عزیزی خواری و خواری عزیزی…

ادامه مطلب

شود پاک از گنه هر کس به کوی عشق می آید

شود پاک از گنه هر کس به کوی عشق می آید که آن دریای بی پایان به جوی عشق می آید جز این درگاه باغ…

ادامه مطلب

به درد و داغ دل بیقرار می چسبد

به درد و داغ دل بیقرار می چسبد شرر به سوخته بی اختیار می چسبد نصیب صافدلان از جهان تماشایی است کجا به آینه نقش…

ادامه مطلب

شهری عشقم چو مجنون در بیابان نیستم

شهری عشقم چو مجنون در بیابان نیستم اخگر دل زنده ام محتاج دامان نیستم دست خود چون خوشه پیش ابر می سازم دراز خوشه چین…

ادامه مطلب

به خبر چند تسلی ز رخ یار شوی؟

به خبر چند تسلی ز رخ یار شوی؟ سعی کن سعی که شایسته دیدار شوی چند چون طوطی بی حوصله از بی بصری به سخن…

ادامه مطلب

شکوه عشق جهانگیر را تماشا کن

شکوه عشق جهانگیر را تماشا کن دلی ز سنگ کن این شیر را تماشا کن به انتظار اجل عمر را تباه مکن بغل گشایی شمشیر…

ادامه مطلب

به چشمم بی تو گلشن خارزارست

به چشمم بی تو گلشن خارزارست لب پیمانه تیغ آبدارست شراب کهنه چون غوره است در چشم گل امسال چون تقویم پارست به هر سو…

ادامه مطلب

مروت نیست می در پرده، ای رعنا رسانیدن

مروت نیست می در پرده، ای رعنا رسانیدن به یاران خون خوراندن، باده را تنها رسانیدن خرابات جهان خالی شد از خونابه آشامان می یک…

ادامه مطلب

به تیغ کج نشود راست هیچ کار اینجا

به تیغ کج نشود راست هیچ کار اینجا دل دو نیم کند کار ذوالفقار اینجا ز صدق، صبح نفس زد به آفتاب رسید به صدق…

ادامه مطلب

مردان نظر سیاه به دنیا نمیکنند

مردان نظر سیاه به دنیا نمیکنند روز سفید خود شب یلدا نمی کنند پیکان دهن به خنده چو سوفار باز کرد از کار ما هنوز…

ادامه مطلب

به آه گرم ز خود پاک می توان رفتن

به آه گرم ز خود پاک می توان رفتن ازین کمند به افلاک می توان رفتن به نیم چشم زدن، زین جهان به آن عالم…

ادامه مطلب

مرا که داغ و کبابم چه دوزخ و چه بهشت

مرا که داغ و کبابم چه دوزخ و چه بهشت مرا که مست و خرابم چه کعبه و چه کنشت نخست پیر خرابات چون قلم…

ادامه مطلب

به آسمان نرسد هر که خاک پای تو نیست

به آسمان نرسد هر که خاک پای تو نیست فرو رود به زمین هر که در هوای تو نیست مگر تو خود به خموشی ثنای…

ادامه مطلب

مرا چون دیگران گرزان که اسبابی نشد روزی

مرا چون دیگران گرزان که اسبابی نشد روزی به این شادم که دل را پرده خوابی نشد روزی گوارا کرد بر من درد می را…

ادامه مطلب

بلند آوازه سازد شور عاشق عشق سرکش را

بلند آوازه سازد شور عاشق عشق سرکش را به فریاد آورد مشتی نمک دریای آتش را دو بالا می شود شور جنون در دامن صحرا…

ادامه مطلب

مرا اسباب عشرت از دل دیوانه می خیزد

مرا اسباب عشرت از دل دیوانه می خیزد شراب و مطرب و معشوق من از خانه می خیزد بشارت باد آغوش دل امیدواران را که…

ادامه مطلب

بشنو ز من ترانه غیرت فزای را

بشنو ز من ترانه غیرت فزای را گر مردی ای سپند، نگه دار جای را! سختی پذیر باش گر اهل سعادتی کز استخوان گزیر نباشد…

ادامه مطلب

مده از دست در پیری شراب ارغوانی را

مده از دست در پیری شراب ارغوانی را شراب کهنه از دل می برد یاد جوانی را ندامت چون لبم را در ته دندان نفرساید؟…

ادامه مطلب

بس که باشد شکوه های آتشین در نامه ام

بس که باشد شکوه های آتشین در نامه ام دود بر می آرد از بال سمندر نامه ام پیش ازین گر بود محتاج کبوتر نامه…

ادامه مطلب

مختلف چند ازین پرده نیرنگ شویم

مختلف چند ازین پرده نیرنگ شویم پرده بردار که تا جمله یک آهنگ شویم تخته مشق تجلی است دل ساده ما ما نه طوریم به…

ادامه مطلب

برون ز کیسه ممسک درم نمی آید

برون ز کیسه ممسک درم نمی آید ز دست بسته سخا وکرم نمی آید نه هرکجا که سیاهی است آب حیوان هست ز دود ریزش…

ادامه مطلب

محبت حسن را سرگرم در بیداد می سازد

محبت حسن را سرگرم در بیداد می سازد دل چون موم را سنگین تر از فولاد می سازد به صد امید دل دادم به دست…

ادامه مطلب

برگ عیش آماده از فقر و قناعت شد مرا

برگ عیش آماده از فقر و قناعت شد مرا دست خود از هر چه شستم پاک، قسمت شد مرا خود حسابی شد دل آگاه را…

ادامه مطلب