غزلیات – صائب تبریزی
به دنیای دنی بگذار جسم پای در گل را
به دنیای دنی بگذار جسم پای در گل را که نتوان راست گردانیدن این دیوار مایل را مده در عالم پرشور دامان رضا از کف…
شوخی که جلوه گاه بود دیده منش
شوخی که جلوه گاه بود دیده منش چون طفل اشک، روی توان دید درتنش هر چند نیست قتل مرا احتیاج حکم حکم بیاضیی گذرانده است…
به داغ عشق نباشد مرا جگر محتاج
به داغ عشق نباشد مرا جگر محتاج به آفتاب ز خامی بود ثمر محتاج ببر به جای دگر روی گرم خود خورشید! که نیست سوخته…
شمع سر خاک شهدا لاله داغ است
شمع سر خاک شهدا لاله داغ است صد پیرهن این سوخته دل به ز چراغ است در دامن صحرای دل سوخته من تا چشم کند…
به خاطر هیچگه آن قامت موزون نمی آید
به خاطر هیچگه آن قامت موزون نمی آید که آه از سینه ام گلگون قبا بیرون نمی آید نه (از) پیغام اثر، نه از اجابت…
مژگان خود به اشک جگرگون طراز کن
مژگان خود به اشک جگرگون طراز کن وان گاه چشم بر رخ فردوس باز کن فرصت سبک عنان و شب عمر کوته است از آه…
به جوش آورد باد نوبهاران خون عالم را
به جوش آورد باد نوبهاران خون عالم را اگر چون غنچه از اهل دلی، دریاب این دم را وصال از تلخکامی عاشقان را برنمی آرد…
مرگ سبکروان طلب، آرمیدن است
مرگ سبکروان طلب، آرمیدن است چون نبض، زندگانی ما در تپیدن است در شاهراه عشق ز افتادگی مترس کز پا فتادن تو به منزل رسیدن…
به پای خفته دایم حرف از شبگیر می گفتم
به پای خفته دایم حرف از شبگیر می گفتم ز آزادی سخن در حلقه زنجیر می گفتم نشد قسمت درین عالم مرا یک چشم بیداری…
مرد صحبت نیستی، از دیده ها مستور باش
مرد صحبت نیستی، از دیده ها مستور باش از بلا دوری طمع داری، ز مردم دور باش نیستی چون می حریف صحبت تردامنان در حجاب…
به امید چه دنبال زبان کس چون جرس افتد؟
به امید چه دنبال زبان کس چون جرس افتد؟ خموشی به زفریادی که بی فریادرس افتد قدم بیرون منه از پای خم تا دسترس داری…
مرا ز خویش کی آن غنچه لب جدا می کرد؟
مرا ز خویش کی آن غنچه لب جدا می کرد؟ به حرف و صوت اگر شوقم اکتفا می کرد اگر به دیده من یار خویش…
به اختیار ز نزهت سرای جان برخیز
به اختیار ز نزهت سرای جان برخیز گران نگشته ازین خاک آستان برخیز گره مشو به دل خاک تیره چون قارون چوعیسی از سر این…
مرا به هر مژه ای اشک بی اثر چسبد
مرا به هر مژه ای اشک بی اثر چسبد چو غرقه ای که به هر موجه خطر چسبد کشیده است مرا عشق زیر بار غمی…
بلا جویی که من دارم نظر برچشم فنانش
بلا جویی که من دارم نظر برچشم فنانش خطر دارد ترنج آفتاب از تیر مژگانش نمی دانم شمار کشتگانش را، همین دانم که شد کان…
مرا از تیره بختی شکوه بیجاست
مرا از تیره بختی شکوه بیجاست که عنبر نیل چشم زخم دریاست ز دلتنگی، سواد دیده مور مرا پیش نظر دامان صحراست خمار نامرادی هوش…
بسته است چشم روشن از سیر، بال ما را
بسته است چشم روشن از سیر، بال ما را چون شمع ریشه باشد در سر نهال ما را گرد یتیمی ما چون گوهرست ذاتی نتوان…
مد کوتاهی است صبح از دفتر احسان شب
مد کوتاهی است صبح از دفتر احسان شب سرمکش چون خامه زنهار از خط فرمان شب مشرق خورشید می گردد گریبانش چو صبح هر که…
بس که از سرگرمی فکرم نفس تفسیده شد
بس که از سرگرمی فکرم نفس تفسیده شد جوهر تیغ زبانم موی آتش دیده شد از سبک سنگی چو کف با موج بودم همعنان لنگر…
محو تو بهشت جو نباشد
محو تو بهشت جو نباشد آیینه دل دو رو نباشد در حلقه ماتم فلک مرد شرط است که خنده رو نباشد چون کعبه خوش است…
برلب بام خطر باشد مکان اعتبار
برلب بام خطر باشد مکان اعتبار خواب امنیت نباشد در جهان اعتبار چون گل رعنا بهارش باخزان آمیخته است دل نبندی غنچه سان بر گلستان…
مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان
مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان که از دریای گوهر، بهره خاشاک است ساحل را نباشد آدمی را هیچ خلقی بهتر از احسان که…
برق سبک عنان را پروای خار و خس نیست
برق سبک عنان را پروای خار و خس نیست دام و قفس چه سازد با دل رمیده ما؟ دست گرهگشایی است از کار هر دو…
مباش درصدد بی شمار خندیدن
مباش درصدد بی شمار خندیدن که صبح باخت نفس از دوبار خندیدن دل از گشایش لبها چو پسته نگشاید خوش است از ته دل غنچه…
برخیز تا به عالم بی چند و چون رویم
برخیز تا به عالم بی چند و چون رویم از خود به تازیانه آهی برون رویم بیرون کنیم رخت گل آلود جسم را سر پا…
ماهی که ز پرتو به جهان شور درانداخت
ماهی که ز پرتو به جهان شور درانداخت پیش رخت از هاله مکرر سپر انداخت با گوشه دل غنچه صفت ساخته بودم بوی تو مرا…
بر سر حرف، گر آن چشم فسون ساز آید
بر سر حرف، گر آن چشم فسون ساز آید با نفس سوختگی سرمه به آواز آید از غریبی به وطن می روم و می گویم…
ما هر کجا که تیغ زبان برکشیده ایم
ما هر کجا که تیغ زبان برکشیده ایم در گوش تیغ حلقه جوهر کشیده ایم گردیده است گریه گره در گلوی شمع در محفلی که…
بر دل غم سیم و زر دنیا نگذاریم
بر دل غم سیم و زر دنیا نگذاریم بار خر دجال به عیس نگذاریم خضر ره ما گرمروان عزم درست است سر در پی هر…
ما فکر لباس و غم دستار نداریم
ما فکر لباس و غم دستار نداریم اندیشه سامان چو سر دار نداریم سر در ره آرایش ظاهر نتوان کرد چون گل سر آرایش دستار…
بر آن پای حنایی روی زرد خویش مالیدم
بر آن پای حنایی روی زرد خویش مالیدم ازین گلشن که چیده است این گل رعنا که من چیدم منم بی پرده می بینم ترا،…
ما ز بیقدری اگر لایق دیدار نه ایم
ما ز بیقدری اگر لایق دیدار نه ایم قابل منع نگاه در و دیوار نه ایم گر چه چون سرو درین باغ نداریم بری از…
بپوش چشم ز وضع جهان و عشرت کن
بپوش چشم ز وضع جهان و عشرت کن ببند در به رخ کاینات و وحدت کن نه ای شریفتر از کعبه، ای لباس پرست به…
ما درد را به ذوق می ناب می کشیم
ما درد را به ذوق می ناب می کشیم از آه سرد منت مهتاب می کشیم از حیف و میل پله میزان ما تهی است…
بازآ که بی تو مجلس ما را حضور نیست
بازآ که بی تو مجلس ما را حضور نیست در جبهه صراحی و پیمانه نور نیست از زنده رود زنده دلی آب خورده ایم در…
ما به ساقی و حریفان به شراب افتادند
ما به ساقی و حریفان به شراب افتادند ما به سرچشمه و یاران به سراب افتادند ثمر از ماست اگر برگ دگرها بردند گوهر از…
باده بی لعل لب دلبر نمی باید زدن
باده بی لعل لب دلبر نمی باید زدن غوطه در دریای بی گوهر نمی باید زدن با حیا نتوان ز لعل دلبران سیراب شد کوزه…
لنگر از صاحبدلان، شوخی ز خوبان خوشنماست
لنگر از صاحبدلان، شوخی ز خوبان خوشنماست از هدف استادگی، از تیر جولان خوشنماست صحبت نیکان بود مشاطه بدگوهران خار تا بر دور گل باشد،…
با هر که شکوه از دل افگار می بریم
با هر که شکوه از دل افگار می بریم مجروح را به سیر نمکزار می بریم منت بود بر آینه صاف ما گران از بخت…
لعل از جگر سنگ گر از تیشه برآید
لعل از جگر سنگ گر از تیشه برآید از دل سخن از کاوش اندیشه برآید هر لحظه به رنگی ز دل اندیشه برآید یک باده…
با قرب یار رشته جان در کشاکش است
با قرب یار رشته جان در کشاکش است در عین بحر، موج همان در کشاکش است گویا نسیم راه در آن زلف یافته است کز…
لب هیچ و دهان هیچ و کمر هیچ و میان هیچ
لب هیچ و دهان هیچ و کمر هیچ و میان هیچ چون بید ندارد ثمر آن سرو روان هیچ اندیشه جمعیت دل فکر محال است…
با زمین گیری سپهر گرم رفتاریم ما
با زمین گیری سپهر گرم رفتاریم ما همچو مرکز پای بر جاییم و سیاریم ما سنگ راه هیچ کس از خاکساری نیستیم زیر پای رهنوردان…
لاله شبنم فریبت برگ گل را آب کرد
لاله شبنم فریبت برگ گل را آب کرد در مذاق لعل، آب و رنگ را خوناب کرد از نگاه گرم من حسن تو عالمسوز شد…
با خیال دوست هر کس مجلس آرایی کند
با خیال دوست هر کس مجلس آرایی کند گرچه با معشوق باشد یاد تنهایی کند تخته مشق حوادث می شود هر پاره اش کشتی آن…
گوهری نیست سخنهاش که از گوش شود
گوهری نیست سخنهاش که از گوش شود نمکی نیست لب او که فراموش شود حلقه ای نیست دو زلفش که برآید از گوش یاد رویش…
آیینه را توجه خاطر به گلخن است
آیینه را توجه خاطر به گلخن است هر جا صفای قلب دهد روی، گلشن است در دور ما که سنگ به سایل نمی دهند دست…
گوش بی دردان گران از خواب باشد بهتر است
گوش بی دردان گران از خواب باشد بهتر است این صدف پر گوهر سیماب باشد بهترست رتبه خوبی دو بالا می شود از چشم پاک…
این غافلان که جود فراموش کرده اند
این غافلان که جود فراموش کرده اند آرایش وجود فراموش کرده اند آه این چه غفلت است که پیران عهد ما باقد خم سجود فراموش…
گلی که از عرق شرم دیده بان دارد
گلی که از عرق شرم دیده بان دارد خط امان ز شبیخون بلبلان دارد به عشق نسبت خاصی است ناتوانان را گهر علاقه دیگر به…