برگرفتی پرده از رخ گلستان آمد پدید

برگرفتی پرده از رخ گلستان آمد پدید آستین ناز افشاندی خزان آمد پدید خاکدان دهر مفلس بود از نقد مراد دستها بر هم زدی دریا…

ادامه مطلب

مجنون نظر به شوخی چشم غزال کرد

مجنون نظر به شوخی چشم غزال کرد یاد آمدش ز وحشت لیلی وحال کرد در روزگار حسن تو از خجلتی که داشت گل آب ورنگ…

ادامه مطلب

برق جلال، عین جمال است پیش ما

برق جلال، عین جمال است پیش ما داغ پلنگ، چشم غزال است پیش ما افتاده از شکستگی آن روی، رنگ ما رنگ شکسته، چهره آل…

ادامه مطلب

مباش ای رهنورد عشق نومید از تپیدن ها

مباش ای رهنورد عشق نومید از تپیدن ها که در آخر به جایی می رسد از خود رمیدن ها عنان نفس را بگذار چندی تا…

ادامه مطلب

برانگیزد غبار از مغز جان درد

برانگیزد غبار از مغز جان درد برآرد گرد از آب روان درد که می گیرد عیار صبرها را اگر گیرد کناری از میان درد تو…

ادامه مطلب

ماه در گردون نوردی چون دل آواره نیست

ماه در گردون نوردی چون دل آواره نیست در بساط آسمان این کوکب سیاره نیست از حجاب تن، دل رم کرده ما فارغ است دامن…

ادامه مطلب

بر سر بالین بی دردان گل احمر فشان

بر سر بالین بی دردان گل احمر فشان عاشقان را سوزن الماس در بستر فشان شکر این معنی که عمر جاودانی یافتی مشت آبی ای…

ادامه مطلب

ما نقل باده را ز لب جام کرده ایم

ما نقل باده را ز لب جام کرده ایم عادت به تلخکامی از ایام کرده ایم دانسته ایم بوسه زیاد از دهان ماست صلح از…

ادامه مطلب

بر دل خود هر که چون فرهاد کوه غم نهاد

بر دل خود هر که چون فرهاد کوه غم نهاد از سبکدستی بنای عشق را محکم نهاد از دل پرخون شکایت می تراود بی سخن…

ادامه مطلب

ما طالع جمعیت اسباب نداریم

ما طالع جمعیت اسباب نداریم روزی که هوا هست می ناب نداریم روی دل ما در حرم کعبه بود فرش در ظاهر اگر روی به…

ادامه مطلب

بده ساقی می گلگون که ایام بهار آمد

بده ساقی می گلگون که ایام بهار آمد عجب آبی جهان خشک را بر روی کار آمد مگر آن سرو سیم اندام عزم گلستان دارد؟…

ادامه مطلب

ما روی دل به هر کس و ناکس نمی کنیم

ما روی دل به هر کس و ناکس نمی کنیم چون شعله التفات به هر خس نمی کنیم خلق ملایم است قبای حریر ما ما…

ادامه مطلب

بپوش چشم ز عیب کسان، هنربین باش

بپوش چشم ز عیب کسان، هنربین باش بساز با خس و خار و همیشه گلچین باش ز سنگ خاره دم تیغ زود برگردد درین قلمرو…

ادامه مطلب

ما در شکست گوهر یکدانه خودیم

ما در شکست گوهر یکدانه خودیم سنگ ملامت دل دیوانه خودیم چون بلبل از ترانه خود مست می شویم ما غافلان به خواب ز افسانه…

ادامه مطلب

باریکتر چرا نشوم از میان دوست؟

باریکتر چرا نشوم از میان دوست؟ می بایدم گذشت ز تنگ دهان دوست هر کوچه کهکشانی و هر خانه مشرقی است از فیض آفتاب ثریا…

ادامه مطلب

ما پریشان حاصل خود را زمستی می کنیم

ما پریشان حاصل خود را زمستی می کنیم خرمن خود پاک ما از باد دستی می کنیم نیست ممکن خودشکن غالب نگردد برغنیم در شکست…

ادامه مطلب

باده بی لعل لب دلبر کشیدن مشکل است

باده بی لعل لب دلبر کشیدن مشکل است تلخی از دریای بی گوهر کشیدن مشکل است در حریم وصل، پاس شرم نتوان داشتن در بهاران…

ادامه مطلب

لفظ معنی شد، در آن تنگ دهن مأوا نیافت

لفظ معنی شد، در آن تنگ دهن مأوا نیافت خرده گل آب شد، در غنچه او جا نیافت خودنمایی شیوه ما نیست در راه طلب…

ادامه مطلب

با لباس عنبرین امروز جولان کرده ای

با لباس عنبرین امروز جولان کرده ای سرو را در جامه قمری خرامان کرده ای از دل شب پرده بر رخسار روز افکنده ای شعله…

ادامه مطلب

لشکر خط ملک حسنت را به هم خواهد زدن

لشکر خط ملک حسنت را به هم خواهد زدن صفحه رخساره ات را خط قلم خواهد زدن می شود همچشم ابرو عاقبت پشت لبت سبزه…

ادامه مطلب

با عشق او ز هر دو جهانیم پاکباز

با عشق او ز هر دو جهانیم پاکباز ما از دو خانه همچو کمانیم پاکباز از خاک منت گل بی خار می کشیم با آن…

ادامه مطلب

لب میگون تو خمار کند تقوی را

لب میگون تو خمار کند تقوی را چشم بیمار تو آرد به زمین عیسی را سرو بسیار به رعنایی خود می نازد جلوه ای سر…

ادامه مطلب

با زلف کار نیست رخ یار دیده را

با زلف کار نیست رخ یار دیده را ره می گزد چو مار، به منزل رسیده را بی حسن نیست خلوت آیینه مشربان معشوق در…

ادامه مطلب

لاله ها چشم غزالان می نماید در نظر

لاله ها چشم غزالان می نماید در نظر خارها صفهای مژگان می نماید در نظر هر غباری کز زمین خیزد در این آب و هوا…

ادامه مطلب

با خودی هرگز نگردد دل ز درد و غم جدا

با خودی هرگز نگردد دل ز درد و غم جدا هر که از خود شد جدا، شد از غم عالم جدا نان جو خور، در…

ادامه مطلب

گوهر فروز دیده بیدار خویش باش

گوهر فروز دیده بیدار خویش باش برق فنای خرمن پندار خویش باش پا از گلیم مرتبه خود مکن دراز چون نقطه پاشکسته پرگار خویش باش…

ادامه مطلب

آیینه دار روی تو شرم و حیا بس است

آیینه دار روی تو شرم و حیا بس است پهلونشین سرو تو بند قبا بس است خود را مزن بر آتش خونهای بیگناه دست ترا…

ادامه مطلب

گوش شو هر جا سخن را ساز نتوانی نمود

گوش شو هر جا سخن را ساز نتوانی نمود مهر بر لب زن دلی گرباز نتوانی نمود بر میاور سر ز جیب خامشی چون شمع…

ادامه مطلب

این سطرهای آه که هر جا نوشته ایم

این سطرهای آه که هر جا نوشته ایم از روی آن دو زلف چلیپا نوشته ایم بر زخم جوی شیر نمکها فشانده است سطری که…

ادامه مطلب

گلشن حسن از بهار عشق خرم می شود

گلشن حسن از بهار عشق خرم می شود اشک بلبل رنگ چون گرداند شبنم می شود پیش پا دیدن بلا گردان سنگ تفرقه است ایمن…

ادامه مطلب

ای هر ورق گل زتو آیینه دیگر

ای هر ورق گل زتو آیینه دیگر هرغنچه زاسرارتوگنجینه دیگر بی باده گلرنگ ،بود در نظرمن هر ابرسیاهی شب آدینه دیگر از سینه من گرچه…

ادامه مطلب

گل بی خار درین غمکده کم سبز شود

گل بی خار درین غمکده کم سبز شود دست در گردن هم شادی و غم سبز شود حاصل ما دل پاره است، چنین می باشد…

ادامه مطلب

ای فلکها ز فروغ رخ زیبای تو خوش

ای فلکها ز فروغ رخ زیبای تو خوش عالم خاک هم از سایه بالای تو خوش چه بهشتی تو که چون کنج لب و گوشه…

ادامه مطلب

گشاد دل به سخنهای آشنا بسته است

گشاد دل به سخنهای آشنا بسته است نشاط گل به سبکدستی صبا بسته است تو گم نگشته ای از خویشتن، چه می دانی که شمع…

ادامه مطلب

ای زلف و خط و خال تو از هم کشنده تر

ای زلف و خط و خال تو از هم کشنده تر مژگان ز چشم و چشم زابرو زننده تر ابرویی از کمان قضا راست خانه…

ادامه مطلب

گریه ابری است که از دامن دل می خیزد

گریه ابری است که از دامن دل می خیزد آه گردی است که از رفتن دل می خیزد دم جان بخش به هر تیره درونی…

ادامه مطلب

ای دل گشاد کار خود از آن و این مجو

ای دل گشاد کار خود از آن و این مجو این قفل را کلید ز هر آستین مجو روی دل از خسیس نهادان طلب مکن…

ادامه مطلب

گردنکشی به سرو سرافراز می رسد

گردنکشی به سرو سرافراز می رسد آزاده را به عالمیان ناز می رسد هر چند بی صداست چو آیینه آب عمر از رفتنش به گوش…

ادامه مطلب

ای در آتش از هوایت نعل هر سیاره ای

ای در آتش از هوایت نعل هر سیاره ای از بیابان تمنای تو خضر آواره ای می تواند مهربان کرد آن دل بی رحم را…

ادامه مطلب

گرانی می کند بر تن چو سربی جوش می گردد

گرانی می کند بر تن چو سربی جوش می گردد سبو چون خالی از می گشت بار دوش می گردد زنور عاریت بگذر که شمع…

ادامه مطلب

ای ترا در سینه هر ذره پنهان رازها

ای ترا در سینه هر ذره پنهان رازها در میان مهر خاموشی گره آوازها در تلاش جستجویت سر به هم آورده اند مقطع انجام ها…

ادامه مطلب

گر کنی پنهان گهر را زیر دامان صدف

گر کنی پنهان گهر را زیر دامان صدف سر برون آرد ز شوخی از گریبان صدف نیست ممکن پاک گوهر برزمین ماند مدام زیب گوش…

ادامه مطلب

ای آن که دل به ابروی پیوسته بسته ای

ای آن که دل به ابروی پیوسته بسته ای غافل مشو که در ته طاق شکسته ای ای زلف یار اینقدر از ما کناره چیست؟…

ادامه مطلب

گر سر دنیا نداری تاجدار عالمی

گر سر دنیا نداری تاجدار عالمی گر به دل بیرونی از عالم سوار عالمی از پریشان خاطری در راه سیل افتاده ای گر کنی گردآوری…

ادامه مطلب

اهل دل اوست که در وسعت خلق افزاید

اهل دل اوست که در وسعت خلق افزاید کعبه آن است که در ناف بیابان باشد حیف خود می کشد آخر ز فلک ناله من…

ادامه مطلب

گر چه ما را نیست بر روی زمین ویرانه ای

گر چه ما را نیست بر روی زمین ویرانه ای خانه ها چون گنج در زیر زمین داریم ما از گریبان گل بی خار اگر…

ادامه مطلب

آه باشد به ز زلف عنبرین عشاق را

آه باشد به ز زلف عنبرین عشاق را اشک باشد بهتر از در ثمین عشاق را آب حیوان است خوی آتشین عشاق را آیه رحمت…

ادامه مطلب

گر چه پیریم تمنای جوانی داریم

گر چه پیریم تمنای جوانی داریم نوبهاری به ته برگ خزانی داریم ما اگر هیچ نداریم درین عبرتگاه لله الحمد که چشم نگرانی داریم مست…

ادامه مطلب

اندکی کوتاه کن زلف بلند خویشتن

اندکی کوتاه کن زلف بلند خویشتن تا مبادا ناگه افتی در کمند خویشتن گر چه این تعلیم بهر من ندارد صرفه ای تا شوی واقف…

ادامه مطلب

گر چنین خوبان صلای جام الفت می دهند

گر چنین خوبان صلای جام الفت می دهند بلبل محجوب ما را بال جرأت می دهند حیرتی دارم که کافر نعمتان درد و داغ چون…

ادامه مطلب