غزلیات – صائب تبریزی
درین عالم که جز وحشت نباشد
درین عالم که جز وحشت نباشد چه سازد کس اگرخلوت نباشد درین آشوبگاه وحشت افزا حصاری بهتر از عزلت نباشد اگر دارالامانی در جهان هست…
درون دل بود یار از جهان گر چه می خواهی؟
درون دل بود یار از جهان گر چه می خواهی؟ گهر در سینه بحرست از ساحل چه می خواهی؟ سرآزاده ای چون سرو ازین بستانسرا…
درد را چون صاف در میخانه می باید کشید
درد را چون صاف در میخانه می باید کشید هر چه ساقی می دهد مردانه می باید کشید عزت جام تهی باید به بوی باده…
در هوای ابر لازم نیست در مینا شراب
در هوای ابر لازم نیست در مینا شراب می کند هر قطره باران کار صد دریا شراب شب نشین با دختر رز عمر جاوید آورد…
در معرکه عشق ز جرأت خبری نیست
در معرکه عشق ز جرأت خبری نیست غیر از سپر انداختن اینجا سپری نیست در قافله فرد روان بار ندارم هر چند به جز سایه…
در گلستانی که بلبل جوش غیرت می زند
در گلستانی که بلبل جوش غیرت می زند باغبان در سایه گل خواب راحت می زند می شود از سنگ طفلان چون تن مجنون کبود…
در کف هر که بود ساغر می، خاتم ازوست
در کف هر که بود ساغر می، خاتم ازوست هر که در عالم آب است همه عالم ازوست هر که پوشید نظر، گوهر بینایی یافت…
در عین بحر، گوشه نشین را کناره هاست
در عین بحر، گوشه نشین را کناره هاست در یتیم را ز صدف گاهواره هاست تا داده ام عنان توکل ز دست خویش کارم همیشه…
در شوره زار دانه اگر سبز می شود
در شوره زار دانه اگر سبز می شود از چرخ بخت اهل هنر سبز می شود روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان بخت سیاه…
در سر پرشور ما تا رنگ سودا ریختند
در سر پرشور ما تا رنگ سودا ریختند لاله ها پیمانه خود را به صحرا ریختند من کشیدم بی تأمل باده منصور را ورنه صدبار…
در راه توهر کس دل ودین باخته باشد
در راه توهر کس دل ودین باخته باشد از زنگ خودی آینه پرداخته باشد چون تیر خدنگی که پر وبال ندارد ناقص بود آن سرو…
در دل چو غنچه چند کنی رنگ و بو گره؟
در دل چو غنچه چند کنی رنگ و بو گره؟ واکن به ناخن از دل پرآرزو گره جز تیغ آبدار درین روزگار نیست آبی که…
در حقیقت پرتو منت کم از سیلاب نیست
در حقیقت پرتو منت کم از سیلاب نیست کلبه تاریک ما را حاجت مهتاب نیست تهمت آسودگی بر دیده عاشق خطاست خانه ای کز خود…
در جلوه گاه حسن، سراپای دیده باش
در جلوه گاه حسن، سراپای دیده باش در پیش زنگی آینه زنگ دیده باش در جویبار عقل به لنگر خرام کن در بحر عشق کشتی…
در بهشت افکند آن رخسار گندم گون مرا
در بهشت افکند آن رخسار گندم گون مرا شست یاد کوثر از دل آن لب میگون مرا از تماشای رخش چون چشم بردارم، که هست…
در انتهای کار خود از ابتدا ببین
در انتهای کار خود از ابتدا ببین زان پیشتر که خاک شوی زیر پا ببین خودبین کجا، وصال حیات ابد کجا؟ آیینه را به سنگ…
دانه اشک بود توشه راهی که مراست
دانه اشک بود توشه راهی که مراست دل آسوده بود قافله گاهی که مراست کمر از موجه خویش است مرا چون دریا چون حباب از…
داغی ز عشق بر دل فرزانه سوختیم
داغی ز عشق بر دل فرزانه سوختیم قندیل کعبه را به صنمخانه سوختیم هرگز صدای بال و پر ما نشد بلند آهسته همچو شمع درین…
داغ است برگ عیش گلستان روزگار
داغ است برگ عیش گلستان روزگار دود دل است سنبل و ریحان روزگار چون شمع تا تمام نسوزی نمی دهند خط امان ترا ز شبستان…
دادم ز شور عشق به سیلاب خانه را
دادم ز شور عشق به سیلاب خانه را کردم به خارخار بدل آشیانه را افزود نشأه لب میگون او ز خط کیفیت است بیش، شراب…
خون ما را چرخ عاجزکش به دست زور خورد
خون ما را چرخ عاجزکش به دست زور خورد مغز ما را گردش سیاره همچون مور خورد بی نیاز از آب خضرم، عمر درویشی دراز!…
خوشم با ناله خود، دم همین است
خوشم با ناله خود، دم همین است چراغ حلقه ماتم همین است مگو در بیغمی آسودگی هست که غم گر هست در عالم همین است…
خوشا دلی که در اندیشه جمال تو باشد
خوشا دلی که در اندیشه جمال تو باشد که در بهشت بود هر که در خیال تو باشد سعادتی که دهد خاکمال بال هما را…
خوش آن که به گوشه ای نشیند
خوش آن که به گوشه ای نشیند مردم چه که خویش را نبیند چون بال شود وبال طاوس نقشی که به مدعا نشیند از وی…
خود به خود چشم تو در گفتارست
خود به خود چشم تو در گفتارست بیخودی لازمه بیمارست با حدیث لب جان پرور او بوی گل چون نفس بیمارست رزق اهل نظر از…
خنده کردی درگلستان تازه شد ایمان گل
خنده کردی درگلستان تازه شد ایمان گل آتش بیطاقتی بالا گرفت از جان گل رخنه ای تا هست فیض آفتاب حسن هست بلبل ما در…
خمار من نشکست از ایاغ چشم غزال
خمار من نشکست از ایاغ چشم غزال فزود داغ جنونم ز داغ چشم غزال به داغ لاله کجا التفات خواهد کرد رمیده ای که ندارد…
خطش دمید وبه عشاق مهربان گردید
خطش دمید وبه عشاق مهربان گردید ازین بهار چه گلهای خوش عیان گردید هزار تشنه جگر را به آب خضر رساند خطی که گرد لب…
خط غزال چشم را آهوی مشکین می کند
خط غزال چشم را آهوی مشکین می کند چهره های ساده را بتخانه چین می کند در گلستانی که چشم بلبلان بیدار نیست پای خواب…
خط سبزی که به گرد رخ او گردیده است
خط سبزی که به گرد رخ او گردیده است دفتر دعوی خورشید به هم پیچیده است برگریزان تو خوشتر بود از گلریزان در بهار آن…
خط تلخ ساخت آن دهن همچو قند را
خط تلخ ساخت آن دهن همچو قند را این مور برد چاشنی نوشخند را زنگار می برد برش از تیغ آبدار خط می کند رحیم…
خضر راه حقیقت است مجاز
خضر راه حقیقت است مجاز مکن این در به روی خویش فراز دل محمود اگر همی خواهی دست کوته مکن ز زلف ایاز عاشق از…
زر و بال منعمان روز قیامت می شود
زر و بال منعمان روز قیامت می شود عاقبت هر فلس ماهی داغ حسرت می شود تا برآمد از وطن یوسف عزیز مصر شد دانه…
زدام عشق عاشق را سفر بیرون نمی آرد
زدام عشق عاشق را سفر بیرون نمی آرد زدریا ماهیان را بال و پر بیرون نمی آرد نباشد پختگی را آتشی چون نور بینایی زخامی…
زخم تو تیغ بر جگر ماه می زند
زخم تو تیغ بر جگر ماه می زند داغ تو خیمه بر دل آگاه می زند طوفان طناب خیمه خورشید را گسیخت شبنم بر این…
زخ تو از نگه گرم خوش جلا گردد
زخ تو از نگه گرم خوش جلا گردد اگرچه نفس از آیینه بی صفا گردد به شیوه های تو هرکس که آشنا شده است به…
زبان لاف رسوا می کند ناقص کمالان را
زبان لاف رسوا می کند ناقص کمالان را که رو بر خاک مالد پرفشانی بسته بالان را چو نتوانی شدن شیرازه جمعیت خاطر مده زحمت…
زآه عاشقان اندیشه ای اختر نمی دارد
زآه عاشقان اندیشه ای اختر نمی دارد زدود تلخ پروا دیده مجمر نمی دارد به تلخی صبر کن تا معدن گوهر توانی شد که آب…
زان پیش کآفتاب بگیرد گلوی صبح
زان پیش کآفتاب بگیرد گلوی صبح روی خود از می شفقی کن چو روی صبح زان پیش کز غبار نفس بی صفا شود لبریز کن…
ز نقشهای غریب آنچه جام جم دارد
ز نقشهای غریب آنچه جام جم دارد دل شکسته ما بی زیاد و کم دارد ز صدق و کذب سخن سنج را گزیری نیست چو…
ز منع افزون شود شوق گرستن بی قراران را
ز منع افزون شود شوق گرستن بی قراران را که افزاید رسایی از گره در رشته باران را ز طوفان پنجه مرجان نگردد بحر را…
ز گمرهی خود از روی رهنما خجلم
ز گمرهی خود از روی رهنما خجلم شکسته کشتیم از سعی ناخدا خجلم من خراب کجا جام لاله رنگ کجا چو دست ماتمی از بیعت…
ز فرمان قضا گردنکشی دیوانگی باشد
ز فرمان قضا گردنکشی دیوانگی باشد درین میدان سپر انداختن مردانگی باشد زعجز من دلیر آن کس که می گردد نمی داند که پشت دست…
ز شرم در حرم وصل جان محرم سوخت
ز شرم در حرم وصل جان محرم سوخت فغان که تشنه ما در کنار زمزم سوخت گذشت پرتو روی تو بر بساط چمن عقیق لاله…
ز زلف پرشکن بتخانه چین است پنداری
ز زلف پرشکن بتخانه چین است پنداری ز خال مشکبو آهوی مشکین است پنداری چنان شد از شراب لعل رنگین چشم مخمورش که هر مژگان…
ز روی آتشینش حیرتی رو داد آتش را
ز روی آتشینش حیرتی رو داد آتش را که چندین عقده در کار از سپند افتاد آتش را مرا در وادیی می جوشد از دل…
ز دست خشک مرجان ناامید از بحر گردیدم
ز دست خشک مرجان ناامید از بحر گردیدم ز روی تلخ دریا دامن از وصل گهر چیدم میزان نظر سنگین تر آمد پله خوابم چو…
ز خوی نازک آن سیمبر چندان حذر دارم
ز خوی نازک آن سیمبر چندان حذر دارم که یاد سر کند دستی که با او در کمر دارم چو خواهد گشت آخر بیستون لوح…
ز خط صفای دگر روی یار پیدا کرد
ز خط صفای دگر روی یار پیدا کرد ز داغ، حسن دگر لاله زار پیدا کرد ز خط کشید رخش گرد خویش دایره ای فغان…
ز حرف سرد چه پروا روان سوخته را؟
ز حرف سرد چه پروا روان سوخته را؟ که هست مرهم کافور، جان سوخته را ز بس که اهل سعادت گرسنه چشم شدند هما به…