غزلیات – صائب تبریزی
خوش وقت گروهی که در اندیشه یارند
خوش وقت گروهی که در اندیشه یارند چون کعبه روان روی به دیوار ندارند در دامن یارند چو آیینه شب وروز هر چند گرفتار درین…
خوش آن کسان که دردل برآرزو بستند
خوش آن کسان که دردل برآرزو بستند به اشک تلخ ره لقمه بر گلو بستند به نقد جنت در بسته یافتند اینجا به روی خلق…
خواری از اغیار بهر یار می باید کشید
خواری از اغیار بهر یار می باید کشید ناز خورشید از در و دیوار می باید کشید از زمین شور، آب تلخ می آید برون…
خنده سوفار با دلگیری پیکان بود
خنده سوفار با دلگیری پیکان بود نیست ممکن آدمیزاد از دو سر خندان بود صحبت نیکان، خسیسان را دعای جوشن است ایمن است از سوختن…
خمار سوخت مرا ساقیا شراب رسان
خمار سوخت مرا ساقیا شراب رسان مرا به چشمه حیوان ازین سراب رسان گرت هواست که سیراب از محیط شوی به کام تشنه لبان فیض…
خط نارسته که در لعل لب جانان است
خط نارسته که در لعل لب جانان است همچو زهری است که در زیر نگین پنهان است خال مشکین تو از زلف دلاویزترست خط ریحان…
خط عذارتو خورشید رابه دام کشید
خط عذارتو خورشید رابه دام کشید ز هاله حلقه به گوش مه تمام کشید مشو به سرکشی از خصم زیردست ایمن که نرم نرم خط…
خط ز روی آتشین دلستان آمد پدید
خط ز روی آتشین دلستان آمد پدید از دل آتش بهار بی خزان آمد پدید از غبار خط یکی صد شد صفای عارضش یوسفستانی ز…
خط به گرد عارض دلدار دیدن مشکل است
خط به گرد عارض دلدار دیدن مشکل است دامن گل را به دست خار دیدن مشکل است گر چه چون دامان یوسف دامن گلهاست پاک…
خشم را روشندلان در حلم پنهان کرده اند
خشم را روشندلان در حلم پنهان کرده اند آتش سوزنده را بر خود گلستان کرده اند چشم خود جمعی که از رخسار نیکو بسته اند…
زده است شرم لبت مهر بردهان صدف
زده است شرم لبت مهر بردهان صدف گره چگونه شود باز از زبان صدف؟ ز حسرت گهر آبدار گفتارت گهر چو آب ،روان گردد ازدهان…
زخون خوردن اثرهای نمایان باز می ماند
زخون خوردن اثرهای نمایان باز می ماند ز آهو نافه، گفتار از سخن پرداز می ماند زیک هشیار بزم میکشان افسرده می گردد به اندک…
زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار
زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار کزکجی بیش است عیب راستی در تیرمار می زند ناخن به داغ عشق،سیر لاله زار شاخ وبرگی…
زجوش مغز مستان را به سردستار می رقصد
زجوش مغز مستان را به سردستار می رقصد که در دریای بی آرام کف ناچار می رقصد هلال عید باشد تیغ مشتاق شهادت را سر…
زبان برگ بود از ذکر خامش بوستانها را
زبان برگ بود از ذکر خامش بوستانها را نسیم نوبهاران کرد گویا این زبان ها را ز عقل کوته اندیش است سرگردانی مردم بیابان مرگ…
زان لب شیرین که در هر گوشه صد فرهاد داشت
زان لب شیرین که در هر گوشه صد فرهاد داشت بوسه ای برد از میان ساغر که صد فریاد داشت بعد ایامی که درهای اجابت…
زاده بد گهر از پاک گهر ممتازست
زاده بد گهر از پاک گهر ممتازست مگس سگ ز مگسهای دگر ممتازست نیست در عالم ایجاد تفاوت در نفس طوطی از زاغ به حرف…
ز نغمه تا خدا یک کوچه راه است
ز نغمه تا خدا یک کوچه راه است بر این حرف بلندم نی گواه است به حق از تنگنای نی رسیدم خوشا ملکی که اینش…
ز من شکیب به قدر دل فگار بجو
ز من شکیب به قدر دل فگار بجو به من دلی بنما بعد ازان قرار بجو مرا به مرگ ز کوی تو پای رفتن نیست…
ز گرمی نگهت آب در گهر سوزد
ز گرمی نگهت آب در گهر سوزد ز خنده نمکینت دل شکر سوزد شکر به کار مبر بیش ازین که از تب رشک به آن…
ز عشق رشته جانی که پیچ و تاب نخورد
ز عشق رشته جانی که پیچ و تاب نخورد ز چشمه گهر شاهوار آب نخورد منم که رنگ ندارم ز روی گلرنگش وگرنه لعل چه…
ز سینه ام نفس خوش برون نمی آید
ز سینه ام نفس خوش برون نمی آید نسیم خلد ز آتش برون نمی آید چه دیده است خدنگت ز سینه گرمم که از قلمرو…
ز زیر تیغ تغافل شکیب من جان برد
ز زیر تیغ تغافل شکیب من جان برد مرا به رنجش بیجا ز جای نتوان برد ز بوی پیرهن مصر بی دماغ شود صبا که…
ز راستی نبود خجلتی گشاده جبین را
ز راستی نبود خجلتی گشاده جبین را که نقش راست نسازد سیاه روی نگین را به پیچ و تاب کمر نیست رحم کوه سرین را…
ز درد و داغ محبت سرشته اند مرا
ز درد و داغ محبت سرشته اند مرا در آفتاب قیامت برشته اند مرا دل از مشاهده من کباب می گردد به آب چشم یتیمان…
ز خون شکفته شود چون شراب شیشه ما
ز خون شکفته شود چون شراب شیشه ما شکسته دل نشود ز انقلاب شیشه ما اگر شکنجه کنندش به آب تلخ، کند ز کیمیای قناعت…
ز خط سیه رخ چون لاله زار خود کردی
ز خط سیه رخ چون لاله زار خود کردی ستم به روز من و روزگار خود کردی همان ز ماه تمام تو نور می بارد…
ز خاک کوی تو پرواز مشکل است مرا
ز خاک کوی تو پرواز مشکل است مرا که از گرانی جان، کوه بر دل است مرا به صد امید به نخل تو کرده ام…
ز جوش عشق شود با قوام، شیره جانها
ز جوش عشق شود با قوام، شیره جانها ز عقل پا به رکاب سفر شوند روانها چرا ز عشق تو پیرانه سر جوان نشوم من؟…
ز بی عشقی بهار زندگی دامن کشید از من
ز بی عشقی بهار زندگی دامن کشید از من وگرنه همچو نخل طور آتش می چکید از من ز بی دردی دلم شد پاره ای…
ز بردباری من موج می شود لنگر
ز بردباری من موج می شود لنگر ز خاکساری من صدر آستان گردد فلک ز بار غم من به خاک بندد نقش زمین ز بال…
ز باده چشم تو ظالم رحیم می گردد
ز باده چشم تو ظالم رحیم می گردد اگر بخیل به مستی کریم می گردد به جد و جهد اگر گرگ گوسفند شود شریر هم…
ز آستین دست تو گر یک سحر آید بیرون
ز آستین دست تو گر یک سحر آید بیرون چون گل از دست تو بی خواست زر آید بیرون کف خاکستر از سوختگان پیدا نیست…
ریخت از رعشه خجلت به زمین ساغر خویش
ریخت از رعشه خجلت به زمین ساغر خویش ما و دریا چو نمودیم به هم گوهر خویش بس که چون آینه ترسیده ام از دیده…
روی تو سوخته است دل لاله زار را
روی تو سوخته است دل لاله زار را در غنچه کرده است حصاری بهار را برده است جستجوی تو آرامش از جهان از کبک پای…
روشناس اهل مشرب چون در میخانه باش
روشناس اهل مشرب چون در میخانه باش آشناتر با می از خط لب پیمانه باش دیده بانی رابه بلبل داد آخر باغبان چشم بدبینی ببند…
روزها گر نیست نم درجویبارم همچو شمع
روزها گر نیست نم درجویبارم همچو شمع در دل شبها رگ ابر بهارم همچو شمع خضر اگر خود را به آب زندگانی سبز داشت من…
روز روشن را شب تارست پنهان درلباس
روز روشن را شب تارست پنهان درلباس چهره گلرنگ دارد خط ریحان در لباس ماتم و سور جهان با یکدگر آمیخته است خنده ها چون…
رهن می ناب شد، جبه و دستار من
رهن می ناب شد، جبه و دستار من رفت به باد فنا، خرمن پندار من مطرب قانون عشق پرده دری ساز کرد شد کف دریای…
رگ جانها به دم تیغ عدم پیوسته است
رگ جانها به دم تیغ عدم پیوسته است زود بر باد رود هر چه به دم پیوسته است استواری طمع از عمر سبکسیر مدار کز…
رسیده است به معراج اوج پستی ما
رسیده است به معراج اوج پستی ما هزار پایه کم از نیستی است هستی ما به هر چه چشم گشادیم، عشق می بازیم گرفت روی…
رزق ما روشندلان چون مه ز پهلوی خودست
رزق ما روشندلان چون مه ز پهلوی خودست گر نمی در ساغر ما هست از جوی خودست دیده امیدش از خواب پریشان ایمن است هر…
رخسار جهانسوز تو بی پا و سرم کرد
رخسار جهانسوز تو بی پا و سرم کرد نظاره زلف تو پریشان نظرم کرد امید نجات من ازان زلف به خط بود سر زد خط…
رتبه خال تو مشک ناب ندارد
رتبه خال تو مشک ناب ندارد نقطه شک حسن انتخاب ندارد سینه بی داغ آب وتاب ندارد خانه بی روزن آفتاب ندارد فکر عمارت غبار…
راز دل را می توان دریافت از سیمای ما
راز دل را می توان دریافت از سیمای ما نشأه می تابد چو رنگ از پرده مینای ما قهرمان عدل چون پرسش کند روز حساب…
دیده ها را چهره گلرنگ گلشن می کند
دیده ها را چهره گلرنگ گلشن می کند روی آتشناک، شمع کشته روشن می کند بی حجابی بر فروغ حسن باد صرصرست شرم، خوبی را…
اگرچه هر گلی زین گلستان جای دگر دارد
اگرچه هر گلی زین گلستان جای دگر دارد بهم غلطیدن گلها تماشای دگر دارد زکوکو گفتن قمری چنین معلوم می گردد که نعل طوق در…
دیدنت باعث سرسبزی جان می گردد
دیدنت باعث سرسبزی جان می گردد پیر در سایه سرو تو جوان می گردد دیده مگشا به تماشا که درین عبرتگاه هر که پوشد نظر…
اگر نمی تپدم دل، ز آرمیدن نیست
اگر نمی تپدم دل، ز آرمیدن نیست که تنگنای جهان جای دل تپیدن نیست ز بی غمی نبود رنگ روی من بر جای ز ضعف،…
دوش بزم از شور ما یک سینه پرجوش بود
دوش بزم از شور ما یک سینه پرجوش بود تلخی می محو در گلبانگ نوشانوش بود نرگس مخمور خون عقل در پیمانه داشت جلوه مستانه…