به جوش آرد شراب شوق را رخسار گلگونش

به جوش آرد شراب شوق را رخسار گلگونش گریبان می درد خمیازه از لبهای میگونش اگر ذوق تماشای خودآن مغرور دریابد که می آرد دگر…

ادامه مطلب

مرگ را آماده شو هرگاه گردد مو سفید

مرگ را آماده شو هرگاه گردد مو سفید زندگی بر طاق نسیان نه چو شد ابرو سفید پرده پوشی چون شب تاریک، کار صبح نیست…

ادامه مطلب

به پیغام زبانی از دهان یار خرسندم

به پیغام زبانی از دهان یار خرسندم به حرف و صوت از آن لبهای شکر بارخرسندم کیم من تا خیال بوسه گرد خاطرم گردد به…

ادامه مطلب

مرا همیشه دل از وصل یار می شکند

مرا همیشه دل از وصل یار می شکند سبوی من به لب جویبار می شکند چه نسبت است به فرهاد جان سخت مرا که درد…

ادامه مطلب

به امید چه از تن غافلان را جان برون آید؟

به امید چه از تن غافلان را جان برون آید؟ به کشتن می رود چون خونی از زندان برون آید زمشرق می شود هر اختری…

ادامه مطلب

مرا ز دور تماشای خط یار بس است

مرا ز دور تماشای خط یار بس است که برگ عیش جنون، بویی از بهار بس است ز حسن، دعوی خون نیست شیوه عاشق که…

ادامه مطلب

بنده حسن خداداد شوم همچو کلیم

بنده حسن خداداد شوم همچو کلیم آتش داغ من از مجمره طور بود چاک در پرده زنبوری انگور افکند شیوه دختر رز نیست که مستور…

ادامه مطلب

مرا به میکده هر کس که راه بنماید

مرا به میکده هر کس که راه بنماید در بهشت به رویش خدای بگشاید بجز قلمرو مازندران کجا دیگر کلاه گوشه مینا به ابر می…

ادامه مطلب

بگیر جام هلالی ز رخ نقاب انداز

بگیر جام هلالی ز رخ نقاب انداز ز رعشه سنگ به مینای آفتاب انداز فریب حسن سبکسیر رنگ و بوی مخور محبت گل این باغ…

ادامه مطلب

مده ز دست چو گل دربهار ساغر عیش

مده ز دست چو گل دربهار ساغر عیش که از شکوفه بود در گذار، اختر عیش برات خوشدلی از روزگار کن تحصیل نبسته است به…

ادامه مطلب

بس که زند موج نور سرو روانش

بس که زند موج نور سرو روانش هاله ماه است طوق فاختگانش قطره اشکی به روی نامه سیاهی است چشمه حیوان ز انفعال دهانش خشک…

ادامه مطلب

مدام از عشق جوشی در دل بی کینه می باید

مدام از عشق جوشی در دل بی کینه می باید چو دریا مطرب عاشق درون سینه می باید زچشم بد نگه دارد سیاهی آب حیوان…

ادامه مطلب

بس که از رخسار او در پیچ و تاب است آفتاب

بس که از رخسار او در پیچ و تاب است آفتاب تشنه ابرست و جویای نقاب است آفتاب چون چراغ روز می میرد برای خامشی…

ادامه مطلب

محو دیدارم و دیدار نمی دانم چیست

محو دیدارم و دیدار نمی دانم چیست بی دل و دینم و دلدار نمی دانم چیست شبنمی نیست درین باغ به محرومی من که قماش…

ادامه مطلب

برگرفتی پرده از رخ گلستان آمد پدید

برگرفتی پرده از رخ گلستان آمد پدید آستین ناز افشاندی خزان آمد پدید خاکدان دهر مفلس بود از نقد مراد دستها بر هم زدی دریا…

ادامه مطلب

مجنون نظر به شوخی چشم غزال کرد

مجنون نظر به شوخی چشم غزال کرد یاد آمدش ز وحشت لیلی وحال کرد در روزگار حسن تو از خجلتی که داشت گل آب ورنگ…

ادامه مطلب

برق جلال، عین جمال است پیش ما

برق جلال، عین جمال است پیش ما داغ پلنگ، چشم غزال است پیش ما افتاده از شکستگی آن روی، رنگ ما رنگ شکسته، چهره آل…

ادامه مطلب

مباش ای رهنورد عشق نومید از تپیدن ها

مباش ای رهنورد عشق نومید از تپیدن ها که در آخر به جایی می رسد از خود رمیدن ها عنان نفس را بگذار چندی تا…

ادامه مطلب

برانگیزد غبار از مغز جان درد

برانگیزد غبار از مغز جان درد برآرد گرد از آب روان درد که می گیرد عیار صبرها را اگر گیرد کناری از میان درد تو…

ادامه مطلب

ماه در گردون نوردی چون دل آواره نیست

ماه در گردون نوردی چون دل آواره نیست در بساط آسمان این کوکب سیاره نیست از حجاب تن، دل رم کرده ما فارغ است دامن…

ادامه مطلب

بر سر بالین بی دردان گل احمر فشان

بر سر بالین بی دردان گل احمر فشان عاشقان را سوزن الماس در بستر فشان شکر این معنی که عمر جاودانی یافتی مشت آبی ای…

ادامه مطلب

ما نقل باده را ز لب جام کرده ایم

ما نقل باده را ز لب جام کرده ایم عادت به تلخکامی از ایام کرده ایم دانسته ایم بوسه زیاد از دهان ماست صلح از…

ادامه مطلب

بر دل خود هر که چون فرهاد کوه غم نهاد

بر دل خود هر که چون فرهاد کوه غم نهاد از سبکدستی بنای عشق را محکم نهاد از دل پرخون شکایت می تراود بی سخن…

ادامه مطلب

ما طالع جمعیت اسباب نداریم

ما طالع جمعیت اسباب نداریم روزی که هوا هست می ناب نداریم روی دل ما در حرم کعبه بود فرش در ظاهر اگر روی به…

ادامه مطلب

بده ساقی می گلگون که ایام بهار آمد

بده ساقی می گلگون که ایام بهار آمد عجب آبی جهان خشک را بر روی کار آمد مگر آن سرو سیم اندام عزم گلستان دارد؟…

ادامه مطلب

ما روی دل به هر کس و ناکس نمی کنیم

ما روی دل به هر کس و ناکس نمی کنیم چون شعله التفات به هر خس نمی کنیم خلق ملایم است قبای حریر ما ما…

ادامه مطلب

بپوش چشم ز عیب کسان، هنربین باش

بپوش چشم ز عیب کسان، هنربین باش بساز با خس و خار و همیشه گلچین باش ز سنگ خاره دم تیغ زود برگردد درین قلمرو…

ادامه مطلب

ما در شکست گوهر یکدانه خودیم

ما در شکست گوهر یکدانه خودیم سنگ ملامت دل دیوانه خودیم چون بلبل از ترانه خود مست می شویم ما غافلان به خواب ز افسانه…

ادامه مطلب

باریکتر چرا نشوم از میان دوست؟

باریکتر چرا نشوم از میان دوست؟ می بایدم گذشت ز تنگ دهان دوست هر کوچه کهکشانی و هر خانه مشرقی است از فیض آفتاب ثریا…

ادامه مطلب

ما پریشان حاصل خود را زمستی می کنیم

ما پریشان حاصل خود را زمستی می کنیم خرمن خود پاک ما از باد دستی می کنیم نیست ممکن خودشکن غالب نگردد برغنیم در شکست…

ادامه مطلب

باده بی لعل لب دلبر کشیدن مشکل است

باده بی لعل لب دلبر کشیدن مشکل است تلخی از دریای بی گوهر کشیدن مشکل است در حریم وصل، پاس شرم نتوان داشتن در بهاران…

ادامه مطلب

لفظ معنی شد، در آن تنگ دهن مأوا نیافت

لفظ معنی شد، در آن تنگ دهن مأوا نیافت خرده گل آب شد، در غنچه او جا نیافت خودنمایی شیوه ما نیست در راه طلب…

ادامه مطلب

با لباس عنبرین امروز جولان کرده ای

با لباس عنبرین امروز جولان کرده ای سرو را در جامه قمری خرامان کرده ای از دل شب پرده بر رخسار روز افکنده ای شعله…

ادامه مطلب

لشکر خط ملک حسنت را به هم خواهد زدن

لشکر خط ملک حسنت را به هم خواهد زدن صفحه رخساره ات را خط قلم خواهد زدن می شود همچشم ابرو عاقبت پشت لبت سبزه…

ادامه مطلب

با عشق او ز هر دو جهانیم پاکباز

با عشق او ز هر دو جهانیم پاکباز ما از دو خانه همچو کمانیم پاکباز از خاک منت گل بی خار می کشیم با آن…

ادامه مطلب

لب میگون تو خمار کند تقوی را

لب میگون تو خمار کند تقوی را چشم بیمار تو آرد به زمین عیسی را سرو بسیار به رعنایی خود می نازد جلوه ای سر…

ادامه مطلب

با زلف کار نیست رخ یار دیده را

با زلف کار نیست رخ یار دیده را ره می گزد چو مار، به منزل رسیده را بی حسن نیست خلوت آیینه مشربان معشوق در…

ادامه مطلب

لاله ها چشم غزالان می نماید در نظر

لاله ها چشم غزالان می نماید در نظر خارها صفهای مژگان می نماید در نظر هر غباری کز زمین خیزد در این آب و هوا…

ادامه مطلب

با خودی هرگز نگردد دل ز درد و غم جدا

با خودی هرگز نگردد دل ز درد و غم جدا هر که از خود شد جدا، شد از غم عالم جدا نان جو خور، در…

ادامه مطلب

گوهر فروز دیده بیدار خویش باش

گوهر فروز دیده بیدار خویش باش برق فنای خرمن پندار خویش باش پا از گلیم مرتبه خود مکن دراز چون نقطه پاشکسته پرگار خویش باش…

ادامه مطلب

آیینه دار روی تو شرم و حیا بس است

آیینه دار روی تو شرم و حیا بس است پهلونشین سرو تو بند قبا بس است خود را مزن بر آتش خونهای بیگناه دست ترا…

ادامه مطلب

گوش شو هر جا سخن را ساز نتوانی نمود

گوش شو هر جا سخن را ساز نتوانی نمود مهر بر لب زن دلی گرباز نتوانی نمود بر میاور سر ز جیب خامشی چون شمع…

ادامه مطلب

این سطرهای آه که هر جا نوشته ایم

این سطرهای آه که هر جا نوشته ایم از روی آن دو زلف چلیپا نوشته ایم بر زخم جوی شیر نمکها فشانده است سطری که…

ادامه مطلب

گلشن حسن از بهار عشق خرم می شود

گلشن حسن از بهار عشق خرم می شود اشک بلبل رنگ چون گرداند شبنم می شود پیش پا دیدن بلا گردان سنگ تفرقه است ایمن…

ادامه مطلب

ای هر ورق گل زتو آیینه دیگر

ای هر ورق گل زتو آیینه دیگر هرغنچه زاسرارتوگنجینه دیگر بی باده گلرنگ ،بود در نظرمن هر ابرسیاهی شب آدینه دیگر از سینه من گرچه…

ادامه مطلب

گل بی خار درین غمکده کم سبز شود

گل بی خار درین غمکده کم سبز شود دست در گردن هم شادی و غم سبز شود حاصل ما دل پاره است، چنین می باشد…

ادامه مطلب

ای فلکها ز فروغ رخ زیبای تو خوش

ای فلکها ز فروغ رخ زیبای تو خوش عالم خاک هم از سایه بالای تو خوش چه بهشتی تو که چون کنج لب و گوشه…

ادامه مطلب

گشاد دل به سخنهای آشنا بسته است

گشاد دل به سخنهای آشنا بسته است نشاط گل به سبکدستی صبا بسته است تو گم نگشته ای از خویشتن، چه می دانی که شمع…

ادامه مطلب

ای زلف و خط و خال تو از هم کشنده تر

ای زلف و خط و خال تو از هم کشنده تر مژگان ز چشم و چشم زابرو زننده تر ابرویی از کمان قضا راست خانه…

ادامه مطلب

گریه ابری است که از دامن دل می خیزد

گریه ابری است که از دامن دل می خیزد آه گردی است که از رفتن دل می خیزد دم جان بخش به هر تیره درونی…

ادامه مطلب