به هر نامحرمی عاشق لب اظهار نگشاید

به هر نامحرمی عاشق لب اظهار نگشاید گل این باغ، دفتر در حضور خار نگشاید شکایت نامه ما سنگ را در گریه می آرد الهی…

ادامه مطلب

طی به ماهی سازد از کندی، ره یک روزه را

طی به ماهی سازد از کندی، ره یک روزه را رشته بیرون آمده است از پای، ماه روزه را در مه شوال، دست از باده…

ادامه مطلب

به هر چمن قد موزون او خرام کند

به هر چمن قد موزون او خرام کند ز طوق فاختگان سرو چشم وام کند نوشته نام مرا بر کنار نامه غیر کس این توجه…

ادامه مطلب

طعمه مور شوی گر چه سلیمان شده ای

طعمه مور شوی گر چه سلیمان شده ای زال می گردی اگر رستم دستان شده ای ای که چون موج به بازوی شنا می نازی…

ادامه مطلب

به می طرف شدن آیین هوشیاران نیست

به می طرف شدن آیین هوشیاران نیست به قلب شعله زدن کار نی سواران نیست به روز ابر، زر مطربان به باده دهید که هیچ…

ادامه مطلب

صلح در پرده بود یار به جنگ آمده را

صلح در پرده بود یار به جنگ آمده را مده از دست، گریبان به چنگ آمده را آشنایی ز نگاهش چه توقع دارید؟ نور اسلام…

ادامه مطلب

به محفلی که رخ از باده لاله زار کنی

به محفلی که رخ از باده لاله زار کنی چه خون که در دل بی رحم روزگار کنی دگر به صید غزالان نمی کنی رغبت…

ادامه مطلب

صدق، روشنگر ضمیر من است

صدق، روشنگر ضمیر من است صبح روشن ضمیر، پیر من است موری از من نمی شود پامال کف دست دعا سریر من است نیستم امت…

ادامه مطلب

به که در پیش تو اظهار محبت نکنم

به که در پیش تو اظهار محبت نکنم لب خود زخمی دندان ندامت نکنم نگرفته است خراج از عدم آباد کسی چون به یک بوسه…

ادامه مطلب

صبح قیامت بود چاک گریبان عشق

صبح قیامت بود چاک گریبان عشق شور دو عالم بود گرد نمکدان عشق کورسوادان عقل محو کتابند و لوح سینه روشن بود لوح دبستان عشق…

ادامه مطلب

به غم نشاط من خاکسار نزدیک است

به غم نشاط من خاکسار نزدیک است خزان من چو حنا با بهار نزدیک است یکی است چشم فرو بستن و گشادن من به مرگ،…

ادامه مطلب

صبح است ساقیا قدح خوشگوار بخش

صبح است ساقیا قدح خوشگوار بخش جامی چوآفتاب به این خاکسار بخش چون تاک اگر چه پای ادب کج نهاده ایم مارا به ریزش مژه…

ادامه مطلب

به صورت گر چه بر رخسار مه رویان نظر دارم

به صورت گر چه بر رخسار مه رویان نظر دارم ولی در عالم معنی نظر جای دگر دارم نباشد ننگ اگر عاجز کشی ارباب همت…

ادامه مطلب

صاف است به گردون دل بی کینه مستان

صاف است به گردون دل بی کینه مستان زنگار نگیرد به خود آیینه مستان در آینه هر نقش کجی راست نماید کین مهر شود در…

ادامه مطلب

به زیر تیغ جانان از بصیرت نیست لرزیدن

به زیر تیغ جانان از بصیرت نیست لرزیدن نفس در زیر آب زندگی ظلم است دزدیدن نباشد رحم بر افتادگان سر در هوایان را به…

ادامه مطلب

شوق کرده است ز بس گرم سفر چون قلمم

شوق کرده است ز بس گرم سفر چون قلمم نقش پا، سوخته آید به نظر چون قلمم بس که کرده است سیه مست مرا ذوق…

ادامه مطلب

به رنگ سرو درین باغ زندگانی کن

به رنگ سرو درین باغ زندگانی کن بریز بار ز خود، ترک شادمانی کن گرت هواست که در وصل آفتاب رسی درین ریاض چو شبنم…

ادامه مطلب

شور عشقی کو، که رسوای جهان سازد مرا؟

شور عشقی کو، که رسوای جهان سازد مرا؟ بی نیاز از نام و فارغ از نشان سازد مرا چند چون آب گهر باشم گره در…

ادامه مطلب

به دلهای فگار آن لعل روشن گوهر آویزد

به دلهای فگار آن لعل روشن گوهر آویزد که اخگر بر کباب تر به آسانی درآویزد در آن دریا که دست از جان خود شستن…

ادامه مطلب

شوخی حسن کی نهان زیر نقاب می شود

شوخی حسن کی نهان زیر نقاب می شود خنده برق را کجا ابر حجاب می شود شوری بخت اگر چنین بی نمکی ز حد برد…

ادامه مطلب

به خون غلطد چمن از ناله دردآشنای من

به خون غلطد چمن از ناله دردآشنای من قفس پر گل شود از بلبل رنگین نوای من گران خیزند همراهان بی پروای من، ورنه ره…

ادامه مطلب

شمع فانوسم که در پرده است اشک افشاندنم

شمع فانوسم که در پرده است اشک افشاندنم از گرستن تر نگردد دامن پیراهنم نیست شمعی در سرای من، ولی از سوز دل می درخشد…

ادامه مطلب

به حوالی دو چشمش حشم بلا نشسته

به حوالی دو چشمش حشم بلا نشسته چو قبیله گرد لیلی همه جابجا نشسته خط و خال بر عذارش همه جابجا نشسته نرود ز دیده…

ادامه مطلب

مژگان ز موج اشک گریزان نمی شود

مژگان ز موج اشک گریزان نمی شود جوهر ز آب تیغ پریشان نمی شود خار طلب نمی کشد از پای جستجو تا گرد بادمحو بیابان…

ادامه مطلب

به چاره سوز محبت ز جان برون نرود

به چاره سوز محبت ز جان برون نرود تبی است عشق که از استخوان برون نرود کنون که شاخ گل از پای تابه سر گوش…

ادامه مطلب

مرگ نتواند به ارباب سخن بیداد کرد

مرگ نتواند به ارباب سخن بیداد کرد سرو را یک مصرع از قید خزان آزاد کرد ما دل خود را به نومیدی تسلی داده ایم…

ادامه مطلب

به تدبیر خرد سر پنجه نتوان با قضا کردن

به تدبیر خرد سر پنجه نتوان با قضا کردن درین دریا به دست بسته می باید شنا کردن دل غمگین به زور اشک هیهات است…

ادامه مطلب

مرد غوغا نیستی سرور نمی باید شدن

مرد غوغا نیستی سرور نمی باید شدن تاب دردسر نداری سر نمی باید شدن مور ازین تدبیر بر دست سلیمان بوسه زد غافل از اندیشه…

ادامه مطلب

به اهل عشق نصیحت چه می تواند کرد؟

به اهل عشق نصیحت چه می تواند کرد؟ نمک به شور قیامت چه می تواند کرد؟ به آفتاب جهانسوز اوج یکتایی هجوم شبنم کثرت چه…

ادامه مطلب

مرا ز نشأه می ساخت کامیاب هوا

مرا ز نشأه می ساخت کامیاب هوا که هست داروی بیهوشی شراب هوا علاج ظلمت ابرست باده روشن که دل سیاه کند بی شراب ناب…

ادامه مطلب

به احتیاط نظر کن به چشم جادویش

به احتیاط نظر کن به چشم جادویش که در کمین رمیدن نشسته آهویش گلی که از عرق شرم نیست شبنم ریز پلی است آن طرف…

ادامه مطلب

مرا پاس ادب زان آستان مهجور می دارد

مرا پاس ادب زان آستان مهجور می دارد ترا تمکین و ناز از صحبت من دور می دارد نباشد حسن را مشاطه ای چون پاکدامانی…

ادامه مطلب

بلبل خوش نغمه ام، با گل سخن باشد مرا

بلبل خوش نغمه ام، با گل سخن باشد مرا سرمه خاموشی از زاغ و زغن باشد مرا از نوای خویش چون بلبل شود روشن دلم…

ادامه مطلب

مرا از عشق داغی بر دل افگار بایستی

مرا از عشق داغی بر دل افگار بایستی چراغی بر سر بالین این بیمار بایستی نمی شد فرصت خاریدن سر باددستان را به مقدار خرابی…

ادامه مطلب

بس که شبها چین غم می چیند از ابروی من

بس که شبها چین غم می چیند از ابروی من موج جوهر می زند آیینه زانوی من بی تو گر پهلو به روی بستر خارا…

ادامه مطلب

مدار از دامن شب دست وقت عرض مطلب ها

مدار از دامن شب دست وقت عرض مطلب ها که باشد بادبان کشتی دل دامن شب ها چه محو ناخدا گردیده ای، ای از خدا…

ادامه مطلب

بس است روی دلی مشت استخوان مرا

بس است روی دلی مشت استخوان مرا ز چشم شیر فتد برق در نیستانم ز شرم ناله ام از بس به خاک ریخته است زبان…

ادامه مطلب

محو جانان خویش را جانان تصور می کند

محو جانان خویش را جانان تصور می کند قطره خود را بحر بی پایان تصور می کند هر که در سرگشتگی ثابت قدم گردیده است…

ادامه مطلب

برون آمد زلب چون حرف، دیگر برنمی گردد

برون آمد زلب چون حرف، دیگر برنمی گردد به زندان صدف از گوش، گوهر بر نمی گردد شلایین است در صورت پذیری دیده حیران ازین…

ادامه مطلب

مجو چون غافلان از عالم اسباب بیداری

مجو چون غافلان از عالم اسباب بیداری که پیدا کم شود در پرده های خواب بیداری مشو از سجده آن طاق ابرو یک نفس غافل…

ادامه مطلب

برق خاشاک گنه، روزه تابستان است

برق خاشاک گنه، روزه تابستان است دود این آتش جانسوز به از ریحان است می توان یافت ز سی پاره ماه رمضان آنچه ز اسرار…

ادامه مطلب

مبر به جای اطاعت به کار طاعت را

مبر به جای اطاعت به کار طاعت را گران به خاطر مردم مکن عبادت را قبول خلق حجاب است از قبول خدا نهفته دار به…

ادامه مطلب

برای رزق من گردون عبث تدبیر می سازد

برای رزق من گردون عبث تدبیر می سازد که دل خوردن مرا از زندگانی سیر می سازد زآهو تا جدا شد نافه چون دستار شد…

ادامه مطلب

مایه پرورش عالم اسباب یکی است

مایه پرورش عالم اسباب یکی است باغ هر چند به صد رنگ بود آب یکی است لطف چون قهر مرا زیر و زبر می سازد…

ادامه مطلب

بر طفل اشک خون جگر دست یافته است

بر طفل اشک خون جگر دست یافته است در آب، رنگ چون به گهر دست یافته است؟ بتوان به حرف نرم دل سنگ آب کرد…

ادامه مطلب

ما نه آنیم که ما را به زبان باید جست

ما نه آنیم که ما را به زبان باید جست یا ز هر بی سروپا نام و نشان باید جست اهل دل را به دل…

ادامه مطلب

بر دل نازک گرانی می کند اندیشه ام

بر دل نازک گرانی می کند اندیشه ام سنگ می گردد زناسازی پری در شیشه ام خنده سوفار از دلتنگیم پیکان شود بگذرد گر ناوک…

ادامه مطلب

ما گر چه بسته ایم لب از گفتگوی دوست

ما گر چه بسته ایم لب از گفتگوی دوست آیینه دار راز نهان است روی دوست از بوی پیرهن گذرد آستین فشان در مغز هر…

ادامه مطلب

بده می که بر قلب گردون زنیم!

بده می که بر قلب گردون زنیم! ازین شیشه چون رنگ بیرون زنیم سرانجام چون خشت بالین بود به خم تکیه همچون فلاطون زنیم برآییم…

ادامه مطلب

ما ز بیکاری ز فکر کار فارغ گشته ایم

ما ز بیکاری ز فکر کار فارغ گشته ایم از زیان و سود این بازار فارغ گشته ایم کرده ایم از راحت دنیا به خواب…

ادامه مطلب