ساقی قدحی از می اسرار مرا ده

ساقی قدحی از می اسرار مرا ده یک قطره ازان قلزم زخار مرا ده هر لحظه به جامی نتوان کرد دهن تلخ گر صاف و…

ادامه مطلب

از ره مرو به جلوه ناپایدار عمر

از ره مرو به جلوه ناپایدار عمر کز موجه سراب بود پود و تار عمر فرصت نمی دهد که بشویم ز دیده خواب از بس…

ادامه مطلب

ساده لوحان که می از خم به مدارا نوشند

ساده لوحان که می از خم به مدارا نوشند از بخیلی به قلم آب ز دریا نوشند پیش ما تشنه لبان چند مکیدن لب خود؟…

ادامه مطلب

از دل سوخته اخگر به گریبان دارم

از دل سوخته اخگر به گریبان دارم سینه ای گرمتر از خاک شهیدان دارم ساده از نقش تمناست دل خرسندم عالمی امن تر از دیده…

ادامه مطلب

زیر شمشیر حوادث پای بر جاییم ما

زیر شمشیر حوادث پای بر جاییم ما رو نمی تابیم از سیلاب، دریابیم ما پرده غفلت نمی گردد بصیرت را حجاب گر چه از پوشیده…

ادامه مطلب

از داغ، روشنی جگر پاره پاره یافت

از داغ، روشنی جگر پاره پاره یافت جان این زمین سوخته از یک شراره یافت شد تازه داغ غیرت خونین دلان عشق تا لاله زین…

ادامه مطلب

زهی ز اندیشه لعل تو پر خون جام فکرت ها

زهی ز اندیشه لعل تو پر خون جام فکرت ها ز خط عنبرینت پشت بر دیوار، حیرت ها دل عارف غبارآلوده کثرت نمی گردد نیندازد…

ادامه مطلب

از خط گرفته آن مه تابان نمی شود

از خط گرفته آن مه تابان نمی شود این مور بار دست سلیمان نمی شود بر روی خویش تیغ چرا می کشی عبث این دل…

ادامه مطلب

زنگ آیینه من صحبت بیدردان است

زنگ آیینه من صحبت بیدردان است نفس سوختگان مغز مرا ریحان است نعل پیران بود از قامت خم در آتش این کمانی است که چون…

ادامه مطلب

از خسیسان چاره نبود مردم بگزیده را

از خسیسان چاره نبود مردم بگزیده را می شود گاهی به برگ کاه حاجت، دیده را نیک بیش از بد حجاب راه بینایان شود زحمت…

ادامه مطلب

زمین از اشک پرشورم به طوفان می زند پهلو

زمین از اشک پرشورم به طوفان می زند پهلو ز آب گوهره ساحل به عمان می زند پهلو ندارد کوتهی در دلربایی زلف ازان عارض…

ادامه مطلب

از حجاب عشق محرومم ز رخساری چنین

از حجاب عشق محرومم ز رخساری چنین دست خالی می روم بیرون ز گلزاری چنین سجده می آرند خورشید و مه و انجم ترا قسمت…

ادامه مطلب

زلف کج تو سلسله جنبان آتش است

زلف کج تو سلسله جنبان آتش است هندو همیشه در پی سامان آتش است هر چشمه را به راهنمایی سپرده اند پروانه خضر چشمه حیوان…

ادامه مطلب

از جام بیخودی کرد ساقی خداپرستم

از جام بیخودی کرد ساقی خداپرستم بودم ز بت پرستان تا از خودی نرستم راهی که راهزن زد یک چند امن باشد ایمن شدم ز…

ادامه مطلب

کام از جهان دون به هوس می توان گرفت

کام از جهان دون به هوس می توان گرفت این شهد ریزه را به مگس می توان گرفت در عشق، فیض چاک گریبان غنچه را…

ادامه مطلب

از تلخی می ساغر ما باک ندارد

از تلخی می ساغر ما باک ندارد این حوصله را هیچ کف خاک ندارد گردن مکش از تیغ که این خانه تاریک راهی به جز…

ادامه مطلب

قلم ز بال سمندر کند مگرکاغذ

قلم ز بال سمندر کند مگرکاغذ که نیست در خور گفتار عشق هر کاغذ به ساده لوحی من روزگار می خندد که پیش برق حوادث…

ادامه مطلب

از پیچ وتاب عمردرازم بسر رسید

از پیچ وتاب عمردرازم بسر رسید تا ریشه ام چو رشته به آب گهر رسید از بوی پیرهن گذرد آستین فشان در مغز هر که…

ادامه مطلب

قرص خورشیدست اول لقمه مهمان صبح

قرص خورشیدست اول لقمه مهمان صبح چون توانم داد شرح نعمت الوان صبح؟ می توان اسباب مجلس را قیاس از شمع کرد آفتاب گرمرو شمعی…

ادامه مطلب

از بلند و پست نبود چاره تا گرد رهی

از بلند و پست نبود چاره تا گرد رهی گرد هستی برفشان از خود اگر مرد رهی خاکساران می شوند آخر ز مطلب کامیاب دامنی…

ادامه مطلب

قد ترا سرواعتدال ندارد

قد ترا سرواعتدال ندارد این خم وچم ابروی هلال ندارد رتبه درویش را به شاه چه نسبت دولت آزادگی زوال ندارد هیچ دلی نیست بی…

ادامه مطلب

از بحر فیض قسمت دیگر به من رسید

از بحر فیض قسمت دیگر به من رسید بردند دیگران کف وعنبربه من رسید مهر قبول بر ورق من زد آسمان این داغ همچو لاله…

ادامه مطلب

فلک یک حلقه چشم است اگر صاحب نظر باشی

فلک یک حلقه چشم است اگر صاحب نظر باشی تویی آن چشم را مردم اگر روشن گهر باشی به همت می توانی قطع کردن آسمان…

ادامه مطلب

از آفتاب چاشنی صبح شد بلند

از آفتاب چاشنی صبح شد بلند عمر دوباره یافت ز راه گداز قند بگذار تا به داغ رهایی شود کباب صیدی که همچو تاب نپیچد…

ادامه مطلب

فقیران را به چوب منع از درگاه خود راندن

فقیران را به چوب منع از درگاه خود راندن به شمع دولت بیدار باشد دامن افشاندن مگردان روی گرم از دوستان تا دولتی داری که…

ادامه مطلب

اثر ز همت مستانه در شراب نماند

اثر ز همت مستانه در شراب نماند فغان که در گهر شاهوارآب نماند زبس که شیرمراکرداین ستمگر خون ز روزگار امیدم به انقلاب نماند منم…

ادامه مطلب

فریاد که از کوتهی بخت ندارم

فریاد که از کوتهی بخت ندارم دستی که ترا تنگ در آغوش فشارم کو بخت رسایی که در آن صبح بناگوش دستی به دعا همچو…

ادامه مطلب

آتش قافله ما دل روشن باشد

آتش قافله ما دل روشن باشد گرد ما سرمه بیداری رهزن باشد حسن هرجا که بود در نظر من باشد مهر را آینه از دیده…

ادامه مطلب

فرح آباد من آنجاست که جانان آنجاست

فرح آباد من آنجاست که جانان آنجاست اشرف آنجاست که آن سرو خرامان آنجاست عیش ما نیست چو بلبل به بهاران موقوف هر کجا لاله…

ادامه مطلب

آب گردد می گلرنگ ز رنگ آلش

آب گردد می گلرنگ ز رنگ آلش دیده آینه پرخون شود ازتمثالش شبنم از پرتو خورشید بلندی گیرد به فلک می رسد آن سر که…

ادامه مطلب

فال وصال او دل رنجور می زند

فال وصال او دل رنجور می زند این شمع گشته بین که درسور می زند با شهپری که پرتو مهتاب برق اوست شوقم صلا به…

ادامه مطلب

پیکان یار را به دل و جان نگاه دار

پیکان یار را به دل و جان نگاه دار تاممکن است عزت مهمان نگاه دار عینک به چشم هر که نهد شیشه دل شود ای…

ادامه مطلب

غوطه در آتش زدم از آب حیوان سر زدم

غوطه در آتش زدم از آب حیوان سر زدم سنگ بر آیینه اقبال اسکندر زدم جز در دولتسرای دل درین عبرت سرا بانگ نومیدی برآمد…

ادامه مطلب

پیش خط تازه آن سرو بستان بهشت

پیش خط تازه آن سرو بستان بهشت از سیه پیران بود در دیده ریحان بهشت هست زندان پر از وحشت به چشم عارفان پیش طاق…

ادامه مطلب

غمی هر دم به دل از سینه صد چاک می ریزد

غمی هر دم به دل از سینه صد چاک می ریزد زسقف خانه درویش دایم خاک می ریزد سر گوهر به دامان صدف دیدم یقینم…

ادامه مطلب

پیش ابر نوبهاران چون صدف لب وا کند

پیش ابر نوبهاران چون صدف لب وا کند شور غیرت زندگی را تلخ بر دریا کند زود عالم را کند زنگار در چشمش سیاه هر…

ادامه مطلب

غم حریص ز دینار می شود افزون

غم حریص ز دینار می شود افزون ز گنج پیچ و خم مار می شود افزون جنون ز سنگ ملامت نمی کند پروا که شور…

ادامه مطلب

پوست زندان است بر تن زاهد افسرده را

پوست زندان است بر تن زاهد افسرده را حاجت زندان دیگر نیست خون مرده را بر جراحت بخیه نتواند ره خوناب بست سود ندهد مهر…

ادامه مطلب

غرور حسن به خط از دماغ یار نرفت

غرور حسن به خط از دماغ یار نرفت ز ترکتاز خزان زین چمن بهار نرفت اگر چه کرد قیامت نسیم نومیدی امید من ز سر…

ادامه مطلب

پروای شکوه من آن سیمتن ندارد

پروای شکوه من آن سیمتن ندارد دردش مباد هر چند درد سخن ندارد ناسازگاریی هست در خوی گلعذاران کو یوسفی که گرگی در پیرهن ندارد…

ادامه مطلب

غافلان را احتیاج باده گلرنگ نیست

غافلان را احتیاج باده گلرنگ نیست خواب چون افتاد سنگین حاجت پاسنگ نیست برنمی آید دل روشن به روی سخت خلق جوشن داودیی آیینه را…

ادامه مطلب

پرده دار و حاجب و دربان نمی باشد مرا

پرده دار و حاجب و دربان نمی باشد مرا خانه چون آیینه بی مهمان نمی باشد مرا درد و صاف عالم امکان ز یک سرچشمه…

ادامه مطلب

عندلیب ما ندارد تاب استغنای گل

عندلیب ما ندارد تاب استغنای گل می شود دست و دل ما سرد از سرمای گل ما به روی گرم چون پروانه عادت کرده ایم…

ادامه مطلب

پای در دامان تسلیم و رضا باید کشید

پای در دامان تسلیم و رضا باید کشید اطلس افلاک را در زیر پا باید کشید نیست جز تسلیم ساحل عالم پرشور را در محیط…

ادامه مطلب

عمر را کوته نفسهای پریشان می کند

عمر را کوته نفسهای پریشان می کند ختم قرآن را ورق گردانی آسان می کند خون حنای عید باشد کشتگان عشق را شمع بیجا گریه…

ادامه مطلب

بیگانگی شده است ز عالم مراد ما

بیگانگی شده است ز عالم مراد ما یادش به خیر، هر که نیفتد به یاد ما! چون صبح، جیب و دامن عالم پر از گل…

ادامه مطلب

عقل را گوشه سرایی هست

عقل را گوشه سرایی هست عشق را دشت دلگشایی هست راه عشق است بی نشان، ورنه در ره عقل نقش پایی هست مرو از ره…

ادامه مطلب

بیخودی بال و پر روح گشودن باشد

بیخودی بال و پر روح گشودن باشد کم زنی مرتبه خویش فزودن باشد عاقل آن است که دخلش بود از خرج زیاد به که گفتار…

ادامه مطلب

عشق لب تشنه بدمستی اظهار بود

عشق لب تشنه بدمستی اظهار بود گل این باغچه شیدایی دستار بود پاس دام و قفس خویش بدار ای صیاد ناله سوختگان خونی منقار بود…

ادامه مطلب

بی محابا در میان نازکش انداخت دست

بی محابا در میان نازکش انداخت دست ناخن شاهین ز رشک بهله ای در دل شکست قبله گاه من، کلاه سرگرانی کج منه طاق ابروی…

ادامه مطلب