گر نباشم من غبار آستانی گو مباش

گر نباشم من غبار آستانی گو مباش دربهشت جاودان برگ خزانی گو مباش گرنباشد طوطی من در شکرزار جهان سبزه بیگانه ای دربوستان گو مباش…

ادامه مطلب

اول سری به رخنه دیوار می کشم

اول سری به رخنه دیوار می کشم دیگر به آشیانه خود خار می کشم سوزن تمام چشم شد از انتظار و من با ناخن شکسته…

ادامه مطلب

گر شوی با خبر از سوز دل بیتابم

گر شوی با خبر از سوز دل بیتابم دم آبی نخوری تا نکنی سیرابم محرمی نیست در آفاق به محرومی من عین دریایم و سرگشته…

ادامه مطلب

آه می دزدد نفس در سینه افگار من

آه می دزدد نفس در سینه افگار من غنچه می خسبد نسیم صبح در گلزار من پرده گنج است ویرانی، که تا محشر مباد سایه…

ادامه مطلب

گر چو غواصان توانی پای از سر ساختن

گر چو غواصان توانی پای از سر ساختن می توانی جیب و دامن پرز گوهر ساختن ایمنند آزاد مردان از پریشان خاطری فرد را نتوان…

ادامه مطلب

آه کی از جان دردآلود می آید برون

آه کی از جان دردآلود می آید برون کز خس و خاشاک هستی دود می آید برون سوخت خونم در رگ و پی بس که…

ادامه مطلب

گر چه دارد تلخی زهر اجل جام وداع

گر چه دارد تلخی زهر اجل جام وداع برامید مرگ می نوشم به هنگام وداع آخر بیماری جانکاه می باشد هلاک اول هجران جانسوزست انجام…

ادامه مطلب

انگور ما رسید و به خم رفت وباده شد

انگور ما رسید و به خم رفت وباده شد شکر خدا که عقده مشکل گشاده شد قدر سخن بجا چو بود بیش می شود نازل…

ادامه مطلب

گر چه از درد خزانی شده رخساره ما

گر چه از درد خزانی شده رخساره ما می توان چید گل از سینه صد پاره ما نفس گرم درین بوته نخواهد ماندن تا شود…

ادامه مطلب

آنان که دل به معنی بیگانه بسته اند

آنان که دل به معنی بیگانه بسته اند بر روی آفتاب در خانه بسته اند آنها که دیده از رخ جانانه بسته اند بر آفتاب…

ادامه مطلب

گر به کار خویشتن چون شمع بینا بودمی

گر به کار خویشتن چون شمع بینا بودمی زیر تیغ محفل آرا پای بر جا بودمی اختیاری نیست سیر من ز دریا چون گهر گر…

ادامه مطلب

آن که از عمر سبکسیر وفا می طلبد

آن که از عمر سبکسیر وفا می طلبد لنگر از سیل و اقامت ز هوا می طلبد هرکه دارد طمع عافیت از آخر عمر ساده…

ادامه مطلب

گر از نظاره خورشید در چشم آب می آید

گر از نظاره خورشید در چشم آب می آید زروی لاله رنگش در نظر خوناب می آید در آن محفل که بی آتش سپند از…

ادامه مطلب

آن راکه زخمی از دم شمشیر او بود

آن راکه زخمی از دم شمشیر او بود بی چشم زخم آب حیاتش به جو بود آسودگی به خواب نبیند تمام عمر آن را که…

ادامه مطلب

کیستند اهل جهان، بی سر و سامانی چند

کیستند اهل جهان، بی سر و سامانی چند در ره سیل حوادث، ده ویرانی چند چرخ کز خون شفق چهره خود دارد سرخ چه سرانجام…

ادامه مطلب

آن را که عشق بخت جوانی نمی دهد

آن را که عشق بخت جوانی نمی دهد از حادثات خط امانی نمی دهد خاکسترش چو فاخته گویا نمی شود هر کس که دل به…

ادامه مطلب

کی ز سیل گرمرو بر روی صحرا می رود؟

کی ز سیل گرمرو بر روی صحرا می رود؟ آنچه از مژگان تر بر چهره ما می رود عشق را در کشور ما آبروی دیگرست…

ادامه مطلب

امشب که داغ بر دل افگار سوختم

امشب که داغ بر دل افگار سوختم گویا چراغ بر سر بیمار سوختم جز عشق هر چه بود همه دام راه بود تسبیح پاره کردم…

ادامه مطلب

کی بود دل به سر کوی تو سیار شود؟

کی بود دل به سر کوی تو سیار شود؟ گل دستار من آن سایه دیوار شود عجبی نیست که از طالع وارون اثرم موج صیقل…

ادامه مطلب

حسن را حلقه خط مانع رفتن نشود

حسن را حلقه خط مانع رفتن نشود نور خورشید، نظربند ز روزن نشود نبرد خنده ظاهر ز دل تنگ ملال غنچه را دل تهی از…

ادامه مطلب

کوش تا دل به تماشای جهان نگذاری

کوش تا دل به تماشای جهان نگذاری داغ افسوس بر آیینه جان نگذاری چاه این بادیه از نقش قدم بیشترست پای مستانه به صحرای جهان…

ادامه مطلب

حسن بی پروا به فرمان هوس باشد چرا؟

حسن بی پروا به فرمان هوس باشد چرا؟ برق عالمسوز در زنجیر خس باشد چرا باده پر زور، کار سنگ با مینا کند مست را…

ادامه مطلب

کو جنون تا خاک بازیگاه طفلانم کنند

کو جنون تا خاک بازیگاه طفلانم کنند رو به هر جانب که آرم سنگبارانم کنند هست بیماری مرا صحت چو چشم دلبران می شوم معمورتر…

ادامه مطلب

حساب دین و دل راپاک کن باچشم عیارش

حساب دین و دل راپاک کن باچشم عیارش که شب رانیمه خواهد کرد از خط حسن طرارش دو عالم چون صف مژگان اگر زیرو زبر…

ادامه مطلب

که به سیب ذقنش چشم هوس دوخته است؟

که به سیب ذقنش چشم هوس دوخته است؟ که سهیل (از) عرق شرم برافروخته است چون ز آتشکده دل به سلامت گذرد؟ آن که از…

ادامه مطلب

حدیث عشق نگیرد به زاهدان هرگز

حدیث عشق نگیرد به زاهدان هرگز ز بوی گل نشود جغد شادمان هرگز به عاقلان نتوان دوخت داغ سودا را تنور سرد نگیرد به خویش…

ادامه مطلب

کمال حسن کجا، دیده پر آب کجا؟

کمال حسن کجا، دیده پر آب کجا؟ شکوه بحر کجا، خیمه حباب کجا؟ مرا که جلوه هر ذره است رطل گران کجاست حوصله جام آفتاب،…

ادامه مطلب

حاش لله از ملامت شوق جانان کم شود

حاش لله از ملامت شوق جانان کم شود خارخار کعبه از خار مغیلان کم شود نیست در پیکان سرایت خنده سوفار را تنگی دلها کی…

ادامه مطلب

کعبه از کوی تو لبیک زنان می گذرد

کعبه از کوی تو لبیک زنان می گذرد زمزم از خاک درت اشک فشان می گذرد با همه تار تعلق که در او پیچیده است…

ادامه مطلب

چون نفس زیر فلک دل به هوس راست کند؟

چون نفس زیر فلک دل به هوس راست کند؟ زیر سرپوش، چراغی چه نفس راست کند؟ چون مگس گیر، ز تسبیح ریایی زاهد دام تزویر…

ادامه مطلب

کسی تا کی به دامان شب و آه سحر پیچد؟

کسی تا کی به دامان شب و آه سحر پیچد؟ به تحقیق خبر تا چند در هر بیخبر پیچد؟ نسازد مرگ بی شیرازه اوراق وجودش…

ادامه مطلب

چون قدح از عکس ساقی در بهشت افتاده ام

چون قدح از عکس ساقی در بهشت افتاده ام در خرابات مغان خوش سر نوشت افتاده ام در جهان آب و گل از درد و…

ادامه مطلب

کرامت کن مرا ای ابر رحمت چشم گریانی

کرامت کن مرا ای ابر رحمت چشم گریانی که از هر خنده بر دل می رسد زخم نمایانی غزال از دور باش وحشت من راه…

ادامه مطلب

چون صبح، زندگانی روشندلان دمی است

چون صبح، زندگانی روشندلان دمی است اما دمی که باعث احیای عالمی است عیش غلط نمای جهان پرده غمی است شیرازه شکفتگیش زلف ماتمی است…

ادامه مطلب

کجا مرا می گلگون دماغ تازه کند

کجا مرا می گلگون دماغ تازه کند که تخم سوخته را ابر داغ تازه کن کجاست سوختگان را دماغ خودسازی به ناخن دگران لاله داغ…

ادامه مطلب

چون ز خط صفحه رخسار تو ضایع نشود؟

چون ز خط صفحه رخسار تو ضایع نشود؟ خط شبرنگ براتی است که راجع نشود سخن خوب محال است که شایع نشود نفس پاک براتی…

ادامه مطلب

مست است وخنده بر من مهجور می کند

مست است وخنده بر من مهجور می کند کان نمک ببین چه به ناسور می کند درفکر دانه دزدی خالش گداختم دامم به خاک نقش…

ادامه مطلب

چون چشم خوابناک که شوخی ازو چکد

چون چشم خوابناک که شوخی ازو چکد از آرمیدن دل من جستجو چکد آب حیات در قدح خضر خون شود روزی که آب تیغ مرا…

ادامه مطلب

هیچ لب زیر فلک بی ناله جانکاه نیست

هیچ لب زیر فلک بی ناله جانکاه نیست تار و پود عالم امکان به غیر از آه نیست ساده لوحی می کند میدان جولان را…

ادامه مطلب

چون آفتاب هر کس روشن ضمیر باشد

چون آفتاب هر کس روشن ضمیر باشد ذرات عالم اورا فرمان پذیرباشد نقش مرادعالم در خانه اش زند موج آن را که بالش از خشت…

ادامه مطلب

همین نه سینه ما آه صبحگاه ندارد

همین نه سینه ما آه صبحگاه ندارد زمانه ای است که در سینه صبح آه ندارد نسیم تفرقه خاطرست جنبش مژگان من و سراسر دشتی…

ادامه مطلب

چو خوش است اتحادی که حجاب تن نماند

چو خوش است اتحادی که حجاب تن نماند که من آن زمان شوم من که اثر ز من نماند شده محو جان روشن تن ساده…

ادامه مطلب

همچشم آبله است دل اشکبار من

همچشم آبله است دل اشکبار من در پرده دل است گره نوبهار من کشتی در آب گوهر من کار می کند دریا ترست از گهر…

ادامه مطلب

چو از تو دیده و دل کامیاب شد هر دو

چو از تو دیده و دل کامیاب شد هر دو مرا ازین چه که عالم خراب شد هر دو؟ دو مصرع است دو زلف که…

ادامه مطلب

هشیار را خرام تو سر مست می کند

هشیار را خرام تو سر مست می کند این سیل اگر به کوه رسد پست می کند تا وا کند نسیم سحرگاه غنچه ای صد…

ادامه مطلب

چهره ات رنگ ز گلدسته مینا دارد

چهره ات رنگ ز گلدسته مینا دارد غنچه ات درس تبسم ز مسیحا دارد عرصه خانه خشت و گل خم دلگیرست دختر رز هوس چادر…

ادامه مطلب

هزار حیف که از رهگذار بی بصری

هزار حیف که از رهگذار بی بصری نیافتم خبری از جهان بی خبری درین بهار که فصل چراندن نظرست در آشیانه به سر بردم از…

ادامه مطلب

چه کار از یاری دوران برآید

چه کار از یاری دوران برآید به همت کارها آسان برآید سرآید چون زمان ناامیدی به خواب یوسف از زندان برآید هم از کودک مزاجیهای…

ادامه مطلب

هرکه درمد نظر نازک میانی نیستش

هرکه درمد نظر نازک میانی نیستش دربساط زندگانی نیم جانی نیستش خون گل در باغ بی دیوار می باشد هدر وای بر حسنی که بر…

ادامه مطلب

چه شد که یار خط آورد با صفاست هنوز

چه شد که یار خط آورد با صفاست هنوز فروغ صبح بنا گوش دلگشاست هنوز اگر چه خط رقم عزل خواند درگوشش درازدستی مژگان او…

ادامه مطلب