غزلیات – صائب تبریزی
تا زلف او به باد صبا آشنا شده است
تا زلف او به باد صبا آشنا شده است از دست دل عنان صبوری رها شده است نتوان گرفت آینه از دست او به زور…
ناله ای گیراتر از چنگ عقابم داده اند
ناله ای گیراتر از چنگ عقابم داده اند گریه ای سوزانتر از اشک کبابم داده اند از زر و سیم جهان گر دست و دامانم…
تا دلی از کف ارباب وفا می گیرد
تا دلی از کف ارباب وفا می گیرد بارها فال ز دیوان حیا می گیرد گره ناز به ابروی تبسم بستن غنچه تعلیم ازان بند…
ناتوانی از اجابت نیست مانع آه را
ناتوانی از اجابت نیست مانع آه را می رساند پیچ و خم آخر به منزل راه را می شوند از خاکساری زیردستان سربلند جامه کوتاه،…
تا خدنگ غمزه بال و پر فشانی می کند
تا خدنگ غمزه بال و پر فشانی می کند خون ما افسردگان رقص روانی می کند از تپیدن نیست فارغ، دل درون سینه ام این…
می نشاند آن دهان تنگ را در خون سخن
می نشاند آن دهان تنگ را در خون سخن کار دندان می کند با آن لب میگون سخن در لباس عنبرین از معنی رنگین، کند…
تا چند بشنوم ز رسولان پیام دوست
تا چند بشنوم ز رسولان پیام دوست گه دل به نامه شاد کنم، گه به نام دوست عارف ز جام مهر خموشی نیافته است کیفیتی…
می کند گلگل نگه رخسار خندان ترا
می کند گلگل نگه رخسار خندان ترا گل ز چیدن بیش می گردد گلستان ترا آب نتواند به گرد دیده گشت از حیرتش نیست با…
تا به مژگان نرسد اشک، نظر نگشاید
تا به مژگان نرسد اشک، نظر نگشاید از صدف تا نرود، چشم گهر نگشاید تا نیاید به دلم درد ز پا ننشیند تا به خرمن…
می کند برتن گرانی سرچو می افتد ز جوش
می کند برتن گرانی سرچو می افتد ز جوش چون سبوخالی شد ازمی بار می گرددبه دوش صحبت اشراق راتیغ زبان درکار نیست صبح چون…
تا به کی بار دل از گردون بی حاصل کشم
تا به کی بار دل از گردون بی حاصل کشم استخوانم توتیا شد، چند بار دل کشم هستی موهوم ما موج سرابی بیش نیست به…
می شود رنگین تر آن لعل سخنگودر خمار
می شود رنگین تر آن لعل سخنگودر خمار می توان گل چید از خمیازه او در خمار خواهد افتادن ز چشمش مستی دنباله دار گر…
تا برآورد آن بهشتی روی از بر پیرهن
تا برآورد آن بهشتی روی از بر پیرهن بر تن سیمین بران شد از عرق تر پیرهن از عرق زد ماه کنعان غوطه ها در…
می سنگ اگر زند به ایاغم شگفت نیست
می سنگ اگر زند به ایاغم شگفت نیست گر بوی گل خورد به دماغم شگفت نیست سودای زلف ریشه به مغزم دوانده است خون مشک…
خرد به زور می ناب برنمی آید
خرد به زور می ناب برنمی آید کتان ز عهده مهتاب برنمی آید درازدستی سنگ خطر اگر این است سبوی هیچ کس از آب برنمی…
می دود اشک یتیمی بس که بر رخساره ام
می دود اشک یتیمی بس که بر رخساره ام سینه چون کشتی به دریامی زند گهواره ام بس که درد او دل سخت مرا درهم…
خانه تن را به جان آباد کردن مشکل است
خانه تن را به جان آباد کردن مشکل است بر سر ریگ روان بنیاد کردن مشکل است بیستون پهلو تهی از تیشه فرهاد کرد پنجه…
می پرستان در سر کوی مغان گردند جمع
می پرستان در سر کوی مغان گردند جمع تیرهای راست در پیش نشان گردند جمع گر چه درتاریکی شب راه را گم کرده اند صبح…
خال موزونت سویدا را زدل حک می کند
خال موزونت سویدا را زدل حک می کند مردمک را در نظرها نقطه شک می کند دل چنین گر بر در و دیوار خود را…
می برد دل حسن او هردم به نیرنگ دگر
می برد دل حسن او هردم به نیرنگ دگر می تراود هر نفس زین پرده آهنگ دگر اختلافی نیست در شست و کمان وتیر، لیک…
خاکساری در بلندی ها رسا افتاده است
خاکساری در بلندی ها رسا افتاده است آسمان این پشته را در زیر پا افتاده است عاشقان را نیست جز تسلیم دیگر مطلبی دیده قربانیان…
مهلت دور سبکسیر جهان اینهمه نیست
مهلت دور سبکسیر جهان اینهمه نیست توشه بردار و روان شو که زمان اینهمه نیست مرگ در چشم سبک عقل، شکوهی دارد پیش ارباب دل…
خاک ما در گوشه میخانه بودی کاشکی
خاک ما در گوشه میخانه بودی کاشکی حشر ما با شیشه و پیمانه بودی کاشکی تا شدی محو از بساط آفرینش تخم شید نقل مستان…
منم که دام بلایم رهایی قفس است
منم که دام بلایم رهایی قفس است وداع زندگیم در جدایی قفس است نمی توان به زر گل مرا به دام آورد ز بیضه مرغ…
خار دیوارم که از برگ و نوا بی طالعم
خار دیوارم که از برگ و نوا بی طالعم از ثبات خویش در نشو و نما بی طالعم با من غم دیده نه دلدار می…
من و دزدیده در آن چاک گریبان دیدن
من و دزدیده در آن چاک گریبان دیدن جلوه یوسفی از رخنه زندان دیدن رمزی از بوالعجبی های نظربازان است طبل رسوا زدن و شیوه…
حیات من سخنهای دلنشین باشد
حیات من سخنهای دلنشین باشد غذای من چو صدف گوهر ثمین باشد به لعل در جگر سنگ آب ورنگ رسید برای رزق چرا کس دگرغمین…
من کیستم، چو پل دل خود آب کرده ای
من کیستم، چو پل دل خود آب کرده ای آغوش باز در ره سیلاب کرده ای در جستجوی ماهی سیمین لباس او تن را درین…
حفظ دولت در پریشان کردن سیم و زرست
حفظ دولت در پریشان کردن سیم و زرست مد احسان رشته شیرازه این دفترست رتبه ریزش بود بالاتر از اندوختن پیش عارف برگریز از نوبهاران…
من آن نیم که ز درد گران کنم فریاد
من آن نیم که ز درد گران کنم فریاد ز سنگلاخ چو آب روان کنم فریاد چنین که گوش گل از شبنم است پرسیماب چه…
دود از نهاد خلق برآرد گزند ما
دود از نهاد خلق برآرد گزند ما افتد به کار شعله گره از سپند ما دل بر نگارخانه صورت نبسته ایم از شیر ماهتاب شود…
مکن کوتاه در ایام خط زلف پریشان را
مکن کوتاه در ایام خط زلف پریشان را که باشد ناگزیر از مد بسم الله دیوان را ز آزار دل سرگشتگان بگذر که این خجلت…
دندان نماند و حرف طرازی همان بجاست
دندان نماند و حرف طرازی همان بجاست برچیده گشت مهره و بازی همان بجاست روز قیامت و شب هجران به سر رسید وین راه را…
مکن بر نفس رحمت با تو چون راه جفا گیرد
مکن بر نفس رحمت با تو چون راه جفا گیرد سزای کشتن است آن سگ که پای آشنا گیرد مترس از نفس سرکش، پنجه تسخیر…
دلی کز زلف او شیرازه جمعیتی دارد
دلی کز زلف او شیرازه جمعیتی دارد شبش خوش باد کز دوران کمند وحدتی دارد یکی صد شد زخط سبز حسن آن لب میگون در…
مقام بوسه لب زان عارض سیراب می جوید
مقام بوسه لب زان عارض سیراب می جوید فغان کاین بی بصیرت در حرم محراب می جوید مشو غافل زفیض خاکساری در برومندی که ریحان…
دلش از گریه من رنگ نمی گرداند
دلش از گریه من رنگ نمی گرداند کوه را سیل گرانسنگ نمی گرداند بس که ویرانه ام از گرد علایق پاک است سیل در خانه…
مطربی خواهم که مست از نغمه سازم کند
مطربی خواهم که مست از نغمه سازم کند هر قدر کز خویش افتم دور آوازم کند فکر آغاز و غم انجام تا کی، می کجاست؟…
دل هرکس که مقید به هوس می گردد
دل هرکس که مقید به هوس می گردد عنکبوتی است که عاجز ز مگس می گردد چون شرر سر به هوا دل ز هوس می…
مسیحا از سر بالین من رنجور برخیزد
مسیحا از سر بالین من رنجور برخیزد چراغ آفتاب از بزم من بی نور برخیزد چنین کز بار درد افتاده ام از پا، عجب دارم…
دل مقید به شکرزار هوس نیست مرا
دل مقید به شکرزار هوس نیست مرا رشته حرص به پا همچو مگس نیست مرا خواهم از عالم بالا چو صدف روزی خویش چون نگین…
مستان که رو در آینه جام می کنند
مستان که رو در آینه جام می کنند خونها ز غصه در دل ایام می کنند دامان عشق گیر که اسباب حسرت است جز درد…
دل کجا از چنگ آن طناز می آید برون؟
دل کجا از چنگ آن طناز می آید برون؟ کبک کی از عهده شهباز می آید برون؟ نام شاهان از اثر در دور می ماند…
وقت است از شکوفه چمن سیمتن شود
وقت است از شکوفه چمن سیمتن شود هر خار خشک یوسف گل پیرهن شود دست نگار بسته شود هر کف زمین هر گوشه دلپذیر چو…
دل صد پاره خود را به زلف یار می بندم
دل صد پاره خود را به زلف یار می بندم من این اوراق را شیرازه از زنار می بندم به چشم خیره رسوا نگاهان برنمی…
یار ما در پرده شب باده تنها می خورد
یار ما در پرده شب باده تنها می خورد سازگارش باد یارب گرچه بی ما می خورد سبز نتواند شد از خجلت میان مردمان هر…
دل زهر نقش گشته ساده مرا
دل زهر نقش گشته ساده مرا دو جهان از نظر فتاده مرا زه نگیرد کمان پر زورم نکشد عقل در قلاده مرا تا چو مجنون…
وقت خط پهلو تهی از یار کردن مشکل است
وقت خط پهلو تهی از یار کردن مشکل است در بهاران پشت بر گلزار کردن مشکل است می توان کردن به تلقین زنده خون مرده…
دل ز احیای شب دیجور روشن می شود
دل ز احیای شب دیجور روشن می شود زین جواهر سرمه چشم کور روشن می شود خویش را زیر و زبر کن کز فروغ آفتاب…
یوسف رخان ز شوق سراغ تومی کنند
یوسف رخان ز شوق سراغ تومی کنند از پیرهن فتیله داغ تومی کنند چون آفتاب اگر چه جهان را گرفته ای ذرات کاینات سراغ تومی…