غزلیات – صائب تبریزی
ای از رخت هر خار سامان بستان در بغل
ای از رخت هر خار سامان بستان در بغل هر ذره را از داغ تو خورشید تابان در بغل هر حلقه زلف ترا صد ملک…
گر ز رخسار شوی باغ و بهارم چه شود؟
گر ز رخسار شوی باغ و بهارم چه شود؟ سبز اگر از تو شود بوته خارم چه شود؟ پیش ازان دم که رود کار من…
اهل دل رایاری دوران نمی آید به کار
اهل دل رایاری دوران نمی آید به کار تیغ را همواری سوهان نمی آید به کار در بساط آفرینش، مردم آگاه را هیچ غیر از…
گر چه نم در جگر و در دل تنگم خون نیست
گر چه نم در جگر و در دل تنگم خون نیست مژه ام چشم به راه مدد جیحون نیست رزق موری چو من از خوشه…
آه افسوس از دل خونگرم ما گردد بلند
آه افسوس از دل خونگرم ما گردد بلند از شکست شیشه هر کس صدا گردد بلند بوی خون می آید از فریاد دردآلود من چون…
گر چه خالی کردم از خون صد ایاغ از تشنگی
گر چه خالی کردم از خون صد ایاغ از تشنگی دل همان در سینه سوزد چون چراغ از تشنگی ساغر خون خوردنم چون لاله نم…
آنچه می دانند ماتم تن پرستان سور ماست
آنچه می دانند ماتم تن پرستان سور ماست دار، نخل دیگران و رایت منصور ماست خون شاخ گل به جوش از بلبل پر شور ماست…
گر چه از بیداد خسرو زین جهان فرهاد رفت
گر چه از بیداد خسرو زین جهان فرهاد رفت دولت او هم به اندک فرصتی بر باد رفت خون عاشق مدعی از سنگ پیدا می…
آن همت از کجاست که منزل یکی کنیم
آن همت از کجاست که منزل یکی کنیم با آن یگانه دو جهان دل یکی کنیم انگوروار آب شویم از هوای می چندین هزار عقده…
گر به ظاهر حسن میل آرمیدن می کند
گر به ظاهر حسن میل آرمیدن می کند راست چون آهو نفس بهر رمیدن می کند گر چمن پیرا کند منع تماشایی بجاست در گلستانی…
آن که بزم می پرستان را پریشان چیده است
آن که بزم می پرستان را پریشان چیده است مجلس ارباب دانش را به سامان چیده است مدت عمر ابد یک آب خوردن بیش نیست…
گر بسوزد ز آتش می شرم جانان مفت ماست
گر بسوزد ز آتش می شرم جانان مفت ماست گر نباشد باغبان در باغ و بستان مفت ماست با نگهبان گل ز روی یار چیدن…
آن سنگدل از شکوه ما باک ندارد
آن سنگدل از شکوه ما باک ندارد آتش غمی از ناله خاشاک ندارد از دیده شورست نگهبان دل چاک در ظاهر اگر سینه ما چاک…
کیستم من، مشت خار در محیط افتاده ای
کیستم من، مشت خار در محیط افتاده ای دل به دریا کرده ای، کشتی به طوفان داده ای نیست ممکن چون سپند آرام را بیند…
آن خال لب ستاره صبح قیامت است
آن خال لب ستاره صبح قیامت است عمر دوباره سایه آن سرو قامت است آنجا که آفتاب حوادث شود بلند در ابر می گریز که…
کی ز خواریهای غربت می کند پرواگهر؟
کی ز خواریهای غربت می کند پرواگهر؟ دایه از گردیتیمی داشت در دریا گهر خاکساری قسمت صاحبدلان امروز نیست در صدف گرد یتیمی داشت برسیماگهر…
حضور روی زمین در فتادگی باشد
حضور روی زمین در فتادگی باشد هدف نشانه تیر از ستادگی باشد به قدر ریزش ابرست بخشش دریا گهرفشانی دست از گشادگی باشد به قدر…
کی به ناخن از دل غمگین گره وا می شود؟
کی به ناخن از دل غمگین گره وا می شود؟ دست چون افتاد از کار این گره وا می شود بر گشاد دل بود موقوف…
حسن را پوشیده در خط چون عنبر کرده اند
حسن را پوشیده در خط چون عنبر کرده اند چشمه آیینه را خس پوش جوهر کرده اند خاکساران محبت را به چشم کم مبین گنجها…
کوری خود گر نبینند اهل دنیا دور نیست
کوری خود گر نبینند اهل دنیا دور نیست هیچ کوری در مقام و مسکن خود کور نیست رزق نور و نار را اینجا ز هم…
حسن بی پروا ز شور عندلیبان فارغ است
حسن بی پروا ز شور عندلیبان فارغ است غنچه این باغ، دل خوردن نمی داند که چیست ریخت خون کوهکن را تیشه از دهشت به…
کو بخت که در میکده با یار نشینم؟
کو بخت که در میکده با یار نشینم؟ در ماتم غمهای جگر خوار نشینم مانند حباب از دل می سر بدر آرم با نغمه به…
حرف عقبی که درین نشأه کنی تقریرش
حرف عقبی که درین نشأه کنی تقریرش همچو خوابی است که درخواب کنی تعبیرش عشق از پرده ناموس برون می آید این نه شمعی است…
که حال دردمندان پیش چشم یار می گوید؟
که حال دردمندان پیش چشم یار می گوید؟ که حرف مرگ بر بالین این بیمار می گوید؟ بیا بی پرده در گلزار تا دفتر بهم…
حدیث تلخ را جاهل شراب ناب می گیرد
حدیث تلخ را جاهل شراب ناب می گیرد نمک در دیده بیدرد رنگ خواب می گیرد یکی صد شد فروغ حسن گل از صحبت شبنم…
کم نیست جگرداری پیران ز جوانها
کم نیست جگرداری پیران ز جوانها کار دم شمشیر کند پشت کمان ها مفتاح نهانخانه اسرار، خموشی است تا چند بگردی چو زبان گرد دهان…
حاجت دام و کمندی نیست در تسخیر ما
حاجت دام و کمندی نیست در تسخیر ما گردش چشمی بود بس حلقه زنجیر ما ما خراب از آب شمشیر تغافل گشته ایم می توان…
کشد گر به صورت ز دل صد زبانه
کشد گر به صورت ز دل صد زبانه به معنی بود نور آتش یگانه مکن روی در قبله بی صدق نیت که رسوا کند تیر…
چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟
چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟ شور صد بزم بود در لب خاموش مرا می کشم تهمت سجاده تزویر از خلق گر…
کسی به ملک رضا خشمگین نمی باشد
کسی به ملک رضا خشمگین نمی باشد درین ریاض گل آتشین نمی باشد زخنده گل صبح این دقیقه روشن شد که عیش جزنفس واپسین نمی…
چون غنچه دست بر دل شیدا گذاشتیم
چون غنچه دست بر دل شیدا گذاشتیم گل را به باغبان خنک وا گذاشتیم تا چند چون سفینه توان بود تخته بند؟ موجی شدیم و…
کدامین روز بر حالم دل خارا نمی سوزد؟
کدامین روز بر حالم دل خارا نمی سوزد؟ ز اشک آتشینم دامن صحرا نمی سوزد کدامین روز اشک من به دریا روی می آرد؟ که…
چون شبنم روشن گهر با خار و گل یکرنگ شو
چون شبنم روشن گهر با خار و گل یکرنگ شو بگذار رعنایی ز سر بیزار از نیرنگ شو یکرنگی ظاهر بود دارالامان عافیت در حلقه…
کجا مایل به هر دل گردد ابرویی که من دانم؟
کجا مایل به هر دل گردد ابرویی که من دانم؟ که سر می پیچد از یوسف ترازویی که من دانم شمارد موج دریای سراب از…
چون ز باد آن زلف چون زنجیر بر هم می خورد
چون ز باد آن زلف چون زنجیر بر هم می خورد عشق را سر رشته تدبیر بر هم می خورد چشم او چون ناخن مژگان…
مست شد نقاش تا آن چشم جادو را کشید
مست شد نقاش تا آن چشم جادو را کشید طاقتش شد طاق تا آن طاق ابرو را کشید خامه مانی کز او آب طراوت می…
چون چراغ روز، با آن روشنایی آفتاب
چون چراغ روز، با آن روشنایی آفتاب هست با رویش خجل از خودنمایی آفتاب از خجالت مشرق پروین شود رخساره اش چهره گر با او…
هیچ جا از خوشی آثار نمانده است امروز
هیچ جا از خوشی آثار نمانده است امروز خیر در خانه خمار نمانده است امروز پرده خواب گرفته است جهان را چون ابر اثری از…
چون اثر نگذاشت ازمن غم ز غمخواری چه سود؟
چون اثر نگذاشت ازمن غم ز غمخواری چه سود؟ چون نماند از دل بجا چیزی ز دلداری چه سود؟ کوه طاقت برنمی آید به موج…
هنوز نرگس او مستی ازل دارد
هنوز نرگس او مستی ازل دارد هنوز ملک دل از غمزه اش خلل دارد ز چرب نرمی گفتار می توان دانست که خاتم لب او…
چو خط ز عارض آن فتنه جهان برخاست
چو خط ز عارض آن فتنه جهان برخاست ز سبزه موی بر اندام گلستان برخاست بنفشه از دل آتش برون نیامده است چسان ز روی…
همچو زنجیر به هم ناله ما پیوسته است
همچو زنجیر به هم ناله ما پیوسته است شور این سلسله تا روز جزا پیوسته است شرط همراهی ما بی خبران ترک خودی است هر…
چهره نوخط آن تازه جوان را دریاب
چهره نوخط آن تازه جوان را دریاب زیر ابر تنک آن برق عنان را دریاب پیش ازان دم که ز مقراض شود پا به رکاب…
هشیار را به مجلس مستان که می برد
هشیار را به مجلس مستان که می برد از بهر عیب خویش نگهبان که می برد چندین نگاه حسرت وخمیازه دریغ از زخم وداغ من…
چهره ات بال سمندر می کند آیینه را
چهره ات بال سمندر می کند آیینه را خنده ات دامان گوهر می کند آیینه را این شکوه حسن با خورشید عالمتاب نیست شوکت حسنت…
هزار بار درآیم اگر به خانه دوست
هزار بار درآیم اگر به خانه دوست به کوچه غلط اندازدم بهانه دوست چنین که شوق مرا بیقرار ساخته است عجب که دل بنشیند مرا…
چه غوطه ها که درین بحر پر خطر زده ام
چه غوطه ها که درین بحر پر خطر زده ام که سر چو رشته برون از دل گهر زده ام به تر دماغی من نیست…
هرکه گردید ز عبرت به تماشا قانع
هرکه گردید ز عبرت به تماشا قانع به کف پوچ شد از گوهر دریا قانع زود عاجز شود از دیدن یوسف، چشمی که به دیدار…
چه شکایت ز تو ای خانه برانداز کنم
چه شکایت ز تو ای خانه برانداز کنم هر چند انجام ندارد ز چه آغاز کنم؟ در نهانخانه غیب است کلید دل من این نه…
هرکه ادراک زلف و روی جانان را به هم
هرکه ادراک زلف و روی جانان را به هم دید با صبح وطن شام غریبان را به هم روزگاری بود با هم کفر و ایمان…