غزلیات – صائب تبریزی
سر عاشق زتن کی هر می کم زور بردارد؟
سر عاشق زتن کی هر می کم زور بردارد؟ که این خشت از سرخم باده منصور بردارد اگر برق تجلی گوشه ابرو نجنباند که از…
از غبار خط فزون شد روشنایی دیده را
از غبار خط فزون شد روشنایی دیده را توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را دیده یعقوب می خواهد نسیم پیرهن نیست هر نادیده لایق…
سر بر فلک ز همت والا کشیده ام
سر بر فلک ز همت والا کشیده ام تسبیح را ز دست ثریا کشیده ام هرگز نشد که بر سر حرف آورم ترا من کز…
از صحبت افسرده روانان به حذر باش
از صحبت افسرده روانان به حذر باش جویای جگر سوختگان همچو شرر باش بی درد و غم عشق، گرامی نشوددل از گرد یتیمی پی تعمیر…
سخن رنگ اثر از سینه افگار می گیرد
سخن رنگ اثر از سینه افگار می گیرد نسیم ساده دل بوی گل از گلزار می گیرد تماشای رخش در پرده می کردم، ندانستم که…
از شرم ناله ام که دل از کار می برد
از شرم ناله ام که دل از کار می برد بلبل به زیر پر سر منقار می برد هرکس که بی شراب رود برکنار کشت…
ستم به عهد تو از چرخ کس نشان ندهد
ستم به عهد تو از چرخ کس نشان ندهد که چشم شوخ تو فرصت به آسمان ندهد حریف توسن سرکش نمی توان گردید همان به…
از سعادت در دماغش بیضه پندار بود
از سعادت در دماغش بیضه پندار بود مغز مغرور هما را استخوان در کار بود عشق در هر دل که شمع بیقراری بر فروخت اولین…
سبکروان ز خم آسمان برآمده اند
سبکروان ز خم آسمان برآمده اند ز راستی چو خدنگ از کمان برآمده اند چگونه قامت خود زود زود راست کنند چو سبزه از نته…
از سر عشاق در زیر فلک سامان مخواه
از سر عشاق در زیر فلک سامان مخواه اختیار از گوی عاجز در خم چوگان مخواه از جهان بی وفا با تلخرویی صلح کن نقش…
سبز می گردد روان چون آب از ماندن مرا
سبز می گردد روان چون آب از ماندن مرا خضر نتواند به آب زندگی راندن مرا بس که دلسردم ز تار و پود هستی چون…
از زمین برخاستن چشم از زمین داران مدار
از زمین برخاستن چشم از زمین داران مدار راست گردیدن توقع زین گرانباران مدار حسن بیتاب است در اظهار راز عاشقان پرده پوشی چشم ازین…
ساقی قدحی از می اسرار مرا ده
ساقی قدحی از می اسرار مرا ده یک قطره ازان قلزم زخار مرا ده هر لحظه به جامی نتوان کرد دهن تلخ گر صاف و…
از ره مرو به جلوه ناپایدار عمر
از ره مرو به جلوه ناپایدار عمر کز موجه سراب بود پود و تار عمر فرصت نمی دهد که بشویم ز دیده خواب از بس…
ساده لوحان که می از خم به مدارا نوشند
ساده لوحان که می از خم به مدارا نوشند از بخیلی به قلم آب ز دریا نوشند پیش ما تشنه لبان چند مکیدن لب خود؟…
از دل سوخته اخگر به گریبان دارم
از دل سوخته اخگر به گریبان دارم سینه ای گرمتر از خاک شهیدان دارم ساده از نقش تمناست دل خرسندم عالمی امن تر از دیده…
زیر شمشیر حوادث پای بر جاییم ما
زیر شمشیر حوادث پای بر جاییم ما رو نمی تابیم از سیلاب، دریابیم ما پرده غفلت نمی گردد بصیرت را حجاب گر چه از پوشیده…
از داغ، روشنی جگر پاره پاره یافت
از داغ، روشنی جگر پاره پاره یافت جان این زمین سوخته از یک شراره یافت شد تازه داغ غیرت خونین دلان عشق تا لاله زین…
زهی ز اندیشه لعل تو پر خون جام فکرت ها
زهی ز اندیشه لعل تو پر خون جام فکرت ها ز خط عنبرینت پشت بر دیوار، حیرت ها دل عارف غبارآلوده کثرت نمی گردد نیندازد…
از خط گرفته آن مه تابان نمی شود
از خط گرفته آن مه تابان نمی شود این مور بار دست سلیمان نمی شود بر روی خویش تیغ چرا می کشی عبث این دل…
زنگ آیینه من صحبت بیدردان است
زنگ آیینه من صحبت بیدردان است نفس سوختگان مغز مرا ریحان است نعل پیران بود از قامت خم در آتش این کمانی است که چون…
از خسیسان چاره نبود مردم بگزیده را
از خسیسان چاره نبود مردم بگزیده را می شود گاهی به برگ کاه حاجت، دیده را نیک بیش از بد حجاب راه بینایان شود زحمت…
زمین از اشک پرشورم به طوفان می زند پهلو
زمین از اشک پرشورم به طوفان می زند پهلو ز آب گوهره ساحل به عمان می زند پهلو ندارد کوتهی در دلربایی زلف ازان عارض…
از حجاب عشق محرومم ز رخساری چنین
از حجاب عشق محرومم ز رخساری چنین دست خالی می روم بیرون ز گلزاری چنین سجده می آرند خورشید و مه و انجم ترا قسمت…
زلف کج تو سلسله جنبان آتش است
زلف کج تو سلسله جنبان آتش است هندو همیشه در پی سامان آتش است هر چشمه را به راهنمایی سپرده اند پروانه خضر چشمه حیوان…
از جام بیخودی کرد ساقی خداپرستم
از جام بیخودی کرد ساقی خداپرستم بودم ز بت پرستان تا از خودی نرستم راهی که راهزن زد یک چند امن باشد ایمن شدم ز…
کام از جهان دون به هوس می توان گرفت
کام از جهان دون به هوس می توان گرفت این شهد ریزه را به مگس می توان گرفت در عشق، فیض چاک گریبان غنچه را…
از تلخی می ساغر ما باک ندارد
از تلخی می ساغر ما باک ندارد این حوصله را هیچ کف خاک ندارد گردن مکش از تیغ که این خانه تاریک راهی به جز…
قلم ز بال سمندر کند مگرکاغذ
قلم ز بال سمندر کند مگرکاغذ که نیست در خور گفتار عشق هر کاغذ به ساده لوحی من روزگار می خندد که پیش برق حوادث…
از پیچ وتاب عمردرازم بسر رسید
از پیچ وتاب عمردرازم بسر رسید تا ریشه ام چو رشته به آب گهر رسید از بوی پیرهن گذرد آستین فشان در مغز هر که…
قرص خورشیدست اول لقمه مهمان صبح
قرص خورشیدست اول لقمه مهمان صبح چون توانم داد شرح نعمت الوان صبح؟ می توان اسباب مجلس را قیاس از شمع کرد آفتاب گرمرو شمعی…
از بلند و پست نبود چاره تا گرد رهی
از بلند و پست نبود چاره تا گرد رهی گرد هستی برفشان از خود اگر مرد رهی خاکساران می شوند آخر ز مطلب کامیاب دامنی…
قد ترا سرواعتدال ندارد
قد ترا سرواعتدال ندارد این خم وچم ابروی هلال ندارد رتبه درویش را به شاه چه نسبت دولت آزادگی زوال ندارد هیچ دلی نیست بی…
از بحر فیض قسمت دیگر به من رسید
از بحر فیض قسمت دیگر به من رسید بردند دیگران کف وعنبربه من رسید مهر قبول بر ورق من زد آسمان این داغ همچو لاله…
فلک یک حلقه چشم است اگر صاحب نظر باشی
فلک یک حلقه چشم است اگر صاحب نظر باشی تویی آن چشم را مردم اگر روشن گهر باشی به همت می توانی قطع کردن آسمان…
از آفتاب چاشنی صبح شد بلند
از آفتاب چاشنی صبح شد بلند عمر دوباره یافت ز راه گداز قند بگذار تا به داغ رهایی شود کباب صیدی که همچو تاب نپیچد…
فقیران را به چوب منع از درگاه خود راندن
فقیران را به چوب منع از درگاه خود راندن به شمع دولت بیدار باشد دامن افشاندن مگردان روی گرم از دوستان تا دولتی داری که…
اثر ز همت مستانه در شراب نماند
اثر ز همت مستانه در شراب نماند فغان که در گهر شاهوارآب نماند زبس که شیرمراکرداین ستمگر خون ز روزگار امیدم به انقلاب نماند منم…
فریاد که از کوتهی بخت ندارم
فریاد که از کوتهی بخت ندارم دستی که ترا تنگ در آغوش فشارم کو بخت رسایی که در آن صبح بناگوش دستی به دعا همچو…
آتش قافله ما دل روشن باشد
آتش قافله ما دل روشن باشد گرد ما سرمه بیداری رهزن باشد حسن هرجا که بود در نظر من باشد مهر را آینه از دیده…
فرح آباد من آنجاست که جانان آنجاست
فرح آباد من آنجاست که جانان آنجاست اشرف آنجاست که آن سرو خرامان آنجاست عیش ما نیست چو بلبل به بهاران موقوف هر کجا لاله…
آب گردد می گلرنگ ز رنگ آلش
آب گردد می گلرنگ ز رنگ آلش دیده آینه پرخون شود ازتمثالش شبنم از پرتو خورشید بلندی گیرد به فلک می رسد آن سر که…
فال وصال او دل رنجور می زند
فال وصال او دل رنجور می زند این شمع گشته بین که درسور می زند با شهپری که پرتو مهتاب برق اوست شوقم صلا به…
پیکان یار را به دل و جان نگاه دار
پیکان یار را به دل و جان نگاه دار تاممکن است عزت مهمان نگاه دار عینک به چشم هر که نهد شیشه دل شود ای…
غوطه در آتش زدم از آب حیوان سر زدم
غوطه در آتش زدم از آب حیوان سر زدم سنگ بر آیینه اقبال اسکندر زدم جز در دولتسرای دل درین عبرت سرا بانگ نومیدی برآمد…
پیش خط تازه آن سرو بستان بهشت
پیش خط تازه آن سرو بستان بهشت از سیه پیران بود در دیده ریحان بهشت هست زندان پر از وحشت به چشم عارفان پیش طاق…
غمی هر دم به دل از سینه صد چاک می ریزد
غمی هر دم به دل از سینه صد چاک می ریزد زسقف خانه درویش دایم خاک می ریزد سر گوهر به دامان صدف دیدم یقینم…
پیش ابر نوبهاران چون صدف لب وا کند
پیش ابر نوبهاران چون صدف لب وا کند شور غیرت زندگی را تلخ بر دریا کند زود عالم را کند زنگار در چشمش سیاه هر…
غم حریص ز دینار می شود افزون
غم حریص ز دینار می شود افزون ز گنج پیچ و خم مار می شود افزون جنون ز سنگ ملامت نمی کند پروا که شور…
پوست زندان است بر تن زاهد افسرده را
پوست زندان است بر تن زاهد افسرده را حاجت زندان دیگر نیست خون مرده را بر جراحت بخیه نتواند ره خوناب بست سود ندهد مهر…