غزلیات – صائب تبریزی
چون آب در لباس گل و خار بوده ای
چون آب در لباس گل و خار بوده ای ای یار ساده رو تو چه پرکار بوده ای چون لاابالیان همه جا جلوه کرده ای…
همین نه در نظر ای سیمبر نمی آیی
همین نه در نظر ای سیمبر نمی آیی ز سرکشی تو به اندیشه درنمی آیی ز چشم شور تو چون ایمنی ز غلطانی چرا برون…
چو خواهی عاقبت شد رزق موران
چو خواهی عاقبت شد رزق موران به دولت گر سلیمانی چه حاصل چو آخر می شود تابوت تختت اگر جمشید و خاقانی چه حاصل چو…
همتی یاران که جوشی از ته دل می زنم
همتی یاران که جوشی از ته دل می زنم می شوم طوفان، به قلب عالم گل می زنم موج بیتابم عنانداری نمی آید زمن بی…
چهره صاف تو آیینه اندیشه نماست
چهره صاف تو آیینه اندیشه نماست جان ز سیمای تو چون آب ز گوهر پیداست دیده ای نیست که حیران تماشای تو نیست قامت همچو…
هست یک نسبت به نیک و بد دل بی کینه را
هست یک نسبت به نیک و بد دل بی کینه را نیست صدر و آستانی خانه آیینه را راز عشق از دل تراوش می کند…
چها تا با هوسناکان کند رخسار گلرنگش
چها تا با هوسناکان کند رخسار گلرنگش که بویش فتنه خوابیده را بیدار می سازد به اندک روی گرمی از خجالت آب می گردم مرا…
هزار حیف که دوران خط یار گذشت
هزار حیف که دوران خط یار گذشت شکست رنگ گل و حسن نوبهار گذشت چنان سیاهی خط تنگ کرد دایره را که حسن، همچو نسیم…
چه غم ازکار فرو بسته ما دارد عشق؟
چه غم ازکار فرو بسته ما دارد عشق؟ چون فلک در دل خود آبله ها دارد عشق نیست چون غنچه پیکان دل ماناخن گیر ورنه…
هرکه تسلیم به فرمان قضا می گردد
هرکه تسلیم به فرمان قضا می گردد بر سرش ابر بلا بال هما می گردد چه ضرورست کشیدن ز مسیحا منت؟ کامرانی چو کند درد،…
چه شبی بود که آن نرگس خواب آلوده
چه شبی بود که آن نرگس خواب آلوده دست در گردنم انداخت شراب آلوده نکند طالع نامرد اگر کوتاهی می کشم پرده ازان روی حجاب…
هردل که داغدار شود از نظاره اش
هردل که داغدار شود از نظاره اش پهلو به آفتاب زند هر ستاره اش باشد ستاره درشب تاریک رهنما شد زیر زلف رهزن من گوشواره…
چه حاجت است به گلگونه، روی گلگون را؟
چه حاجت است به گلگونه، روی گلگون را؟ نشسته است به خون هیچ ساده دل خون را به می چه سرخ کنی چشم های میگون…
هر گروهی به دلیل دگر آویخته اند
هر گروهی به دلیل دگر آویخته اند بوشناسان به نسیم سحر آویخته اند بهر فردوس گروهی که ز دنیا گذرند از هوایی به هوای دگر…
چه بهشتی است که یارم ز سفر برگردد
چه بهشتی است که یارم ز سفر برگردد از نظر ناشده چون نور نظر برگردد قدرت عجز اگر این است که من یافته ام تیغ…
هر که رنگ شکسته ای دارد
هر که رنگ شکسته ای دارد دل در خون نشسته ای دارد حرف عشق از کسی درست آید که زبان شکسته ای دارد در سرایی…
چنین از خون اگر دامان آن گل لاله گون گردد
چنین از خون اگر دامان آن گل لاله گون گردد زدامنگیری او آستینها جوی خون گردد زهم پاشید دلها تا بریدی زلف مشکین را پریشان…
هر که دارد نظری واله زیبایی توست
هر که دارد نظری واله زیبایی توست حلقه دام تو از چشم تماشایی توست نیست هر چند در این سرو قدان کوتاهی علم این صف…
چند در دایره مردم عاقل باشم؟
چند در دایره مردم عاقل باشم؟ تخته مشق صد اندیشه باطل باشم فتح بابی نشد از کعبه و بتخانه مرا بعد ازین گوش برآواز در…
هر که چون آب روان آیینه خود ساده کرد
هر که چون آب روان آیینه خود ساده کرد سرو را چون بندگان در پیش خود استاده کرد کی به گرد من رسد مجنون، که…
چند بر کوردلان جلوه دهم معنی را؟
چند بر کوردلان جلوه دهم معنی را؟ پیش دجال کشم مایده عیسی را در دیاری که ز ارباب تمیزست ز کام غنچه آن به که…
هر که اوقات گرامی صرف خودسازی کند
هر که اوقات گرامی صرف خودسازی کند خانه اش سازست چون جان خانه پردازی کند همچو اخگر زود خاکسترنشین خواهد شدن هر سبک مغزی که…
چنان سرگرمیی از شوق آن گلگون قبا دارم
چنان سرگرمیی از شوق آن گلگون قبا دارم که بر گل می خرامم خاراگر در زیر پا دارم کنار شوق من چون موج آسایش نمی…
هر کس سخن به دشمن انصاف می دهد
هر کس سخن به دشمن انصاف می دهد در دست زنگی آینه صاف می دهد همت نه بی دریغ زر وسیم دادن است اهل کرم…
چگونه توبه ز می موسوم بهار کنم
چگونه توبه ز می موسوم بهار کنم من آن نیم که پشیمانی اختیار کنم خوش آن که روز شب خود ز روی یار کنم شبی…
هر عاشق از رهی به حریم وصال رفت
هر عاشق از رهی به حریم وصال رفت مجنون پی سیاهی چشم غزال رفت چشم و دهان یار تلافی کند مگر عمر عزیز را که…
چشم می پوشی ازان رخسار جان پرور چرا؟
چشم می پوشی ازان رخسار جان پرور چرا؟ می کنی آیینه را پنهان ز روشنگر چرا غیرتی کن چون گهر جیب صدف را چاک کن…
هر زنده دل که جا به مقام رضا گرفت
هر زنده دل که جا به مقام رضا گرفت از تیغ، فیض سایه بال هما گرفت شد وحشتم ز عالم صورت زیادتر چندان که بیش…
چشم طمع ندوخته حرصم به مال هند
چشم طمع ندوخته حرصم به مال هند پایم به گل فرو شده از برشکال هند چون موج می پرد دلم از بهر زنده رود آبی…
هر چند یار ما همه جا جلوه می کند
هر چند یار ما همه جا جلوه می کند نتوان دلیر گفت کجا جلوه می کند احول مشو که سرو قبا پوش او یکی است…
چشم تو که پروای نظر باز ندارد
چشم تو که پروای نظر باز ندارد چون است که از سرمه نظر باز ندارد اهل دل وحرف گله آمیز محال است در قافله ما…
نیم غمگین که مرگ آرد مرا از زندگی بیرون
نیم غمگین که مرگ آرد مرا از زندگی بیرون ازین داغم که می آرد ز شغل بندگی بیرون چنین کز قطع راه زندگانی مانده گردیدم…
چشم امید به مژگان تر خود داریم
چشم امید به مژگان تر خود داریم روی خود تازه به آب گهر خود داریم صحبت ما به نگهبانی دم می گذرد تیغ بر کف…
نیست یک تن در جهان گویا، اگر گویا دل است
نیست یک تن در جهان گویا، اگر گویا دل است چشم بینا پرده خواب است اگر بینا دل است هست از وحدت خزان و نوبهار…
چرخ در تاب از تحمل ماست
چرخ در تاب از تحمل ماست تیغ در آتش از تغافل ماست سر شبنم به آفتاب رسید در ترقی همین تنزل ماست می رسیم از…
نیست ممکن دل آشفته به سر پردازد
نیست ممکن دل آشفته به سر پردازد بید مجنون به سرانجام ثمر پردازد نیست در خاطر سودازدگان فکر وصال به چه دل غرقه دریا به…
چراغ حسن را دامان خط مستور می سازد
چراغ حسن را دامان خط مستور می سازد غباری خانه آیینه را بی نور می سازد مرا در محفلی بند از زبان برداشت بیتابی که…
نیست دلگیری ز دنیا بنده تسلیم را
نیست دلگیری ز دنیا بنده تسلیم را آتش نمرود گلزارست ابراهیم را در دل دریا به ساحل می تواند پشت داد هر که گیرد وقت…
جوشن داودی قلمرو تدبیر
جوشن داودی قلمرو تدبیر نقش بر آب است پیش ناوک تقدیر با جگر آفتاب، صبح چه سازد ؟ گرمی دل کم نمی شود به طباشیر…
نیست پروای فنای خود دل وارسته را
نیست پروای فنای خود دل وارسته را تیغ خضر راه باشد دست از جان شسته را در دیار عشق کس را دل نمی سوزد به…
جنون من ز نسیم بهار کامل شد
جنون من ز نسیم بهار کامل شد حذر کنید که دیوانه بی سلاسل شد گذشت صبح نشاطش به خواب بیخبری سیه دلی که ز سیر…
نیست اندیشه ای از زخم زبان سرکش را
نیست اندیشه ای از زخم زبان سرکش را خار و خس بستر سنجاب بود آتش را بهره از عمر بود تیره روانان را بیش زودتر…
جمعی که جان به لب گویا سپرده اند
جمعی که جان به لب گویا سپرده اند سر رشته نفس به مسیحا سپرده اند هر تنگ ظرف قابل اسرار عشق نیست راز گهر به…
نیست از دشمن محابا یک سر سوزن مرا
نیست از دشمن محابا یک سر سوزن مرا کز دل سخت است در زیر قبا جوشن مرا هر چه را خورشید سوزد، برنیاید دود ازو…
جلوه برقی است نور آفتاب زندگی
جلوه برقی است نور آفتاب زندگی گردش چشمی است دوران حباب زندگی از وجود ما گل آلودست این آب زلال ورنه دردی نیست در جام…
نوای عندلیبان را زهم نگسسته می خواهم
نوای عندلیبان را زهم نگسسته می خواهم چو موج این نغمه سیراب را پیوسته می خواهم می خامم، کمال من بود در جوش تنهایی ازین…
جذبه عاشق اثر در سنگ خارا می کند
جذبه عاشق اثر در سنگ خارا می کند کوهکن معشوق خود از سنگ پیدا می کند هر که بر خود سخت گیرد کارهای سهل را…
نه همین اهل خرد آینه اسرارند
نه همین اهل خرد آینه اسرارند که ز خود بیخبران نیز خبرها دارند نقطه هایی که درین دایره فرد آمده اند همه حیرت زده گردش…
جای خود وا می کنند اهل صفا بر روی دست
جای خود وا می کنند اهل صفا بر روی دست دارد از روشندلی آیینه جا بر روی دست از ته دل هر که خون خویش…
نه زر و سیم و نه لعل و نه گهر خواهد ماند
نه زر و سیم و نه لعل و نه گهر خواهد ماند در بساط تو همین گرد سفر خواهد ماند زین گلستان که به رنگینی…