غم من عالم بیدرد را غمخواره می سازد

غم من عالم بیدرد را غمخواره می سازد مسیحا را علاج درد من بیچاره می سازد همین بس شاهد یکرنگی معشوق با عاشق که بلبل…

ادامه مطلب

پیچیده درد هجر تو بر یکدگر مرا

پیچیده درد هجر تو بر یکدگر مرا شاید غلط به نامه کند نامه بر مرا از هیچ کس مرا گله ای نیست چون گهر کز…

ادامه مطلب

غفلت زدگان دیده بیدار ندانند

غفلت زدگان دیده بیدار ندانند از مرده دلی قدر شب تار ندانند رحم است بر آن قوم که بیداری شب را صد پرده به از…

ادامه مطلب

پنهان رخ چو ماه برای چه می کنی؟

پنهان رخ چو ماه برای چه می کنی؟ خون در دل نگاه برای چه می کنی؟ ابرام در شکستن دلهای بیگناه ای ترک کج کلاه…

ادامه مطلب

غبار کلفت از دل ساغر سرشار می شوید

غبار کلفت از دل ساغر سرشار می شوید که گرد راه سیل از خود به دریا بار می شوید صدف در سینه دریای تلخ از…

ادامه مطلب

پروای خط آن عارض گلفام ندارد

پروای خط آن عارض گلفام ندارد از سادگی این صبح غم شام ندارد پاس دل خود دار که آن زلف گرهگیر یک دانه بغیر از…

ادامه مطلب

عیش دل شکسته به آزار بسته است

عیش دل شکسته به آزار بسته است جوش بهار آبله در خار بسته است گرد کدورت از دل من دار می برد دور نشاط نقطه…

ادامه مطلب

پرده از راز من گوشه نشین ساز گرفت

پرده از راز من گوشه نشین ساز گرفت برق در خرمنم از شعله آواز گرفت بوی گل را نتوان در گره شبنم بست به خموشی…

ادامه مطلب

عنان آه چسان جسم ناتوان گیرد؟

عنان آه چسان جسم ناتوان گیرد؟ چگونه مشت خسی برق را عنان گیرد؟ به آه داشتم امیدها، ندانستم که این فلک زده هم رنگ آسمان…

ادامه مطلب

پامنه بیرون زحد خود کمال این است و بس

پامنه بیرون زحد خود کمال این است و بس پیش اهل دید ملک بی زوال این است و بس درد خودبینی بود صد پرده از…

ادامه مطلب

عمر بگذشت و هوس در دل ما نیمرس است

عمر بگذشت و هوس در دل ما نیمرس است راه طی گشت و همان آبله ها نیمرس است آه ما گر به زمین بوس اجابت…

ادامه مطلب

بیش شد از چوب گل سودا من دیوانه را

بیش شد از چوب گل سودا من دیوانه را شعله ور سازد خس و خاشاک، آتشخانه را می کند روشن نظر بستن دل فرزانه را…

ادامه مطلب

عقده ای نگشود آزادی ز کارم همچو سرو

عقده ای نگشود آزادی ز کارم همچو سرو زیر بار دل سرآمد روزگارم همچو سرو گر چه ز اسباب جهان یک جامه دارم در بساط…

ادامه مطلب

بیان شوق به تیغ زبان میسر نیست

بیان شوق به تیغ زبان میسر نیست محیط را گذر از ناودان میسر نیست چنین که قافله عمر می رود به شتاب خبر گرفتن ازین…

ادامه مطلب

عشق کو تا گرم سازد این دل رنجور را

عشق کو تا گرم سازد این دل رنجور را در حریم سینه افروزد چراغ طور را حیرتی دارم که با این نشأه سرشار عشق دار…

ادامه مطلب

بی کمندانداز چین آن زلف مشکین می شود

بی کمندانداز چین آن زلف مشکین می شود این کمند ازشوخ چشمی خود بخود چین می شود می کند بیدار حسنش آرزوی خفته را بلبل…

ادامه مطلب

عشق را در پرده ناموس دیدن مشکل است

عشق را در پرده ناموس دیدن مشکل است شمع را در جامه فانوس دیدن مشکل است ساق سیمین می کند رفتار را با آب و…

ادامه مطلب

بی سؤال احسان به درویشان سخاوت کردن است

بی سؤال احسان به درویشان سخاوت کردن است لب گشودن رخنه در ناموس همت کردن است سرکشی بر آتش خشم است دامان صبا خاکساری خاک…

ادامه مطلب

عشق جا در سینه های تنگ پیدا می کند

عشق جا در سینه های تنگ پیدا می کند جای خود را این شرر در سنگ پیدا می کند با سبک قدران نمی گردد طرف…

ادامه مطلب

بی حجابانه به آغوش کجا می آیی؟

بی حجابانه به آغوش کجا می آیی؟ که به صد ناز در اندیشه ما می آیی؟ مگر از سیر خود ای ماه لقا می آیی؟…

ادامه مطلب

عشرت روی زمین در بردباری دیده ام

عشرت روی زمین در بردباری دیده ام نقش پایم نقش خود در خاکساری دیده ام وای بر جانم اگر عزت پرستان پی برند اعتباری را…

ادامه مطلب

بی ابر گهربار چمن شسته نگردد

بی ابر گهربار چمن شسته نگردد تا دل نشود آب سخن شسته نگردد دامن به میان تا نزند اشک ندامت گرد گنه از خانه تن…

ادامه مطلب

عرش بلند مرتبه بنیان آدم است

عرش بلند مرتبه بنیان آدم است خورشید عقل، شمسه ایوان آدم است آدم چه جوهری است، که گنجینه سپهر با صد هزار چشم نگهبان آدم…

ادامه مطلب

بوسه ای در کار من کن زان لب همچون شکر

بوسه ای در کار من کن زان لب همچون شکر تا به چشم شاه شیرین باشی ای صوفی پسر پوست برتن ناتوانان را گرانی می…

ادامه مطلب

عبیر زلف به جیب صبا نباید ریخت

عبیر زلف به جیب صبا نباید ریخت به چشم بی بصران توتیا نباید ریختی به زود، باده به اهل ریا نباید داد به خاک شوره…

ادامه مطلب

بهار نغمه تر ساز می کند سیلاب

بهار نغمه تر ساز می کند سیلاب ز شوق کف زدن آغاز می کند سیلاب بود ز وضع جهان های های گریه من ز سنگلاخ…

ادامه مطلب

عاشق که حرف عشق به اغیار می زند

عاشق که حرف عشق به اغیار می زند آبی به روی صورت دیوار می زند نظاره اش به خرج تماشا نمی رود چشمی که ساغر…

ادامه مطلب

بهار زندگانی با خزان همدوش می باشد

بهار زندگانی با خزان همدوش می باشد گل این بوستان خمیازه آغوش می باشد دوامی نیست حسن نازپروردان بستان را که خون لاله و گل…

ادامه مطلب

عارفان را نکهت سیب ذقن جان می دهد

عارفان را نکهت سیب ذقن جان می دهد طفل مشرب جان برای نار پستان می دهد با سبکروحان به نقد دل گرانی چون کنم؟ شمع…

ادامه مطلب

به هر محفل بهشتی روی من منزل کجا گیرد؟

به هر محفل بهشتی روی من منزل کجا گیرد؟ که از رضوان بهشت جاودان را رو نما گیرد زشرم جلوه مستانه او سرو پا در…

ادامه مطلب

طومار عمر طی شد و غافل نشسته ایم

طومار عمر طی شد و غافل نشسته ایم در راه آرمیده چو منزل نشسته ایم بالین ز تیغ کرده و آسوده خفته ایم بر موج…

ادامه مطلب

به نیم جلوه کسی کشوری بهم نزده است

به نیم جلوه کسی کشوری بهم نزده است به یک پیاده کسی لشکری بهم نزده است ز چشم شوخ تو شد ملک صبر زیر و…

ادامه مطلب

طالعی کو، که کشم مست در آغوش ترا؟

طالعی کو، که کشم مست در آغوش ترا؟ بوسه تاراج کنم زان لب می نوش ترا از پر و بال پریزاد خوش آینده ترست جلوه…

ادامه مطلب

به مهر داغ رسیده است جمله اعضایم

به مهر داغ رسیده است جمله اعضایم ز پای تا به سر خویش چشم بینایم چه لازم است چو مجنون شوم بیابان گرد؟ که از…

ادامه مطلب

صفای یار به دیدن نمی شود آخر

صفای یار به دیدن نمی شود آخر گلی است این که به چیدن نمی شود آخر شکایتی که ز زلف دراز اوست مرا به گفتن…

ادامه مطلب

به لب مباد رهش ناله ای که بی اثرست

به لب مباد رهش ناله ای که بی اثرست گره شود به گلو گریه ای که بیجگرست گل نمک به حرامی است تیره روزی داغ…

ادامه مطلب

صحبت عشق و خرد ساز نگردد هرگز

صحبت عشق و خرد ساز نگردد هرگز بلبل و جغد هم آواز نگردد هرگز من میخواره و همراهی زاهد، هیهات صحبت سنگ و سبو، ساز…

ادامه مطلب

به قلب عشق می تازد دل زاری که من دارم

به قلب عشق می تازد دل زاری که من دارم زبان بازی به آتش می کند خاری که من دارم که آرد ریشه کفر از…

ادامه مطلب

صبح گشاده روی بود در حجاب شب

صبح گشاده روی بود در حجاب شب چون باد، سرسری مگذر از نقاب شب از صبح تا دو موی نگردیده، آب ده چشمی چو انجم…

ادامه مطلب

به عصیان مگذران زنهار ایام جوانی را

به عصیان مگذران زنهار ایام جوانی را مکن صرف زمین شور، آب زندگانی را به مهر خامشی تیغ زبان را کن سپرداری اگر دربسته می…

ادامه مطلب

صبح از لب لعل تو پیام نمکینی است

صبح از لب لعل تو پیام نمکینی است شام از شکن زلف گرهگیر تو چینی است از زخم تو هر سینه خیابان بهشتی است از…

ادامه مطلب

به طوف خاک من گر آن سراپا ناز می آمد

به طوف خاک من گر آن سراپا ناز می آمد به جوی عمر، آب رفته من باز می آمد چنان کز شیشه سربسته آید باده…

ادامه مطلب

شیشه ای، می بود اگر چون شمع بر بالین مرا

شیشه ای، می بود اگر چون شمع بر بالین مرا از خمار می نمی شد دل سیه چندین مرا داغ دارد شعله سرگرمیم خورشید را…

ادامه مطلب

به زهر چشم بتوان کشت دشمن را چوکار افتد

به زهر چشم بتوان کشت دشمن را چوکار افتد نمی خواهم که چشم من به چشم روزگار افتد ازان رخسار شبنم خیز چون گل پرده…

ادامه مطلب

شوق من قاصد بیدرد کجا می داند؟

شوق من قاصد بیدرد کجا می داند؟ آنقدر شوق تو دارم که خدا می داند! تو همین سعی کن ای کاه سبکروح شوی روش جاذبه…

ادامه مطلب

به دوش توکل منه بار خود را

به دوش توکل منه بار خود را ولی نعمت خویش کن کار خود را گره زن به سر رشته طول امل را بدل کن به…

ادامه مطلب

شور عشق از دل دیوانه نیاید بیرون

شور عشق از دل دیوانه نیاید بیرون سیل ازین گوشه ویرانه نیاید بیرون دردنوشان خرابات مغان ستارند که سخن از لب پیمانه نیاید بیرون خاکساران…

ادامه مطلب

به دل مژگان آن ناآشنا پنهان نمی ماند

به دل مژگان آن ناآشنا پنهان نمی ماند که خاری گر خلد در دست و پا پنهان نمی ماند برو ای ساده دل این پنبه…

ادامه مطلب

شوختر گردد شود چون خال از خط بالدار

شوختر گردد شود چون خال از خط بالدار فتنه در دنبال دارد اختر دنبالدار در بیابان جنون از حلقه زنجیر من هر کجا وحشی غزالی…

ادامه مطلب

به خون تپیدن خورشید پر مکرر شد

به خون تپیدن خورشید پر مکرر شد به یک کرشمه دیگر تمام کن کارش ! مرید مولوی روم تانشد صائب نکرد در کمر عرش دست…

ادامه مطلب