کنون که ناخن تدبیر من شکسته دمید

کنون که ناخن تدبیر من شکسته دمید ز چشم آبله ام خار دسته دسته دمید درین چمن که گلش خار در بغل دارد خوشا کسی…

ادامه مطلب

حباب و موج را هر کس که از دریا جدا بیند

حباب و موج را هر کس که از دریا جدا بیند زخط و خال کثرت چهره وحدت کجا بیند؟ شکست از گردش گردون به پاکان…

ادامه مطلب

کلک من شعله برجسته این نه لگن است

کلک من شعله برجسته این نه لگن است شمع من باعث دلگرمی هفت انجمن است تا خراشیده نگردد، نشود صاحب نام دل رنگین سخنان همچو…

ادامه مطلب

چیست دانی عشقبازی، بی سخن گویا شدن

چیست دانی عشقبازی، بی سخن گویا شدن چشم پوشیدن ز غیر حق، به حق بینا شدن سر به جیب خود فرو بردن، برآوردن ز عرش…

ادامه مطلب

کسی که دیدن روی تو کرد حیرانش

کسی که دیدن روی تو کرد حیرانش به دیده آب نگردد ز مهر تابانش گل عذار ترا حاجت نگهبان نیست که هست ازعرق شرم خود…

ادامه مطلب

چون کند روی تو با خط سیاه از شش جهت؟

چون کند روی تو با خط سیاه از شش جهت؟ رو به این آیینه آورده است آه از شش جهت کاش سر تا پای می…

ادامه مطلب

کسوفی هست دایم آفتاب زندگانی را

کسوفی هست دایم آفتاب زندگانی را سیاهی لازم افتاده است آب زندگانی را مده چون غافلان سر رشته تار نفس از کف که بی شیرازه…

ادامه مطلب

چون صنوبر بادپیما گر سراپا دل شود

چون صنوبر بادپیما گر سراپا دل شود میوه مقصود هیهات است ازو حاصل شود می گدازد غیرت همچشم صاحب درد را آب گردم چون به…

ادامه مطلب

کدام شب نی کلک من آتش افشان نیست؟

کدام شب نی کلک من آتش افشان نیست؟ کدام روز که شیری درین نیستان نیست؟ دویی به راه نگاه تو خار ریخته است وگرنه سبزه…

ادامه مطلب

چون سر زند ز مشرق زین آفتاب تو

چون سر زند ز مشرق زین آفتاب تو صد شاخ گل پیاده رود در رکاب تو در پرده حرف گوی که تبخال بی ادب دندان…

ادامه مطلب

کجا ز سینه من غم شراب می شوید

کجا ز سینه من غم شراب می شوید چه زنگ از دل آیینه آب می شوید چه آب روشن ازین چرخ نیلگون جویم که رخ…

ادامه مطلب

چون دهد چشم ترم اشک به دامان بیرون

چون دهد چشم ترم اشک به دامان بیرون ز آستین بحر کند پنجه مرجان بیرون بر لب ساغر ازان بوسه سیراب زنند که نیارد سخن…

ادامه مطلب

هیچ همدردی نمی یابم سزای خویشتن

هیچ همدردی نمی یابم سزای خویشتن می نهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن از مروت نیست با سنگ جفا راندن مرا من که…

ادامه مطلب

چون پسته زبان در دهنم زنگ برآورد

چون پسته زبان در دهنم زنگ برآورد آخر گل خاموشی من این ثمر آورد در پای خزان ریخت گل و لاله این باغ رنگی که…

ادامه مطلب

هوش از نظر به نرگس مستم گرفته اند

هوش از نظر به نرگس مستم گرفته اند چون ساغر اختیار ز دستم گرفته اند مهر خموشیم که ز آیینه طلعتان چندین تهیه بهر شکستم…

ادامه مطلب

چو غنچه هر که درین گلستان گشاده شود

چو غنچه هر که درین گلستان گشاده شود مرا به خنده شادی دهان گشاده شود ز تنگ گیری گردون مدار دل را تنگ که دل…

ادامه مطلب

همیشه صاحب طول امل غمین باشد

همیشه صاحب طول امل غمین باشد که چین به قدر بلندی در آستین باشد اگر چه بر یدبیضا بود صباحت ختم نظر به ساعد او…

ادامه مطلب

چو تیغ او به جبین چین جوهر اندازد

چو تیغ او به جبین چین جوهر اندازد به نیم چشم زدن قحطی سر اندازد خوش آن که گربه سرش تیغ همچو موج زنند حباب…

ادامه مطلب

همان زمانکه فلک تیغ بر میان تو بست

همان زمانکه فلک تیغ بر میان تو بست گرفت صبح سر آفتاب را به دو دست بس است سوختگان را اشاره ای، که شود به…

ادامه مطلب

چهره زرین چو باشد مخزن زر گومباش

چهره زرین چو باشد مخزن زر گومباش هست چون سد رمق سد سکندر گو مباش ازخشن پوشی چه پروا عارف دل زنده را؟ پشت این…

ادامه مطلب

هست چون تاک پر از باده رگ و ریشه ما

هست چون تاک پر از باده رگ و ریشه ما پیش خم گردن خود کج نکند شیشه ما عالم از جلوه معنی است خیابان بهشت…

ادامه مطلب

چه نسبت است به گردنکشی مدارا را؟

چه نسبت است به گردنکشی مدارا را؟ قدح خراج به گردن نهاد مینا را چنان که روشنی خانه است از روزن به قدر داغ بود…

ادامه مطلب

هرگز تهی ز خون جگر نیست جام ما

هرگز تهی ز خون جگر نیست جام ما داغ است آفتاب ز ماه تمام ما آسوده از خمار و ز خوابیم بی خبر مستی چشم…

ادامه مطلب

چه غم از کشتن عشاق فگارست ترا؟

چه غم از کشتن عشاق فگارست ترا؟ که می بی غمی از خون شکارست ترا دیده اشک فشان ابر بهارست ترا جگر سوختگان مشک تتارست…

ادامه مطلب

هرکه بیند به چشم بیمارش

هرکه بیند به چشم بیمارش می شود درزمان پرستارش توبه را می کند خراباتی لب میگون و چشم خمارش زندگانی به خضر بخشیده است آب…

ادامه مطلب

چه سازد گرد کلفت با دل شادی که من دارم

چه سازد گرد کلفت با دل شادی که من دارم ندارد پای در گل سروآزادی که من دارم گریبان چاک سازد پرده گوش فلکها را…

ادامه مطلب

هرچند جهانسوز بود جلوه دلدار

هرچند جهانسوز بود جلوه دلدار این شعله دو بالاشود از جامه گلنار درجامه گلگون، کمر نازک آن شوخ از لعل بود همچو رگ لعل نمودار…

ادامه مطلب

چه حاجت است به خال آن بیاض گردن را؟

چه حاجت است به خال آن بیاض گردن را؟ ستاره نقطه سهوست صبح روشن را همیشه تهمت نظاره می کشد عاشق ز آفتاب خبر نیست…

ادامه مطلب

هر که می کوشد به تعمیر تن ویران خویش

هر که می کوشد به تعمیر تن ویران خویش گل ز غفلت می زند بر رخنه زندان خویش ساده لوحی کز دوا انگیز شهوت می…

ادامه مطلب

چه باک حسن ز چشم پر آب می دارد؟

چه باک حسن ز چشم پر آب می دارد؟ که باده آتش از اشک کباب می دارد عجب که روی به آیینه بی نقاب آرد…

ادامه مطلب

هر که را غمخوار گردی غمگسارت می شود

هر که را غمخوار گردی غمگسارت می شود پرده بر هر کس که پوشی پرده دارت می شود گر نگاهی گرم سوی خاکساری کرده ای…

ادامه مطلب

چندان به خضر ساز که از خود بدر شوی

چندان به خضر ساز که از خود بدر شوی کز خود برون چو خیمه زدی راهبر شوی چندان تلاش کن که ترا بی خبر کنند…

ادامه مطلب

هر که خموش از شکایت است زبانش

هر که خموش از شکایت است زبانش حلقه ذکر خفی است مهر دهانش وقت کسی خوش درین ریاض که باشد چون گل رعنا یکی بهار…

ادامه مطلب

چند خود را زخیال تو به خواب اندازم ؟

چند خود را زخیال تو به خواب اندازم ؟ چند از تشنه لبی سنگ در آب اندازم؟ در نهانخانه محوست عبادتگاهم نیستم موج که سجاده…

ادامه مطلب

هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد

هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد غوطه در سرچشمه خورشید چون عیسی نزد چون صدف در دامن خود گوهر مقصد نیافت تا…

ادامه مطلب

چند با من سرکش ای سرو روان خواهی شدن؟

چند با من سرکش ای سرو روان خواهی شدن؟ چند بار از بی بری بر باغبان خواهی شدن؟ روزگار زلف طی شد، خط به آخرها…

ادامه مطلب

هر که از دل دور باشد در نظر منظور نیست

هر که از دل دور باشد در نظر منظور نیست هست دایم در نظر آن کس که از دل دور نیست دشمنی با شوربختان چرخ…

ادامه مطلب

چنان که بلبل مسکین بود خزان درباغ

چنان که بلبل مسکین بود خزان درباغ ز یار و دوست جدا مانده ام چنان درباغ سبک در آیم وبیرون روم سبک چو نسیم نیم…

ادامه مطلب

هر کس ز تیغ غمزه او سر دریغ داشت

هر کس ز تیغ غمزه او سر دریغ داشت جام سفالی از لب کوثر دریغ داشت زر را به زر چرا ندهد بی دریغ کس؟…

ادامه مطلب

چشمی که فتاد بر لقای تو

چشمی که فتاد بر لقای تو شد مشرق گوهر از صفای تو هر روز هزار باد می میرد هر کس که نمرد از برای تو…

ادامه مطلب

هر شیشه جان خزینه اسرار عشق نیست

هر شیشه جان خزینه اسرار عشق نیست ناموس شیشه ای است که دربار عشق نیست بزمی است بی چراغ و کدویی است بی شراب در…

ادامه مطلب

چشم من از گریه مستانه من روشن است

چشم من از گریه مستانه من روشن است خانه من چون صدف از دانه من روشن است شعله سودای من آهن گداز افتاده است دیده…

ادامه مطلب

هر دلی کز عشق گوهر آب شد، گوهر شود

هر دلی کز عشق گوهر آب شد، گوهر شود هر که را سوزد درین دریا نفس، عنبر شود گوشه گیری فیضها دارد درین وحشت سرا…

ادامه مطلب

چشم عاشق پی جانان به پریدن نرسد

چشم عاشق پی جانان به پریدن نرسد دل صیاد به آهو به تپیدن نرسد اختر عاشق و امید ترقی، هیهات دانه سوخته هرگز به دمیدن…

ادامه مطلب

هر چند ره در آن زلف پیدا نمی توان کرد

هر چند ره در آن زلف پیدا نمی توان کرد قطع امید ازان زلف قطعا نمی توان کرد تا از سر دل ودین مردانه برنخیزی…

ادامه مطلب

چشم خواب آلود او را در خم ابرو ببین

چشم خواب آلود او را در خم ابرو ببین تیزی شمشیر بنگر، غفلت آهو ببین در کف دست سلیمان گر ندیدی مور را چشم بگشا…

ادامه مطلب

هاله گرد ماه رخسارش خط شبرنگ بست؟

هاله گرد ماه رخسارش خط شبرنگ بست؟ یا به دل بردن کمر ماه تمامش تنگ بست کاروان حسن پنداری مسافر می شود کز خط مشکین،…

ادامه مطلب

چشم بر خورشید تابان نیست ویران مرا

چشم بر خورشید تابان نیست ویران مرا کرم شب تابی برافروزد شبستان مرا در زمین پاک من ریگ روان حرص نیست تازه می سازد رگ…

ادامه مطلب

نیست یک شادی که انجامش به غم پیوسته است

نیست یک شادی که انجامش به غم پیوسته است از لب خندان به جز خون در دهان پسته نیست یک دل آسوده نتوان یافت در…

ادامه مطلب

چرخ پر گوهر شب تاب شد از گریه ما

چرخ پر گوهر شب تاب شد از گریه ما ماه در هاله گرداب شد از گریه ما اشک ما داغ کلف شست ز رخساره ما…

ادامه مطلب