غزلیات – صائب تبریزی
عجب دارم که یار این نابسامان را به یاد آرد
عجب دارم که یار این نابسامان را به یاد آرد چه افتاده است کس خواب پریشان را به یاد آرد؟ فراموشی زیاران لازم افتاده است…
بود به حفظ خدا دل قوی ضعیفان را
بود به حفظ خدا دل قوی ضعیفان را که سهم شیر نگهبان بود نیستان را وصال کعبه کسی را که در نظر باشد به چشم…
عاقبت این مرغ وحشی زین قفس خواهد شدن
عاقبت این مرغ وحشی زین قفس خواهد شدن با نواسنجان قدسی همنفس خواهد شدن پرتو خورشید را زنجیر کردن مشکل است از همان راهی که…
بهار می گذرد ساغر چو لاله بگیر
بهار می گذرد ساغر چو لاله بگیر هزار بوسه ز کنج لب پیاله بگیر ز نشأه پر طاوسی ار نداری رنگ به طاق ابروی قوس…
عاشق سلسله زلف گرهگیرم من
عاشق سلسله زلف گرهگیرم من روزگاری است که دیوانه زنجیرم من نکنم چشم به هر نقش سبکسیر سیاه محو یک نقش چو آیینه تصویرم من…
به یاد آتشین رخساره ای در انجمن رفتم
به یاد آتشین رخساره ای در انجمن رفتم به پای شمع افتادم چو اشک از خویشتن رفتم نشد قسمت کز آن آهوی وحشی نقش پا…
عارف ز نه سپهر چو صرصر کند گذار
عارف ز نه سپهر چو صرصر کند گذار چون برق ازین سیاهی لشکر کند گذار از پیچ و تاب جسم، مسیح از فلک گذشت باریک…
به هر کجا که خوری باده تن به خواب مده
به هر کجا که خوری باده تن به خواب مده بنای خانه ناموس را به آب مده ز خیره چشمی تردامنان ملاحظه کن کتان عصمت…
طمع بوسه از آن لعل شکر خا دارم
طمع بوسه از آن لعل شکر خا دارم خیر از خانه در بسته تمنا دارم چون قدح چشم به احسان صراحی است مرا روزی خود…
به نظر بازی از آن تنگ شکر ساخته ام
به نظر بازی از آن تنگ شکر ساخته ام به همین رشته ز دریای گهر ساخته ام زیر یک پیرهنم در همه جا با یوسف…
صیقل روح و طباشیر جگر مهتاب است
صیقل روح و طباشیر جگر مهتاب است جام شیری که برد دل ز شکر مهتاب است شمع بالین من خسته تب گرم من است شربت…
به مقدار بصیرت خاطر آگاه می لرزد
به مقدار بصیرت خاطر آگاه می لرزد که خورشید جهان افروز بیش از ماه می لرزد به نسبت می شود سر رشته پیوندها محکم که…
صفای حسن تو از خط به جای خویشتن است
صفای حسن تو از خط به جای خویشتن است درین غبار همان بر صفای خویشتن است هنوز می چکد از چهره تو آب حیات هنوز…
به گریه نقطه خال تو از نظر نرود
به گریه نقطه خال تو از نظر نرود که داغ لاله به خونابه جگر نرود ز چاه خوبی یوسف نمی شودخس پوش به بند حسن…
صحبت به حریفان سیه کار مدارید
صحبت به حریفان سیه کار مدارید بر روی سخن آینه تار مدارید ظاهر نشود در دل نادان اثر حرف در پیش نفس آینه تار مدارید…
به قتل هر که مایل آن دل بیباک می گردد
به قتل هر که مایل آن دل بیباک می گردد گریبان بر گلویش حلقه فتراک می گردد به خورشید درخشان می رسد چون قطره شبنم…
صبح شد ساقی بیا فکر من افتاده کن
صبح شد ساقی بیا فکر من افتاده کن از می چون آفتاب این سنگ را بیجاده کن آب و رنگی ده غبار آلودگان زهد را…
به عاشق صید عاشق میکند قد دلارایش
به عاشق صید عاشق میکند قد دلارایش ز طوق قمریان فتراک دارد سرو بالایش ز مستی گرچه نتواند گرفتن چشم او خودرا ندارد در گرفتن…
صائب ز طول بیش بود عرض راه تو
صائب ز طول بیش بود عرض راه تو از مستی این چنین که به هر سوی مایلی از درد و داغ عشق بود شور هر…
به شاهراه توکل بود سفر ما را
به شاهراه توکل بود سفر ما را یکی است توشه و زنار بر کمر ما را گذشته است ز سر آب هر کجا هستیم غم…
شیرازه جمعیت مستان خط جام است
شیرازه جمعیت مستان خط جام است آزاد بود هر که درین حلقه دام است گردون که ازو صبح امید همه شد شام از زلف گرهگیر…
به زلف او دلم از برق گوشواره رسید
به زلف او دلم از برق گوشواره رسید به داد من شب تاریک این ستاره رسید نمی رسد به زمین پای دل ز خوشحالی مگر…
شوق دل دیگر به آب تیغ مژگان تشنه است
شوق دل دیگر به آب تیغ مژگان تشنه است آتش خاکسترآلودم به دامان تشنه است چشمه سار خضر را زحمت مده ای باغبان خاک این…
به دور حسن تو با گلستان که پردازد؟
به دور حسن تو با گلستان که پردازد؟ به لاله و سمن و ارغون که پردازد؟ در آن چمن که سبیل است خون گل چون…
شود چون بیش نعمت، مایه تشویش می گردد
شود چون بیش نعمت، مایه تشویش می گردد که نوش بی حساب آهن ربای نیش می گردد درین بازار هر کس خود فروشی پیشه می…
به درد هر که برآید دوا نمی خواهد
به درد هر که برآید دوا نمی خواهد اگر ز پای درآید عصا نمی خواهد همیشه در دل تنگم شکستگان فرشند زمین مسجد من بوریا…
شنیدم دختر رز را ز محفل کرده ای بیرون
شنیدم دختر رز را ز محفل کرده ای بیرون به جان خود بگو جانا که از دل کرده ای بیرون؟ اگر در پرده فانوس، اگر…
به خدمت بنده از آزادمردان زود می گردد
به خدمت بنده از آزادمردان زود می گردد ایاز از حسن خدمت عاقبت محمود می گردد به عشق آویز، دل را از هوس گر پاک…
شکیب نیست ز معشوق، عشق سرکش را
شکیب نیست ز معشوق، عشق سرکش را که سوختن نبود اشتهای آتش را ز چوب گل من دیوانه را چه ترسانی؟ کسی به چوب نترسانده…
به حسن نقش از ان نقاش هر کس چشم برگیرد
به حسن نقش از ان نقاش هر کس چشم برگیرد چو خار رهگذر هر لحظه دامان دگر گیرد به کوشش نیست روزی، تن به قسمت…
مرو چون غافلان ای طالب منزل به خواب اینجا
مرو چون غافلان ای طالب منزل به خواب اینجا که نعل از ماه نو دارد در آتش آفتاب اینجا به پیچ وتاب کوته می شود…
به جای سبزه چو ایام زندگی بسر آید
به جای سبزه چو ایام زندگی بسر آید زبان مار ز خاک سخن گزیده بر آید عجب که طی شود این راه کز ستیزه طالع…
مردم هموار را از خاک برباید گرفت
مردم هموار را از خاک برباید گرفت رشت های بی گره را در گهر باید گرفت گر سرت چون آفتاب از قدر سایه بر فلک…
به بی برگی قناعت می کنم تا نوبهار آید
به بی برگی قناعت می کنم تا نوبهار آید به زخم خار دارم صبر تا گل در کنار آید گلی نشکفت بر رخسارم از میخانه…
مرا ناله از پرده دل برآید
مرا ناله از پرده دل برآید به نازی که لیلی ز محمل برآید درین باغ چون سرو آزادگان را به جای ثمر عقده دل برآید…
به اشک از اطلس افلاک داغ شام می شویم
به اشک از اطلس افلاک داغ شام می شویم به نور دل، سیاهی از رخ ایام می شویم ز خاموشی بهاری در دل خود چون…
مرا خرسندی از سامان دنیا محتشم دارد
مرا خرسندی از سامان دنیا محتشم دارد دل خرسند هر کس دارد از دنیا چه غم دارد؟ نمی گردد به خاطر هیچ کس را فکر…
بمیر تشنه، منه پای بر کناره چاه
بمیر تشنه، منه پای بر کناره چاه که خم کند قد استاده را نظاره چاه مجوی آب مروت ازین تهی چشمان که تشنگی نبرد از…
مرا امید نشاط از سپهر چون باشد
مرا امید نشاط از سپهر چون باشد که ماه عید در او نعل واژگون باشد چه خون که در دل نظارگی کند نگهش بیاض نرگس…
بغیر از دل مصاف عشق دیگر از که می آید؟
بغیر از دل مصاف عشق دیگر از که می آید؟ زدن بر قلب آتش چون سمندر از که می آید؟ به روی تازه زیر بار…
مدتی صبر چو زنجیر به زندان کردم
مدتی صبر چو زنجیر به زندان کردم تا نظر باز به روی مه کنعان کردم تا ز یاقوت لب او نظری دادم آب ریگ این…
بس که دارد ناتوانی ریشه در اعضای من
بس که دارد ناتوانی ریشه در اعضای من سایه همچون دام می پیچد به دست و پای من داغ حسرت جا ندارد در دل آزاده…
مخزن گوهر صدف از ته گزینی می شود
مخزن گوهر صدف از ته گزینی می شود کف سبک در بحر از بالانشینی می شود هر پر کاهی بود در دیده اش بال هما…
برون نیامده از خویشتن سفر نکنی
برون نیامده از خویشتن سفر نکنی ز خویش تا نبری راه عشق سرنکنی کنون که بال و پری هست مرغ جانت را چرا ز بیضه…
محراب نظرهاست کمانی که تو داری
محراب نظرهاست کمانی که تو داری شیرازه دلهاست میانی که تو داری چون سبزه زمین گیر کند آب روان را این قامت چون سرو روانی…
برگ عیش خویش را چون گل زهم پاشیده گیر
برگ عیش خویش را چون گل زهم پاشیده گیر این دکانی را که برخود چیده ای برچیده گیر می کند عریان چومرگ از کسوت هستی…
مجلس اغیار را از خنده گلریزان مکن
مجلس اغیار را از خنده گلریزان مکن چشم خونبار مرا همکاسه طوفان مکن چشم اگر کافر شود از کس متاع دل مگیر زلف اگر زنار…
بردار دل ز عالم خاکی، صفا طلب
بردار دل ز عالم خاکی، صفا طلب از تنگنای جسم برون آ، هوا طلب در جستجوی خانه در بسته است فیض از فکر یار غنچه…
مبادا دولت دنیا نصیب بد گهر گردد
مبادا دولت دنیا نصیب بد گهر گردد که تیغ از آبداری تشنه خون بیشتر گردد منه زاندازه بیرون پا، اگر آسودگی خواهی که خون فاسد…
بر من مریز اشک ترحم به زیر خاک
بر من مریز اشک ترحم به زیر خاک آن دانه نیستم که شوم گم به زیر خاک از دل به مرگ شورمحبت نمی رود جوش…