چه عاجز مانده ای، دامان همت بر کمر می زن

چه عاجز مانده ای، دامان همت بر کمر می زن برون از پرده افلاک چون آه سحر می زن مکن لنگر چو داغ لاله یک…

ادامه مطلب

هرکه از داغ نهان عشق سوزد پیکرش

هرکه از داغ نهان عشق سوزد پیکرش آتش ایمن برون می آید از خاکسترش عشق هر کس را نهد بر چهره خال انتخاب همچو داغ…

ادامه مطلب

چه داند آن ستمگر قدر دل های پریشان را؟

چه داند آن ستمگر قدر دل های پریشان را؟ که سازد طفل بازیگوش کاغذباد قرآن را اگر چون دیگران شمعی ز دلسوزی نمی آری چراغان…

ادامه مطلب

هر نقطه کز این دایره بیکار شمارند

هر نقطه کز این دایره بیکار شمارند صاحب نظران خال لب یار شمارند رویی که در او راز نهان را نتوان دید روشن گهران آینه…

ادامه مطلب

چه پروا از غبار خط مشکین است آن لب را؟

چه پروا از غبار خط مشکین است آن لب را؟ می لعلی جواهر سرمه سازد ظلمت شب را می لعلی جواهر سرمه سازد ظلمت شب…

ادامه مطلب

هر که عبرت حاصل از اوضاع دنیا کرد و رفت

هر که عبرت حاصل از اوضاع دنیا کرد و رفت یوسف خود را درین بازار پیدا کرد و رفت توده خاکستر گردون مقام عیش نیست…

ادامه مطلب

چنین که عقل کشیده است زیر بند ترا

چنین که عقل کشیده است زیر بند ترا عجب که عشق رهاند ازین کمند ترا مباش بی دل نالان که آتشین رویان ز دست هم…

ادامه مطلب

هر که را دیدیم در عالم گرفتار خودست

هر که را دیدیم در عالم گرفتار خودست کار حق بر طاق نسیان مانده، در کار خودست خضر آسوده است از تعمیر دیوار یتیم هر…

ادامه مطلب

چند روزی از در میخانه سروا می زنم

چند روزی از در میخانه سروا می زنم پشت دستی بر قدح، سنگی به مینا می زنم چند در گرداب سرگردان بگردم چون حباب می…

ادامه مطلب

هر که چون غنچه سر خود به گریبان نبرد

هر که چون غنچه سر خود به گریبان نبرد وقت رفتن ز گلستان لب خندان نبرد از جهان قسمت ارباب نظر حیرانی است نرگس از…

ادامه مطلب

چند چون چشم هوسناک به هر سو بینی؟

چند چون چشم هوسناک به هر سو بینی؟ جمع شو تا هم از آیینه خود رو بینی دیده بر شست گشا، چند ز کوته نظری…

ادامه مطلب

هر که بر دار فنا مردانه پشت پا زند

هر که بر دار فنا مردانه پشت پا زند چون سر منصور مهر خویش بر بالا زند پشت پا بر جسم زد جان تا هوای…

ادامه مطلب

چند از ساده دلی زخم هوس بردارم؟

چند از ساده دلی زخم هوس بردارم؟ به که این آینه از پیش نفس بردارم من که چون برگ خزان بام و پرم ریخته است…

ادامه مطلب

هر که از اهل جهان گوشه عزلت نگرفت

هر که از اهل جهان گوشه عزلت نگرفت رفت از دست و رگ خواب فراغت نگرفت وحشت روی زمین زیر زمین خواهد یافت هر که…

ادامه مطلب

چمن پیرا اگر می دید روی چون بهارش را

چمن پیرا اگر می دید روی چون بهارش را به گلچینان هدر می کرد خون لاله زارش را نگردد تشنه در گرمای صحرای قیامت هم…

ادامه مطلب

هر کجاگیری گلی در آب معمار خودی

هر کجاگیری گلی در آب معمار خودی کار هر کس را دهی انجام در کار خودی سرسری مگذر ز تعمیر دل بیچارگان کار محکم کن…

ادامه مطلب

چشمه زمزم ما تیغ تو بیباک بود

چشمه زمزم ما تیغ تو بیباک بود حلقه کعبه ما حلقه فتراک بود نیست یک سبزه بیگانه درین وحدتگاه گر ترا آینه از زنگ دویی…

ادامه مطلب

هر شام ز ماه رمضان صبح امیدی است

هر شام ز ماه رمضان صبح امیدی است هر روز ازین ماه مبارک شب عیدی است هر آه جگرسوز که از سینه برآید در دامن…

ادامه مطلب

چشم قدح به جلوه مینای باده است

چشم قدح به جلوه مینای باده است این شوخ چشم، قمری سرو پیاده است داغ است لاله را به جگر، یا ز بیخودی مجنون سری…

ادامه مطلب

هر چه دارد در خم سربسته گردون از من است

هر چه دارد در خم سربسته گردون از من است می به حکمت می خورم، جای فلاطون از من است تا خم می در زمین…

ادامه مطلب

چشم خونبارم گرو ز ابر بهاری می برد

چشم خونبارم گرو ز ابر بهاری می برد نبض من از برق دست از بیقراری می برد در دل آزاده ام گرد تعلق فرش نیست…

ادامه مطلب

هر چند از گهر صدف آسا لبالبم

هر چند از گهر صدف آسا لبالبم نتوان به تیغ ساختن از هم جدا لبم تا کام من ز شهد خموشی گرفت کام از یکدگر…

ادامه مطلب

چشم پرحرف و لب بوسه ربا می باید

چشم پرحرف و لب بوسه ربا می باید حسن سهل است، ز معشوق ادا می باید سنبل زلف ترا یک سر مو نیست کمی گل…

ادامه مطلب

نیستی طفل، اینقدر بر خاک غلطیدن چرا؟

نیستی طفل، اینقدر بر خاک غلطیدن چرا؟ گل به روی آفتاب روح مالیدن چرا جسم خاکی چیست کز وی دست نتوان برفشاند؟ گرد دست و…

ادامه مطلب

چشم آرام مدارید ز سر منزل عمر

چشم آرام مدارید ز سر منزل عمر که سبکسیرتر ازموج بود ساحل عمر سیل ازکوه گرانسنگ به تعجیل رود خواب غفلت نشود سنگ ره محمل…

ادامه مطلب

نیست ممکن هر که تنها شد حضورش کم شود

نیست ممکن هر که تنها شد حضورش کم شود گوشه عزلت بهشتی نیست حورش کم شود رتبه آزادگی بالاترست از بندگی هر که فهمیده است،…

ادامه مطلب

چراغ صبح و دم مستعار هر دو یکی است

چراغ صبح و دم مستعار هر دو یکی است بقای خرده جان و شرار هر دو یکی است ز لطف و قهر نمی بالم و…

ادامه مطلب

نیست غیر از آه، دلسوزی دل افگار را

نیست غیر از آه، دلسوزی دل افگار را شمع بالین از تب گرم است این بیمار را گوهر از سفتن بود ایمن در آغوش صدف…

ادامه مطلب

چاره سودای ما پند نصیحتگر نکرد

چاره سودای ما پند نصیحتگر نکرد تلخی دریا علاج خامی عنبر نکرد حیرت رویش به مژگان فرصت جنبش نداد موج دست و پا درین بحر…

ادامه مطلب

نیست در روی زمین سیمبری بهتر ازین

نیست در روی زمین سیمبری بهتر ازین نیست در عالم امکان پسری بهتر ازین بی تکلف نفتاده است به خاک و نفتد هرگز از عالم…

ادامه مطلب

جهان ز عکس رخ آن یگانه پر شده است

جهان ز عکس رخ آن یگانه پر شده است مثال واحد و آیینه خانه پر شده است به جام باده غلط می کنند ساده دلان…

ادامه مطلب

نیست بی خون دل آن زلف پریشان هرگز

نیست بی خون دل آن زلف پریشان هرگز نبود بی شفق این شام غریبان هرگز می زند موج سراب آتش ما را دامن نیست این…

ادامه مطلب

جمعی که قطع راه به مژگان تر کنند

جمعی که قطع راه به مژگان تر کنند چون رشته دست در کمر صد گهر کنند بحری است بحر عشق که موج وحباب را دریادلان…

ادامه مطلب

نیست از گردون غباری بردل بی کینه ام

نیست از گردون غباری بردل بی کینه ام جلوه طوطی کند زنگار درآیینه ام سبزه من می کند نشو و نما در زیر سنگ نیست…

ادامه مطلب

جمال را نگه تلخ او جلال کند

جمال را نگه تلخ او جلال کند حرام را لب میگون او حلال کند زبان برگ گل از خون گرم بلبل سوخت نه خون ماست…

ادامه مطلب

نور شکوه حق ز مقابل رسیده است

نور شکوه حق ز مقابل رسیده است وقت شکست آینه دل رسیده است آب ستاده آینه زنگ بسته است بیچاره رهروی که به منزل رسیده…

ادامه مطلب

جز گوشه قناعت ازین خاکدان مگیر

جز گوشه قناعت ازین خاکدان مگیر غیر از کنار هیچ ز اهل جهان مگیر حرف از صفای سینه مگو پیش زاهدان آیینه پیش طلعت این…

ادامه مطلب

نه همین مشک مرا خون جگر ساخته است

نه همین مشک مرا خون جگر ساخته است عشق بسیار ازین عیب هنر ساخته است در ته سنگ ملامت، دل خوش مشرب ما کبک مستی…

ادامه مطلب

جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟

جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟ از جهان بی دل و چشم نگران برخیزم گرد من برتو گران است، بیفشان دستی که…

ادامه مطلب

نه هر پیمانه ای از حال خود ما را بگرداند

نه هر پیمانه ای از حال خود ما را بگرداند مگر رطل گران این سنگ را از جا بگرداند به جد وجهد نتوان گرد هستی…

ادامه مطلب

جان مشتاقان غبار جسم را صرصر بود

جان مشتاقان غبار جسم را صرصر بود زودتر آخر شود شمعی که روشنتر بود مردم کوته نظر در انتظار محشرند دیده روشندلان آیینه محشر بود…

ادامه مطلب

نه حبابم که شود زود ز جان سیر در آب

نه حبابم که شود زود ز جان سیر در آب جوهرم، ریشه من هست ز شمشیر در آب تیغ بیداد تو هم سیر ز خون…

ادامه مطلب

جان به لب داریم و همچون صبح خندانیم ما

جان به لب داریم و همچون صبح خندانیم ما دست و تیغ عشق را زخم نمایانیم ما می توان از شمع ما گل چید در…

ادامه مطلب

نه آن مرغم که گرد عالمم پرواز گرداند

نه آن مرغم که گرد عالمم پرواز گرداند ورقهای پر و بال مرا شهباز گرداند نوای زهره و رقاصی گردون مکرر شد چه خوش باشد…

ادامه مطلب

جام صبوح خورده ز خلوت برآمده

جام صبوح خورده ز خلوت برآمده پرشورتر ز صبح قیامت برآمده در مستی از دهان تو گفتار بی حجاب حوری است بی نقاب ز جنت…

ادامه مطلب

نمی روم به بهشت برین زخانه خویش

نمی روم به بهشت برین زخانه خویش به گل فرو شده پایم درآستانه خویش به گنجها نتوان درد را خرید از من به زر بدل…

ادامه مطلب

تیغ برهنه را به بغل تنگ می کشم

تیغ برهنه را به بغل تنگ می کشم چون ساغری ز باده گلرنگ می کشم شبدیز عقل ترک حرونی نمی کند گلگون باده را به…

ادامه مطلب

نمی آید برون از پرده آوازی که من دارم

نمی آید برون از پرده آوازی که من دارم کند مضراب را خون در جگر سازی که من دارم ز مهر خامشی بیهوده گویان را…

ادامه مطلب

تو دست افشانی جان را چه دانی؟

تو دست افشانی جان را چه دانی؟ تو شور این نمکدان را چه دانی؟ تو چون خس رو به ساحل می کنی سیر دل دریای…

ادامه مطلب

نگه ز چشم تو چون چنان نشأه مدام نگیرد

نگه ز چشم تو چون چنان نشأه مدام نگیرد چگونه این می بیرنگ رنگ جام نگیرد چه گردها که ز معموره وجود برآید اگر حجاب…

ادامه مطلب