غزلیات – صائب تبریزی
در سرانجام عمارت عمر خود باطل مکن
در سرانجام عمارت عمر خود باطل مکن در زمین عاریت چون غافلان منزل مکن تا دل ویرانه ای را می توان تعمیر کرد نقد اوقات…
در زلف ناامیدی روی امید باشد
در زلف ناامیدی روی امید باشد صبح امید یعقوب چشم سفید باشد بید از ثمر نظر بست وصل نبات دریافت عاشق ز ترک لذت چون…
در دل هر کس بود درد طلب در منزل است
در دل هر کس بود درد طلب در منزل است آب در گوهر ز بی تابی به دریا واصل است مرکب آزاد مردان می شود…
در خون نشست لاله ز چشم سیاه تو
در خون نشست لاله ز چشم سیاه تو گل گوشه گیر گشت ز طرف کلاه تو هرگز به زیر پای نمی بینی از غرور بیچاره…
در چراغ دیده من آب روغن می شود
در چراغ دیده من آب روغن می شود بخت چون باشد چراغ از آب روشن می شود در تجرد رشته واری از تعلق سهل نیست…
در پریشان نظری غیر پریشانی نیست
در پریشان نظری غیر پریشانی نیست عالمی امن تر از عالم حیرانی نیست قفس تنگ فلک جای پر افشانی نیست یوسف نیست درین مصر که…
در بهار نوجوانی هر که از صهبا گذشت
در بهار نوجوانی هر که از صهبا گذشت بی توقف می تواند از سر دنیا گذشت مرکز پرگار حیرانی است چشم آهوان تا کدامین لیلی…
دایم شکفته است دل داغدار ما
دایم شکفته است دل داغدار ما موقوف وقت نیست چو عنبر بهار ما فارغ ز کعبه ایم و ز بتخانه بی نیاز خاک مراد ماست…
دامن دریای خونخوارست بالین سیل را
دامن دریای خونخوارست بالین سیل را در کنار بحر باشد خواب سنگین سیل را بی قرار عشق را جز در وصال آرام نیست می کند…
داغ عالمسوز برگ عیش گردد در دلم
داغ عالمسوز برگ عیش گردد در دلم شمع ماتم گریه شادی کند در محفلم دست من پیش از لب خواهش چو گل وامی شود درگره…
داشت امروز رخ یار حجابی که مپرس
داشت امروز رخ یار حجابی که مپرس زد به روی دل مدهوش گلابی که مپرس اگر از شرم و حیا بوددوچشمش مخمور از عرق داشت…
خیال او به تدبیر از دل من برنمی آید
خیال او به تدبیر از دل من برنمی آید که هرگز خار خار از دل به سوزن برنمی آید اگرنه دور باش ناله مرغ چمن…
خون در دلم ز غیرت آن گوشواره است
خون در دلم ز غیرت آن گوشواره است عالم سیاه در نظرم زان ستاره است چون کودک یتیم درین تیره خاکدان پهلوی خشک خویش مرا…
خوشا سعادت آن دل که آب می گردد
خوشا سعادت آن دل که آب می گردد که شبنم آینه آفتاب می گردد به آتشی است دل خونچکان من مایل که شسته روی به…
خوش بهاری است حریفان نظری بگشایید
خوش بهاری است حریفان نظری بگشایید بر دل از عالم ارواح دری بگشایید سبزه ها از جگر خاک خبرها دارند گوش چون گل به هوای…
خوش است مشق قناعت ز بوریا کردن
خوش است مشق قناعت ز بوریا کردن به خواب، مخمل بی درد را رها کردن درین ریاض، سرانجام بال پروازست چو غنچه پیرهن خویش را…
خواب هرکس ز خیال تو پریشان گردد
خواب هرکس ز خیال تو پریشان گردد زلف شب در نظرش سنبل و ریحان گردد دلم آشفته ز جمعیت یاران گردد همچو سی پاره که…
خنده بیجا مزن تا طعن بیجا نشنوی
خنده بیجا مزن تا طعن بیجا نشنوی پا منه بیرون ز راه شرم تا پا نشنوی تا تو حسن و عشق را از یکدگر دانی…
خلق خوش چون صلح می سازد گوارا جنگ را
خلق خوش چون صلح می سازد گوارا جنگ را می نماید چرب نرمی مومیایی سنگ را بر فقیران مرگ آسان تر بود از اغنیا راحت…
خط مگر با آن لب میگون مرا همدم کند
خط مگر با آن لب میگون مرا همدم کند زور این می را مگر بیهوشدارو کم کند گرچه دارد حجت ناطق زعیسی در کنار گفتگوی…
خط سیه مبادا زان خال سربرآرد
خط سیه مبادا زان خال سربرآرد عمرش تمام گردد چون مور پربرآرد در غنچگی چو لاله ما شعله طینتان را داغ سیاه بختی دود از…
خط چرا در لب همچون شکرش سوخته است؟
خط چرا در لب همچون شکرش سوخته است؟ از دم گرم که آب گهرش سوخته است؟ تا چه گستاخی ازان طوطی خط سرزده است که…
خط بر عذار ساده نباشد مباش گو
خط بر عذار ساده نباشد مباش گو درد آشنای باده نباشد مباش گو چون هست در نظر لب میگون و چشم مست در دست جام…
خشتی به خیر چون خم می بر زمین گذار
خشتی به خیر چون خم می بر زمین گذار دیگر قدم به قصر بهشت برین گذار اینک سپاه برق عنان ریز می رسد دست مروتی…
زدل رم می کند، چشم بلاجو این چنین باید
زدل رم می کند، چشم بلاجو این چنین باید نمی گردد به مجنون رام، آهو این چنین باید نگه می لغزد از رویش، خرد می…
زخم ما را بستر آرام باشد از نمک
زخم ما را بستر آرام باشد از نمک سرمه خواب کباب خام باشد از نمک از ملاحت آن لب میگون چنین نازک شده است آب…
زخاموشی دل آگاه روشن بیش می گردد
زخاموشی دل آگاه روشن بیش می گردد فروغ شمع ما در زیر دامن بیش می گردد کمینگاهی است خواب امن سیلاب حوادث را دل بیدار…
زبان هر هرزه درایی به جان رساند مرا
زبان هر هرزه درایی به جان رساند مرا لب خموش به دارالامان رساند مرا ادا چگونه کنم شکر آه را، کاین تیر ز یک گشاد…
زاهد از آلوده دنیاست دنیا خواه تر
زاهد از آلوده دنیاست دنیا خواه تر رهرو این راه از رهزن بود گمراه تر دستگاه غم به قدر دستگاه بینش است می خورد خون…
زان رخ گلگون عرق یاقوت احمر می شود
زان رخ گلگون عرق یاقوت احمر می شود چون زمین افتاد قابل دانه گوهر می شود گر چنین مجنون ما را عشق در شور آورد…
ز هر نوا دل عشاق کی به جوش آید
ز هر نوا دل عشاق کی به جوش آید ز عندلیب مگر ناله ای به گوش آید چنان فسرده ز بیگانگی نگردیده است که خونم…
ز می مرا تب لرز خمار می گیرد
ز می مرا تب لرز خمار می گیرد ز صیقل آینه من غبار می گیرد من اعتبار ز هرکس گرفتمی زین پیش کنون ز من…
ز ماه رنگ نبازد کتان بیرنگی
ز ماه رنگ نبازد کتان بیرنگی شکستگی نبود در جهان بیرنگی غبار تفرقه ای نیست همچو شیر و شکر میان آتش و آب جهان بیرنگی…
ز کعبه سنگ به دل می زند خلیل از تو
ز کعبه سنگ به دل می زند خلیل از تو الف به سینه کشد بال جبرئیل از تو چه آرزوی شهادت کنم، که سوخته است…
ز ضعف اگر نفس بال بسته ای دارم
ز ضعف اگر نفس بال بسته ای دارم ز رنگ چهره زبان شکسته ای دارم امیدوار نباشم چرا به آزادی دل رمیده و دام گسسته…
ز سوز سینه پروانه من آب شد آتش
ز سوز سینه پروانه من آب شد آتش زسیر و دور من سرگشته چون گرداب شد آتش به داغ ازروی آتشناک او خوش می کنم…
ز روی نو خط دلدار جان بیاساید
ز روی نو خط دلدار جان بیاساید چو ماه پرده نشین شد کتان بیاساید قرار نیست به جایی بلند همت را چگونه از حرکت آسمان…
ز دل خیال میانش بدر نمی آید
ز دل خیال میانش بدر نمی آید ز لفظ معنی پیچیده بر نمی آید نظر ز عارض او برنمی توانم داشت بهشت اگر چه مرا…
ز درد و داغ دل را نیک محضر می توان کردن
ز درد و داغ دل را نیک محضر می توان کردن به چاکی ینه را صحرای محشر می توان کردن ز غفلت روی دست فربهی…
ز خود برآمده ام، با سفر چه کار مرا؟
ز خود برآمده ام، با سفر چه کار مرا؟ بریده ام ز جهان، با ثمر چه کار مرا؟ درین جهان به مرادی کز آن جهان…
ز خط آیینه روی که جوهردار می گردد؟
ز خط آیینه روی که جوهردار می گردد؟ که در پیراهن آیینه جوهر خار می گردد خجالت می کشم از نامه های بی جواب خود…
ز چهره تو بهشت آب و تاب بردارد
ز چهره تو بهشت آب و تاب بردارد ز جلوه تو قیامت حساب بردارد نصیب سوختگان می رسد ز پرده غیب همیشه آبله آب از…
ز جلوه تو چو سیلاب الامان خیزد
ز جلوه تو چو سیلاب الامان خیزد ز پیش راه تو چون گرد آسمان خیزد ز فکر روی تو روشن شد آنچنان دل من که…
ز بس لب تو به ابرام می دهد بوسه
ز بس لب تو به ابرام می دهد بوسه به کام تلخی دشنام می دهد بوسه چو جام پشت لب یار تا ز خط شد…
ز بحر کسب هوا چند چون حباب کنیم؟
ز بحر کسب هوا چند چون حباب کنیم؟ به هیچ و پوچ دل خویش چند آب کنیم؟ نظر چگونه به روی تو بی حجاب کنیم؟…
ز اضطراب دل آن زلف تابدار شکست
ز اضطراب دل آن زلف تابدار شکست ز خامکاری این میوه شاخسار شکست ادب گزین که چو منصور هر که شوخی کرد ادیب عشق سرش…
ریزش چو شیشه هرکه به آوازه می کند
ریزش چو شیشه هرکه به آوازه می کند در هرپیاله زخم مرا تازه می کند از صحبت آن که خاطر جمع است مطلبش سی پاره…
روی گرم لاله شد برق کتان توبه ام
روی گرم لاله شد برق کتان توبه ام سوخت استغفار را گل در دهان توبه ام غنچه گل دامن پاک مرا در خون کشید از…
روی ترا به آتش دلها برشته اند
روی ترا به آتش دلها برشته اند لعل ترا به خون جگر ها سرشته اند ای شاخ گل ببال که در مزرع وجود چون خال…
روشن است از دل بی کینه ما سینه ما
روشن است از دل بی کینه ما سینه ما گوهر ماست چراغ دل گنجینه ما گر چه در نافه ما جز جگر سوخته نیست جگر…