جان رمیده را به جهان بازگشت نیست

جان رمیده را به جهان بازگشت نیست دست بریده را به دهان بازگشت نیست شبنم دو بار بازی بستان نمی خورد دل را به رنگ…

ادامه مطلب

نه بیدردی است گر اشکم به چشم تر نمی آید

نه بیدردی است گر اشکم به چشم تر نمی آید مرا از سیرچشمی در نظر گوهر نمی آید به چشم پاک کرد آیینه تسخیر آن…

ادامه مطلب

جام هیهات است از صهبا کند پهلو تهی

جام هیهات است از صهبا کند پهلو تهی این حبابی نیست کز دریا کند پهلو تهی آستانش سجده گاه سرفرازان می شود هر که چون…

ادامه مطلب

ننگ کفر من به فریاد آورد ناقوس را

ننگ کفر من به فریاد آورد ناقوس را می کشد ایمان من در خون، لب افسوس را از هوای نفس ظلمانی است سیر و دور…

ادامه مطلب

تیغ زبان لاف نباشد کمال را

تیغ زبان لاف نباشد کمال را ماه تمام زشت نماید هلال را دود از نهاد آتش دوزخ برآورد بیرون اگر دهم عرق انفعال را گل…

ادامه مطلب

نمی باید ترا مشاطه ای بهر خودآرایی

نمی باید ترا مشاطه ای بهر خودآرایی به صحرا می روی، از خانه آیینه می آیی لطافت بیش ازین در پرده هستی نمی گنجد که…

ادامه مطلب

توانگری که نباشد به خبر اقبالش

توانگری که نباشد به خبر اقبالش نصیب مردم بیگانه می شود مالش گذشت خواجه و چون عنکبوت مرده هنوز مگس شکار کند رشته های آمالش…

ادامه مطلب

نگه ز دیده من اشکبار برخیزد

نگه ز دیده من اشکبار برخیزد نفس ز سینه من زخمدار برخیزد هزار میکده خون حلال می باید که نرگس تو ز خواب خمار برخیزد…

ادامه مطلب

تنها نه اشک راز مرا جسته جسته گفت

تنها نه اشک راز مرا جسته جسته گفت غماز رنگ هم به زبان شکسته گفت از سنگ سخت تر سخنان در سر شراب چشم و…

ادامه مطلب

نگار نوخطی رام نگاه صید بندم شد

نگار نوخطی رام نگاه صید بندم شد عجب آهوی مشکینی گرفتار کمندم شد دم عیسی کند کار دم شمشیر با جانم گوارا بس که درد…

ادامه مطلب

تن آهنین و نفس گرم و دل رمیده خوش است

تن آهنین و نفس گرم و دل رمیده خوش است سپند مضطرب و مجمر آرمیده خوش است صدف پر از گهر و ابر قطره بار…

ادامه مطلب

نقش حصیر نیست که بر پیکر من است

نقش حصیر نیست که بر پیکر من است شهباز اوج فقرم و این شهپر من است این باده رسیده که در ساغر من است حور…

ادامه مطلب

تلخی ز لب لعل تو نشنفتم و رفتم

تلخی ز لب لعل تو نشنفتم و رفتم خوش باش که ناکام دعا گفتم و رفتم کردم سفر از خویش به آوازه یوسف بانگ جرس…

ادامه مطلب

نفس باد بهاران چمن آرای خوشی است

نفس باد بهاران چمن آرای خوشی است سایه ابر عجب دام تماشای خوشی است نفس گرم طلب کن ز جگرسوختگان که در احیای دل مرده…

ادامه مطلب

ترک من کزپسته اش بی خواست می ریزد شکر

ترک من کزپسته اش بی خواست می ریزد شکر چشم تنگی دارد از بادام کوهی تلختر با سبکباران چه سازد قلزم پر شور و شر؟…

ادامه مطلب

نظر به زلف و خط آن بهشت سیما کن

نظر به زلف و خط آن بهشت سیما کن شکسته قلم صنع را تماشا کن مشو غبار دل خلق چون کتابت خشک به اهل عشق…

ادامه مطلب

ترا که روی به خلق است از خدا چه رسد؟

ترا که روی به خلق است از خدا چه رسد؟ به پشت آینه پیداست کز صفا چه رسد نه زلف شانه کند نه به چشم…

ادامه مطلب

نشد از دل غبار از شیشه و پیمانه برخیزد

نشد از دل غبار از شیشه و پیمانه برخیزد مگر ابری زبحر گریه مستانه برخیزد کند معشوق را بی دست و پا بیتابی عاشق بلرزد…

ادامه مطلب

تحفه طور شراری داریم

تحفه طور شراری داریم نذر آیینه غباری داریم گر چه در دست نداریم گلی در جگر بوته خاری داریم گو خزان صحن چمن پاک بروب…

ادامه مطلب

نسیم صبح به آن طره دوتا چه کند

نسیم صبح به آن طره دوتا چه کند به صدهزار گره یک گرهگشا چه کند ز تیغ برق دل ابر چاک چاک شده است به…

ادامه مطلب

تاتوان دزدید سر در جیب خود سرور مباش

تاتوان دزدید سر در جیب خود سرور مباش می توان گردید تا از پیروان رهبر مباش تا کسی انگشت نگذارد به حرفت چون قلم خودحسابی…

ادامه مطلب

ندارد در خور من باده ای گردون مینایی

ندارد در خور من باده ای گردون مینایی مگر از خون دل لبریز سازم ساغر خود را به دلتنگی چنان چون غنچه تصویر خو کردم…

ادامه مطلب

تا گل ز عکس عارض او چیده است آب

تا گل ز عکس عارض او چیده است آب در چشمه از نشاط نگنجیده است آب بر روی آب آنچه نماید حباب نیست صد پیرهن…

ادامه مطلب

نخل قد تو به باغی که خرامان گردد

نخل قد تو به باغی که خرامان گردد سرو در زیر پر فاخته پنهان گردد چون به گلزار روی خواب خمار آلوده گل ز خمیازه…

ادامه مطلب

تا کی اندیشه این عالم پرشور کنی؟

تا کی اندیشه این عالم پرشور کنی؟ دست تا چند درین خانه زنبور کنی؟ خلوت خاص تو در خانه دل خواهد بود خانه گل چه…

ادامه مطلب

نبرد از سینه جام باده گلرنگ زنگارم

نبرد از سینه جام باده گلرنگ زنگارم هلال منخسف شد صیقل از آیینه تارم نهفتم در رگ جان کفر را چون شمع، ازین غافل که…

ادامه مطلب

تا سینه ام به داغ محبت رسیده است

تا سینه ام به داغ محبت رسیده است پروانه ام به مهر نبوت رسیده است تا دل ز خارخار تمنا شده است پاک بیمار من…

ادامه مطلب

ناله نی از جگرها آه می آرد برون

ناله نی از جگرها آه می آرد برون یوسفی در هر نفس از چاه می آرد برون رهروی کز کاروان یک بار دور افتاده است…

ادامه مطلب

تا رخ از باده گلرنگ برافروخته ای

تا رخ از باده گلرنگ برافروخته ای جگر لاله عذاران چمن سوخته ای نیست صیدی که دلش زخمی مژگان تو نیست گرچه از شرم و…

ادامه مطلب

ناز پروردی که من گردیده ام پروانه اش

ناز پروردی که من گردیده ام پروانه اش گل زنند اطفال جای سنگ بر دیوانه اش بنده آن سرو بالایم که طوق قمریان می شود…

ادامه مطلب

تا خرام قامت او برد از سر هوش ما

تا خرام قامت او برد از سر هوش ما پشت بر دیوار چون محراب ماند آغوش ما آمدی ای عشق و آتش در صلاح ما…

ادامه مطلب

می نماید چشم شوخ از پرده شرم و حجاب

می نماید چشم شوخ از پرده شرم و حجاب برق عالمسوز را مانع نمی گردد سحاب اختر صبح آیدش خورشید تابان در نظر هر که…

ادامه مطلب

تا چند خون زرشک تماشاییان خورم؟

تا چند خون زرشک تماشاییان خورم؟ دل جای دانه چند درین گلستان خورم؟ تا هست خون چرا می چون ارغوان خورم؟ تا دل بجا بود…

ادامه مطلب

می کنم دل خرج تا سیمین بری پیدا کنم

می کنم دل خرج تا سیمین بری پیدا کنم می دهم جان تا زجان شیرین تری پیدا کنم هیچ کم از شیخ صنعان نیست درد…

ادامه مطلب

تا بهله محرم کمر آن نگار شد

تا بهله محرم کمر آن نگار شد دست ز کار رفته ام امیدوار شد گویند چشم روشنی هم غزالها هر جا که آن نگار به…

ادامه مطلب

می کشداز بی هنر کلفت هنرور بیشتر

می کشداز بی هنر کلفت هنرور بیشتر می خورد دل درتمامی ماه انور بیشتر گنج بیش از اژدها صاحبدلان را می گزد هست از دریا…

ادامه مطلب

تا به فکر خود فتادم روزگار از دست رفت

تا به فکر خود فتادم روزگار از دست رفت تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت قوت سرپنجه مشکل گشای فکر من…

ادامه مطلب

می شود عارف خجل نادان چو ملزم می شود

می شود عارف خجل نادان چو ملزم می شود می کشد ناموس عالم هر که آدم می شود کیمیای تازه رویی در بغل داریم ما…

ادامه مطلب

تا از عقیق او به بدخشان سخن گذشت

تا از عقیق او به بدخشان سخن گذشت از سنگ، لعل چون عرق از پیرهن گذشت دامان چین ز عطسه خون لاله زار شد از…

ادامه مطلب

می شود از درد و داغ عشق دلها دیده ور

می شود از درد و داغ عشق دلها دیده ور دربهاران می شود از لاله صحرا دیده ور نیست غیر ازداغ درمانی دل افسرده را…

ادامه مطلب

خردکی رخت بتواند زموج می برون آرد؟

خردکی رخت بتواند زموج می برون آرد؟ سر از بحری به این شورش حبابی کی برون آرد؟ زفیض عشق چون مجنون کمند جذبه ای دارم…

ادامه مطلب

می دو ساله نشاطش کم از جوانی نیست

می دو ساله نشاطش کم از جوانی نیست شراب کهنه کم از عمر جاودانی نیست که باز حرف گلوگیر توبه را سر کرد؟ که در…

ادامه مطلب

خانه دل روشنی از دیده روشن گرفت

خانه دل روشنی از دیده روشن گرفت زنده دل را کرد در گور آن که این روزن گرفت سرمه چشم ملایک می شود خاکسترش هر…

ادامه مطلب

می توان با همت سرشار از دنیا گذشت

می توان با همت سرشار از دنیا گذشت موج با این شهپر توفیق از دریا گذشت هر سر خاری دم از شمع تجلی می زند…

ادامه مطلب

خالت ز خط مشکین دست دگر برآورد

خالت ز خط مشکین دست دگر برآورد حرصش شود دوبالا موری که پر برآورد مو از خمیر نتوان آسان چنان کشیدن کز عقل وهوش ماراآن…

ادامه مطلب

می از خود آورد بیرون ایاغ لاله رخساران

می از خود آورد بیرون ایاغ لاله رخساران ازان پیوسته تر باشد دماغ لاله رخساران دلیل گمرهان است آتش سوزنده در شبها چراغی نیست حاجت…

ادامه مطلب

خال او یک نظر از دیده ما دور نباشد

خال او یک نظر از دیده ما دور نباشد دانه سوخته اینجاست که بی مور نباشد زند آتش به جهان بلبل آتش نفس من اگرم…

ادامه مطلب

مهره مارست مهر، مار گزیده است صبح

مهره مارست مهر، مار گزیده است صبح پرده درست آفتاب، چشم دریده است صبح چون تو بسی را به نیل جامه کشیده است شام پرده…

ادامه مطلب

خاک ره باش و تماشای تن آسانی کن

خاک ره باش و تماشای تن آسانی کن خاطر مور به دست آر و سلیمانی کن ای که در آتشی از درد سر آزادی چندی…

ادامه مطلب

منم که فیض شراب از کتاب می گیرم

منم که فیض شراب از کتاب می گیرم به همت از گل کاغذ گلاب می گیرم هوای عالم آب است سازگار مرا دل از پیاله…

ادامه مطلب