غزلیات – صائب تبریزی
تن پرستانی که در تضییع آب و دانه اند
تن پرستانی که در تضییع آب و دانه اند در ریاض آفرینش سبزه بیگانه اند در مذاق عارفان خون و می گلگون یکی است بس…
نقش مراد اگر چه نشد دستگیر ما
نقش مراد اگر چه نشد دستگیر ما بیرون به زور همت ازین ششدر آمدیم مردم همان ز سایه ما فیض می برند مانند سرو و…
تلخ شد عشرتم آن لعل شکربار کجاست؟
تلخ شد عشرتم آن لعل شکربار کجاست؟ دلم از کار شد آن غمزه پر کار کجاست؟ خنده از تنگی جا در دهنش غنچه شده است…
نفس به سینه ام از اضطراب می سوزد
نفس به سینه ام از اضطراب می سوزد چنان که تیر شهاب از شتاب می سوزد ز قید عقل در اقلیم عشق فارغ باش که…
ترک عادت همه گر زهر بود دشوارست
ترک عادت همه گر زهر بود دشوارست روز آزادی طفلان به معلم بارست جذبه کاهربا گر چه بلند افتاده است چه کند با پر کاهی…
نظر به روی تو خورشید آب وتاب ندارد
نظر به روی تو خورشید آب وتاب ندارد بدیهه عرق شرم آفتاب ندارد اگر چه هست برآن زلف پیچ وتاب مسلم نظر به موی میان…
ترا ز جان غم مال ای خسیس بیشترست
ترا ز جان غم مال ای خسیس بیشترست علاقه تو به دستار بیشتر ز سرست خطر به قدر فزونی است مالداران را که خون فاسد،…
نشد سروی درین بستانسرا یک بار همدوشم
نشد سروی درین بستانسرا یک بار همدوشم ز آتش طلعتی روشن نشد محراب آغوشم سرآمد گر چه در آغوش سازی عمر من چون گل نشد…
ترا از خواندن مکتوب من تنگ است می دانم
ترا از خواندن مکتوب من تنگ است می دانم جواب نامه ناخوانده ام جنگ است می دانم ز آه و ناله بیجا چرا خود را…
نسیم صبحگاه از غنچه ام دلگیر برگردد
نسیم صبحگاه از غنچه ام دلگیر برگردد گره چون محکم افتد ناخن تدبیر برگردد بشو دست از دل دیوانه چون گردید صحرایی که ممکن نیست…
تا همچو لعل، رنگ به رخسار داشتم
تا همچو لعل، رنگ به رخسار داشتم خون در دل از شکست خریدار داشتم هرگز قرین نگشت به هم قول و فعل من کردار را…
ندارد سرکشی ازاهل دل قد دلارایش
ندارد سرکشی ازاهل دل قد دلارایش پری در شیشه دارد از تذروان سروبالایش زبان العطش گویی است هرمژگان آن ظالم به خون عاشقان تشنه است…
تا لبش کرد چو طوطی به سخن تلقینم
تا لبش کرد چو طوطی به سخن تلقینم شد قفس چوب نبات از سخن شیرینم موج دریای حوادث رگ خواب است مرا بس که کوه…
نخل خزان رسیده ما را فشانده گیر
نخل خزان رسیده ما را فشانده گیر برگ ز دست رفته ما را ستانده گیر تعجیل در گرفتن دل اینقدر چرا؟ آهوی زخم خورده ما…
تا فشاندم دست بر دنیا جهان آمد به دست
تا فشاندم دست بر دنیا جهان آمد به دست از سبکدستی مرا رطل گران آمد به دست یافتم در سینه گرم آن بهشتی روی را…
نبرد از سینه من گرد کلفت گردش ساغر
نبرد از سینه من گرد کلفت گردش ساغر چه زنگ از خاطر من گردش افلاک بردارد؟ زبان دعوی طوفان، روایی آنقدر دارد که عاشق آستین…
تا سبزه خط از لب جانان برآمده
تا سبزه خط از لب جانان برآمده آه از نهاد چشمه حیوان برآمده عشق است نازپرور راحت، وگرنه حسن یوسف صفت به محنت زندان برآمده…
ناله سوخته جانان به اثر نزدیک است
ناله سوخته جانان به اثر نزدیک است دست خورشید به دامان سحر نزدیک است قسمت من چو صدف چون لب خشک است از بحر زین…
تا روشنی صدق به دل یار نگردد
تا روشنی صدق به دل یار نگردد گفتار تو آیینه کردار نگردد کوته بود از سوختگان دست تعدی پروانه به شبگرد گرفتار نگردد در ساغر…
ناز بیماری ازان چشم گرانخواب گرفت
ناز بیماری ازان چشم گرانخواب گرفت جوهر تیغ ازان موی میان تاب گرفت طاق ابروی تو شد زرد ز دود دل من آتش از سینه…
تا خط از لعل گهربار تو سر بر زده است
تا خط از لعل گهربار تو سر بر زده است رشته آهی که سر از دل گوهر زده است خال گستاخ تو چون لاله جگر…
میان خوی تو و رحم آشنایی نیست
میان خوی تو و رحم آشنایی نیست وگرنه بوسه و لب را ز هم جدایی نیست سر کمند تغافل بلند افتاده است به زلف او…
تا چند دل ترا به هوا وهوس کشد
تا چند دل ترا به هوا وهوس کشد چون عنکبوت دام به صید مگس کشد بویی شنیده است ز گلزار اتحاد هر بلبلی که ناز…
می کنم از سینه بیرون این دل غمخواره را
می کنم از سینه بیرون این دل غمخواره را چند بتوان در گریبان داشت آتشپاره را؟ خون به جای آب از سرچشمه ها گردد روان…
تا بوسه ای به من ز لب دلستان رسید
تا بوسه ای به من ز لب دلستان رسید جانم به لب رسید ولب من به جان رسید دست نوازش دل ازجای رفته شد هر…
می کند بتگر اگر بت زمان حاصل ز سنگ
می کند بتگر اگر بت زمان حاصل ز سنگ من بتی دارم که هر دم می تراشد دل ز سنگ از محک پروا ندارد نقره…
تا به فکر شبرویهای خیال افتاده ام
تا به فکر شبرویهای خیال افتاده ام مست لذت در شبستان وصال افتاده ام نیست غیر از ناامیدی حاصل دیگر مرا دانه بی طالعم در…
می کشد خاطر به جا و منزل دیگر مرا
می کشد خاطر به جا و منزل دیگر مرا چرخ گویا ساخت از آب و گل دیگر مرا عمر شد در گوشمالم صرف، گویا روزگار…
تا بدر شد ز دیده نهان شد هلال گل
تا بدر شد ز دیده نهان شد هلال گل طی شد به یک دو هفته کمال و زوال گل گلگونه نشاط بود رنگ آل گل…
می شود از دم زدن خراب وجودم
می شود از دم زدن خراب وجودم پرده آه است چون حباب وجودم گردش چشمی است دور زندگی من مد نگاهی است چون شهاب وجودم…
خرسند با هزار تمنی نشسته ایم
خرسند با هزار تمنی نشسته ایم با صد هزار درد تسلی نشسته ایم از بادبان باد مرادیم بی نیاز کشتی به خشک بسته تسلی نشسته…
می رسد هر دم مرا از چرخ آزاری جدا
می رسد هر دم مرا از چرخ آزاری جدا می خلد در دیده من هر نفس خاری جدا از متاع عاریت بر خود دکانی چیده…
خانه سوز و آشیان پرداز می باید شدن
خانه سوز و آشیان پرداز می باید شدن با نسیم صبح هم پرواز می باید شدن چون قفس در هم شکست از خود رمیدن مشکل…
می توان در زلف او دیدن دل بی تاب را
می توان در زلف او دیدن دل بی تاب را پرده پوشی چون کند شب گوهر شب تاب را غیرت طاق دلاویز خم ابروی او…
خام دستانی که پشت پا به دنیا می زنند
خام دستانی که پشت پا به دنیا می زنند در حقیقت دست رد بر زاد عقبی می زنند بندگی را می کنند از خط آزادی…
موی میان نبود که من همچو مو شدم
موی میان نبود که من همچو مو شدم بیرنگ بود حسن که یکرنگ او شدم آن زلف فتنه ساز که عمرش دراز باد نو خط…
خال ترا ز دیده تر سبز کرده اند
خال ترا ز دیده تر سبز کرده اند این دانه را به خون جگر سبز کرده اند ریحان به خط پشت لب او کجا رسد…
مهیا در دل تنگ است برگ عیش بلبل را
مهیا در دل تنگ است برگ عیش بلبل را ز خود طرف کلاه غنچه بیرون آورد گل را تراوش می کند راز نهان از مهر…
خاک شو خاک ازان پیش که بر باد روی
خاک شو خاک ازان پیش که بر باد روی بندگی پیشه خود ساز که آزاد روی مرگ چون موی برآرد ز خمیرت آسان گر چو…
مهر خاموشی که گیرد از دهان زخم ما؟
مهر خاموشی که گیرد از دهان زخم ما؟ غیر پیکانش که می داند زبان زخم ما؟ دست و تیغی کو، که تا دامان دریای عدم…
خار و خس را چرخ گل برسرفشاند بیشتر
خار و خس را چرخ گل برسرفشاند بیشتر خاردرراه عزیزان می دماند بیشتر می دهد مهلت بدان را خاک بیش از نیکوان در سفال تشنه،…
منزه ز لاف است حیران معنی
منزه ز لاف است حیران معنی به مقدار دعوی است نقصان معنی سخن کف بود بحر پرشور جان را خموشی است مهر نمکدان معنی سراپایت…
حیف است حرف عشق ز ما نشنود کسی
حیف است حرف عشق ز ما نشنود کسی بوی گل از نسیم صبا نشنود کسی از بت پرست، وقت تماشای حسن تو حرفی به غیر…
من گرفتم ساختی پوشیده سال خویش را
من گرفتم ساختی پوشیده سال خویش را چون کنی پنهان ز چشم خلق حال خویش را؟ وارثان را کرد مستغنی ز احسان اجل هر که…
حق طلب آسوده در دنیای باطل کی شود؟
حق طلب آسوده در دنیای باطل کی شود؟ سنگ راه سیل بی زنهار منزل کی شود؟ ذکر از جسم گرانجان می کند دل را خلاص…
من به آب و نان اگر چون بیغمان می زیستم
من به آب و نان اگر چون بیغمان می زیستم بی محبت کافرم گر یک زمان می زیستم زنده از یاد حقم من ورنه در…
دوربین خونین جگر از نظم احوال خودست
دوربین خونین جگر از نظم احوال خودست روز و شب طاوس لرزان بر پر و بال خودست شیشه ای کز طاق افتد بشکند، چون آسمان…
مگر قسمت مرا زان تیغ زخمی تازه می گردد؟
مگر قسمت مرا زان تیغ زخمی تازه می گردد؟ که زخم کهنه ام بی بخیه از خمیازه می گردد بساط پرتو خورشید و مه برچیده…
دهان بوسه فریب ترا پیاله ندارد
دهان بوسه فریب ترا پیاله ندارد رم نگاه ترا دیده غزاله ندارد به خط سبز لب جام وصفحه رخ ساقی که عمر خضر نشاط می…
مکن به لهو و لعب صرف نوجوانی خویش
مکن به لهو و لعب صرف نوجوانی خویش به خاک شوره مریز آب زندگانی خویش هوای نفس ز دست اختیار برده مرا خجل چو موج…