غزلیات – صائب تبریزی
از دل بپرس نیک و بد هر سرشت را
از دل بپرس نیک و بد هر سرشت را آیینه است سنگ محک، خوب و زشت را بی چهره گشاده به دوزخ بدل کند دربسته…
زیر پای چرخ کجرفتار چون خوابد کسی؟
زیر پای چرخ کجرفتار چون خوابد کسی؟ در ره این سیل بی زنهار چون خوابد کسی؟ خواب مستی از در و دیوار می جوشد چو…
از خون جگر رنگ پذیرد سخن ما
از خون جگر رنگ پذیرد سخن ما برگی است خزان دیده سهیل از یمن ما محتاج به شمع مه و خورشید نباشد چون سینه روشن…
زهی به ساعد سیمین شکوفه ید بیضا
زهی به ساعد سیمین شکوفه ید بیضا نظر به نور جمال تو مهر دیده حربا به جستجوی تو چندان عنان گسسته دویدم که گشت صفحه…
از خط سبز نشد یک سر مو حسن تو کم
از خط سبز نشد یک سر مو حسن تو کم در ته زنگ ز شمشیر تو جوهر پیداست نبض سیلاب بهارست رگ ابر بهار عالم…
زمین نشسته به خاک سیاه از غم تو
زمین نشسته به خاک سیاه از غم تو کبودپوش بو آسمان ز ماتم تو ز اشتیاق تو خورشید داغ می سوزد چه محو لاله و…
از حلقه های آن زلف دل صاحب نظر شد
از حلقه های آن زلف دل صاحب نظر شد این مرغ چشم بسته از دام دیده ور شد حسنی که کامل افتاد ایجاد می کند…
زلفش به هر دو دست عنانم گرفته است
زلفش به هر دو دست عنانم گرفته است ابروی او به پشت کمانم گرفته است من چون هدف نمی روم از جای خویشتن پیکان او…
از چشم نیم مست تو با یک جهان شراب
از چشم نیم مست تو با یک جهان شراب ما صلح می کنیم به یک سرمه دان شراب! از خشکسال توبه کم کاسه می رسیم…
کجا از هر مقلد کار ارباب بیان آید؟
کجا از هر مقلد کار ارباب بیان آید؟ نیاید از ده انگشت آنچه تنها از زبان آید کند مغلوب شیطان را به همت نفس صاحبدل…
از تهیدستی ز بی برگان خجالت کار ماست
از تهیدستی ز بی برگان خجالت کار ماست سر به زیر انداختن چون بید مجنون بار ماست پیش ما جز بیخودی دیگر متاعی باب نیست…
کار ما از ساغر پرمی به سامان می شود
کار ما از ساغر پرمی به سامان می شود مجلس ما از گل ابری گلستان می شود ناخن الماس ازکارم سری بیرون نبرد مشکل من…
از ترشرویی ما خاک چه پروا دارد؟
از ترشرویی ما خاک چه پروا دارد؟ می اگر سرکه شود تاک چه پروا دارد؟ نشود زخم زبان گرمروان را مانع دامن برق ز خاشاک…
قطره ای از قلزم توحید باشد هر دلی
قطره ای از قلزم توحید باشد هر دلی دست رد بر هیچ مخلوقی منه گر واصلی گرد هستی در سفر دارد ترا چون گردباد هر…
از بیقراری دل اندوهگین خویش
از بیقراری دل اندوهگین خویش خجلت کشم همیشه ز پهلونشین خویش در وادیی که روبه قفا می روند خلق در قعر چاهم از نظر دوربین…
قرار گیر به دارالقرار درویشی
قرار گیر به دارالقرار درویشی که انقلاب ندارد دیار درویشی پیاده ای است زمین گیر، آفتاب بلند نظر به همت گردون سوار درویشی کند به…
از بس شدند زهره جبینان نهان به خاک
از بس شدند زهره جبینان نهان به خاک گردون نشست تا کمر کهکشان به خاک از آستان عشق غباری است نوبهار سر سبز آن که…
قبول خاطر از نظاره منظور می بارد
قبول خاطر از نظاره منظور می بارد به دل نزدیکی از روی نگاه دور می بارد اثر بگذار تا شمعی بدارد بر سر خاکت که…
از آه روز گردان شبهای تار خود را
از آه روز گردان شبهای تار خود را آیینه دو رو کن لیل و نهار خود را در ملک دل مگردان مطلق عنان هوس را…
فکنده ایم به امروز کار فردا را
فکنده ایم به امروز کار فردا را ازین حیات چه آسودگی بود ما را؟ نگاه دار سر رشته تا نگه دارند که می زنند به…
آرد به وجد سوختگان را نوای من
آرد به وجد سوختگان را نوای من مردافکن است باده مردآزمای من دلهای خامسوز چه داند که چون کباب خون می چکد ز ناله دردآشنای…
فغان که هستی ما خرج آشنایی شد
فغان که هستی ما خرج آشنایی شد بهار عمر به تاراج بینوایی شد چو وحشیی که گرفتار در قفس گردد تمام عمر در اندیشه رهایی…
آتشم در جگر از چهره گلرنگ زده است
آتشم در جگر از چهره گلرنگ زده است لب لعلش به کبابم نمک سنگ زده است شیشه ام می شکند در جگر از حرف درشت…
فروغ گوهر دل از سر زبان تابد
فروغ گوهر دل از سر زبان تابد صفای باغ ز رخسار باغبان تابد نمی توان به جگر داغ عشق پنهان کرد که نور این گهر…
آبرو رامی برد از چهره اظهار طمع
آبرو رامی برد از چهره اظهار طمع ابر آب روی مردان است گفتار طمع خواری روی زمین خاری است از دیوار او زرد رویی یک…
فتنه چشم تو چون ز خواب برآید
فتنه چشم تو چون ز خواب برآید از طرف مغرب آفتاب برآید دست دعای ملک دود ز دو جانب چون به بغل خانه رکاب برآید…
آب حیوان من نهان در ظلمت شب دیده ام
آب حیوان من نهان در ظلمت شب دیده ام نور بیداری همین در چشم کوکب دیده ام گر بگویم خواب شیرین تلخ بر مردم شود…
غیر حسرت رزق من زان حسن بی اندازه نیست
غیر حسرت رزق من زان حسن بی اندازه نیست فتح باب من ازین میخانه جز خمیازه نیست میکشان را روز باران می کند گردآوری جز…
پیش مستان از خرد بیگانه می باید شدن
پیش مستان از خرد بیگانه می باید شدن چون به طفلان می رسی دیوانه می باید شدن مدتی در خواب بی دردی به سر بردی،…
غنچه سان پر گل اگر خواهی دهان خویش را
غنچه سان پر گل اگر خواهی دهان خویش را پره قفل خموشی کن زبان خویش را کاروانگاه حوادث جای خواب امن نیست در ره سیل…
پیش چشمی که ز کان لعل برون آورده است
پیش چشمی که ز کان لعل برون آورده است می کند جلوه موج می احمررگ سنگ گر به تمکین گرانسنگ تو گویا گردد خامه گردد…
غم عالم به دل از دیده خونبار می آید
غم عالم به دل از دیده خونبار می آید به این گلشن خزان از رخنه دیوار می آید تسلی در دل آزرده عاشق نمی باشد…
پیچ وتاب خط برآن رخسار گلرنگ است بار
پیچ وتاب خط برآن رخسار گلرنگ است بار جلوه طوطی براین آیینه چون زنگ است بار هر که خود رایافت پهلو می کند خالی ز…
غفلت دل از شراب ناب افزون می شود
غفلت دل از شراب ناب افزون می شود ناروایی در متاع از آب افزون می شود می فزاید بر شتاب زندگی قد دوتا در ته…
پشتم از بار گنه بر یکدگر خواهد شکست
پشتم از بار گنه بر یکدگر خواهد شکست عاقبت این شاخ از جوش ثمر خواهد شکست می شوم صد پیرهن از مومیایی نرمتر گر چنین…
غبار آلود عصیان بس که شد جان هوسناکم
غبار آلود عصیان بس که شد جان هوسناکم سرشک شمع گردد مهره گل بر سر خاکم ز خواب نیستی در حشر از آن سربر نمی…
پرست دفتر افلاک از حساب غلط
پرست دفتر افلاک از حساب غلط بدار دست ز اصلاح این کتاب غلط نه انجم است، که هر کس به قدر دانش خود نهاده نقطه…
غارت صبر از دلم آن آتشین رو می کند
غارت صبر از دلم آن آتشین رو می کند گرمی خورشید گل را مفلس بو می کند چشم مجنون بس که از وحشی نگاهان پر…
پایندگی به زور میسر نمی شود
پایندگی به زور میسر نمی شود آب خضر نصیب سکندر نمی شود هر موج می کلید در باغ تازه ای است کیفیت شراب مکرر نمی…
عمل چون خالص افتد دل از ان پرنور می گردد
عمل چون خالص افتد دل از ان پرنور می گردد صفای شهد شمع خانه زنبور می گردد به عمر جاودان دل ره نبرد از زلف…
پاس اندوه دل تنگ نگه می دارد
پاس اندوه دل تنگ نگه می دارد شیشه ما طرف سنگ نگه می دارد در زمان دل دیوانه من هر طفلی چون فلاخن به بغل…
علم نصرت ما آه سحرگاهی ما
علم نصرت ما آه سحرگاهی ما مهر خاموشی ما چتر شهنشاهی ما ما ز بی برگ و نوایی خط پاکی داریم چه کند باد خزانی…
بیشتر شد حسرتم از خط آن محبوب خشک
بیشتر شد حسرتم از خط آن محبوب خشک می شود افزون غبار خاطر از مکتوب خشک در بهار خط که گلریزان ابر رحمت است تر…
عشقم هنوز جای به گلخن نداده است
عشقم هنوز جای به گلخن نداده است برقم هنوز بوسه به خرمن نداده است در زلف باد دست، عبث بسته ایم دل گوهر کسی به…
بیاض گردن او دست من ز کار برد
بیاض گردن او دست من ز کار برد بیاض خوش قلم از دست اختیار برد بجز خط تو کز او چشمها شود روشن که دیده…
عشق فارغبالم از اندیشه دنیا نمود
عشق فارغبالم از اندیشه دنیا نمود وقت آن کس خوش که شغل عشق را پیدا نمود حسن شوخ از پرده پوشی می شود بی پرده…
بی کشش نتوان برون از قید دنیا آمدن
بی کشش نتوان برون از قید دنیا آمدن بی رسن از چاه هیهات است بالا آمدن بی کمند جذبه خورشید عالمتاب عشق چون تواند شبنم…
عشق را دارالامانی چون دل دیوانه نیست
عشق را دارالامانی چون دل دیوانه نیست گنج را بر دل غبار از صحبت ویرانه نیست با گلستانی که ما را آشنایی داده اند راه…
بی زبانی پرده داری می کند راز مرا
بی زبانی پرده داری می کند راز مرا می دهد خاموشی من سرمه غماز مرا گر برون آید، به خون خود گواهی می دهد ناله…
عشق تا هست عنان را به هوس نتوان داد
عشق تا هست عنان را به هوس نتوان داد چون قلم نبض به دست همه کس نتوان داد ناله ای کز سر در دست شنیدن…