غزلیات – صائب تبریزی
چه عاجز مانده ای، دامان همت بر کمر می زن
چه عاجز مانده ای، دامان همت بر کمر می زن برون از پرده افلاک چون آه سحر می زن مکن لنگر چو داغ لاله یک…
هرکه از داغ نهان عشق سوزد پیکرش
هرکه از داغ نهان عشق سوزد پیکرش آتش ایمن برون می آید از خاکسترش عشق هر کس را نهد بر چهره خال انتخاب همچو داغ…
چه داند آن ستمگر قدر دل های پریشان را؟
چه داند آن ستمگر قدر دل های پریشان را؟ که سازد طفل بازیگوش کاغذباد قرآن را اگر چون دیگران شمعی ز دلسوزی نمی آری چراغان…
هر نقطه کز این دایره بیکار شمارند
هر نقطه کز این دایره بیکار شمارند صاحب نظران خال لب یار شمارند رویی که در او راز نهان را نتوان دید روشن گهران آینه…
چه پروا از غبار خط مشکین است آن لب را؟
چه پروا از غبار خط مشکین است آن لب را؟ می لعلی جواهر سرمه سازد ظلمت شب را می لعلی جواهر سرمه سازد ظلمت شب…
هر که عبرت حاصل از اوضاع دنیا کرد و رفت
هر که عبرت حاصل از اوضاع دنیا کرد و رفت یوسف خود را درین بازار پیدا کرد و رفت توده خاکستر گردون مقام عیش نیست…
چنین که عقل کشیده است زیر بند ترا
چنین که عقل کشیده است زیر بند ترا عجب که عشق رهاند ازین کمند ترا مباش بی دل نالان که آتشین رویان ز دست هم…
هر که را دیدیم در عالم گرفتار خودست
هر که را دیدیم در عالم گرفتار خودست کار حق بر طاق نسیان مانده، در کار خودست خضر آسوده است از تعمیر دیوار یتیم هر…
چند روزی از در میخانه سروا می زنم
چند روزی از در میخانه سروا می زنم پشت دستی بر قدح، سنگی به مینا می زنم چند در گرداب سرگردان بگردم چون حباب می…
هر که چون غنچه سر خود به گریبان نبرد
هر که چون غنچه سر خود به گریبان نبرد وقت رفتن ز گلستان لب خندان نبرد از جهان قسمت ارباب نظر حیرانی است نرگس از…
چند چون چشم هوسناک به هر سو بینی؟
چند چون چشم هوسناک به هر سو بینی؟ جمع شو تا هم از آیینه خود رو بینی دیده بر شست گشا، چند ز کوته نظری…
هر که بر دار فنا مردانه پشت پا زند
هر که بر دار فنا مردانه پشت پا زند چون سر منصور مهر خویش بر بالا زند پشت پا بر جسم زد جان تا هوای…
چند از ساده دلی زخم هوس بردارم؟
چند از ساده دلی زخم هوس بردارم؟ به که این آینه از پیش نفس بردارم من که چون برگ خزان بام و پرم ریخته است…
هر که از اهل جهان گوشه عزلت نگرفت
هر که از اهل جهان گوشه عزلت نگرفت رفت از دست و رگ خواب فراغت نگرفت وحشت روی زمین زیر زمین خواهد یافت هر که…
چمن پیرا اگر می دید روی چون بهارش را
چمن پیرا اگر می دید روی چون بهارش را به گلچینان هدر می کرد خون لاله زارش را نگردد تشنه در گرمای صحرای قیامت هم…
هر کجاگیری گلی در آب معمار خودی
هر کجاگیری گلی در آب معمار خودی کار هر کس را دهی انجام در کار خودی سرسری مگذر ز تعمیر دل بیچارگان کار محکم کن…
چشمه زمزم ما تیغ تو بیباک بود
چشمه زمزم ما تیغ تو بیباک بود حلقه کعبه ما حلقه فتراک بود نیست یک سبزه بیگانه درین وحدتگاه گر ترا آینه از زنگ دویی…
هر شام ز ماه رمضان صبح امیدی است
هر شام ز ماه رمضان صبح امیدی است هر روز ازین ماه مبارک شب عیدی است هر آه جگرسوز که از سینه برآید در دامن…
چشم قدح به جلوه مینای باده است
چشم قدح به جلوه مینای باده است این شوخ چشم، قمری سرو پیاده است داغ است لاله را به جگر، یا ز بیخودی مجنون سری…
هر چه دارد در خم سربسته گردون از من است
هر چه دارد در خم سربسته گردون از من است می به حکمت می خورم، جای فلاطون از من است تا خم می در زمین…
چشم خونبارم گرو ز ابر بهاری می برد
چشم خونبارم گرو ز ابر بهاری می برد نبض من از برق دست از بیقراری می برد در دل آزاده ام گرد تعلق فرش نیست…
هر چند از گهر صدف آسا لبالبم
هر چند از گهر صدف آسا لبالبم نتوان به تیغ ساختن از هم جدا لبم تا کام من ز شهد خموشی گرفت کام از یکدگر…
چشم پرحرف و لب بوسه ربا می باید
چشم پرحرف و لب بوسه ربا می باید حسن سهل است، ز معشوق ادا می باید سنبل زلف ترا یک سر مو نیست کمی گل…
نیستی طفل، اینقدر بر خاک غلطیدن چرا؟
نیستی طفل، اینقدر بر خاک غلطیدن چرا؟ گل به روی آفتاب روح مالیدن چرا جسم خاکی چیست کز وی دست نتوان برفشاند؟ گرد دست و…
چشم آرام مدارید ز سر منزل عمر
چشم آرام مدارید ز سر منزل عمر که سبکسیرتر ازموج بود ساحل عمر سیل ازکوه گرانسنگ به تعجیل رود خواب غفلت نشود سنگ ره محمل…
نیست ممکن هر که تنها شد حضورش کم شود
نیست ممکن هر که تنها شد حضورش کم شود گوشه عزلت بهشتی نیست حورش کم شود رتبه آزادگی بالاترست از بندگی هر که فهمیده است،…
چراغ صبح و دم مستعار هر دو یکی است
چراغ صبح و دم مستعار هر دو یکی است بقای خرده جان و شرار هر دو یکی است ز لطف و قهر نمی بالم و…
نیست غیر از آه، دلسوزی دل افگار را
نیست غیر از آه، دلسوزی دل افگار را شمع بالین از تب گرم است این بیمار را گوهر از سفتن بود ایمن در آغوش صدف…
چاره سودای ما پند نصیحتگر نکرد
چاره سودای ما پند نصیحتگر نکرد تلخی دریا علاج خامی عنبر نکرد حیرت رویش به مژگان فرصت جنبش نداد موج دست و پا درین بحر…
نیست در روی زمین سیمبری بهتر ازین
نیست در روی زمین سیمبری بهتر ازین نیست در عالم امکان پسری بهتر ازین بی تکلف نفتاده است به خاک و نفتد هرگز از عالم…
جهان ز عکس رخ آن یگانه پر شده است
جهان ز عکس رخ آن یگانه پر شده است مثال واحد و آیینه خانه پر شده است به جام باده غلط می کنند ساده دلان…
نیست بی خون دل آن زلف پریشان هرگز
نیست بی خون دل آن زلف پریشان هرگز نبود بی شفق این شام غریبان هرگز می زند موج سراب آتش ما را دامن نیست این…
جمعی که قطع راه به مژگان تر کنند
جمعی که قطع راه به مژگان تر کنند چون رشته دست در کمر صد گهر کنند بحری است بحر عشق که موج وحباب را دریادلان…
نیست از گردون غباری بردل بی کینه ام
نیست از گردون غباری بردل بی کینه ام جلوه طوطی کند زنگار درآیینه ام سبزه من می کند نشو و نما در زیر سنگ نیست…
جمال را نگه تلخ او جلال کند
جمال را نگه تلخ او جلال کند حرام را لب میگون او حلال کند زبان برگ گل از خون گرم بلبل سوخت نه خون ماست…
نور شکوه حق ز مقابل رسیده است
نور شکوه حق ز مقابل رسیده است وقت شکست آینه دل رسیده است آب ستاده آینه زنگ بسته است بیچاره رهروی که به منزل رسیده…
جز گوشه قناعت ازین خاکدان مگیر
جز گوشه قناعت ازین خاکدان مگیر غیر از کنار هیچ ز اهل جهان مگیر حرف از صفای سینه مگو پیش زاهدان آیینه پیش طلعت این…
نه همین مشک مرا خون جگر ساخته است
نه همین مشک مرا خون جگر ساخته است عشق بسیار ازین عیب هنر ساخته است در ته سنگ ملامت، دل خوش مشرب ما کبک مستی…
جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟
جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟ از جهان بی دل و چشم نگران برخیزم گرد من برتو گران است، بیفشان دستی که…
نه هر پیمانه ای از حال خود ما را بگرداند
نه هر پیمانه ای از حال خود ما را بگرداند مگر رطل گران این سنگ را از جا بگرداند به جد وجهد نتوان گرد هستی…
جان مشتاقان غبار جسم را صرصر بود
جان مشتاقان غبار جسم را صرصر بود زودتر آخر شود شمعی که روشنتر بود مردم کوته نظر در انتظار محشرند دیده روشندلان آیینه محشر بود…
نه حبابم که شود زود ز جان سیر در آب
نه حبابم که شود زود ز جان سیر در آب جوهرم، ریشه من هست ز شمشیر در آب تیغ بیداد تو هم سیر ز خون…
جان به لب داریم و همچون صبح خندانیم ما
جان به لب داریم و همچون صبح خندانیم ما دست و تیغ عشق را زخم نمایانیم ما می توان از شمع ما گل چید در…
نه آن مرغم که گرد عالمم پرواز گرداند
نه آن مرغم که گرد عالمم پرواز گرداند ورقهای پر و بال مرا شهباز گرداند نوای زهره و رقاصی گردون مکرر شد چه خوش باشد…
جام صبوح خورده ز خلوت برآمده
جام صبوح خورده ز خلوت برآمده پرشورتر ز صبح قیامت برآمده در مستی از دهان تو گفتار بی حجاب حوری است بی نقاب ز جنت…
نمی روم به بهشت برین زخانه خویش
نمی روم به بهشت برین زخانه خویش به گل فرو شده پایم درآستانه خویش به گنجها نتوان درد را خرید از من به زر بدل…
تیغ برهنه را به بغل تنگ می کشم
تیغ برهنه را به بغل تنگ می کشم چون ساغری ز باده گلرنگ می کشم شبدیز عقل ترک حرونی نمی کند گلگون باده را به…
نمی آید برون از پرده آوازی که من دارم
نمی آید برون از پرده آوازی که من دارم کند مضراب را خون در جگر سازی که من دارم ز مهر خامشی بیهوده گویان را…
تو دست افشانی جان را چه دانی؟
تو دست افشانی جان را چه دانی؟ تو شور این نمکدان را چه دانی؟ تو چون خس رو به ساحل می کنی سیر دل دریای…
نگه ز چشم تو چون چنان نشأه مدام نگیرد
نگه ز چشم تو چون چنان نشأه مدام نگیرد چگونه این می بیرنگ رنگ جام نگیرد چه گردها که ز معموره وجود برآید اگر حجاب…