غزلیات – صائب تبریزی
حضور روی زمین در فتادگی باشد
حضور روی زمین در فتادگی باشد هدف نشانه تیر از ستادگی باشد به قدر ریزش ابرست بخشش دریا گهرفشانی دست از گشادگی باشد به قدر…
کی به ناخن از دل غمگین گره وا می شود؟
کی به ناخن از دل غمگین گره وا می شود؟ دست چون افتاد از کار این گره وا می شود بر گشاد دل بود موقوف…
حسن را پوشیده در خط چون عنبر کرده اند
حسن را پوشیده در خط چون عنبر کرده اند چشمه آیینه را خس پوش جوهر کرده اند خاکساران محبت را به چشم کم مبین گنجها…
کوری خود گر نبینند اهل دنیا دور نیست
کوری خود گر نبینند اهل دنیا دور نیست هیچ کوری در مقام و مسکن خود کور نیست رزق نور و نار را اینجا ز هم…
حسن بی پروا ز شور عندلیبان فارغ است
حسن بی پروا ز شور عندلیبان فارغ است غنچه این باغ، دل خوردن نمی داند که چیست ریخت خون کوهکن را تیشه از دهشت به…
کو بخت که در میکده با یار نشینم؟
کو بخت که در میکده با یار نشینم؟ در ماتم غمهای جگر خوار نشینم مانند حباب از دل می سر بدر آرم با نغمه به…
حرف عقبی که درین نشأه کنی تقریرش
حرف عقبی که درین نشأه کنی تقریرش همچو خوابی است که درخواب کنی تعبیرش عشق از پرده ناموس برون می آید این نه شمعی است…
که حال دردمندان پیش چشم یار می گوید؟
که حال دردمندان پیش چشم یار می گوید؟ که حرف مرگ بر بالین این بیمار می گوید؟ بیا بی پرده در گلزار تا دفتر بهم…
حدیث تلخ را جاهل شراب ناب می گیرد
حدیث تلخ را جاهل شراب ناب می گیرد نمک در دیده بیدرد رنگ خواب می گیرد یکی صد شد فروغ حسن گل از صحبت شبنم…
کم نیست جگرداری پیران ز جوانها
کم نیست جگرداری پیران ز جوانها کار دم شمشیر کند پشت کمان ها مفتاح نهانخانه اسرار، خموشی است تا چند بگردی چو زبان گرد دهان…
حاجت دام و کمندی نیست در تسخیر ما
حاجت دام و کمندی نیست در تسخیر ما گردش چشمی بود بس حلقه زنجیر ما ما خراب از آب شمشیر تغافل گشته ایم می توان…
کشد گر به صورت ز دل صد زبانه
کشد گر به صورت ز دل صد زبانه به معنی بود نور آتش یگانه مکن روی در قبله بی صدق نیت که رسوا کند تیر…
چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟
چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟ شور صد بزم بود در لب خاموش مرا می کشم تهمت سجاده تزویر از خلق گر…
کسی به ملک رضا خشمگین نمی باشد
کسی به ملک رضا خشمگین نمی باشد درین ریاض گل آتشین نمی باشد زخنده گل صبح این دقیقه روشن شد که عیش جزنفس واپسین نمی…
چون غنچه دست بر دل شیدا گذاشتیم
چون غنچه دست بر دل شیدا گذاشتیم گل را به باغبان خنک وا گذاشتیم تا چند چون سفینه توان بود تخته بند؟ موجی شدیم و…
کدامین روز بر حالم دل خارا نمی سوزد؟
کدامین روز بر حالم دل خارا نمی سوزد؟ ز اشک آتشینم دامن صحرا نمی سوزد کدامین روز اشک من به دریا روی می آرد؟ که…
چون شبنم روشن گهر با خار و گل یکرنگ شو
چون شبنم روشن گهر با خار و گل یکرنگ شو بگذار رعنایی ز سر بیزار از نیرنگ شو یکرنگی ظاهر بود دارالامان عافیت در حلقه…
کجا مایل به هر دل گردد ابرویی که من دانم؟
کجا مایل به هر دل گردد ابرویی که من دانم؟ که سر می پیچد از یوسف ترازویی که من دانم شمارد موج دریای سراب از…
چون ز باد آن زلف چون زنجیر بر هم می خورد
چون ز باد آن زلف چون زنجیر بر هم می خورد عشق را سر رشته تدبیر بر هم می خورد چشم او چون ناخن مژگان…
مست شد نقاش تا آن چشم جادو را کشید
مست شد نقاش تا آن چشم جادو را کشید طاقتش شد طاق تا آن طاق ابرو را کشید خامه مانی کز او آب طراوت می…
چون چراغ روز، با آن روشنایی آفتاب
چون چراغ روز، با آن روشنایی آفتاب هست با رویش خجل از خودنمایی آفتاب از خجالت مشرق پروین شود رخساره اش چهره گر با او…
هیچ جا از خوشی آثار نمانده است امروز
هیچ جا از خوشی آثار نمانده است امروز خیر در خانه خمار نمانده است امروز پرده خواب گرفته است جهان را چون ابر اثری از…
چون اثر نگذاشت ازمن غم ز غمخواری چه سود؟
چون اثر نگذاشت ازمن غم ز غمخواری چه سود؟ چون نماند از دل بجا چیزی ز دلداری چه سود؟ کوه طاقت برنمی آید به موج…
هنوز نرگس او مستی ازل دارد
هنوز نرگس او مستی ازل دارد هنوز ملک دل از غمزه اش خلل دارد ز چرب نرمی گفتار می توان دانست که خاتم لب او…
چو خط ز عارض آن فتنه جهان برخاست
چو خط ز عارض آن فتنه جهان برخاست ز سبزه موی بر اندام گلستان برخاست بنفشه از دل آتش برون نیامده است چسان ز روی…
همچو زنجیر به هم ناله ما پیوسته است
همچو زنجیر به هم ناله ما پیوسته است شور این سلسله تا روز جزا پیوسته است شرط همراهی ما بی خبران ترک خودی است هر…
چهره نوخط آن تازه جوان را دریاب
چهره نوخط آن تازه جوان را دریاب زیر ابر تنک آن برق عنان را دریاب پیش ازان دم که ز مقراض شود پا به رکاب…
هشیار را به مجلس مستان که می برد
هشیار را به مجلس مستان که می برد از بهر عیب خویش نگهبان که می برد چندین نگاه حسرت وخمیازه دریغ از زخم وداغ من…
چهره ات بال سمندر می کند آیینه را
چهره ات بال سمندر می کند آیینه را خنده ات دامان گوهر می کند آیینه را این شکوه حسن با خورشید عالمتاب نیست شوکت حسنت…
هزار بار درآیم اگر به خانه دوست
هزار بار درآیم اگر به خانه دوست به کوچه غلط اندازدم بهانه دوست چنین که شوق مرا بیقرار ساخته است عجب که دل بنشیند مرا…
چه غوطه ها که درین بحر پر خطر زده ام
چه غوطه ها که درین بحر پر خطر زده ام که سر چو رشته برون از دل گهر زده ام به تر دماغی من نیست…
هرکه گردید ز عبرت به تماشا قانع
هرکه گردید ز عبرت به تماشا قانع به کف پوچ شد از گوهر دریا قانع زود عاجز شود از دیدن یوسف، چشمی که به دیدار…
چه شکایت ز تو ای خانه برانداز کنم
چه شکایت ز تو ای خانه برانداز کنم هر چند انجام ندارد ز چه آغاز کنم؟ در نهانخانه غیب است کلید دل من این نه…
هرکه ادراک زلف و روی جانان را به هم
هرکه ادراک زلف و روی جانان را به هم دید با صبح وطن شام غریبان را به هم روزگاری بود با هم کفر و ایمان…
چه خوش باشد خط از رخسار جانان سر برون آرد
چه خوش باشد خط از رخسار جانان سر برون آرد از این آتش به جای دود ریحان سر برون آرد ندارد حاصلی سوز محبت را…
هر ناله کی به خلوت جانانه می رسد
هر ناله کی به خلوت جانانه می رسد آنجا کمند نعره مستانه می رسد دل را گناه نیست در افشای راز عشق بوی کباب زود…
چه باک دانه خال از گزند می دارد؟
چه باک دانه خال از گزند می دارد؟ ز چشم زخم چه پروا سپند می دارد؟ اگر ز ناله من آن طبیب خوشدل نیست چرا…
هر که رو تابد ز عاشق، خط مشکینش سزاست
هر که رو تابد ز عاشق، خط مشکینش سزاست گل که با بلبل نسازد دست گلچینش سزاست هر سری کز شور سودا نیست فانوس خیال…
چندان که خواب صبح بود بر جوان لذیذ
چندان که خواب صبح بود بر جوان لذیذ بیداری شب است به صاحبدلان لذیذ پیکان آبدار تو چون میوه بهشت گردیده است زخم مرا در…
هر که در راه طلب صادق بود واصل شود
هر که در راه طلب صادق بود واصل شود راههای راست آخر محو در منزل شود زردرویی در شراب بی خمار عشق نیست روز محشر…
چند در فکر سرا و غم منزل باشی؟
چند در فکر سرا و غم منزل باشی؟ گذرد قافله عمر و تو غافل باشی در سرانجام سفر باش و سبک کن خود را تو…
هر که چون بلبل درین گلشن اسیر رنگ و بوست
هر که چون بلبل درین گلشن اسیر رنگ و بوست از بهار زندگانی بهره او گفتگوست گر نخواهد میهمان دل شد آن یار عزیز آه…
چند بتوان خاک زد در چشم، عقل و هوش را؟
چند بتوان خاک زد در چشم، عقل و هوش را؟ یا رب انصافی بده آن خط بازیگوش را کار من با سرو بالایی است کز…
هر که آیینه به روشنگر ساغر ببرد
هر که آیینه به روشنگر ساغر ببرد رخی افروخته چون مهر به محشر ببرد سر درین وادی خونخوار گل پیشرس است غمزه او نه حریفی…
چنان که حسن ترا هیچ کس نمی داند
چنان که حسن ترا هیچ کس نمی داند ز عشق حال مرا هیچ کس نمی داند ترا ز اهل وفا هیچ کس نمی داند مرا…
هر کس ز قید تن دل روشن برآورد
هر کس ز قید تن دل روشن برآورد اخگر برون ز توده خاکستر آورد دست از طلب مکش که سمندر ز جذب عشق از بال…
چمن برید به مقراض رشک، سنبل خویش
چمن برید به مقراض رشک، سنبل خویش سرآمدی ز نکویان به زلف و کاکل خویش اگر چه هست لبت بی نیاز از پرسش بپرس حال…
هر غنچه زین چمن دل در خون نشانده ای است
هر غنچه زین چمن دل در خون نشانده ای است هر شاخ نرگسی نظر بازمانده ای است هر شاخ گل که فصل خزان جلوه می…
چشمم از خواب پریشان، چشمه پر سنبلی است
چشمم از خواب پریشان، چشمه پر سنبلی است از دل صد پاره هر مژگان من شاخ گلی است دردمندان ترا هر لخت دل، مه پاره…
هر زمان در شهر بند عقل، سور و ماتمی است
هر زمان در شهر بند عقل، سور و ماتمی است جز جهان عشق نبود گر جهان بی غمی است دیدن خلق است بیماری و وادیدست…