غزلیات – صائب تبریزی
کوه غم بر خاطر آزادمردان بار نیست
کوه غم بر خاطر آزادمردان بار نیست سایه ابر سبکرو بر گلستان بار نیست مرهم دلسوزی ارباب عقلم می کشد ورنه بر دیوانه من سنگ…
حسن دارد در سواری شوکت و شان دگر
حسن دارد در سواری شوکت و شان دگر جلوه را در خانه زین هست میدان دگر روی شرم آلود او را دیده بان در کارنیست…
کوته اندیشی که گل در خوابگاه یار ریخت
کوته اندیشی که گل در خوابگاه یار ریخت یوسف گل پیرهن را در گریبان خار ریخت هر که رنگ آرزو در سینه افگار ریخت یوسف…
حسن از چشم نظربازان شود شاداب تر
حسن از چشم نظربازان شود شاداب تر چهره گل راکند شبنم به آب وتاب تر بر چراغ صبح می لرزد دل پروانه بیش حسن دل…
که می تواند ازان چشم چشم بردارد؟
که می تواند ازان چشم چشم بردارد؟ که ریشه از صف مژگان به هر جگر دارد مرا کشیده به زنجیر نازک اندامی که پیچ و…
حرف آن لب در میان افکنده ای
حرف آن لب در میان افکنده ای شور محشر در جهان افکنده ای در لباس چشم آهو بارها خویش را در کاروان افکنده ای غنچه…
کنون که از کمر کوه موج لاله گذشت
کنون که از کمر کوه موج لاله گذشت بیار کشتی می، نوبت پیاله گذشت ز شیشه خانه دل، چهره عرقناکش چنان گذشت که بر لاله…
حال گویاست اگر تیغ زبان گویا نیست
حال گویاست اگر تیغ زبان گویا نیست شکوه و شکر به فرمان زبان تنها نیست پیش فرهاد که زد شیشه ناموس به سنگ خنده کبک،…
کلفت از مردم آزاده شتابان گذرد
کلفت از مردم آزاده شتابان گذرد همچو سیلاب که بر خانه بدوشان گذرد دیده هر که نشد باز درین عبرتگاه روزگارش همه در خواب پریشان…
چون نیست پای آن که ز عالم بدر زنم
چون نیست پای آن که ز عالم بدر زنم دستی به دل گذارم و دستی به سر زنم گر می زنم به هم کف افسوس…
کسی که خرده خود صرف باده می سازد
کسی که خرده خود صرف باده می سازد ز زنگ آینه خویش ساده می سازد حضور روی زمین فرش آستان کسی است که لوح خویش…
چون کسی در دل خیال آن کمر پنهان کند؟
چون کسی در دل خیال آن کمر پنهان کند؟ نیست ممکن رشته را کس در گهر پنهان کند می نماید تلخی بادام آخر خویش را…
کرم در آب و گل چرخ تنگ میدان نیست
کرم در آب و گل چرخ تنگ میدان نیست به روزنامه خورشید، مد احسان نیست نوشته اند به خون جگر برات مرا ز فکر نعمت…
چون صراحی رخت در میخانه می باید کشید
چون صراحی رخت در میخانه می باید کشید این که گردن می کشی پیمانه می باید کشید کم نه ای از لاله، صاف و درد…
کدام زهره جبین گوشه نقاب شکست؟
کدام زهره جبین گوشه نقاب شکست؟ که رعشه ساغر زرین آفتاب شکست نقاب شرم تو خواهد به یک طرف افتاد نمی شود نخورد فرد انتخاب،…
چون زند دامان وحشت بر کمر سودای من
چون زند دامان وحشت بر کمر سودای من خاک ساکن پر برون آرد ز نقش پای من گرم رفتاری چو من دشت جنون هرگز نداشت…
کجا داغ جنون را قدر هر فرزانه می داند؟
کجا داغ جنون را قدر هر فرزانه می داند؟ سمندر نشأه این آتشین پیمانه می داند جدایی نیست از صیاد صید آشنارو را کمان او…
چون خط از چهره آن ماه لقا برخیزد
چون خط از چهره آن ماه لقا برخیزد زنگ از آیینه بینایی ما برخیزد بر دل از رهگذر خط تو چون خط غبار ننشسته است…
وحدت سرای دل به جهانی برابرست
وحدت سرای دل به جهانی برابرست هر گوشه اش به کنج دهانی برابرست هر شعر آبدار که دل می برد ز جا هر مصرعش به…
چون بود گلچهره ساقی باده رنگین گو مباش
چون بود گلچهره ساقی باده رنگین گو مباش ساعد سیمین چو باشد جام سیمین گو مباش دست رنگین می کند کار شراب لعل فام باده…
هوا را گر به فرمان کرده باشی
هوا را گر به فرمان کرده باشی دو صد بتخانه ویران کرده باشی دل سنگین خود گر نرم سازی فرنگی را مسلمان کرده باشی ترا…
چو عشق دشمن جان شد حذر چه کار کند
چو عشق دشمن جان شد حذر چه کار کند قضا چو تیغ برآرد سپر چه کار کند به دست بسته چه گل می توان ز…
همیشه از دل من آه سرد می خیزد
همیشه از دل من آه سرد می خیزد ازین خرابه شب و روز گرد می خیزد دلیر بر صف افتادگان عشق متاز که جای گرد…
چو تار چنگ، فلک چون نمی نواخت مرا
چو تار چنگ، فلک چون نمی نواخت مرا به حیرتم که چرا این قدر گداخت مرا اگر چه سوز محبت ز من اثر نگذاشت به…
همان بیگانه ام با خلق هر چند آشنا باشم
همان بیگانه ام با خلق هر چند آشنا باشم چو نور دیده در یک خانه از مردم جدا باشم ز گرد سرمه چشم غزالان است…
چهره را صیقلی از آتش می ساخته ای
چهره را صیقلی از آتش می ساخته ای خبر از خویش نداری که چه پرداخته ای ای بسا خانه تقوی که رسیده است به آب…
هستی دنیای فانی انتظار مردن است
هستی دنیای فانی انتظار مردن است ترک هستی ز انتظار نیستی وارستن است تلخی مرگ طبیعی نیست جز ترک خودی بیخودی این زهر را بر…
چه میان است که دایم چو دل من لرزد
چه میان است که دایم چو دل من لرزد اینقدر مور مگر بر سر خرمن لرزد؟ عجبی نیست ز تأثیر نظربازیها که دل چشمه خورشید…
هرگز آهی سر نزد از جان غم فرسود من
هرگز آهی سر نزد از جان غم فرسود من چشم مجمر روشن است از آتش بی دود من سوختم در دوزخ افسردگی، یارب که گفت…
چه عجب گر ز بهاران به نوایی نرسید
چه عجب گر ز بهاران به نوایی نرسید فیض خار سر دیوار به پایی نرسید هرچه از دست دهی بهتر ازان می بخشند مسی از…
هرکه باریک شد از فکر، سخنور گردد
هرکه باریک شد از فکر، سخنور گردد رشته شیرازه جمعیت گوهر گردد بیش ازین تاب ندارم، به جنون خواهم زد شانه تا چند در آن…
چه دل گشایدم از باغ و بوستان بی تو؟
چه دل گشایدم از باغ و بوستان بی تو؟ که شد ز تنگدلی غنچه گلستان بی تو خبر به آینه می گیرم از نفس هر…
هربلبلی که زمزمه بنیاد می کند
هربلبلی که زمزمه بنیاد می کند اول مرابه برگ گلی یاد می کند از درد رو متاب که یک قطره خون گرم دردل هزار میکده…
چه ثمر می دهد آن دل که نه آبش کردی؟
چه ثمر می دهد آن دل که نه آبش کردی؟ به کجا می رسد آن پا که به خوابش کردی؟ نگهی را که کمند گهر…
هر که می داند که برگردد سخن درکوهسار
هر که می داند که برگردد سخن درکوهسار کی به حرف سخت بگشاید دهن درکوهسار؟ تنگ خلقی لازم سنگین دلی افتاده است این پلنگ خشمگین…
چه باک از عاشق بی باک آن طناز می دارد؟
چه باک از عاشق بی باک آن طناز می دارد؟ زکبک مست کی اندیشه ای شهباز می دارد؟ به تسخیر تو دستم نیست، ورنه جذبه…
هر که دید از باده لعلی به سامان شیشه را
هر که دید از باده لعلی به سامان شیشه را می دهد ترجیح بر کان بدخشان شیشه را گر چه در ابر تنک خورشید را…
چند سرگردان درین دریای بی لنگر شدن؟
چند سرگردان درین دریای بی لنگر شدن؟ چون حباب از پرده ای در پرده دیگر شدن لامکانی شو، ز دار و گیر چرخ آسوده شو…
هر که دامن بر میان در چیدن گل می زند
هر که دامن بر میان در چیدن گل می زند آستین بر شعله آواز بلبل می زند هر که بر خود تلخ می سازد شکر…
چند چون مردم کوتاه نظر خندیدن؟
چند چون مردم کوتاه نظر خندیدن؟ در شبستان فنا همچو شرر خندیدن صبح جان بر سر یک چند دم سرد گذاشت عمر کوتاه کند همچو…
هر که بیخود شد، قدم در آستان دل گذاشت
هر که بیخود شد، قدم در آستان دل گذاشت هر که دست افشاند بر جان، پای در منزل گذاشت بوستان از شاخ گل دستی که…
چند امید به خوی تو ستمگر بندم؟
چند امید به خوی تو ستمگر بندم؟ نخل مومین به هواداری اخگر بندم لب ز اظهار محبت نتوانستم بست من که با موم دو صد…
هر که از درد طلب شکوه کند نامردست
هر که از درد طلب شکوه کند نامردست عشق دردی است که درمان هزاران دردست کثرت خلق به وحدت نرساند نقصان که علم غوطه به…
چمن سبز فلک را چمن آرایی هست
چمن سبز فلک را چمن آرایی هست زیر این زنگ، نهان آیینه سیمایی هست مشو ای بیخبر از دامن فرصت غافل دو سه روزی که…
هر کجا حرف شراب ارغوانی می رود
هر کجا حرف شراب ارغوانی می رود از دهان خضر آب زندگانی می رود ناامیدی می دواند موسی ما را به طور دیگ شوق ما…
چشمی که نظرباز به آن طاق دو ابروست
چشمی که نظرباز به آن طاق دو ابروست دایم دو دل از عشق چو شاهین ترازوست بی نرگس گویا، به سخن لب نگشاییم ما را…
هر سخنسازی به آن آیینه رو همخانه شد
هر سخنسازی به آن آیینه رو همخانه شد طوطی بی طالع ما سبزه بیگانه شد حلقه بیرون در گشتم حریم زلف را استخوانم گرچه از…
چشم مخموری که ما را زهر در پیمانه ریخت
چشم مخموری که ما را زهر در پیمانه ریخت می تواند از نگاهی رنگ صد میخانه ریخت اشک شادی عذر ما را آخر از صیاد…
هر دلی را که محبت صدف راز کند
هر دلی را که محبت صدف راز کند زخمش از تیغ محال است دهن باز کند عاشق از سرزنش خلق چرا اندیشد؟ شمع جایی که…
چشم روشن می دهد از کف دل بی تاب را
چشم روشن می دهد از کف دل بی تاب را صفحه آیینه بال و پر شود سیماب را از علایق نیست پروایی دل بی تاب…