نیست از روی زمین سیری دل خود کام را

نیست از روی زمین سیری دل خود کام را حرص می گردد زیاد از خاک، چشم دام را داغ دارد میکشان را تشنه چشمی های…

ادامه مطلب

جلوه ای سرکن که خون از چشم بلبل سر کند

جلوه ای سرکن که خون از چشم بلبل سر کند اشک شبنم بی حجاب از دیده گل سر کند می توان بر تیرباران ملامت صبر…

ادامه مطلب

نوبهارست بیا روی به میخانه کنیم

نوبهارست بیا روی به میخانه کنیم مغز را از می گلرنگ پریخانه کنیم بوسه را گرد لب جام به دور اندازیم جگر سوخته خال لب…

ادامه مطلب

جز چشم توای شوخ جانهاست فدایش

جز چشم توای شوخ جانهاست فدایش بیمار ندیدم که توان مرد برایش ازحلقه به زنجیر محال است رسد نقص کوتاه نگردد به گره زلف رسایش…

ادامه مطلب

نه همین دل ز لب لعل تو پر شور شده است

نه همین دل ز لب لعل تو پر شور شده است که جگرگاه بدخشان ز تو ناسور شده است شوخ چشمی که نظر بر دل…

ادامه مطلب

جدا ز دولت وصلش به گریه ام مشغول

جدا ز دولت وصلش به گریه ام مشغول به سبحه است سرو کار عامل معزول به آب تا نرساند روان نمی گردد به خانه ای…

ادامه مطلب

نه غم خار و نه اندیشه خارا دارند

نه غم خار و نه اندیشه خارا دارند رهنوردان تو پیشانی صحرا دارند به زر و سیم جهان چشم نسازند سیاه پا به گنج گهر…

ادامه مطلب

جان غریب ازین جهان میل وطن نمی کند

جان غریب ازین جهان میل وطن نمی کند شد چو عقیق نامجو یاد یمن نمی کند عشق مگر به جذبه ای از خودیم بر آورد…

ادامه مطلب

نه چون بید از تهیدستی درین گلزار می لرزم

نه چون بید از تهیدستی درین گلزار می لرزم که بر بی حاصلی می لرزم و بسیار می لرزم ز بیخوابی مرا چون چشم انجم…

ادامه مطلب

جان به صد داغ از تن خاکی سرشت آمد برون

جان به صد داغ از تن خاکی سرشت آمد برون جغد ازین ویرانه طاوس بهشت آمد برون فکر رنگین جلوه دیگر کند با بخت سبز…

ادامه مطلب

نه آسمان سبو کش میخانه تواند

نه آسمان سبو کش میخانه تواند در حلقه تصرف پیمانه تواند چندان که چشم کار کند در سواد خاک مردم خراب نرگس مستانه تواند گردنکشان…

ادامه مطلب

ثبات دولت خوبی ز کوه تمکین است

ثبات دولت خوبی ز کوه تمکین است حصار عافیت باغ، گوش سنگین است چه وقت توست که لب بر لب پیاله نهی؟ برای حسن تو…

ادامه مطلب

نمی خوردم غم دنیا اگر دیندار می بودم

نمی خوردم غم دنیا اگر دیندار می بودم مآل خویش می دیدم اگر بیدار می بودم گرفتم پرده از کار جهان، بی پرده گردیدم چنین…

ادامه مطلب

تیشه زد بر پای خود هر کس که زد بر پای کوه

تیشه زد بر پای خود هر کس که زد بر پای کوه دست کوته دار چون فرهاد از ایذای کوه پای پیچیده است در دامان…

ادامه مطلب

نمک عشق در آب و گل درویشان است

نمک عشق در آب و گل درویشان است حاصل روی زمین در دل درویشان است نور خورشید به ویرانه فزون می افتد بیشتر لطف خدا…

ادامه مطلب

تو تا ز هستی خود بی خبر نمی افتی

تو تا ز هستی خود بی خبر نمی افتی ز خویش مرحله ای پیشتر نمی افتی ازین جهان و سرانجام آن مشو غافل اگر به…

ادامه مطلب

نگه چون شمع درگیرد ز روی روشن ساقی

نگه چون شمع درگیرد ز روی روشن ساقی ید بیضا شود دست از بیاض گردن ساقی دماغ عیش می گردد دو بالا می پرستی را…

ادامه مطلب

تنگ ظرفم، باده کم زور می سازد مرا

تنگ ظرفم، باده کم زور می سازد مرا دور گردی و نگاه دور می سازد مرا نیست از بی حاصلی نقل مکان در خاطرم خار…

ادامه مطلب

نقطه اشک سراسیمه و شیدایی کیست؟

نقطه اشک سراسیمه و شیدایی کیست؟ الف آه کمر بسته رعنایی کیست؟ شور بلبل ز نمکدان که برمی خیزد؟ عرق چهره گل پرتو زیبایی کیست؟…

ادامه مطلب

تمام رس نبود باده ای که کف دارد

تمام رس نبود باده ای که کف دارد که عیب دار بود گوهری که تف دارد بغیر آدم خاکی که گوهری است یتیم کدام در…

ادامه مطلب

نفس یک پا درون خانه، یک پا در برون دارد

نفس یک پا درون خانه، یک پا در برون دارد کسی محکم عنان بادپای عمر چون دارد؟ کجا از شادمانی بهره عقل ذوفنون دارد؟ که…

ادامه مطلب

تسکین دل به شور محبت نمی شود

تسکین دل به شور محبت نمی شود این داغ، خوش نمک به قیامت نمی شود لیلی عنان گسسته به صحرا نهاد روی تمکین حریف جذب…

ادامه مطلب

نظرگاهی مرا غیر از دل روشن نمی باشد

نظرگاهی مرا غیر از دل روشن نمی باشد که هرگز مرغ زیرک غافل از روزن نمی باشد به عزت مردن از بی اعتباری زیستن خوشتر…

ادامه مطلب

ترجمان دل صاحب نظران خاموشی است

ترجمان دل صاحب نظران خاموشی است حجت ناطق کامل هنران خاموشی است رخنه آفت معموره دل گفتارست مهر گنجینه روشن گهران خاموشی است خامشی لنگر…

ادامه مطلب

نظاره لب میگون خمار می آرد

نظاره لب میگون خمار می آرد گل عذار بتان خار خار می آرد مکن ز باده گلرنگ سرخ چهره خویش که زردرویی آن نشأه بار…

ادامه مطلب

ترا اگر به نیاز احتیاج خواهد بود

ترا اگر به نیاز احتیاج خواهد بود نیازمندی ما را رواج خواهد بود به دردمندی من عاشقی نخواهی یافت ترا به عاشق اگر احتیاج خواهد…

ادامه مطلب

نشاط عالم بی اعتبار درگردست

نشاط عالم بی اعتبار درگردست چو برق، خوشدلی روزگار در گردست ز سیر دایمی مهر می توان دانست که مهر عالم ناپایدار در گردست مساز…

ادامه مطلب

تاخت از سینه به مژگان دل بازیگوشم

تاخت از سینه به مژگان دل بازیگوشم گشت بال و پر طوفان دل بازیگوشم من که در صومعه سر حلقه پیران بودم کرد بازیچه طفلان…

ادامه مطلب

نرسد هیچ کمالی به سخن سنجیدن

نرسد هیچ کمالی به سخن سنجیدن که سخن را صله ای نیست به از فهمیدن می خلد بیشتر از شیون ماتم در دل سخن آهسته…

ادامه مطلب

تا نافه زلف مجلس آراست

تا نافه زلف مجلس آراست آهوی حواس، دشت پیماست چشم تو شرابخانه دل ابروی تو قبله تماشاست قفل دل زنگ بسته ما موقوف کلید بال…

ادامه مطلب

ندارد اختیار در گشودن باغبان تو

ندارد اختیار در گشودن باغبان تو که در را می گشاید جوش گل در گلستان تو ز ابروی تو دارد هر سر مو شوخی مژگان…

ادامه مطلب

تا کی به هر مشاهده از جا رود کسی؟

تا کی به هر مشاهده از جا رود کسی؟ غافل شود ز حق به تماشا رود کسی دامان خشک، موج ز دریا نمی برد پاک…

ادامه مطلب

نبیند زیر پای خویش، رعنا این چنین باید

نبیند زیر پای خویش، رعنا این چنین باید نپردازد به کس، آیینه سیما این چنین باید زشکر خنده اش هر چشم موری تنگ شکر شد…

ادامه مطلب

تا شد به داغ عشق هم آغوش سینه ام

تا شد به داغ عشق هم آغوش سینه ام صحرای محشری است سیه پوش سینه ام درد ترا نکرده فراموش سینه ام چون خم به…

ادامه مطلب

نان به خون دل شد از تیغ زبان رنگین مرا

نان به خون دل شد از تیغ زبان رنگین مرا ترزبانی در گلو شد گریه خونین مرا داغ دارد شعله سرگرمیم خورشید را می شود…

ادامه مطلب

تا ز بی حاصلی خویش خبر یافته ام

تا ز بی حاصلی خویش خبر یافته ام از خزف گوهر و از بید ثمر یافته ام برو ای کعبه رو از دامن دست بدار…

ادامه مطلب

نازکترست از رگ جان گفتگوی من

نازکترست از رگ جان گفتگوی من باریک شد محیط چو آمد به جوی من گردون سفله لقمه روزی حساب کرد هر گریه ای که گشت…

ادامه مطلب

تا در ترددست نفس، جان روانه است

تا در ترددست نفس، جان روانه است بر باد پای عمر، نفس تازیانه است عاشق کجا به فکر سرانجام خانه است؟ مرغ ملول را ته…

ادامه مطلب

میکند جان درتن امید، لعل باده نوش

میکند جان درتن امید، لعل باده نوش روی آتشناک، خون بوسه می آرد به جوش چین ابرو در شکست دل قیامت می کند ساعد سیمین…

ادامه مطلب

تا چنددلت برمن مهجور نبخشد

تا چنددلت برمن مهجور نبخشد تا کی نگهت برنگه دور نبخشد پروانه مغرورم ودربزم نسوزم تا شمع به من مرهم کافور نبخشد مغزش بخورد پشه…

ادامه مطلب

می گذشت از پرده های آسمان فریاد من

می گذشت از پرده های آسمان فریاد من برنمی آید کنون از آشیان فریاد من در جوانی می گذشت از سنگ خارا ناله ام تیر…

ادامه مطلب

تا تو چون شانه دل چاک مهیا نکنی

تا تو چون شانه دل چاک مهیا نکنی پنجه در پنجه آن زلف چلیپا نکنی بر کلاه خرد و هوش اگر می لرزی به که…

ادامه مطلب

می کند پامال، تن آخر دل آسوده را

می کند پامال، تن آخر دل آسوده را می شود دامن کفن این پای خواب آلوده را جز پشیمانی ندارد حاصلی طول امل چند پیمایی…

ادامه مطلب

تا به کی پوشیده از همصحبتان ساغر زدن؟

تا به کی پوشیده از همصحبتان ساغر زدن؟ در گره تا چند آب خویش چون گوهر زدن؟ در گلستانی که باشد چشم بلبل در کمین…

ادامه مطلب

می کشد دامن چو زلف سرکش او بر زمین

می کشد دامن چو زلف سرکش او بر زمین می نهد در چین ز غیرت ناف و آهو بر زمین گل چه حد دارد تواند…

ادامه مطلب

تا به حدی است لطافت رخ پرتابش را

تا به حدی است لطافت رخ پرتابش را که عرق داغ کند لاله سیرابش را تا به دامان قیامت نشود چشمش خشک یک نظر هر…

ادامه مطلب

می شود دایره خلق ز بیماری تنگ

می شود دایره خلق ز بیماری تنگ زین سبب چشم تو پیوسته بود بر سر جنگ تندخو را نشود آینه دل بی زنگ که محال…

ادامه مطلب

خزان رسید وگل افشانی بهار نماند

خزان رسید وگل افشانی بهار نماند به دست بوسه فریب چمن نگار نماند چنان غبار خط آن صفحه عذار گرفت که جای حاشیه زلف برکنار…

ادامه مطلب

می زداید بی کسی زنگ از دل افگار من

می زداید بی کسی زنگ از دل افگار من از پرستاران گرانتر می شود بیمار من پرتو منت کند عالم به چشم من سیاه باشد…

ادامه مطلب

خراب چشم تو اندیشه عتابش نیست

خراب چشم تو اندیشه عتابش نیست که می پرست غم از تلخی شرابش نیست بیاض گردن او در کتابخانه حسن سفینه ای است که حاجت…

ادامه مطلب