جان را به دم خنجر قاتل برسانم

جان را به دم خنجر قاتل برسانم طوفان زده خویش به ساحل برسانم چندان مرو ای جان که من از گریه شادی آبی به کف…

ادامه مطلب

نه چنان دانه دل سوخت ز سودای کسی

نه چنان دانه دل سوخت ز سودای کسی که شود سبز ز آب رخ زیبای کسی آب ازان در قدم سرو به خاک افتاده است…

ادامه مطلب

جان آرمیده می شود از اضطراب عشق

جان آرمیده می شود از اضطراب عشق این رشته را دراز کند پیچ و تاب عشق صبح قیامت از دهن خم کند طلوع چون برلب…

ادامه مطلب

نه از گل می گشاید دل، نه از گلزار عاشق را

نه از گل می گشاید دل، نه از گلزار عاشق را که باغ دلگشایی نیست غیر از یار عاشق را به بوی گل ز خواب…

ادامه مطلب

تیغ زبان به عاشق حیران چه می کند

تیغ زبان به عاشق حیران چه می کند با پای خفته خار مغیلان چه می کند یک بار سر برآر زجیب قبای ناز دست مرا…

ادامه مطلب

نمی تابد ز آتش روی، خط عنبر آلودش

نمی تابد ز آتش روی، خط عنبر آلودش چه شمع است این که چون پروانه گردد گرد سردودش تماشای گل و شبنم گوارا باد بربلبل…

ادامه مطلب

توانگر در دل از سامان خود آزارها دارد

توانگر در دل از سامان خود آزارها دارد به قدر فلس، زیر پوست ماهی خارها دارد مگو بی پرده چون منصور حرف حق به هر…

ادامه مطلب

نماند از نارسایی مدی از احسان درین دریا

نماند از نارسایی مدی از احسان درین دریا به سیلی سرخ دارد روی خود مرجان درین دریا هوای ساحل از سر چون حباب پوچ بیرون…

ادامه مطلب

تنها نه صفا خط ز لب لعل بتان برد

تنها نه صفا خط ز لب لعل بتان برد کاین مور حلاوت ز شکر خند نهان برد تمکین تو از کوه گران گرد برآورد رفتار…

ادامه مطلب

نگاه عجز باشد گر زبانی هست عاشق را

نگاه عجز باشد گر زبانی هست عاشق را بود زخم نمایان، گر دهانی هست عاشق را گهر در پله میزان یوسف سنگ کم باشد وگرنه…

ادامه مطلب

تمنای فروغ آن ماه سیما برنمی دارد

تمنای فروغ آن ماه سیما برنمی دارد کرم بی خواست چون افتد تقاضا بر نمی دارد چوکار افتاد شیرین بی سخن انجام می یابد که…

ادامه مطلب

نقش پردازان میسر نیست تصویرش کنند

نقش پردازان میسر نیست تصویرش کنند ساده لوح آنان که می خواهند تسخیرش کنند چون شرر از سنگ آسان است بیرون آمدن وای بر آن…

ادامه مطلب

تلاش بیخبری با شعور نتوان کرد

تلاش بیخبری با شعور نتوان کرد سفر ز خود به پر و بال مور نتوان کرد خوشم به ضعف تن خود که همچو خط غبار…

ادامه مطلب

نفس از سینه ام از بس به خون آغشته می آید

نفس از سینه ام از بس به خون آغشته می آید سخن از لب مرا بیرون چو خون از کشته می آید ز اشک و…

ادامه مطلب

ترک عجب و کبر کن تا قبله عالم شوی

ترک عجب و کبر کن تا قبله عالم شوی سیرت ابلیس را بگذار تا آدم شوی گر چه تلخی، دامن اهل صفایی را بگیر تا…

ادامه مطلب

نظر تا باز کردم بر رخش بار سفر بستم

نظر تا باز کردم بر رخش بار سفر بستم به یک نظاره چشم از روی آتش چون شرر بستم غرور دولت دیدار شرکت بر نمی…

ادامه مطلب

ترا ز عالم عبرت اگر نظر بخشند

ترا ز عالم عبرت اگر نظر بخشند ازان به است که صد گنج پرگهر بخشند مکن سئوال اگر چون صدف ترا زین بحر به هر…

ادامه مطلب

نشأه می گرچه نتوان یافتن از جام خشک

نشأه می گرچه نتوان یافتن از جام خشک گاه کار بوسه تر می کند پیغام خشک گر به بوسی ترنمی سازی لب خشک مرا قانعم…

ادامه مطلب

تدبیر محال است به تقدیر برآید

تدبیر محال است به تقدیر برآید رو به چه خیال است که با شیر برآید در دیده حیرت زدگان فرش بود حسن چون عکس ز…

ادامه مطلب

نست چون مژگان بلند و پست در گفتار من

نست چون مژگان بلند و پست در گفتار من تیر یک ترکش ز همواری بود افکار من پیش من طوطی ز خجلت سبز نتواند شدن…

ادامه مطلب

تا نهال تو قدر از گلشن تقدیر کشید

تا نهال تو قدر از گلشن تقدیر کشید سرو را فاخته از طوق به زنجیر کشید هرگز از سیل گرانسنگ، عمارت نکشد آنچه ویرانه ام…

ادامه مطلب

ندارد خواب چشم عاشق دیوانه در شبها

ندارد خواب چشم عاشق دیوانه در شبها نمی افتد ز جوش خویشتن میخانه در شبها به غفلت مگذران چون شمع شب را از سیه کاری…

ادامه مطلب

تا من دلشده را دست ز گردن برداشت

تا من دلشده را دست ز گردن برداشت جوهر تیغ تو چون سلسله شیون برداشت شد ز دلبستگی از اشک وداعم سرسبز خار خشکی که…

ادامه مطلب

نتوان ز عندلیب نسیمی به جان خرید

نتوان ز عندلیب نسیمی به جان خرید گلچین نهال شد که گل از باغبان خرید پاینده باد سایه رطل گران رکاب برگ مرا ز سیلی…

ادامه مطلب

تا غنچه شکایت من وا نمی شود

تا غنچه شکایت من وا نمی شود این عقده ها ز زلف سخن وا نمی شود صد خنده بلبل از گل تصویر وا کشید آن…

ادامه مطلب

نبرده خط ز عذار تو آب و تاب هنوز

نبرده خط ز عذار تو آب و تاب هنوز بر آتش تو جگرها شود کباب هنوز شد آفتاب تو در ابر خط نهان هر چند…

ادامه مطلب

تا سالکان به آبله پایی نمی رسند

تا سالکان به آبله پایی نمی رسند صد سال اگر روند به جایی نمی رسند تا التجا به ناخن تدبیر می برند این عقده ها…

ادامه مطلب

ناله را درد از دل افگار می آرد برون

ناله را درد از دل افگار می آرد برون زخم ناخن نغمه را از تار می آرد برون تنگدستی نفس را در حلقه فرمان کشد…

ادامه مطلب

تا دیده محو روی تو شد کامیاب شد

تا دیده محو روی تو شد کامیاب شد شبنم به آفتاب رسید آفتاب شد حسن تو از دمیدن خط کامیاب شد پیغمبر جمال تو صاحب…

ادامه مطلب

نادان ز حرص درتب و تاب است بیشتر

نادان ز حرص درتب و تاب است بیشتر در شوره زار موج سراب است بیشتر درعالمی که خرج تماشا شود نگاه در چشم باز، پرده…

ادامه مطلب

تا خط به دور ماه رخت هاله بسته است

تا خط به دور ماه رخت هاله بسته است از هاله مه به حلقه ماتم نشسته است راهی به حق ز هر دل در خون…

ادامه مطلب

می نماید صد گره را یک گره زنار عشق

می نماید صد گره را یک گره زنار عشق سبحه داران چون برون آیند ازبازار عشق؟ بوی این می آسمانها را به دور انداخته است…

ادامه مطلب

تا چند آه سرد کشی ز آرزوی گنج؟

تا چند آه سرد کشی ز آرزوی گنج؟ تا کی به گرد مار بگردی به بوی گنج؟ صد بار تا ز پوست نیای برون چو…

ادامه مطلب

می کند گرم طلب شعله آواز مرا

می کند گرم طلب شعله آواز مرا می شود زمزمه بال و پر پرواز مرا سرمه خامشی من بود از تنهایی می شود ناله دو…

ادامه مطلب

تا به کی همچون سگان گیرد ترا در خواب، صبح؟

تا به کی همچون سگان گیرد ترا در خواب، صبح؟ چون گل از شبنم بزن بر چهره خود آب، صبح شیر مست فیض شو از…

ادامه مطلب

می کند از مهربانی حفظ طفل نوسوار

می کند از مهربانی حفظ طفل نوسوار آن که می دارد عنان اختیار ازمن دریغ آب می بندد به روی تشنگان کربلا هرکه دارد جام…

ادامه مطلب

تا به عزم صید آن بی باک می آید برون

تا به عزم صید آن بی باک می آید برون خون ز چشم حلقه فتراک می آید برون تنگدستی راست لازم گریه بی اختیار وقت…

ادامه مطلب

می شود نقل مجالس چون شود شیرین سخن

می شود نقل مجالس چون شود شیرین سخن همچو خون پنهان نمی ماند چو شد رنگین سخن از تأمل می شود شایسته تحسین سخن پیچ…

ادامه مطلب

تا از خودی خود نبریدند عزیزان

تا از خودی خود نبریدند عزیزان چون نی به مقامی نرسیدند عزیزان چون عمر سبکسیر ازین عالم پرشور رفتند و به دنبال ندیدند عزیزان دادند…

ادامه مطلب

می شدم بیرون ز خود گر منزل می داشتم

می شدم بیرون ز خود گر منزل می داشتم دست و پایی می زدم گر ساحلی می داشتم بهترست از عقل ناقص چون جنون کامل…

ادامه مطلب

خرد در سر مرا در خم فلاطون است پنداری

خرد در سر مرا در خم فلاطون است پنداری هوس در دل مرا در خاک قارون است پنداری ز اقبال جنون بر سینه هر داغی…

ادامه مطلب

می دهم گر چه به ظاهر چو قلم داد سخن

می دهم گر چه به ظاهر چو قلم داد سخن سر مویی خبرم نیست ز ایجاد سخن بی سخن مسندش از دست سلیمان باشد سایه…

ادامه مطلب

خانه دنیا به سامان گر نباشد گو مباش

خانه دنیا به سامان گر نباشد گو مباش نقش بر دیوار زندان گر نباشد گو مباش حسن گیرا رانباشد حاجت دام و کمند زلف بر…

ادامه مطلب

می پرستان در بهشت نقد ساغر می کشند

می پرستان در بهشت نقد ساغر می کشند دور گردان انتظار آب کوثر می کشند خود حسابان از کتاب و از حساب آسوده اند ساده…

ادامه مطلب

خال یا تخم امید عاشق شیداست این؟

خال یا تخم امید عاشق شیداست این؟ زلف یا شیراه جمعیت دلهاست این؟ زلفش از معموره دلها برآورده است گرد یا بهار بی خزان عنبر…

ادامه مطلب

مومنی را می کند آزاد از قید فرنگ

مومنی را می کند آزاد از قید فرنگ هرکه می سازد درین محفل ز خود بیگانه ام تا به کی در خوردن دل روزگارم بگذرد…

ادامه مطلب

خال از دمیدن خط بی انتظارم گردد

خال از دمیدن خط بی انتظارم گردد چون مور پر برآردعمرش تمام گردد از چشم او جهانی دارند مردمی چشم آن آهوی رمیده تا با…

ادامه مطلب

مهیا شو دلا در عشق انواع ملامت را

مهیا شو دلا در عشق انواع ملامت را که سنگ کم نمی باشد ترازوی قیامت را ازان پیوسته دارم بر جگر دندان نومیدی که کافی…

ادامه مطلب

خاک شو تا ز بهارت به گل تر گیرند

خاک شو تا ز بهارت به گل تر گیرند مرده شو تا به سر دست ترا بر گیرند با فلک کار ندارند سبک پروازان بیضه…

ادامه مطلب

منم که معنی بیگانه آشنای من است

منم که معنی بیگانه آشنای من است نهال خامه من باغ دلگشای من است چو نقش، پا ننهم از گلیم خود بیرون حصار عافیت من…

ادامه مطلب