کار دنیا کن و اندیشه عقبی مگذار

کار دنیا کن و اندیشه عقبی مگذار تابه عقبی نرسی دامن دنیا مگذار خود حسابی خط پاکی است ز دیوان حساب آنچه امروز توان کرد…

ادامه مطلب

از تپش منع دل بی سر و پا نتوان کرد

از تپش منع دل بی سر و پا نتوان کرد منع بیطاقتی قبله نما نتوان کرد نتوان آب گرفت از جگر تشنه تیغ دل ز…

ادامه مطلب

قسمت ما از بهاران همچو گل خمیازه ای است

قسمت ما از بهاران همچو گل خمیازه ای است روزی بلبل ز فریاد و فغان آوازه ای است هر گلی را نوبهاری هست در باغ…

ادامه مطلب

از بساط فلک آن سوی بود بازی ما

از بساط فلک آن سوی بود بازی ما شش جهت کیست به ششدر فکند بازی ما؟ ما حریفان کهنسال جهان ازلیم طفل شش روزه عالم…

ادامه مطلب

قدم بر چشم من نه قلزم خون را تماشا کن

قدم بر چشم من نه قلزم خون را تماشا کن بیا در سینه من بر مجنون را تماشا کن اگر تاب تماشای دل پر خون…

ادامه مطلب

از بس ز خون ما شده گلگون عقیق تو

از بس ز خون ما شده گلگون عقیق تو در ساغر سهیل کند خون عقیق تو می برد اگر عقیق ازین پیش تشنگی سازد به…

ادامه مطلب

فیضی که سهیل به خاک یمن رسد

فیضی که سهیل به خاک یمن رسد از دیدن عقیق لب او به من رسد از عطسه غزال شود دشت لاله گون گر بوی زلف…

ادامه مطلب

از آن چون زلف ماتم دیدگان ژولیده زنجیرم

از آن چون زلف ماتم دیدگان ژولیده زنجیرم که چون برگ خزان دیده است روز دست تدبیرم ز اقلیم اثر برگشتن آه من نمی داند…

ادامه مطلب

فکر جانسوز مرا یک نقطه بی انداز نیست

فکر جانسوز مرا یک نقطه بی انداز نیست یک سپند بزم من بی شعله آواز نیست در سر کویی که من بر اطلس خون می…

ادامه مطلب

آخر حسن تو از خط به از آغاز شده است

آخر حسن تو از خط به از آغاز شده است که ز هر حلقه، در باغ نوی باز شده است جوهر از آینه حسن تو…

ادامه مطلب

فسون صبر در دلهای پرخون در نمی گیرد

فسون صبر در دلهای پرخون در نمی گیرد چو دریا بیکران افتد به خود لنگر نمی گیرد سیاهی بر سر داغ من آتش زیر پا…

ادامه مطلب

آتش خشم به یاقوت مدارا چه کند؟

آتش خشم به یاقوت مدارا چه کند؟ تندی سیل به همواری دریا چه کند؟ بی مددکاری دل دست دعا بیکارست تیشه بی بازوی فرهاد به…

ادامه مطلب

فروغ ذره به چشم من آب می آرد

فروغ ذره به چشم من آب می آرد که تاب شعشعه آفتاب می آرد؟ فدای آبله پای جستجو گردم که از سراب سبوی پرآب می…

ادامه مطلب

ابر مظلم تیره گرداند جهان را در دمی

ابر مظلم تیره گرداند جهان را در دمی یک ترشرو تلخ سازد عیش را بر عالمی شبنمی بر دامن گلهای بی خارست بار بر سبکروحان…

ادامه مطلب

فارغ بود از افسر زرین سر خورشید

فارغ بود از افسر زرین سر خورشید کز شعشعه خویش بود افسر خورشید از وصل تسلی نشود عاشق صادق خمیازه صبح است گل ساغر خورشید…

ادامه مطلب

آب حیوان دید لعلت را و ایمان تازه کرد

آب حیوان دید لعلت را و ایمان تازه کرد از دهان موج بیتابانه صد خمیازه کرد از پریشان گردی گلشن زهم پاشیده بود دام، اوراق…

ادامه مطلب

غیر حق را می دهی ره در حریم دل چرا؟

غیر حق را می دهی ره در حریم دل چرا؟ می کشی بر صفحه هستی خط باطل چرا از رباط تن چو بگذشتی دگر معموره…

ادامه مطلب

پیش غافل سخن از پند و نصیحت راندن

پیش غافل سخن از پند و نصیحت راندن هست بر صورت دیوار گلاب افشاندن ابجد مشق جنون من سودازده است خط دیوانی زنجیر، مسلسل خواندن…

ادامه مطلب

غنچه باغ حیا سر به گریبان خندد

غنچه باغ حیا سر به گریبان خندد گل بی شرم بود آن که پریشان خندد شد چراغ ره تاریک عدم خنده برق کس درین غمکده…

ادامه مطلب

پیش از وصال، ترک تمنای خام کن

پیش از وصال، ترک تمنای خام کن تا گل نیامده است علاج ز کام کن در همت از عقیق فرومایه کم مباش تن در خراش…

ادامه مطلب

غم را اگر برون ندهد سینه آینه است

غم را اگر برون ندهد سینه آینه است گر زنگ را فرو خورد آیینه آینه است مشاطه جهان، نظر پاک بین توست عالم منورست اگر…

ادامه مطلب

پیام دوست ز باد بهار می شنوم

پیام دوست ز باد بهار می شنوم ز چاک سینه گل بوی یار می شنوم جنون من چه عجب گر یکی هزار شود؟ که وصف…

ادامه مطلب

غریق عشق چه اندیشه از خطر دارد؟

غریق عشق چه اندیشه از خطر دارد؟ ز سر گذشته چه پروای دردسر دارد؟ اثر مجو ز دعا تا دلت درست بود که در شکستگی…

ادامه مطلب

پشت آیینه بود پرده مستوری زشت

پشت آیینه بود پرده مستوری زشت زاهد از کعبه همان به که نیاید به کنشت اختر ما ز سیه روزی طالع داغ است دیده شور…

ادامه مطلب

غافلی از دردمندی ای دل بیمار حیف

غافلی از دردمندی ای دل بیمار حیف پیش عیسی درد خودرامی کنی اظهار حیف نیستی درفکر آزادی ازین جسم گران دامن خود برنیازی زین ته…

ادامه مطلب

پرده عیب جهان است نظر پوشیدن

پرده عیب جهان است نظر پوشیدن گل بی خار شود خار ز دامن چیدن تا قیامت نرود لذت دیدار از دل این گلی نیست که…

ادامه مطلب

عندلیبی که به دل هست ز غیرت خارش

عندلیبی که به دل هست ز غیرت خارش نفس صبح قیامت دمد از منقارش از بهار چمن افروز چه گل خواهد چید؟ می پرستی که…

ادامه مطلب

پای گستاخ منه بر در کاشانه عشق

پای گستاخ منه بر در کاشانه عشق سر منصور بود کنگره خانه عشق حیف فرهاد که با آنهمه شیرین کاری شد به خواب عدم از…

ادامه مطلب

عمر سرگرمی ارباب هوس کوتاه است

عمر سرگرمی ارباب هوس کوتاه است رشته زندگی شعله خس کوتاه است بر گرفتاری خود سخت دلم می لرزد دام پر رخنه و دیوار قفس…

ادامه مطلب

پاس یک بیدار دل گردون بد گوهر نداشت

پاس یک بیدار دل گردون بد گوهر نداشت نور بینش با هزاران دیده اختر نداشت سردی گردون به روشن گوهران امروز نیست هرگز این خاکستر…

ادامه مطلب

عقل، اجزای وجود خویش باطل کردن است

عقل، اجزای وجود خویش باطل کردن است عشق، این اوراق را شیرازه دل کردن است جای خود را گرم کردن در سرای عاریت عکس را…

ادامه مطلب

بیرون میا ز گوشه میخانه در بهار

بیرون میا ز گوشه میخانه در بهار لب بر مدار از لب پیمانه دربهار بی موج سبزه نشأه می گل نمی کند زندان می پرست…

ادامه مطلب

عشق مقید به خط وخال نگردد

عشق مقید به خط وخال نگردد رهزن مرغان قدس دانه نباشد بوالهوس وعشق بی غرض چه خیال است گریه اطفال بی بهانه نباشد کار سپر…

ادامه مطلب

بیا کز دوریت مژگان به چشمم سوزن است امشب

بیا کز دوریت مژگان به چشمم سوزن است امشب نفس در سینه ام چون خار در پیراهن است امشب ز جوش اشک می لرزد چو…

ادامه مطلب

عشق سلطان و عقل دهقان است

عشق سلطان و عقل دهقان است رزق دهقان ز عدل سلطان است عشق چون آفتاب کنعانی عقل ده گانه همچو اخوان است کیست گردن ز…

ادامه مطلب

بی غبار خط نگاهم توتیا گم کرده ای است

بی غبار خط نگاهم توتیا گم کرده ای است در ته ابر سیه ماه جلا گم کرده ای است نیست هر کس را که چشم…

ادامه مطلب

عشق را با دل صد پاره من کاری هست

عشق را با دل صد پاره من کاری هست در دل غنچه من خرده اسراری هست همچو طوطی سخنش نقل مجالس گردد هر که را…

ادامه مطلب

بی درد مشکل است سخن گفتن این چنین

بی درد مشکل است سخن گفتن این چنین رنگین شود سخن ز جگر سفتن این چنین خامش نشین و خون جگر خور که می شود…

ادامه مطلب

عشق بالا دست وجان بیقرارم داده اند

عشق بالا دست وجان بیقرارم داده اند ساغر لبریز و دست رعشه دارم داده اند آفتاب عالم افروزم که از بیم گزند نیل چشم زخم…

ادامه مطلب

بی تائمل صرف نقد وقت در دنیا کنی

بی تائمل صرف نقد وقت در دنیا کنی چون به کار حق رسی امروز را فردا کنی دست خود از چرک دنیا گر توانی پاک…

ادامه مطلب

عشاق دل به دیده روشن کشیده اند

عشاق دل به دیده روشن کشیده اند چون ذره رخت خویش به روزن کشیده اند در جلوه گاه حسن تو منصور وار خلق کرسی زدار…

ادامه مطلب

بوی دل از نفس باد صبا می آید

بوی دل از نفس باد صبا می آید می توان یافت کز آن زلف دوتا می آید بی قناعت نتوان شد به سعادت مشهور این…

ادامه مطلب

عالمی را روی شرم آلود او دیوانه ساخت

عالمی را روی شرم آلود او دیوانه ساخت شمع در فانوس کار یک جهان پروانه ساخت نغمه سنجان چمن را شور من دیوانه ساخت برگ…

ادامه مطلب

بوالعجب مجموعه ها از کف به حسرت داده ام

بوالعجب مجموعه ها از کف به حسرت داده ام حاصل عمر گرامی را به غارت داده ام تا چرا گل به چشم خود ندادم جای…

ادامه مطلب

عاصیان را گریه از شرم گناه آرد برون

عاصیان را گریه از شرم گناه آرد برون روی نورانی ز زیر ابر ماه آرد برون برنمی آید ز تن بی همت مردانه دل رستمی…

ادامه مطلب

بهار عارض او را به سامان کس نمی داند

بهار عارض او را به سامان کس نمی داند بغیر از رنگ و بویی زین گلستان کس نمی داند خدا داند چها در پیرهن دارد…

ادامه مطلب

عاشق محو به دلدار نمی پردازد

عاشق محو به دلدار نمی پردازد بلبل مست به گلزار نمی پردازد ریسمان بازی تقلید بود پیشه عقل عشق با سبحه و زنار نمی پردازد…

ادامه مطلب

به همچون منی آسمان چون برآید

به همچون منی آسمان چون برآید خم می چسان بافلاطون برآید چنان هویی از دل به صحرا برآرم که لیلی نداند ز حی چون برآید…

ادامه مطلب

عاجزی از عاشق، از معشوق طنازی خوش است

عاجزی از عاشق، از معشوق طنازی خوش است از سپند افتادن، از آتش سرافرازی خوش است کوهکن حیف است فارغبال دارد تیشه را ناخنی تا…

ادامه مطلب

به هر سیاه درون مشنوان ترانه خویش

به هر سیاه درون مشنوان ترانه خویش زمین پاک طلب کن برای دانه خویش زبان خویش به دیوار تا توان مالید قدم برون مگذار از…

ادامه مطلب