دل از مشاهده لاله زار نگشاید

دل از مشاهده لاله زار نگشاید ز دستهای حنابسته کارنگشاید گره ز غنچه پیکان زنگ بسته ما به تر زبانی خون شکار نگشاید ز خون…

ادامه مطلب

دل آب گشت وتربیت دانه ای نکرد

دل آب گشت وتربیت دانه ای نکرد این شمع مرد و گریه مستانه ای نکرد هرگز چو زلف ماتمیان دست روزگار سررشته امید مرا شانه…

ادامه مطلب

دستی که به جامی نشود رهزن هوشم

دستی که به جامی نشود رهزن هوشم چون پایه تابوت گران است به دوشم دستی که به احسان نکند حلقه بگوشم چون پایه تابوت گران…

ادامه مطلب

دست در دامن آن زلف معنبر زده ام

دست در دامن آن زلف معنبر زده ام باز بر آتش خود دامن محشر زده ام شمع بیدار دلان روشنی از من دارد آب حیوان…

ادامه مطلب

درین دو هفته که زاینده رود سرشارست

درین دو هفته که زاینده رود سرشارست پلی است آن طرف آب، هر که هشیارست چسان ز سیر چمن خاطرم گشاده شود؟ که بوی گل…

ادامه مطلب

درگذر زین خاکدان، گرد سپاهی بیش نیست

درگذر زین خاکدان، گرد سپاهی بیش نیست برشکن افلاک را، طرف کلاهی بیش نیست تشنه چشم افتاده است آیینه اسکندری ورنه آب زندگانی دل سیاهی…

ادامه مطلب

درخون نشستم از نفس مشکبار خویش

درخون نشستم از نفس مشکبار خویش چون نافه عقده ای نگشودم زکار خویش انجم به آفتاب شب تیره را رساند دارم امیدها به دل داغدار…

ادامه مطلب

در هر جگری شوری ازین گرم نفس هست

در هر جگری شوری ازین گرم نفس هست چون صبح، مرا حق نفس بر همه کس هست اندیشه آزاد شدن فال غریبی است آن را…

ادامه مطلب

در محیط عشق باشد از سر پر خون حباب

در محیط عشق باشد از سر پر خون حباب باشد این دریای خون آشام را گلگون حباب می نماید شوکت گردون به چشم تنگ عقل…

ادامه مطلب

در کوی عشق ره نبود جبرئیل را

در کوی عشق ره نبود جبرئیل را پی کرده است تیزی این ره دلیل را بخت سیه گلیم ندارد غم گزند حاجت به نیل نیست…

ادامه مطلب

در فشار دل، سر دست نگارین ظالم است

در فشار دل، سر دست نگارین ظالم است در هلاک بیگناهان تیغ خونین ظالم است گر چه از زنگار خط تیغ نگاهش کند شد همچنان…

ادامه مطلب

در علاج درد ما رنگ از رخ تدبیر ریخت

در علاج درد ما رنگ از رخ تدبیر ریخت دید تا ویرانی ما را، دل تعمیر ریخت این قدر شور جنون در قطره ای می…

ادامه مطلب

در سینه نهان گریه مستانه نگردد

در سینه نهان گریه مستانه نگردد سیلاب گره در دل ویرانه نگردد جویای دل صاف بود چهره روشن آیینه محال است پریخانه نگردد نزدیکی شمع…

ادامه مطلب

در زیر فلک چند خردمند توان بود

در زیر فلک چند خردمند توان بود هشیار درین غمکده تا چند توان بود در فصل گل از بلبل ما یاد نکردند دیگر به چه…

ادامه مطلب

در دل هر قطره آماده است دریایی مرا

در دل هر قطره آماده است دریایی مرا هست در هر دانه ای دام تماشایی مرا عشرت ملک سلیمان می کنم در چشم مور هر…

ادامه مطلب

در داغ غوطه خورد دل غم سرشت ما

در داغ غوطه خورد دل غم سرشت ما با کعبه هم لباس شد آخر کنشت ما از سنگ کودکان سر ما لاله زار شد خط…

ادامه مطلب

در حفظ جسم این همه فکر محال چیست؟

در حفظ جسم این همه فکر محال چیست؟ غیر از شکست، عاقبت این سفال چیست؟ عمر دوباره مهر ز صبح از زوال یافت لرزیدن تو…

ادامه مطلب

در تعلق کوه آهن در شمار سوزن است

در تعلق کوه آهن در شمار سوزن است در تجرد سوزنی همسنگ کوه آهن است پاک کن دل را، ز دست انداز چرخ آسوده شو…

ادامه مطلب

در بهاران سر مرغی که به زیر بال است

در بهاران سر مرغی که به زیر بال است از دم سرد خزان ایمن و فارغبال است هر چه اندوخته ای از تو جدا می…

ادامه مطلب

در آن زلف سیه دلهای خونین می شود پیدا

در آن زلف سیه دلهای خونین می شود پیدا درین سنبلستان آهوی مشکین می شود پیدا به دامن می رسد چاک گریبان گلعذاران را به…

ادامه مطلب

دانسته ام غرور خریدار خویش را

دانسته ام غرور خریدار خویش را خود همچو زلف می شکنم کار خویش را هر گوهری که راحت بی قیمتی شناخت شد آب سرد، گرمی…

ادامه مطلب

داغ ناسور مرا گر بر دل صحرا نهند

داغ ناسور مرا گر بر دل صحرا نهند از خجالت لاله ها بر کوه پا بالا نهند از لب پیمانه ها خیزد نوای العطش پنبه…

ادامه مطلب

داستان شوق را تحریر کردن مشکل است

داستان شوق را تحریر کردن مشکل است بحر را از موج در زنجیر کردن مشکل است بند پیش سیل بی زنهار نتواند گرفت بی قرار…

ادامه مطلب

خیره می سازد نظر را در قبا سیمین برش

خیره می سازد نظر را در قبا سیمین برش می نماید در صدف خود رافروغ گوهرش با وجود خط عذارش ساده می آید به چشم…

ادامه مطلب

خون دل را باده گلفام می دانیم ما

خون دل را باده گلفام می دانیم ما آه را خوشتر ز خط جام می دانیم ما نیست احسان بنده کردن مردم آزاد را دانه…

ادامه مطلب

خوشا کسی که به دامان خود قدم شکند

خوشا کسی که به دامان خود قدم شکند تمام دست شود خویش را بهم شکند به شیشه خانه دلهای ما جه خواهد کرد بتی که…

ادامه مطلب

خوشا افتاده ای کز خاک ره چالاک برخیزد

خوشا افتاده ای کز خاک ره چالاک برخیزد کند در خاک دشمن را و خود از خاک برخیزد گناه ما غبار خاطر رحمت نمی گردد…

ادامه مطلب

خوش آن رهرو که دایم چون فلک بر خویش می گردد

خوش آن رهرو که دایم چون فلک بر خویش می گردد که بر خود هر که گردد بیش، شوقش بیش می گردد مجرد شو که…

ادامه مطلب

خوب دارد زاهد شیاد، داروگیر را

خوب دارد زاهد شیاد، داروگیر را دام دردانه است پنهان سبحه تزویر را در نشاط و خرمی، غافل نمی جوید سبب زعفران حاجت نباشد خنده…

ادامه مطلب

خنده رویی میهمان را گل به جیب افشاندن است

خنده رویی میهمان را گل به جیب افشاندن است تنگ خلقی کفش پیش پای مهمان ماندن است از صراط المستقیم شرع پوشیدن نظر با دو…

ادامه مطلب

خمار باده مهر دوستان را کینه می سازد

خمار باده مهر دوستان را کینه می سازد کدورت صبح شنبه را شب آدینه می سازد غباری از لباس فقر بر دل نیست صوفی را…

ادامه مطلب

خط نسازد بی صفا آن عارض پر نور را

خط نسازد بی صفا آن عارض پر نور را از نسیم صبح پروا نیست شمع طور را شکوه مهر خاموشی می خواست گیرد از لبم…

ادامه مطلب

خط شبرنگ کز او حسن بتان از خطرست

خط شبرنگ کز او حسن بتان از خطرست چشم عیار ترا پرده گلیم دگرست نیست از آب گهر بر جگر تشنه لبان از لب لعل…

ادامه مطلب

خط ز خال لب جانانه برون می آید

خط ز خال لب جانانه برون می آید آه افسوس ازین دانه برون می آید حرف صدق از لب دیوانه برون می آید زین صدف…

ادامه مطلب

خط به تمکین آید از لعل دلبر برون

خط به تمکین آید از لعل دلبر برون سبزه با لنگر ز زیر سنگ آرد سر برون سرمه بخت سیه روشندلان را کیمیاست اخگر آید…

ادامه مطلب

خصم را عقل مقید به تحمل دارد

خصم را عقل مقید به تحمل دارد سیل را ریگ مسخر به تنزل دارد از ثبات قدم ما دل تیغ آب شود سیل در بادیه…

ادامه مطلب

زدندان ریختن عقد سخن زیر و زبرگردد

زدندان ریختن عقد سخن زیر و زبرگردد کف افسوس می گردد صدف چون بی گهر گردد به اندک فرصتی می گردد از جان سیر تن…

ادامه مطلب

زخنده دل به لعب لعل یار مفتون شد

زخنده دل به لعب لعل یار مفتون شد کباب را زنمک شوق آتش افزون شد شدم به بتکده از کعبه سر برآوردم مرا کلید در…

ادامه مطلب

زخط سبز شود بیش لعل دلبر صاف

زخط سبز شود بیش لعل دلبر صاف هنوز از پر طوطی نگشته شکر صاف عجب که حسن گذارد اثر ز من باقی که می کنم…

ادامه مطلب

زبیتابان کجا آن مست بی پروا خبر گیرد؟

زبیتابان کجا آن مست بی پروا خبر گیرد؟ سپند ما مگر زان آتشین سیما خبر گیرد زاحوال هواداران مشو غافل زبسیاری که از هر ذره…

ادامه مطلب

زبان تا بود گویا، تیغ می بارید بر فرقم

زبان تا بود گویا، تیغ می بارید بر فرقم جهان دارالامان شد تا زبان در کام دزدیدم مکش سر از ملامت گر سرافرازی طمع داری…

ادامه مطلب

زان لب جان بخش با خط معنبر ساختم

زان لب جان بخش با خط معنبر ساختم من به ظلمت ز آب حیوان چون سکندر ساختم در محیط عشق غواصی نمی آمد ز من…

ادامه مطلب

زآتش گل به اعجاز رخ نیکو برویاند

زآتش گل به اعجاز رخ نیکو برویاند گل از آتش به سحر نرگس جادو برویاند سپند از آتش و خال از رخ و از دل…

ادامه مطلب

ز نوبهار جهان زینت تمام گرفت

ز نوبهار جهان زینت تمام گرفت شکوفه روی زمین را به سیم خام گرفت شدند سوخته جانان امیدوار آن روز که داغ لاله به کف…

ادامه مطلب

ز مغز من به صهبا خشکی غم برنمی آید

ز مغز من به صهبا خشکی غم برنمی آید رسانم گر به آب این خاک را، نم برنمی آید به خون نتوان ز روی تیغ…

ادامه مطلب

ز گریه سرکشی افزود آن پریوش را

ز گریه سرکشی افزود آن پریوش را که شعله ور کند اشک کباب، آتش را ز چهره عرق آلود یار در عجبم که کرده است…

ادامه مطلب

ز عشق در اگر نور آشنایی هست

ز عشق در اگر نور آشنایی هست به زیر خاک هم امید روشنایی هست حریم وصل محال است بی قریب بود که هر کجا که…

ادامه مطلب

ز شست صاف از دل می جهد گرم آنچنان تیرش

ز شست صاف از دل می جهد گرم آنچنان تیرش که از بوی کباب افتد به فکر زخم ،نخجیرش زخون صید اگر صحرا شود دریا،چه…

ادامه مطلب

ز سادگی است تمنای سود ازین مردم

ز سادگی است تمنای سود ازین مردم که شد به خاک برابر وجود ازین مردم بغیر آبله دل که غوطه زد در خون کدام عقده…

ادامه مطلب

ز رعشه رفته برون دست و پا ز فرمانم

ز رعشه رفته برون دست و پا ز فرمانم فتاده است تزلزل به چار ارکانم شده است نقد قیامت مرا از پیریها عصا صراط من…

ادامه مطلب