غزلیات – صائب تبریزی
ز عشق شد همه غم های بی شمار یکی
ز عشق شد همه غم های بی شمار یکی یکی هزار شد چون شود هزار یکی ز آشکار و نهانی که می رسد به نظر…
ز سیر باغ نگردد دل پریشان جمع
ز سیر باغ نگردد دل پریشان جمع که خویش را نکند آب در گلستان جمع مرابه غنچه درین باغ رشک می آید که بهر پاره…
ز زلف او دل عشاق را محابا نیست
ز زلف او دل عشاق را محابا نیست کبوتران حرم را ز دام پروا نیست مکن سپند مرا دور از حریم وصال که بیقراری من…
ز رخسار که گل را در جگر خارست می دانم
ز رخسار که گل را در جگر خارست می دانم نسیم صبح از بوی که بیمارست می دانم نبیند ماه ماه از شرم در آیینه…
ز درد و داغ چه پرواست دردپرور را؟
ز درد و داغ چه پرواست دردپرور را؟ که آب زندگی آتش بود سمندر را می شبانه به کیفیت صبوحی نیست چه نسبت است به…
ز خود برآ که نسیم بهار می آید
ز خود برآ که نسیم بهار می آید سبکروی ز سر کوه یار می آید ز بوی خون گل ولاله می توان دریافت که از…
ز خط سبز شد فیروزه ای لعل نگار ما
ز خط سبز شد فیروزه ای لعل نگار ما جواهر سرمه ای می خواست چشم اشکبار ما اگر چه بی صفا گردد ز گرد آیینه…
ز حال تشنه لبان خنجر ترا چه خبر؟
ز حال تشنه لبان خنجر ترا چه خبر؟ فرات را ز شهیدان کربلا چه خبر؟ تمام عمر به بیگانگان برآمده ای دل ترا ز سخنهای…
ز جوش نشأه به تنگ آمده است شیشه من
ز جوش نشأه به تنگ آمده است شیشه من ز زور باده به سنگ آمده است شیشه من ازان خورند به تلخی شراب ناب مرا…
ز بی ظرفی به روی گرم جانان برنمی آیم
ز بی ظرفی به روی گرم جانان برنمی آیم چو نخل موم با خورشید تابان برنمی آیم میان نغمه سنجان چمن آن عندلیبم من که…
ز برگریز، دل بی قرار ازان داری
ز برگریز، دل بی قرار ازان داری که غافلی ز بهاری که در خزان داری برآوری ز گریبان رستگاری سر اگر ز دامن شبها خط…
ز اکسیر قناعت خاک شکر می تواند شد
ز اکسیر قناعت خاک شکر می تواند شد زفیض سیر چشمی سنگ گوهر می تواند شد صدف گر لب برای قطره پیش ابر نگشاید زحفظ…
ز ابر تربیت روزگار نومیدم
ز ابر تربیت روزگار نومیدم چو تخم سوخته از نوبهار نومیدم ز وصل گل نبود خارپا چنان نومید که من ز وصل تو ای گلعذار…
رویت ز هاله حلقه کند نام ماه را
رویت ز هاله حلقه کند نام ماه را دلسرد از آفتاب کند صبحگاه را هر جلوه ای ز قد قیامت خرام تو از دل نفس…
روی تو اشک را ز چکیدن برآورد
روی تو اشک را ز چکیدن برآورد بوی تو وحش را ز رمیدن برآورد گر پرتو جمال تو برآسمان فتد چشم ستاره را ز پریدن…
روشن ز نور صدق بود جان صبحگاه
روشن ز نور صدق بود جان صبحگاه بی وجه نیست چهره خندان صبحگاه ز انجم سپهر زر همه شب جمع می کند بهر نیاز مقدم…
روزگاری شد ز چشم اعتبار افتاده ام
روزگاری شد ز چشم اعتبار افتاده ام چون نگاه آشنا از چشم یارافتاده ام دست رغبت کس نمی سازد به سوی من دراز چون گل…
رود چگونه به این ضعف کار من از پیش ؟
رود چگونه به این ضعف کار من از پیش ؟ که من به پای نسیم سحر روم ازخویش شود عیار بد ونیک در سفر ظاهر…
رو به هر صحرا که بااین شور چون مجنون کنم
رو به هر صحرا که بااین شور چون مجنون کنم پایکوبان کوه را در دامن هامون کنم خاکساری دست من کوتاه دارد ورنه من می…
رفو به چاک دل خسته هیچ کس نزده است
رفو به چاک دل خسته هیچ کس نزده است که قفل بر دهن بسته هیچ کس نزده است دل رمیده به تکلیف برنمی گردد صلا…
رسیدگی ز مطالب گذشتن است اینجا
رسیدگی ز مطالب گذشتن است اینجا به مدعا نرسیدن، رسیدن است اینجا خراب هر که شد، از سیل می شود ایمن علاج مرگ ز جان…
رخی به شبنم می همچو برگ لاله بده
رخی به شبنم می همچو برگ لاله بده دگر به هر که دلت می کشد پیاله بده نمی دهی قدح بی شمار اگر ساقی شمار…
رخ بهار ز ته جرعه توگلگون شد
رخ بهار ز ته جرعه توگلگون شد زدرد عشق تو رنگ خزان دگرگون شد زجوش حسن تو شد تنگ آنچنان گلزار که گل ز رخنه…
ربوده خواب مرا حسن بی مثال دگر
ربوده خواب مرا حسن بی مثال دگر گران چو خواب به چشمم بودخیال دگر زخشم وناز فزون می شود محبت من که هر جلال بود…
ذوق رسوایی مرا بیزار نام و ننگ کرد
ذوق رسوایی مرا بیزار نام و ننگ کرد لذت آوارگی بر من زمین را تنگ کرد نیست آسان سینه روشن کردن از گرد ملال صبح…
دیده ما گرز خون رنگین نباشد گومباش
دیده ما گرز خون رنگین نباشد گومباش حلقه بیرون در زرین نباشد گو مباش نیل چشم زخم باشد باده را جام سفال اهل دل را…
الفت به عاشقان سگ آن کو نمی کند
الفت به عاشقان سگ آن کو نمی کند وحشت رم از طبیعت آهو نمی کند از پاکدامنان نکند حسن اجتناب گل با صبا مضایقه در…
دیدن بی حاصلان بر آسمان باشد گران
دیدن بی حاصلان بر آسمان باشد گران نخل های بی ثمر بر باغبان باشد گران ما سبکروحان به امید شهادت زنده ایم پیش ما ذکر…
اگر می داشتم بال و پری پرواز می کردم
اگر می داشتم بال و پری پرواز می کردم درین بستانسرا دیوان محشر باز می کردم اگر می بود دامان شب زلفش به دست من…
دوسه روزی است صفای رخ گلپوش بهار
دوسه روزی است صفای رخ گلپوش بهار دیده ای آب ده از صبح بناگوش بهار دانه سوخته از ابر نمی گردد سبز چه کند بادل…
اگر درد مرا زان بی مروت چاره می آید
اگر درد مرا زان بی مروت چاره می آید نه آخر چشمه هم بیرون زسنگ خاره می آید؟ کلیدی نیست غیر از سخت رویی قفل…
زکات صحت جسم است خسته پرسیدن
زکات صحت جسم است خسته پرسیدن نگاهبانی عمرست پیش پا دیدن اگر چه خواب ترا نیست بخت بیداری مدار دست ز تمهید چشم مالیدن به…
اگر چه گریه سرشار من، تر کرد دریا را
اگر چه گریه سرشار من، تر کرد دریا را غنی بی منت نیسان ز گوهر کرد دریا را ز حرف پوچ ناصح شورش سودا نگردد…
شکوه اهل دل از خلق نهان می باشد
شکوه اهل دل از خلق نهان می باشد این عقیقی است که در زیر زبان می باشد صحبت راست روان راست نیاید با چرخ تیر…
اگر چه چون دعا از دست خود یک کف زمین دارم
اگر چه چون دعا از دست خود یک کف زمین دارم ز محتاجان به گرد خویش چندین خوشه چین دارم مرا بی همدمی مهرلب و…
شکست رنگ می از ترک میگساری ما
شکست رنگ می از ترک میگساری ما نمک به چشم قدح ریخت هوشیاری ما کم است اشک برای سیاهکاری ما مگر کند عرق انفعال یاری…
اگر بر زخم کافر نعمتان باشد گران پیکان
اگر بر زخم کافر نعمتان باشد گران پیکان زبان شکر گردد زخم ما را در دهان پیکان دل از دل برگرفتن سخت دشوارست یاران را…
شرح دشت دلگشای عشق را از ما مپرس
شرح دشت دلگشای عشق را از ما مپرس می شوی دیوانه، ازدامان آن صحرا مپرس تیغ سیراب است موج قلزم خونخوارعشق غوطه در خون می…
اگر اشک پشیمانی نگردد عذرخواه من
اگر اشک پشیمانی نگردد عذرخواه من بپوشد چشمه خورشید را گرد گناه من ز تسخیر نگاه سرکش او عاجزم، ورنه عنان برق را در دست…
شد یوسف آنکه رشته حب الوطن گسیخت
شد یوسف آنکه رشته حب الوطن گسیخت آمد برون ز چاه، کسی کاین رسن گسیخت چشم مرا به ابر بهاران چه نسبت است؟ کز زور…
افتاده کار ما را با یار شوخ و شنگی
افتاده کار ما را با یار شوخ و شنگی در جنگ دیر صلحی در صلح زود جنگی عقل مرا سبک کرد درد مرا گران ساخت…
شد ز بیقدری غبار دیده ها شعر ترم
شد ز بیقدری غبار دیده ها شعر ترم مهره گل گشت از گرد کسادی گوهرم بس که کشتی را به خشکی بست پیر میفروش دست…
اشک لعلی است روان بر رخ چون زر که مراست
اشک لعلی است روان بر رخ چون زر که مراست بحر و کان را نبود این زر و گوهر که مراست حرف حق گر چه…
شد آب و هنوز در حجاب است
شد آب و هنوز در حجاب است این آبله در دل حباب است در دیده پاک، پرتو حسن در خانه کعبه ماهتاب است عشق تو…
آسمان سفله بی برگ و نوایی بیش نیست
آسمان سفله بی برگ و نوایی بیش نیست آفتاب روشنش شبنم گدایی بیش نیست در محیط آفرینش چون حباب شوخ چشم شغل ما سرگشتگان کسب…
شب که آن آیینه رو را در برابر داشتم
شب که آن آیینه رو را در برابر داشتم طالع فغفور و اقبال سکندر داشتم شرح می دادم به آن لب تلخکامیهای خویش راه حرفی…
ازخدنگ آه پیران ای جوان غافل مباش
ازخدنگ آه پیران ای جوان غافل مباش چون دم شمشیر از پشت کمان غافل مباش از فریب صبح دولت ای جوان غافل مباش خنده شیرست…
سیه مست غرور از گفتگو هشیار کی گردد؟
سیه مست غرور از گفتگو هشیار کی گردد؟ ره خوابیده از آواز پا بیدار کی گردد؟ به آب زر نوشتن شعر بد نیکو نمی گردد…
ازان دو سلسله عنبرین گره بگشا
ازان دو سلسله عنبرین گره بگشا ز کار شهپر روح الامین گره بگشا میان اگر نکنی باز، اختیار از توست به حق خنده گل کز…
سیل اشکم گوهر راز آشکار می کند
سیل اشکم گوهر راز آشکار می کند آنچه پنهان کرده ام سیما هویدا می کند لعل نوشین خنده ات کار مسیحا می کند یعنی از…