غزلیات – صائب تبریزی
اگر چه عشق به ظاهر خراب کرد مرا
اگر چه عشق به ظاهر خراب کرد مرا ز روی گرم، پر از آفتاب کرد مرا هنوز رنگ عمارت، نگار دستم بود که ترکتاز حوادث…
شکوفه شور فکنده است در گلستان ها
شکوفه شور فکنده است در گلستان ها شده است خوان زمین گم درین نمکدان ها گشوده است بهار از شکوفه دفتر عیش شده است پر…
اگر ته جرعه خود یار بر خاک من افشاند
اگر ته جرعه خود یار بر خاک من افشاند غبار من ز استغنا به گوهر دامن افشاند مگر بیطاقتیها بال پروازم شود، ورنه که را…
شعله ور گردد ز شور عشق آواز چراغ
شعله ور گردد ز شور عشق آواز چراغ از پرپروانه باشد پرده ساز چراغ بس که سودا کرده عالم را سیه درچشم من می کند…
اگر باید درآتش رفت از رخسار گلگونش
اگر باید درآتش رفت از رخسار گلگونش به دندان خون خود می گیرم از لبهای میگونش؟ ندارد در هوسناکی گناهی عشق پاک من به جوش…
شراب لعل می سازد عرق راروی گلگونش
شراب لعل می سازد عرق راروی گلگونش قدح لبریز برمی گردد ازلبهای میگونش ز طوق خویش سازد حلقه نام سرو راقمری درآن گلشن که گردد…
افسردگی است چاره دل دردمند را
افسردگی است چاره دل دردمند را خاکسترست بستر راحت سپند را از دار و گیر عشق، ملایک مسلمند صید حرم چه قدر شناسد کمند را؟…
شد گلو سوزتر از خط لب همچون شکرش
شد گلو سوزتر از خط لب همچون شکرش قیمتی گشت ازین گردیتیمی گهرش پسته می گشت نهان در دل شکر دایم چون نهان شد به…
اضطراب دل ز چشم روشن افزون می شود
اضطراب دل ز چشم روشن افزون می شود داغ مرغ بسته پر از روزن افزون می شود پرده پوشی کرد دل را در جنون بیتابتر…
شد چون هدف سر که درین خاکدان بلند
شد چون هدف سر که درین خاکدان بلند کز شش جهت نگشت صدای کمان بلند افکند دور ناله ز آتش سپند را زنهار چون سپند…
اشک دریادل ما گرد جهان می گردد
اشک دریادل ما گرد جهان می گردد آب از قوت سرچشمه روان می گردد صادقان زیر فلک قصد اقامت نکنند صبح چون کرد نفس راست،…
شب گذشته دل از زلف پر شکن می گفت
شب گذشته دل از زلف پر شکن می گفت غریب بود، ز حب الوطن سخن می گفت گهر چو کرد وداع صدف عزیز شود عزیز…
آسمان تا بود، با ما بر سر بیداد بود
آسمان تا بود، با ما بر سر بیداد بود روی ما دایم طرف با سیلی استاد بود آستین چندان که افشاندیم دست از ما نداشت…
شاهد مستوری گل قطره شبنم بس است
شاهد مستوری گل قطره شبنم بس است چهره مریم دلیل عصمت مریم بس است مشت آبی می کند خواب گران را تار و مار قطره…
ازان همیشه بود تازه روی درویشی
ازان همیشه بود تازه روی درویشی که متصل به محیط است جوی درویشی ز تندباد حوادث نمی شود خاموش چراغ گوشه نشینان کوی درویشی چو…
سینه را از آرزو چون بی نیازان پاک کن
سینه را از آرزو چون بی نیازان پاک کن از دل بی مدعا خون در دل افلاک کن برنمی آیی به شرم نوبهار رستخیز دانه…
از یار ز ناسازی اغیار گذشتیم
از یار ز ناسازی اغیار گذشتیم از کثرت خار از گل بی خار گذشتیم این باده زیاد از دهن ساغر ما بود مخمور ز لعل…
سیر چشمی خاک در چشم سخاوت می کند
سیر چشمی خاک در چشم سخاوت می کند مور این وادی سلیمان را ضیافت می کند ای دل بیدرد، چندین درد را صاحب مشو لاله…
از نور وحدت آن که دلش بهره ور شود
از نور وحدت آن که دلش بهره ور شود کی از هجوم ذره پریشان نظر شود جایی که هفت پرده حجاب نظر نشد کی آسمان…
سوختم تا ره در آن زلف معنبر یافتم
سوختم تا ره در آن زلف معنبر یافتم خشک چون سوزن شدم کاین رشته را سر یافتم می توانم از نگاهی ذره را خورشید کرد…
از نظر بازی من چشم سخنگو گردد
از نظر بازی من چشم سخنگو گردد پرده خواب ز شوخی رم آهو گردد چون حنا کز سفر هند شود غالیه رنگ خون دل مشک…
سنجد کسی که باده و تریاک را به هم
سنجد کسی که باده و تریاک را به هم نسبت کند سخاوت و امساک را به هم پای مرا به دامن عزلت شکسته است بسته…
از موج گریه ما بر فلک اختر کند بازی
از موج گریه ما بر فلک اختر کند بازی ز شور قلزم ما در صدف گوهر کند بازی عبث خورشید تابان می زند سرپنجه با…
سزای خواب بود دیده ای که گریان نیست
سزای خواب بود دیده ای که گریان نیست نفس و بال بود بر دلی که نالان نیست چه نسبت است به عمر ابد شهادت را؟…
از لبش آنها که خود را در شراب افکنده اند
از لبش آنها که خود را در شراب افکنده اند خویش را از آب حیوان در سراب افکنده اند تا گل رخسار شبنم خیز او…
سرو بستان حیا غنچه جبین می باید
سرو بستان حیا غنچه جبین می باید نرگس باغ ادب پرده نشین می باید شوخ چشمی که به صیادی دل می آید نگهش در پس…
از گرد خط، فزود محبت به دل مرا
از گرد خط، فزود محبت به دل مرا پای به خواب رفته فرو شد به گل مرا هر شکوه ای که هست، ز درمان بود…
سرگرم عشقم از غم دستار فارغم
سرگرم عشقم از غم دستار فارغم از کفر و دین و سبحه و زنار فارغم در سینه لاله زار تجلی رسانده ام از جلوه دو…
از قید فلک برزده دامن بگریزید
از قید فلک برزده دامن بگریزید چون برق ازین سوخته خرمن بگریزید یک اوج به اندازه پرواز شررنیست درسینه سنگ ودل آهن بگریزید چون اخگردل…
سر نمی پیچند از تیغ اجل دیوانه ها
سر نمی پیچند از تیغ اجل دیوانه ها گوش بر آواز سیلابند این ویرانه ها از نفس افتاد موج و بحر از شورش نشست همچنان…
از فروغ حسن گل درآشیان می سوختم
از فروغ حسن گل درآشیان می سوختم ماه گرم جلوه و من درکتان می سوختم در خزان دست و دلی کو تاکسی کاری کند کاش…
سر بی مغز را از باده گلرنگ خالی کن
سر بی مغز را از باده گلرنگ خالی کن دل خود را مصفا از شراب لایزالی کن چو نقش بوریا بر خاک نه پهلوی لاغر…
از عزیزان دیده پوشیده من روشن است
از عزیزان دیده پوشیده من روشن است بوی پیراهن کلید خانه چشم من است خون ما بی طالعان را نیست معراج قبول ورنه جای مصرع…
سخنی کز دل بیتاب بود پردارد
سخنی کز دل بیتاب بود پردارد نامه شوق چه حاجت به کبوتر دارد؟ پوست بر پیکر من قلعه آهن شده است رگ ز خشکی به…
از شکر چاشنی ناله نی بیشترست
از شکر چاشنی ناله نی بیشترست اینقدر حسن گلوسوز کجا با شکرست؟ در وطن اهل هنر داغ غریبی دارند در صدف گرد یتیمی به جبین…
سخن بجا چو بود رتبه اش زیاده شود
سخن بجا چو بود رتبه اش زیاده شود کز اعتبار فتد چون نگین پیاده شود ز گریه بستگی کار دل زیاده شود که تر چو…
از سینه صافی دل بی کینه روشن است
از سینه صافی دل بی کینه روشن است دل بی غبار باشد اگر سینه روشن است گوری است تار، خانه تن بی فروغ دل از…
سبکسیر توکل کی پی هر رهنما گیرد؟
سبکسیر توکل کی پی هر رهنما گیرد؟ زمین بی نیازی نیست ممکن نقش پا گیرد (زخورشید اختر ما تیره روزان کی جلا گیرد؟ چه پرتو…
از سرشک گرم زرین است مژگانم هنوز
از سرشک گرم زرین است مژگانم هنوز می چکد آتش چو شمع از رشته جانم هنوز گرچه عمری رفت درکنعان سراسرمی روم بوی پیراهن نرفته…
سبزی که مرا ساخته بیتاب همین است
سبزی که مرا ساخته بیتاب همین است خضری که به آدم ندهد آب همین است شوخی که به یک جلوه مستانه جهان را داده است…
از سر این خاکدان چون گرد می باید گذشت
از سر این خاکدان چون گرد می باید گذشت تا نگردی فرد باطل، فرد می باید گذشت پیشدستی کن، سر سبزی برون بر از چمن…
سالکان را ز جهان عشق تو بیگانه کند
سالکان را ز جهان عشق تو بیگانه کند سیل در بحر چرا یاد ز ویرانه کند؟ می شود جلوه بت راهنمایش به خدا گر به…
از زلف اگر نه حسن تو زنجیر می گرفت
از زلف اگر نه حسن تو زنجیر می گرفت این دل رمیده را به چه تدبیر می گرفت؟ آن عهد یاد باد که آن زلف…
ساقی از یک جرعه می این بینوا را گرم کرد
ساقی از یک جرعه می این بینوا را گرم کرد سردی از دوران نبیند هر که ما را گرم کرد! می توان افروخت شمع از…
از رگ ابر، هوا سینه شهباز شده است
از رگ ابر، هوا سینه شهباز شده است باده پیش آر که قانون طرب ساز شده است نیست خاری کهن باشد مژه گلگونش مگر از…
زین نه صدف به روشنی دل گذشته ام
زین نه صدف به روشنی دل گذشته ام چون بحر بیکنار ز ساحل گذشته ام مجنون به گرد من نرسد در گذشتگی چون گردباد، راست…
از دل بپرس نیک و بد هر سرشت را
از دل بپرس نیک و بد هر سرشت را آیینه است سنگ محک، خوب و زشت را بی چهره گشاده به دوزخ بدل کند دربسته…
زیر پای چرخ کجرفتار چون خوابد کسی؟
زیر پای چرخ کجرفتار چون خوابد کسی؟ در ره این سیل بی زنهار چون خوابد کسی؟ خواب مستی از در و دیوار می جوشد چو…
از خون جگر رنگ پذیرد سخن ما
از خون جگر رنگ پذیرد سخن ما برگی است خزان دیده سهیل از یمن ما محتاج به شمع مه و خورشید نباشد چون سینه روشن…
زهی به ساعد سیمین شکوفه ید بیضا
زهی به ساعد سیمین شکوفه ید بیضا نظر به نور جمال تو مهر دیده حربا به جستجوی تو چندان عنان گسسته دویدم که گشت صفحه…