به دنیای دنی بگذار جسم پای در گل را

به دنیای دنی بگذار جسم پای در گل را که نتوان راست گردانیدن این دیوار مایل را مده در عالم پرشور دامان رضا از کف…

ادامه مطلب

شوخی که جلوه گاه بود دیده منش

شوخی که جلوه گاه بود دیده منش چون طفل اشک، روی توان دید درتنش هر چند نیست قتل مرا احتیاج حکم حکم بیاضیی گذرانده است…

ادامه مطلب

به داغ عشق نباشد مرا جگر محتاج

به داغ عشق نباشد مرا جگر محتاج به آفتاب ز خامی بود ثمر محتاج ببر به جای دگر روی گرم خود خورشید! که نیست سوخته…

ادامه مطلب

شمع سر خاک شهدا لاله داغ است

شمع سر خاک شهدا لاله داغ است صد پیرهن این سوخته دل به ز چراغ است در دامن صحرای دل سوخته من تا چشم کند…

ادامه مطلب

به خاطر هیچگه آن قامت موزون نمی آید

به خاطر هیچگه آن قامت موزون نمی آید که آه از سینه ام گلگون قبا بیرون نمی آید نه (از) پیغام اثر، نه از اجابت…

ادامه مطلب

مژگان خود به اشک جگرگون طراز کن

مژگان خود به اشک جگرگون طراز کن وان گاه چشم بر رخ فردوس باز کن فرصت سبک عنان و شب عمر کوته است از آه…

ادامه مطلب

به جوش آورد باد نوبهاران خون عالم را

به جوش آورد باد نوبهاران خون عالم را اگر چون غنچه از اهل دلی، دریاب این دم را وصال از تلخکامی عاشقان را برنمی آرد…

ادامه مطلب

مرگ سبکروان طلب، آرمیدن است

مرگ سبکروان طلب، آرمیدن است چون نبض، زندگانی ما در تپیدن است در شاهراه عشق ز افتادگی مترس کز پا فتادن تو به منزل رسیدن…

ادامه مطلب

به پای خفته دایم حرف از شبگیر می گفتم

به پای خفته دایم حرف از شبگیر می گفتم ز آزادی سخن در حلقه زنجیر می گفتم نشد قسمت درین عالم مرا یک چشم بیداری…

ادامه مطلب

مرد صحبت نیستی، از دیده ها مستور باش

مرد صحبت نیستی، از دیده ها مستور باش از بلا دوری طمع داری، ز مردم دور باش نیستی چون می حریف صحبت تردامنان در حجاب…

ادامه مطلب

به امید چه دنبال زبان کس چون جرس افتد؟

به امید چه دنبال زبان کس چون جرس افتد؟ خموشی به زفریادی که بی فریادرس افتد قدم بیرون منه از پای خم تا دسترس داری…

ادامه مطلب

مرا ز خویش کی آن غنچه لب جدا می کرد؟

مرا ز خویش کی آن غنچه لب جدا می کرد؟ به حرف و صوت اگر شوقم اکتفا می کرد اگر به دیده من یار خویش…

ادامه مطلب

به اختیار ز نزهت سرای جان برخیز

به اختیار ز نزهت سرای جان برخیز گران نگشته ازین خاک آستان برخیز گره مشو به دل خاک تیره چون قارون چوعیسی از سر این…

ادامه مطلب

مرا به هر مژه ای اشک بی اثر چسبد

مرا به هر مژه ای اشک بی اثر چسبد چو غرقه ای که به هر موجه خطر چسبد کشیده است مرا عشق زیر بار غمی…

ادامه مطلب

بلا جویی که من دارم نظر برچشم فنانش

بلا جویی که من دارم نظر برچشم فنانش خطر دارد ترنج آفتاب از تیر مژگانش نمی دانم شمار کشتگانش را، همین دانم که شد کان…

ادامه مطلب

مرا از تیره بختی شکوه بیجاست

مرا از تیره بختی شکوه بیجاست که عنبر نیل چشم زخم دریاست ز دلتنگی، سواد دیده مور مرا پیش نظر دامان صحراست خمار نامرادی هوش…

ادامه مطلب

بسته است چشم روشن از سیر، بال ما را

بسته است چشم روشن از سیر، بال ما را چون شمع ریشه باشد در سر نهال ما را گرد یتیمی ما چون گوهرست ذاتی نتوان…

ادامه مطلب

مد کوتاهی است صبح از دفتر احسان شب

مد کوتاهی است صبح از دفتر احسان شب سرمکش چون خامه زنهار از خط فرمان شب مشرق خورشید می گردد گریبانش چو صبح هر که…

ادامه مطلب

بس که از سرگرمی فکرم نفس تفسیده شد

بس که از سرگرمی فکرم نفس تفسیده شد جوهر تیغ زبانم موی آتش دیده شد از سبک سنگی چو کف با موج بودم همعنان لنگر…

ادامه مطلب

محو تو بهشت جو نباشد

محو تو بهشت جو نباشد آیینه دل دو رو نباشد در حلقه ماتم فلک مرد شرط است که خنده رو نباشد چون کعبه خوش است…

ادامه مطلب

برلب بام خطر باشد مکان اعتبار

برلب بام خطر باشد مکان اعتبار خواب امنیت نباشد در جهان اعتبار چون گل رعنا بهارش باخزان آمیخته است دل نبندی غنچه سان بر گلستان…

ادامه مطلب

مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان

مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان که از دریای گوهر، بهره خاشاک است ساحل را نباشد آدمی را هیچ خلقی بهتر از احسان که…

ادامه مطلب

برق سبک عنان را پروای خار و خس نیست

برق سبک عنان را پروای خار و خس نیست دام و قفس چه سازد با دل رمیده ما؟ دست گرهگشایی است از کار هر دو…

ادامه مطلب

مباش درصدد بی شمار خندیدن

مباش درصدد بی شمار خندیدن که صبح باخت نفس از دوبار خندیدن دل از گشایش لبها چو پسته نگشاید خوش است از ته دل غنچه…

ادامه مطلب

برخیز تا به عالم بی چند و چون رویم

برخیز تا به عالم بی چند و چون رویم از خود به تازیانه آهی برون رویم بیرون کنیم رخت گل آلود جسم را سر پا…

ادامه مطلب

ماهی که ز پرتو به جهان شور درانداخت

ماهی که ز پرتو به جهان شور درانداخت پیش رخت از هاله مکرر سپر انداخت با گوشه دل غنچه صفت ساخته بودم بوی تو مرا…

ادامه مطلب

بر سر حرف، گر آن چشم فسون ساز آید

بر سر حرف، گر آن چشم فسون ساز آید با نفس سوختگی سرمه به آواز آید از غریبی به وطن می روم و می گویم…

ادامه مطلب

ما هر کجا که تیغ زبان برکشیده ایم

ما هر کجا که تیغ زبان برکشیده ایم در گوش تیغ حلقه جوهر کشیده ایم گردیده است گریه گره در گلوی شمع در محفلی که…

ادامه مطلب

بر دل غم سیم و زر دنیا نگذاریم

بر دل غم سیم و زر دنیا نگذاریم بار خر دجال به عیس نگذاریم خضر ره ما گرمروان عزم درست است سر در پی هر…

ادامه مطلب

ما فکر لباس و غم دستار نداریم

ما فکر لباس و غم دستار نداریم اندیشه سامان چو سر دار نداریم سر در ره آرایش ظاهر نتوان کرد چون گل سر آرایش دستار…

ادامه مطلب

بر آن پای حنایی روی زرد خویش مالیدم

بر آن پای حنایی روی زرد خویش مالیدم ازین گلشن که چیده است این گل رعنا که من چیدم منم بی پرده می بینم ترا،…

ادامه مطلب

ما ز بیقدری اگر لایق دیدار نه ایم

ما ز بیقدری اگر لایق دیدار نه ایم قابل منع نگاه در و دیوار نه ایم گر چه چون سرو درین باغ نداریم بری از…

ادامه مطلب

بپوش چشم ز وضع جهان و عشرت کن

بپوش چشم ز وضع جهان و عشرت کن ببند در به رخ کاینات و وحدت کن نه ای شریفتر از کعبه، ای لباس پرست به…

ادامه مطلب

ما درد را به ذوق می ناب می کشیم

ما درد را به ذوق می ناب می کشیم از آه سرد منت مهتاب می کشیم از حیف و میل پله میزان ما تهی است…

ادامه مطلب

بازآ که بی تو مجلس ما را حضور نیست

بازآ که بی تو مجلس ما را حضور نیست در جبهه صراحی و پیمانه نور نیست از زنده رود زنده دلی آب خورده ایم در…

ادامه مطلب

ما به ساقی و حریفان به شراب افتادند

ما به ساقی و حریفان به شراب افتادند ما به سرچشمه و یاران به سراب افتادند ثمر از ماست اگر برگ دگرها بردند گوهر از…

ادامه مطلب

باده بی لعل لب دلبر نمی باید زدن

باده بی لعل لب دلبر نمی باید زدن غوطه در دریای بی گوهر نمی باید زدن با حیا نتوان ز لعل دلبران سیراب شد کوزه…

ادامه مطلب

لنگر از صاحبدلان، شوخی ز خوبان خوشنماست

لنگر از صاحبدلان، شوخی ز خوبان خوشنماست از هدف استادگی، از تیر جولان خوشنماست صحبت نیکان بود مشاطه بدگوهران خار تا بر دور گل باشد،…

ادامه مطلب

با هر که شکوه از دل افگار می بریم

با هر که شکوه از دل افگار می بریم مجروح را به سیر نمکزار می بریم منت بود بر آینه صاف ما گران از بخت…

ادامه مطلب

لعل از جگر سنگ گر از تیشه برآید

لعل از جگر سنگ گر از تیشه برآید از دل سخن از کاوش اندیشه برآید هر لحظه به رنگی ز دل اندیشه برآید یک باده…

ادامه مطلب

با قرب یار رشته جان در کشاکش است

با قرب یار رشته جان در کشاکش است در عین بحر، موج همان در کشاکش است گویا نسیم راه در آن زلف یافته است کز…

ادامه مطلب

لب هیچ و دهان هیچ و کمر هیچ و میان هیچ

لب هیچ و دهان هیچ و کمر هیچ و میان هیچ چون بید ندارد ثمر آن سرو روان هیچ اندیشه جمعیت دل فکر محال است…

ادامه مطلب

با زمین گیری سپهر گرم رفتاریم ما

با زمین گیری سپهر گرم رفتاریم ما همچو مرکز پای بر جاییم و سیاریم ما سنگ راه هیچ کس از خاکساری نیستیم زیر پای رهنوردان…

ادامه مطلب

لاله شبنم فریبت برگ گل را آب کرد

لاله شبنم فریبت برگ گل را آب کرد در مذاق لعل، آب و رنگ را خوناب کرد از نگاه گرم من حسن تو عالمسوز شد…

ادامه مطلب

با خیال دوست هر کس مجلس آرایی کند

با خیال دوست هر کس مجلس آرایی کند گرچه با معشوق باشد یاد تنهایی کند تخته مشق حوادث می شود هر پاره اش کشتی آن…

ادامه مطلب

گوهری نیست سخنهاش که از گوش شود

گوهری نیست سخنهاش که از گوش شود نمکی نیست لب او که فراموش شود حلقه ای نیست دو زلفش که برآید از گوش یاد رویش…

ادامه مطلب

آیینه را توجه خاطر به گلخن است

آیینه را توجه خاطر به گلخن است هر جا صفای قلب دهد روی، گلشن است در دور ما که سنگ به سایل نمی دهند دست…

ادامه مطلب

گوش بی دردان گران از خواب باشد بهتر است

گوش بی دردان گران از خواب باشد بهتر است این صدف پر گوهر سیماب باشد بهترست رتبه خوبی دو بالا می شود از چشم پاک…

ادامه مطلب

این غافلان که جود فراموش کرده اند

این غافلان که جود فراموش کرده اند آرایش وجود فراموش کرده اند آه این چه غفلت است که پیران عهد ما باقد خم سجود فراموش…

ادامه مطلب

گلی که از عرق شرم دیده بان دارد

گلی که از عرق شرم دیده بان دارد خط امان ز شبیخون بلبلان دارد به عشق نسبت خاصی است ناتوانان را گهر علاقه دیگر به…

ادامه مطلب