غزلیات – صائب تبریزی
خوشا کسی که ز خود باخبر نمی باشد
خوشا کسی که ز خود باخبر نمی باشد که آه بی اثران بی اثر نمی باشد نمی شود دل بیتاب از خدا غافل ز قبله…
خوش کن از لاله رخان زلف پریشانی را
خوش کن از لاله رخان زلف پریشانی را از دل گرم برافروز شبستانی را گریه با سینه سوزان چه تواند کردن؟ نکند آبله سیراب، بیابانی…
خوش آن زمان که در آیی ز در شراب آلود
خوش آن زمان که در آیی ز در شراب آلود ز خواب نازگران همچو چشم خواب آلود چوشیشه خشک بود آب خضر در کامش کسی…
خوب است که بی رنج طلب کام برآید
خوب است که بی رنج طلب کام برآید آن کام چه ارزد که به ابرام برآید آتش نفسان گوش به تعظیم بگیرند هرجا که من…
خنده چون زان غنچه مستور می گردد بلند
خنده چون زان غنچه مستور می گردد بلند از جگرگاه بدخشان شور می گردد بلند دیگران را سرمه شب گرچه مهر خامشی است ناله ما…
خلوت آینه را طوطی غمازی هست
خلوت آینه را طوطی غمازی هست هر کجا روی نهادیم سخنسازی هست نیست مجنون وفادار مرا پای گریز ورنه چون زور جنون سلسله پردازی هست…
خط نرسته ازان لعل آتشین پیداست
خط نرسته ازان لعل آتشین پیداست ز لطف، زهر خط از زیر این نگین پیداست خبر ز نامه سربسته می دهد عنوان عتاب و ناز…
خط شبرنگ ز روی تو عیان خواهد شد
خط شبرنگ ز روی تو عیان خواهد شد علم زلف درین گرد نهان خواهد شد گرچه دست ستم زلف درازست، خطش چون شب قدر شفیع…
خط را گذار برلب آن سیمبر فتاد
خط را گذار برلب آن سیمبر فتاد سرسبز طوطیی که به تنگ شکر فتاد یاقوت را چو باده لعلی کند به جام این آتشی که…
خط به گرد آن لب چون نوش دیدن مشکل است
خط به گرد آن لب چون نوش دیدن مشکل است چشمه امید را خس پوش دیدن مشکل است سوخت در فصل خزان خاموشی بلبل مرا…
خضر اگر چاشنی تیغ شهادت می کرد
خضر اگر چاشنی تیغ شهادت می کرد ز آب حیوان به لب خشک قناعت می کرد کشتی حوصله طوفانی شبنم می شد گل اگر از…
زدوری بیش وصل دلبران جانکاه می باشد
زدوری بیش وصل دلبران جانکاه می باشد خطر در منزل اینجا بیشتر از راه می باشد سفیدیهای مو بی پرده سازد رو سیاهی را کلف…
زخود هر کس که بیرون رفت کی با همرهان سازد؟
زخود هر کس که بیرون رفت کی با همرهان سازد؟ که مسکن نیست بوی پیرهن با کاروان سازد ندارد پرده پوشی پای خواب آلود چون…
زخاطر ریشه غم دور ساغر بر نمی آرد
زخاطر ریشه غم دور ساغر بر نمی آرد که صیقل از دل آیینه جوهر بر نمی آرد خموشی پیشه کن تا دامن معنی به دست…
زپا عشاق را آن نرگس مستانه اندازد
زپا عشاق را آن نرگس مستانه اندازد زهی ساقی که عالم را به یک پیمانه اندازد نمی گیرد به دندان پشت دست خود سبکدستی که…
زبان چو پسته شود سبز در دهن بی تو
زبان چو پسته شود سبز در دهن بی تو گره چو نقطه شود رشته سخن بی تو نفس گسسته چو تیری که از کمان بجهد…
زان قامت بلند نظر باز نگذرد
زان قامت بلند نظر باز نگذرد زین سرو هیچ مرغ به پرواز نگذرد هنگامه سخن به سخن گرم می شود صاحب سخن ز چشم سخنسار…
ز یار لطف نهان خواستن فزون طلبی است
ز یار لطف نهان خواستن فزون طلبی است که دل زیاده برد خنده ای که زیر لبی است به احتیاط سخن در حضور خوبان کن…
ز ناقصان خرد من کمال می گیرد
ز ناقصان خرد من کمال می گیرد ز زنگ آینه من جمال می گیرد چه حالت است که دشمن اگر شود ملزم مرا ز شرم…
ز ملک و مال، دل بی نیاز ما سبک است
ز ملک و مال، دل بی نیاز ما سبک است به گل قرار نگیرد سفینه تا سبک است به جان و دل نتوان وصل آرزو…
ز کوی یار آسانی کی توان قطع نظر کردن؟
ز کوی یار آسانی کی توان قطع نظر کردن؟ که بیرون رفتن از دنیاست از کویش سفر کردن مشو غافل ز حال زیردستان در زبردستی…
ز عشق شد همه غم های بی شمار یکی
ز عشق شد همه غم های بی شمار یکی یکی هزار شد چون شود هزار یکی ز آشکار و نهانی که می رسد به نظر…
ز سیر باغ نگردد دل پریشان جمع
ز سیر باغ نگردد دل پریشان جمع که خویش را نکند آب در گلستان جمع مرابه غنچه درین باغ رشک می آید که بهر پاره…
ز زلف او دل عشاق را محابا نیست
ز زلف او دل عشاق را محابا نیست کبوتران حرم را ز دام پروا نیست مکن سپند مرا دور از حریم وصال که بیقراری من…
ز رخسار که گل را در جگر خارست می دانم
ز رخسار که گل را در جگر خارست می دانم نسیم صبح از بوی که بیمارست می دانم نبیند ماه ماه از شرم در آیینه…
ز درد و داغ چه پرواست دردپرور را؟
ز درد و داغ چه پرواست دردپرور را؟ که آب زندگی آتش بود سمندر را می شبانه به کیفیت صبوحی نیست چه نسبت است به…
ز خود برآ که نسیم بهار می آید
ز خود برآ که نسیم بهار می آید سبکروی ز سر کوه یار می آید ز بوی خون گل ولاله می توان دریافت که از…
ز خط سبز شد فیروزه ای لعل نگار ما
ز خط سبز شد فیروزه ای لعل نگار ما جواهر سرمه ای می خواست چشم اشکبار ما اگر چه بی صفا گردد ز گرد آیینه…
ز حال تشنه لبان خنجر ترا چه خبر؟
ز حال تشنه لبان خنجر ترا چه خبر؟ فرات را ز شهیدان کربلا چه خبر؟ تمام عمر به بیگانگان برآمده ای دل ترا ز سخنهای…
ز جوش نشأه به تنگ آمده است شیشه من
ز جوش نشأه به تنگ آمده است شیشه من ز زور باده به سنگ آمده است شیشه من ازان خورند به تلخی شراب ناب مرا…
ز بی ظرفی به روی گرم جانان برنمی آیم
ز بی ظرفی به روی گرم جانان برنمی آیم چو نخل موم با خورشید تابان برنمی آیم میان نغمه سنجان چمن آن عندلیبم من که…
ز برگریز، دل بی قرار ازان داری
ز برگریز، دل بی قرار ازان داری که غافلی ز بهاری که در خزان داری برآوری ز گریبان رستگاری سر اگر ز دامن شبها خط…
ز اکسیر قناعت خاک شکر می تواند شد
ز اکسیر قناعت خاک شکر می تواند شد زفیض سیر چشمی سنگ گوهر می تواند شد صدف گر لب برای قطره پیش ابر نگشاید زحفظ…
ز ابر تربیت روزگار نومیدم
ز ابر تربیت روزگار نومیدم چو تخم سوخته از نوبهار نومیدم ز وصل گل نبود خارپا چنان نومید که من ز وصل تو ای گلعذار…
رویت ز هاله حلقه کند نام ماه را
رویت ز هاله حلقه کند نام ماه را دلسرد از آفتاب کند صبحگاه را هر جلوه ای ز قد قیامت خرام تو از دل نفس…
روی تو اشک را ز چکیدن برآورد
روی تو اشک را ز چکیدن برآورد بوی تو وحش را ز رمیدن برآورد گر پرتو جمال تو برآسمان فتد چشم ستاره را ز پریدن…
روشن ز نور صدق بود جان صبحگاه
روشن ز نور صدق بود جان صبحگاه بی وجه نیست چهره خندان صبحگاه ز انجم سپهر زر همه شب جمع می کند بهر نیاز مقدم…
روزگاری شد ز چشم اعتبار افتاده ام
روزگاری شد ز چشم اعتبار افتاده ام چون نگاه آشنا از چشم یارافتاده ام دست رغبت کس نمی سازد به سوی من دراز چون گل…
رود چگونه به این ضعف کار من از پیش ؟
رود چگونه به این ضعف کار من از پیش ؟ که من به پای نسیم سحر روم ازخویش شود عیار بد ونیک در سفر ظاهر…
رو به هر صحرا که بااین شور چون مجنون کنم
رو به هر صحرا که بااین شور چون مجنون کنم پایکوبان کوه را در دامن هامون کنم خاکساری دست من کوتاه دارد ورنه من می…
رفو به چاک دل خسته هیچ کس نزده است
رفو به چاک دل خسته هیچ کس نزده است که قفل بر دهن بسته هیچ کس نزده است دل رمیده به تکلیف برنمی گردد صلا…
رسیدگی ز مطالب گذشتن است اینجا
رسیدگی ز مطالب گذشتن است اینجا به مدعا نرسیدن، رسیدن است اینجا خراب هر که شد، از سیل می شود ایمن علاج مرگ ز جان…
رخی به شبنم می همچو برگ لاله بده
رخی به شبنم می همچو برگ لاله بده دگر به هر که دلت می کشد پیاله بده نمی دهی قدح بی شمار اگر ساقی شمار…
رخ بهار ز ته جرعه توگلگون شد
رخ بهار ز ته جرعه توگلگون شد زدرد عشق تو رنگ خزان دگرگون شد زجوش حسن تو شد تنگ آنچنان گلزار که گل ز رخنه…
ربوده خواب مرا حسن بی مثال دگر
ربوده خواب مرا حسن بی مثال دگر گران چو خواب به چشمم بودخیال دگر زخشم وناز فزون می شود محبت من که هر جلال بود…
ذوق رسوایی مرا بیزار نام و ننگ کرد
ذوق رسوایی مرا بیزار نام و ننگ کرد لذت آوارگی بر من زمین را تنگ کرد نیست آسان سینه روشن کردن از گرد ملال صبح…
دیده ما گرز خون رنگین نباشد گومباش
دیده ما گرز خون رنگین نباشد گومباش حلقه بیرون در زرین نباشد گو مباش نیل چشم زخم باشد باده را جام سفال اهل دل را…
الفت به عاشقان سگ آن کو نمی کند
الفت به عاشقان سگ آن کو نمی کند وحشت رم از طبیعت آهو نمی کند از پاکدامنان نکند حسن اجتناب گل با صبا مضایقه در…
دیدن بی حاصلان بر آسمان باشد گران
دیدن بی حاصلان بر آسمان باشد گران نخل های بی ثمر بر باغبان باشد گران ما سبکروحان به امید شهادت زنده ایم پیش ما ذکر…
اگر می داشتم بال و پری پرواز می کردم
اگر می داشتم بال و پری پرواز می کردم درین بستانسرا دیوان محشر باز می کردم اگر می بود دامان شب زلفش به دست من…