دولت روزگار درگذرست

دولت روزگار درگذرست پرتو آفتاب دربدرست شمع بالین این گرانخوابان بی بقا چون ستاره سحرست گر چه دل می برد جدا هر یک می و…

ادامه مطلب

اگر غفلت نهان در سنگ خارا می کند ما را

اگر غفلت نهان در سنگ خارا می کند ما را جوانمردست درد عشق، پیدا می کند ما را ندارد صرفه ای آیینه ما را جلا…

ادامه مطلب

زلف شب عنبر فشان از نکهت گیسوی اوست

زلف شب عنبر فشان از نکهت گیسوی اوست عطسه بی اختیار صبحدم از بوی اوست می شمارد آسمان را سبزه خوابیده ای دیده هر کس…

ادامه مطلب

اگر چه هست به ظاهر خراب درویشی

اگر چه هست به ظاهر خراب درویشی ز وصل گنج بود کامیاب درویشی ترا ز درد سر آن جهان خلاص کند اگر چه تلخ بود…

ادامه مطلب

زسوز دل مرا از چشم گریان دود می خیزد

زسوز دل مرا از چشم گریان دود می خیزد ازین دریا به جای ابر نیسان دود می خیزد از آن آتش که زد در کوه…

ادامه مطلب

اگر چه خوش نبود سیر بوستان تنها

اگر چه خوش نبود سیر بوستان تنها گرفته ایم اجازت ز باغبان تنها بهار عمر، ملاقات دوستداران است چه حظ کند خضر از عمر جاودان…

ادامه مطلب

شکسته حالی من پیش یار باید دید

شکسته حالی من پیش یار باید دید خزان رنگ مرا در بهار باید دید اگر چه چون دل شب فیض من نمایان نیست مرا به…

ادامه مطلب

اگر بی پرده در گلزار افغان ساز می کردم

اگر بی پرده در گلزار افغان ساز می کردم زر گل را سپند شعله آواز می کردم نکردم روترش از سرزنش در عاشقی هرگز زبان…

ادامه مطلب

شرم وحجاب مارا در پیچ وتاب دارد

شرم وحجاب مارا در پیچ وتاب دارد خون خوردن است کارش تیغی که آب دارد اندیشه رهایی نقش برآب باشد در قلزمی که گرداب بیش…

ادامه مطلب

اگر آن غنچه دهن مهر ز لب برگیرد

اگر آن غنچه دهن مهر ز لب برگیرد جگر تشنه خورشید به کوثر گیرد دل مادر شکن زلف کند نشو و نما طفل ما پرورش…

ادامه مطلب

شراب زندگی درخاکساریهاست بی غش تر

شراب زندگی درخاکساریهاست بی غش تر بود نخل برومند از زمین نرم سرکش تر به خون آرزویی می تپدهر ذره ازخاکم ندارد گرد بادی دشت…

ادامه مطلب

افسوس که ایام شریف رمضان رفت

افسوس که ایام شریف رمضان رفت سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت افسوس که سی پاره این ماه مبارک از دست به…

ادامه مطلب

شد غرور حسن از خط بیش آن طناز را

شد غرور حسن از خط بیش آن طناز را بوی این ریحان گران تر کرد خواب ناز را انتظار صید دارد زاهدان را گوشه گیر…

ادامه مطلب

آشنای حق شد آن کس کز جهان بیگانه شد

آشنای حق شد آن کس کز جهان بیگانه شد هر که زین دریا برآمد گوهر یکدانه شد گرچه از زنجیر هر دیوانه ای عاقل شود…

ادامه مطلب

شد خرابات مغان از توبه ام زیر و زبر

شد خرابات مغان از توبه ام زیر و زبر می زند باد مخالف بحر را بر یکدگر توبه من بازگشت عالمی راشد سبب لشکری را…

ادامه مطلب

اسیر بند قضا رو گشاده می باید

اسیر بند قضا رو گشاده می باید به تیغ گردن تسلیم داده می باید ز پاس عزت روشندلان مشو غافل که سرو بر لب آب…

ادامه مطلب

شب نه آه سرد را دل عرش پیما کرده بود

شب نه آه سرد را دل عرش پیما کرده بود آسمان از صبح محشر دفتری وا کرده بود جان چه می دانست از دنیا چها…

ادامه مطلب

آسمان از برق آهم دست و پا را گم کند

آسمان از برق آهم دست و پا را گم کند شور اشک من نمک در دیده انجم کند از بهشت جاودان آورد آدم را برون…

ادامه مطلب

شاهنشهی است عشق که دل جلوه گاه اوست

شاهنشهی است عشق که دل جلوه گاه اوست آهی که خیزد از دل ما گرد راه اوست دل را ز کام هر دو جهان سرد…

ادامه مطلب

ازان گشاده جبین جام پر شراب گرفتم

ازان گشاده جبین جام پر شراب گرفتم عجب هلال تمامی ز آفتاب گرفتم به خواب دامن آن زلف بی حجاب گرفتم عنان دولت بیدار را…

ادامه مطلب

سینه ای چاک نکردیم درین فصل بهار

سینه ای چاک نکردیم درین فصل بهار صبحی ادراک نکردیم درین فصل بهار گریه ای از سر مستی به تهیدستی خویش چون رگ تاک نکردیم…

ادامه مطلب

از وصال یار داغ حسرت من تازه شد

از وصال یار داغ حسرت من تازه شد همچو صبح از مهر تابان قسمتم خمیازه شد تا تو رفتی برگ عیش باغ بی شیرازه شد…

ادامه مطلب

سیر چشم فقرم از تحصیل دنیا فارغم

سیر چشم فقرم از تحصیل دنیا فارغم ابر سیرابم ز روی تلخ دریا فارغم پیش پا دیدن نمی آید زمن چون گردباد از خس و…

ادامه مطلب

از نمکدان تو محشر گرد بیرون رانده ای

از نمکدان تو محشر گرد بیرون رانده ای برق پیش خوی تندت پای در گل مانده ای پیش ابرویت مه نو یوسف زندانیی پیش رویت…

ادامه مطلب

سوختم چند از هوای نفس بی لنگر شوم

سوختم چند از هوای نفس بی لنگر شوم تا به کی چون خار و خس بازیچه صرصر شوم از بلندی کم نگردد فیض من چون…

ادامه مطلب

از نسبت عذار تو گل نازمی کند

از نسبت عذار تو گل نازمی کند سنبل به بال زلف تو پرواز می کند از بس که مرغ من زقضا طبل خورده است گل…

ادامه مطلب

سنبل زلف از رخش تا برکنار افتاده است

سنبل زلف از رخش تا برکنار افتاده است گل چو تقویم کهن از اعتبار افتاده است نه لباس تندرستی، نه امید پختگی میوه خامم به…

ادامه مطلب

از ملامت دل روشن گهران شاد شود

از ملامت دل روشن گهران شاد شود دیو در شیشه این جمع پریزاد شود دشمنان گر ز پریشانی من خوشوقتند چه ازین به که دلی…

ادامه مطلب

سری که در ره او بی کلاه می گردد

سری که در ره او بی کلاه می گردد فلک سوار چو خورشید و ماه می گردد ز داغ لاله سیراب می توان دریافت که…

ادامه مطلب

از لعل آبدار تو طرفی نظر نبست

از لعل آبدار تو طرفی نظر نبست از شور بحر در صدف ما گهر نبست چشمی که شد به روی سخن باز چون قلم یک…

ادامه مطلب

سرو این چنین ز شرم تو گر آب می شود

سرو این چنین ز شرم تو گر آب می شود طوق گلوی فاخته گرداب می شود عکس تو چون به خانه آیینه می رود در…

ادامه مطلب

از گرد خط آن غنچه مستور شود خشک

از گرد خط آن غنچه مستور شود خشک درجام سفالین می پرزور شود خشک شهدی که توان کرد لب خشکی ازو تر حیف است که…

ادامه مطلب

سرفرازی را نباشد جنگ با افتادگی

سرفرازی را نباشد جنگ با افتادگی دولت خورشید را دارد بپا افتادگی از تواضع دولت افزاید سعادتمند را خوش بود چون سایه از بال هما…

ادامه مطلب

از کاوکاو آن مژه ام بیخبر هنوز

از کاوکاو آن مژه ام بیخبر هنوز نگرفته خون من به زبان نیشتر هنوز باآن که عمرهاست که از سر گذشته ام صندل نمی برد…

ادامه مطلب

سر گردان چند از من آن سرو خرامان بگذرد

سر گردان چند از من آن سرو خرامان بگذرد از غبار هستی من دامن افشان بگذرد دل زمن می گیرد و روی دلش با دیگری…

ادامه مطلب

از غیرت رکابت از دیده خون روان است

از غیرت رکابت از دیده خون روان است اما چه می توان کرد پای تو در میان است! سر جوش نوبهارست روی شکفته تو رنگ…

ادامه مطلب

سر چو دود از روزن اختر برون آورده ام

سر چو دود از روزن اختر برون آورده ام شعله شوخم سر از مجمر برون آورده ام تیغ می مالد زبان بر خاک پیش جراتم…

ادامه مطلب

از عذار او بپوشان دیده امید را

از عذار او بپوشان دیده امید را تکمه از شبنم مکن پیراهن خورشید را در بهشت عافیت افتادم از بی حاصلی شد حصاری بی بری…

ادامه مطلب

سخن عشق مدار از دل افگار دریغ

سخن عشق مدار از دل افگار دریغ که ندارند چراغ از سر بیمار دریغ قطره را سلسله موج رساند به محیط دل مدارید ازان طره…

ادامه مطلب

از شکر خنده ات آتش به جهان افتاده است

از شکر خنده ات آتش به جهان افتاده است این چه شورست که در عالم جان افتاده است؟ نیست در جاذبه عشق مرا کوتاهی پله…

ادامه مطلب

سخن آن است که از جای درآرد دل را

سخن آن است که از جای درآرد دل را حدی آن است که دیوانه کند محمل را باده آن است که خشت از سر خم…

ادامه مطلب

از شراب ارغوانی چهره را گلرنگ ساز

از شراب ارغوانی چهره را گلرنگ ساز بر نسیم از جوش گل جای نفس راتنگ ساز می رسد روزی که بر بالینت آید آفتاب همچو…

ادامه مطلب

سپاه عقل کم و لشکر ایاغ پرست

سپاه عقل کم و لشکر ایاغ پرست چه عشرتی است که پروانه کم، چراغ پرست ز هرزه خندی گل غنچه بی دماغ شده است ز…

ادامه مطلب

از سرم چون شمع آخر سوز پنهان سر کشید

از سرم چون شمع آخر سوز پنهان سر کشید ز آنچه دامن می کشیدم از گریبان سر کشید می شود روشنتر از آبی که افشاند…

ادامه مطلب

سبزی که سیاه است ازو روز من این است

سبزی که سیاه است ازو روز من این است سروی که منم فاخته اش این نمکین است زان شمع نسوزم که ز فانوس حصاری است…

ادامه مطلب

از سبکروحی ز بوی گل گرانی می کشم

از سبکروحی ز بوی گل گرانی می کشم از پری آزار سنگ از شیشه جانی می کشم چون نگردد استخوان درپیکر من توتیا سالها شد…

ادامه مطلب

سالکان خودنما قطع بیابان می کنند

سالکان خودنما قطع بیابان می کنند و اصلان چون آسمان در خویش جولان می کنند گوشه عزلت گلستان است بر ارباب فقر شیر مردان در…

ادامه مطلب

از زر و سیم جهان پاس نظر باید داشت

از زر و سیم جهان پاس نظر باید داشت دل به چیزی مگذارید که برباید داشت یوسف مصر شنیدی که ز اخوان چه کشید چه…

ادامه مطلب

ساقی از جامی اگر خاطر ما شاد کند

ساقی از جامی اگر خاطر ما شاد کند به ازان است که صد میکده آباد کند چشم خفته است غزالی که ندارد شوخی من و…

ادامه مطلب

از دو عالم دل اگر رو به سویدا می کرد

از دو عالم دل اگر رو به سویدا می کرد سیر پرگار درین نقطه تماشا می کرد ساده لوحی که به دنبال دوا می گردد…

ادامه مطلب