پوشیده گر به زلف کنی روی خویش را

پوشیده گر به زلف کنی روی خویش را آخر چسان نهفته کنی بوی خویش را؟ بی اختیار بوسه بر آیینه می زنی گر بنگری به…

ادامه مطلب

غرور نوخطان افزون زخوبان دگر باشد

غرور نوخطان افزون زخوبان دگر باشد رم آهوی مشکین از غزالان بیشتر باشد طلبکار خدا را منزل از ره دورتر باشد به دریا چون رسد…

ادامه مطلب

پریشان خاطری آماده از صد رهگذر دارد

پریشان خاطری آماده از صد رهگذر دارد صف آهی چو مژگان متصل پیش نظر دارم به هر جا جلوه گر گردی نه ای از چشم…

ادامه مطلب

غافل ز حال عاشق خونین جگر مباش

غافل ز حال عاشق خونین جگر مباش مغرور حسن پا به رکاب اینقدر مباش هرگاه بهله را به کمر آشنا کنی از دست کار رفته…

ادامه مطلب

پرده شب بود ایام شبابی که مراست

پرده شب بود ایام شبابی که مراست رگ سنگ است ز غفلت رگ خوابی که مراست دارد از کوی خرابات مرا مستغنی از دل و…

ادامه مطلب

عنان نفس کشیدن جهاد مردان است

عنان نفس کشیدن جهاد مردان است نفس شمرده زدن ذکر اهل عرفان است زمانه بوته خار از درشتخویی توست اگر شوی تو ملایم جهان گلستان…

ادامه مطلب

پای سعی دیگران آمد گر از صحرا به سنگ

پای سعی دیگران آمد گر از صحرا به سنگ در وطن آمد مرا از خواب سنگین پا به سنگ بر دل پرخون عاشق نیست کوه…

ادامه مطلب

عمر من در سایه آن قامت دلجو گذشت

عمر من در سایه آن قامت دلجو گذشت از چنان حیرت فرا سروی چسان این جو گذشت؟ محمل لیلی سبکسیرست، ورنه بارها چشم مجنون در…

ادامه مطلب

پا به ادب نه که زخم خار نیابی

پا به ادب نه که زخم خار نیابی بار به دلها منه که بار نیابی تا به جگر نشکنی هزار تمنا سینه ریش و دل…

ادامه مطلب

عقل نخلی است خزان دیده که ماتم با اوست

عقل نخلی است خزان دیده که ماتم با اوست عشق سروی است که سرسبزی عالم با اوست هر که در معرکه با جوهر ذاتی چون…

ادامه مطلب

بیخودی دامن به جسم خاکسار افشاندن است

بیخودی دامن به جسم خاکسار افشاندن است از رخ آیینه هستی غبار افشاندن است ریختن رنگ اقامت در جهان بی ثبات در زمین کاغذین، تخم…

ادامه مطلب

عشق ما را ظرف دنیا برنتابد بیش ازین

عشق ما را ظرف دنیا برنتابد بیش ازین درد ما را کوه و صحرا برنتابد بیش ازین مابه جای توشه دل برداشتیم از هر چه…

ادامه مطلب

بی یار بهار دلنشین نیست

بی یار بهار دلنشین نیست این پنبه داغ یاسمین نیست صد شکر، به دست کوته من صد بند ز چین آستین نیست در دامن برگ…

ادامه مطلب

عشق سلطان و زمین میدان، فلک چوگان در او

عشق سلطان و زمین میدان، فلک چوگان در او سرفرازان جهان چون گوی سرگردان در او عالم از حسن ازل یک چهره آراسته است در…

ادامه مطلب

بی علایق چون شود سالک به منزل می رسد

بی علایق چون شود سالک به منزل می رسد چون شود بی برگ نخل اینجا به حاصل می رسد بردباری پیشه خود کن که در…

ادامه مطلب

عشق در سینه خس و خار تمنا سوزد

عشق در سینه خس و خار تمنا سوزد آرزو را به رگ و ریشه دلها سوزد دل بیدار ازین گوشه نشینان مطلب کاین چراغی است…

ادامه مطلب

بی خواست بس که بار دل گلستان شدم

بی خواست بس که بار دل گلستان شدم بی اعتبار در نظر باغبان شدم نانم همان به خون شفق غوطه می زند چون صبح اگر…

ادامه مطلب

عشق است غمگسار دل دردمند را

عشق است غمگسار دل دردمند را آتش گره ز کار گشاید سپند را همت به هیچ مرتبه راضی نمی شود یک جا قرار نیست سپهر…

ادامه مطلب

بی پرده رو در آینه ما نکرده ای

بی پرده رو در آینه ما نکرده ای خود را چنان که هست تماشا نکرده ای در خلوتی که آینه بیدار بوده است هرگز ز…

ادامه مطلب

عرق به چهره نشسته است آن پریوش را

عرق به چهره نشسته است آن پریوش را که دیده است به این آبداری آتش را؟ ز عکس خویش در آیینه روی می پوشد چگونه…

ادامه مطلب

بوسه ریزد گاه حرف از لعل شکربار او

بوسه ریزد گاه حرف از لعل شکربار او جنگ باشد گوش و لب را بر سر گفتار او پاک می سازد ز دین و دل…

ادامه مطلب

عالمی نیست که عزلت نبود بهتر از آن

عالمی نیست که عزلت نبود بهتر از آن نیست کنجی که قناعت نبود بهتر از آن طرف صحبت اگر خضر و مسیحا باشد صحبتی نیست…

ادامه مطلب

بهشت و دوزخ ما هجر و وصل آن پسر باشد

بهشت و دوزخ ما هجر و وصل آن پسر باشد صراط مردم باریک بین موی کمر باشد به خط بردم پناه از آتش رویش، ندانستم…

ادامه مطلب

عاشقان رامغز درسر گرنباشد گومباش

عاشقان رامغز درسر گرنباشد گومباش کف اگر در بحر پرگوهر نباشد گو مباش داغ در دل هست، اگر بر سر نباشد گو مباش حلقه بیرون…

ادامه مطلب

بهار دربغل غنچه ریخت پنهان زر

بهار دربغل غنچه ریخت پنهان زر کند کریم به سایل نهفته احسان زر زهرکه دل بگشاید ترا گرامی دار که گل دهدبه نسیم سحر به…

ادامه مطلب

عاشق حذر ز دیده اختر نمی کند

عاشق حذر ز دیده اختر نمی کند از آتش احتراز سمندر نمی کند عارف ز شاهدان مجازست بی نیاز دریاکش التفات به ساغر نمی کند…

ادامه مطلب

به همت کشتی تن را شکستم تا چه پیش آید

به همت کشتی تن را شکستم تا چه پیش آید درین دریای بی پایان نشستم تا چه پیش آید یکی صد شد زتسبیح ریایی عقده…

ادامه مطلب

ظاهر و باطن مردان به صفا می باشد

ظاهر و باطن مردان به صفا می باشد پشت این آینه ها روی نما می باشد خودنمایی نبود شیوه روشن گهران چون زره جوهرشان زیر…

ادامه مطلب

به هر حالی که باشد گرد گل همچون صبا گردم

به هر حالی که باشد گرد گل همچون صبا گردم نیم نگهت که از گل در پریشانی جدا گردم همین امید بر گرد جهان سرگشته…

ادامه مطلب

طغیان نفس بیش به وقت غنا شود

طغیان نفس بیش به وقت غنا شود مار ضعیف بر سر گنج اژدها شود از بوی پیرهن گذرد آستین فشان از دست هر که دامن…

ادامه مطلب

به می غم از دل افگار برنمی خیزد

به می غم از دل افگار برنمی خیزد به آب از آینه زنگار برنمی خیزد ز داغ نیست دل دردمند من خالی که شمع از…

ادامه مطلب

صوفیان بردند از ره چشم جادوی ترا

صوفیان بردند از ره چشم جادوی ترا در کمند وحدت آوردند آهوی ترا آستین افشانی بی جای این تردامنان کرد محتاج شراری شعله روی ترا…

ادامه مطلب

به مژگان خارخار از سینه می رویاند آتش را

به مژگان خارخار از سینه می رویاند آتش را به یاقوت لب از رخ رنگ می گرداند آتش را کبابم می کند آن مست بی…

ادامه مطلب

صدای پا نبود در خرام درویشان

صدای پا نبود در خرام درویشان زمین به خواب رود زیر گام درویشان چو نی اگر چه بود خشک، کام درویشان شکر به تنگ بود…

ادامه مطلب

به کمان پشت و به شمشیر دهن بخشیدند

به کمان پشت و به شمشیر دهن بخشیدند سینه گرم چو خورشید به من بخشیدند جام خورشید زیاد از دهن گردون بود به لب تشنه…

ادامه مطلب

صبر کن بر آب تلخ و شور تا گوهر شوی

صبر کن بر آب تلخ و شور تا گوهر شوی سرمپیچ از ترک سر تا صاحب افسر شوی هستی هر کس درین دیوان به قدر…

ادامه مطلب

به غیر خشم که در خوردنش وبالی نیست

به غیر خشم که در خوردنش وبالی نیست درین بساط دگر روزی حلالی نیست به نور زنده دلی دار خانه را روشن که آفتاب دل…

ادامه مطلب

صبح بر خورشید می لرزد ز آه سرد ما

صبح بر خورشید می لرزد ز آه سرد ما کوه می دزدد کمر در زیر بار درد ما از رگ خامی نباشد میوه ما ریشه…

ادامه مطلب

به صبر مشکل عالم تمام بگشاید

به صبر مشکل عالم تمام بگشاید که این کلید به هر قفل راست می آید به قسمت ازلی باش از جهان خرسند که آب بحر…

ادامه مطلب

صاف گشتن ز خودی باده ناب است اینجا

صاف گشتن ز خودی باده ناب است اینجا دست شستن ز جهان عالم آب است اینجا همه از درد طلب نعل در آتش دارند کوه…

ادامه مطلب

به زیر چرخ مقوس که جاودان ماند

به زیر چرخ مقوس که جاودان ماند کدام تیر شنیدی که در کمان ماند نصیب من ز جوانی دریغ وافسوس است ز گلستان خس وخاری…

ادامه مطلب

شوق من سرکشی از زلف معنبر دارد

شوق من سرکشی از زلف معنبر دارد آتشم بال و پر از دامن محشر دارد سخن سرد چه تأثیر کند در دل گرم؟ جوش دریا…

ادامه مطلب

به روی خوب تو هرکس ز خواب برخیزد

به روی خوب تو هرکس ز خواب برخیزد اگر ستاره بود آفتاب برخیزد چنین که چشم ترا خواب ناز سنگین است عجب که صبح قیامت…

ادامه مطلب

شورش دیوانه گردد از بیابان بیشتر

شورش دیوانه گردد از بیابان بیشتر می شود وحشت فزون چون گشت میدان بیشتر نیست ممکن دل شود ساکن زدست رعشه دار وحشت مجنون شد…

ادامه مطلب

به دم چوآتش سوزان، به چهره چون زرباش

به دم چوآتش سوزان، به چهره چون زرباش بر آسمان سخن آفتاب انور باش صدف به دست تهی صد یتیم را پرورد تو هم ز…

ادامه مطلب

شوخی که عرض حسن به اغیار می دهد

شوخی که عرض حسن به اغیار می دهد آب خضر به صورت دیوار می دهد زودا که رخ به خون جگر لاله گون کند آن…

ادامه مطلب

به داغی عشق کار مردم دیوانه می سازد

به داغی عشق کار مردم دیوانه می سازد خوش آن ساقی که کار بحر از پیمانه می سازد زبان برق عالمسوز کوتاه است از ان…

ادامه مطلب

شمع فانوس خیال آسمان پیداست کیست

شمع فانوس خیال آسمان پیداست کیست شعله جواله این دودمان پیداست کیست آن به دل نزدیک دور از چشم، کز لطف گهر در جهان است…

ادامه مطلب

به خاک و خون نکشد خصمی زمانه مرا

به خاک و خون نکشد خصمی زمانه مرا که تیر کج، گذرد راست از نشانه مرا درین ریاض من آن بلبل زمین گیرم که نیست…

ادامه مطلب

شکوه بیهوده از ناسازی گردون مکن

شکوه بیهوده از ناسازی گردون مکن این جراحت را به شمشیر زبان افزون مکن تلخی ایام را بر خود گوارا کن به صبر تا ز…

ادامه مطلب