غزلیات – صائب تبریزی
پیش تیغ و تیر ناچارست استادن مرا
پیش تیغ و تیر ناچارست استادن مرا چون علم، ناموس لشکرهاست بر گردن مرا صورت حال جهان زنگی و من آیینه ام جز کدورت نیست…
غمگسار دل سودازده من شبهاست
غمگسار دل سودازده من شبهاست همزبانی که مرا هست همین یاربهاست در سیه خانه لیلی نبو مجنون را با خیال تو حضوری که مرا در…
پیرانه سر همای سعادت به من رسید
پیرانه سر همای سعادت به من رسید وقت زوال سایه دولت به من رسید فردی نمانده بود ز مجموعه حواس در فرصتی که نوبت عشرت…
غم آتشین عذاران نه چنان برشت ما را
غم آتشین عذاران نه چنان برشت ما را که ز خاک بردماند نفس بهشت ما را به نیازمندی ما چو نداشت حسن حاجت به دو…
پهلوی چرب، دشمن روشن گهر شود
پهلوی چرب، دشمن روشن گهر شود ماه تمام، دنبه گداز از نظر شود یک ناله چون سپند نداریم بیشتر انصاف نیست ناله ما بی اثر…
غباری از بیابان جنون بالا نمی گیرد
غباری از بیابان جنون بالا نمی گیرد که دل از سینه لیلی ره صحرا نمی گیرد زمین سینه عاشق عجب خاصیتی دارد که تا سرکش…
پروای خط مشکین آن دلرباندارد
پروای خط مشکین آن دلرباندارد اندیشه از سیاهی آب بقا ندارد با راستی توان برد از پیش کار حق را موسی سلاح دیگر غیر از…
عیش فرش است در آن محفل روح افزایی
عیش فرش است در آن محفل روح افزایی که فتد شیشه می جایی و ساقی جایی گرد کلفت ننشیند به جبین در بزمی که بود…
پرده پوشی عشق عالمسوز را پیدا کند
پرده پوشی عشق عالمسوز را پیدا کند پرده تبخال تب را بیشتر رسوا کند خرده راز محبت می شکافد سینه را این شرار شوخ کار…
عنان به طول امل داده ای دریغ از تو
عنان به طول امل داده ای دریغ از تو به کوچه غلط افتاده ای دریغ از تو دلی که هر دو جهان رونمای او نشود…
پاکدامان را غمی از تهمت ناپاک نیست
پاکدامان را غمی از تهمت ناپاک نیست بحر را از پنجه خونین مرجان باک نیست نیست اگر آب حیا در چشم گردون گو مباش شکرلله…
عمر در تلخی سرآید در شراب افتاده را
عمر در تلخی سرآید در شراب افتاده را ساحل از موج خطر باشد در آب افتاده را دارد از حکم روان ما را قضا در…
بیگانگی ز حد رفت ساقی می صفا ده
بیگانگی ز حد رفت ساقی می صفا ده ما را ز خویش بستان خود را دمی به ما ده از پافتادگانیم در زیر پا نظر…
عقل پوچ از عهده سودا نمی آید برون
عقل پوچ از عهده سودا نمی آید برون پنبه از تسخیر این مینا نمی آید برون چشم آن دارم که با نام و نشان آیم…
بیخبر شو ز جهان گر خبری می گیری
بیخبر شو ز جهان گر خبری می گیری چون گل از پوست برآ گر ثمری می گیری می شود خواب گران شهپر پرواز ترا اگر…
عشق کو همچو گل با خون خود بازی کنیم
عشق کو همچو گل با خون خود بازی کنیم جمله تن ناخن شویم و سینه پردازی کنیم نیست جای طعن اگر از خلق روگردان شدیم…
بی گل رخسار او هرگاه در بستان شدم
بی گل رخسار او هرگاه در بستان شدم خنده بیدردی گل دیدم وگریان شدم عشق بر هر کس که زورآورد من گشتم خراب سیل در…
عشق راباشد به عاشق دلنوازی بیشتر
عشق راباشد به عاشق دلنوازی بیشتر می کند بیچارگان را چاره سازی بیشتر می کشد قامت به قدر ریشه هر نخلی که هست هر قدرپستی…
بی صحبت تو عیش میسر نمی شود
بی صحبت تو عیش میسر نمی شود رغبت به بوسه لب ساغر نمی شود یارب چه خاک بر سر بی طاقتی کنم دستم دچار دامن…
عشق خوش سودا کف بی مغز را عنبر کند
عشق خوش سودا کف بی مغز را عنبر کند آه را ریحان، سرشک تلخ را گوهر کند خار در پیراهنش می ریزد از زخم زبان…
بی حاصلی که تربیت بید می کند
بی حاصلی که تربیت بید می کند این شغل پوچ را به چه امید می کند چون خضر هرکه ذوق شهادت نیافته است رغبت به…
عشرت روی زمین در دل ویرانه ماست
عشرت روی زمین در دل ویرانه ماست خلوت سینه پر آه، پریخانه ماست کشتی چرخ اگر باد مرادی دارد ناله بیخودی و نعره مستانه ماست…
بی تأمل زینهار از نقطه دل نگذری
بی تأمل زینهار از نقطه دل نگذری زین سواد اعظم اسرار غافل نگذری تیر کج را از هدف دست تصرف کوته است سخت خواب آلوده…
عرق به برگ گلت می دود شتاب زده
عرق به برگ گلت می دود شتاب زده نگاه گرم که این نقش را بر آب زده؟ چه خانه ها که رساند به آب، طوفانش…
بوی پیراهن زلیخا را کجا روشن کند؟
بوی پیراهن زلیخا را کجا روشن کند؟ شمع هیهات است پای خویش را روشن کند چشم بر راهند در کنعان دو صد امیدوار تا نسیم…
عالم ختن شد از قلم مشکسود ما
عالم ختن شد از قلم مشکسود ما جای ترحم است به زخم حسود ما برهان آدمیت ما، قدسیان بسند گو شعله زاده ای ننماید سجود…
بهر قطع گفتگو تیغ زبانت داده اند
بهر قطع گفتگو تیغ زبانت داده اند تو گمان داری که از بهر بیانت داده اند مهر زن بر لب چو مینا، معرفت کم خرج…
عاشق کجا به کعبه و دیر التجا کند
عاشق کجا به کعبه و دیر التجا کند حاشا که خضر پیروی نقش پا کند کی ناز خشک می کشد از موجه سراب لب تشنه…
بهار آرزو گلگل شکفت ازروی رنگینش
بهار آرزو گلگل شکفت ازروی رنگینش به جوش آورد خون بوسه را دست نگارینش ز استغنا به چشمش گر چه عالم درنمی آید به دل…
عارفانی که به تسلیم و رضا ساخته اند
عارفانی که به تسلیم و رضا ساخته اند مردمک را سپر تیر قضا ساخته اند وای بر ساده دلانی که ز دریا چو حباب از…
به هر نوعی که می خواهد دلت بشکن دل ما را
به هر نوعی که می خواهد دلت بشکن دل ما را که از مستان نمی گیرند خون جام و مینا را ز هجر عافیت دشمن…
طی شد زمان پیری ودل داغدار ماند
طی شد زمان پیری ودل داغدار ماند صیقل شکست وآینه ام در غبار ماند چون ریشه درخت که ماند به جای خویش شد زندگی وطول…
به هر تردامنی منمای آن آیینه رو را
به هر تردامنی منمای آن آیینه رو را مبادا زنگ خجلت سبز سازد حرف بدگو را ترا صدبار اگر بینم، همان مشتاق دیدارم تهی چشمی…
طراوتی که ز رخسار یار می بارد
طراوتی که ز رخسار یار می بارد کجا ز ابر به چندین بهار می بارد؟ مرا ز روی فروزان شمع روشن شد که نور از…
به من گر درد و داغی می رسد خوشحال می گردم
به من گر درد و داغی می رسد خوشحال می گردم که از لب تشنگی سیراب چون تبخال می گردم زوحشت سایه را چون نافه…
صفیر شهپر توفیق، حسن آوازست
صفیر شهپر توفیق، حسن آوازست کمند عشرت رم کرده رشته سازست فروغ نور تجلی به طور می گوید که کار مردم بی دست و پا…
به مجلسی که کشی از نقاب بند آنجا
به مجلسی که کشی از نقاب بند آنجا ستاره سوخته ای نیست جز سپند آنجا اسیر بوالعجبی های وادی عشقم که صید دام نهد در…
صد گره در دل ز بحر تلخرو دارد صدف
صد گره در دل ز بحر تلخرو دارد صدف گریه ها از آب گوهر درگلو دارد صدف رزق ارباب توکل می رسد از خوان غیب…
به کف شعله اگر نقد شرر می آید
به کف شعله اگر نقد شرر می آید دل رم کرده ما هم ز سفر می آید دست پیچیدن و دل بردن و پنهان گشتن…
صبح گشاده رو در دولتسرای ماست
صبح گشاده رو در دولتسرای ماست چرخ کبود، خانه چینی نمای ماست هر کس که فرد شد ز جهان پیشوای ماست برخاست هر که از…
به غیر دل همه عالم سراب حرمان است
به غیر دل همه عالم سراب حرمان است ز کعبه روی به هر سو کنی بیابان است ز فکر رزق، جهان یک دل پریشان است…
صبح ازل این طرف بنا گوش ندارد
صبح ازل این طرف بنا گوش ندارد شام ابد این زلف سیه پوش ندارد در پله بینایی آشوب شناسان دریا خطر سینه پر جوش ندارد…
به صید شیر نر ای بی جگر چه کار ترا؟
به صید شیر نر ای بی جگر چه کار ترا؟ شکار او نشدن بس بود شکار ترا تو تا کناره نگیری ز خویش هیهات است…
شیوه های یوسف از اخوان دنیا می کشم
شیوه های یوسف از اخوان دنیا می کشم ناز یکرنگان ازین گلهای رعنا می کشم استخوان بختیان چرخ را سازد غبار آنچه من از بار…
به زیر چرخ دل شادمان نمی باشد
به زیر چرخ دل شادمان نمی باشد گل شکفته درین بوستان نمی باشد خروش سیل حوادث بلند می گوید که خواب امن درین خاکدان نمی…
شوق را صبر محال است عنانگیر شود
شوق را صبر محال است عنانگیر شود که شنیده است نیستان قفس شیر شود؟ از عنانگیری خاشاک چه پروا دارد؟ سیل را چون کشش بحر…
به دیده آب اگر از آفتاب می گردد
به دیده آب اگر از آفتاب می گردد دل از نظاره روی تو آب می گردد میی که چشم تو زان کاسه کاسه می نوشد…
شور شیرین سخنان در به هم آمیختن است
شور شیرین سخنان در به هم آمیختن است سرمه ناله زنجیر ز هم ریختن است امتحان کردن شمشیر به این خاک نهاد جرعه اول مینا…
به دنیای دنی بگذار جسم پای در گل را
به دنیای دنی بگذار جسم پای در گل را که نتوان راست گردانیدن این دیوار مایل را مده در عالم پرشور دامان رضا از کف…
شوخی که جلوه گاه بود دیده منش
شوخی که جلوه گاه بود دیده منش چون طفل اشک، روی توان دید درتنش هر چند نیست قتل مرا احتیاج حکم حکم بیاضیی گذرانده است…