غزلیات – صائب تبریزی
نه همین آن سنگدل ما را فرامش کرده است
نه همین آن سنگدل ما را فرامش کرده است مستی دارد که دنیا را فرامش کرده است آنچنان کز نقشها آیینه باشد بی خبر دیده…
جای جام باده را تریاک نتواند گرفت
جای جام باده را تریاک نتواند گرفت خاک جای آب آتشناک نتواند گرفت کار مژگان نیست حفظ گریه بی اختیار پیش این سیلاب را خاشاک…
نه ز خط حلقه بر اطراف رخت بسته شده است
نه ز خط حلقه بر اطراف رخت بسته شده است که نظرها به تماشای تو پیوسته شده است از غبار خط شبرنگ دل آزرده مباش…
جان روشندل ز جسم مختصر باشد جدا
جان روشندل ز جسم مختصر باشد جدا در صدف از راه غلطانی گهر باشد جدا از فشردن غوطه در دریای وحدت می زند گر چه…
نه تنها از نشاط می لب جانانه می خندد
نه تنها از نشاط می لب جانانه می خندد که سر تا پای او چون شاخ گل مستانه می خندد چه پروا دارد از سنگ…
جامه زرین نگردد جمع با سیمین تنی
جامه زرین نگردد جمع با سیمین تنی یوسف از چه برنمی آید ز بی پیراهنی صبر چون بادام کن بر خشک مغزی های پوست جنگ…
نه از رحم است اگر نخجیر من بسمل نمی گردد
نه از رحم است اگر نخجیر من بسمل نمی گردد به خون من زبان خنجر قاتل نمی گردد مرا نتوان به ناز و سر گرانی…
تیغ ستم ببین چه به زلف ایاز کرد
تیغ ستم ببین چه به زلف ایاز کرد پا از گلیم خویش نبایددراز کرد پستان حنظلم به دهن تنگ شکرست نتوان به تلخروییم از شیر…
نمی بندد کمر هر کس کز او زنار برگردد
نمی بندد کمر هر کس کز او زنار برگردد مباد آن روز کز من روی زلف یار بر گردد زجان سیرست هر کس می نهد…
توبه از می در بهار نوجوانی مشکل است
توبه از می در بهار نوجوانی مشکل است تشنه بر گشتن ز آب زندگانی مشکل است سرمه ای آواز را چون صحبت ناجنس نیست بلبلان…
نمرده، عمر کسی جاودان نمی گردد
نمرده، عمر کسی جاودان نمی گردد خراب تا نشود این دکان نمی گردد چنان ز قید تعلق سبک بر آمده ام که از خمار سر…
تهی چشمان چه می دانند قدر روی نیکو را؟
تهی چشمان چه می دانند قدر روی نیکو را؟ نباشد جز گرانی بهره از یوسف ترازو را ز خواب بی خودی بیدار کن آن چشم…
نگاه آشنا در چشم او بیگانه می گردد
نگاه آشنا در چشم او بیگانه می گردد مسلمان کافر حربی درین بتخانه می گردد درین محفل خبر از نور وحدت عارفی دارد که بر…
تن پرستی زیر دست خاک می سازد مرا
تن پرستی زیر دست خاک می سازد مرا بی خودی تاج سر افلاک می سازد مرا در گره دایم نخواهد ماند کارم چون صدف شوخی…
نقش روی تو در آیینه جان صورت بست
نقش روی تو در آیینه جان صورت بست آنچه می خواستم از غیب همان صورت بست صحبت آینه و عکس بود پا به رکاب در…
تلخرو از هر نسیم سهل چون دریا مشو
تلخرو از هر نسیم سهل چون دریا مشو تیغ اگر چون موج بارد بر سرت از جا مشو آفت شهرت ندارد خلوت در انجمن بهر…
نفس سرکش بی ریاضت رهنما کی می شود؟
نفس سرکش بی ریاضت رهنما کی می شود؟ اژدها فرعون را در کف عصا کی می شود؟ فقر هیهات است گردد جمع با تن پروری…
ترم چون حباب از هوایی که دارم
ترم چون حباب از هوایی که دارم که می ریزد از هم بنایی که دارم امیدم به دست و پایی است، ورنه چه کار آید…
نعل در آتش گذارد روی گرمت بوس را
نعل در آتش گذارد روی گرمت بوس را زخمی دندان کند لعلت لب افسوس را ناله و افغان من از لنگر تمکین اوست بت ز…
ترا کسی که به گلگشت بوستان آرد
ترا کسی که به گلگشت بوستان آرد خط مسلمی باغ از خزان آرد خدا به آن لب جان بخش بخشد انصافی که بوسه ای ندهد…
نصیب اهل دل از چرخ بدگهر سنگ است
نصیب اهل دل از چرخ بدگهر سنگ است که رزق نخل برومند از ثمر سنگ است همان ز خنده من کوهسار پرشورست چو کبک دانه…
تر به اشک تلخ می سازم دماغ خویش را
تر به اشک تلخ می سازم دماغ خویش را زنده می دارم به خون دل چراغ خویش را از سیاهی شد جهان بر چشم داغ…
نسیم صبحدم از بوی یار خالی نیست
نسیم صبحدم از بوی یار خالی نیست ز بوی گل نفس نوبهار خالی نیست یکی است در نظر پاک، توتیا و غبار که هیچ گردی…
تا هست اثر ز عاشق شیدا تمام نیست
تا هست اثر ز عاشق شیدا تمام نیست ناگشته موج محو به دریا تمام نیست تا در سرست باد تعین حباب را پیوسته است اگر…
ندارد سرو این گلزار تاب شیون ای قمری
ندارد سرو این گلزار تاب شیون ای قمری بنه از سرمه طوق خامشی بر گردن ای قمری ترا سرحلقه عشاق اگر خوانند جا دارد که…
تا مرا در نظر آن حسن خداداد آمد
تا مرا در نظر آن حسن خداداد آمد هر سر موی مرا نام خدا یاد آمد چون دل از دامن صحرای جنون بردارم؟ که سرابم…
نخست دفتر هوش و خرد درآب انداز
نخست دفتر هوش و خرد درآب انداز دگر نگاه به آن چشم نیمخواب انداز چراغ رنگ به یک جلوه می شود خاموش محبت گل این…
تا کرد خانه از رخ او روشن آینه
تا کرد خانه از رخ او روشن آینه گیرد ز آفتاب به گل روزن آینه جوهر مکن خیال، که از بیم غمزه اش پوشیده است…
نبرده رعشه پیری ترا ز فرمان دست
نبرده رعشه پیری ترا ز فرمان دست ز هر چه از تو جدا می شود بیفشان دست اگر ز خرده جان چشم روشنی داری مدار…
تا سپهر کبود سیارست
تا سپهر کبود سیارست سینه آیینه دار زنگارست گوشه امن، سینه هدف است پله عافیت سر دارست سبزه در دست و پای افتاده است خار،…
ناله ما سینه چاک از سینه می آید برون
ناله ما سینه چاک از سینه می آید برون گوهر ما سفته از گنجینه می آید برون ناز او با من بود از دیده حیران…
تا رهنورد وادی سودا نمی شوی
تا رهنورد وادی سودا نمی شوی اخترشناس آبله پا نمی شوی تا برنخیزی از سر این تیره خاکدان سرو ریاض عالم بالا نمی شوی تا…
ناف سوز لاله داغ مشکسود آورده ام
ناف سوز لاله داغ مشکسود آورده ام چون کنم در خانه دل آنچه بود آورده ام از سفر می آیم و لخت جگر دارم به…
تا خط مشکین لب لعل ترا در بر کشید
تا خط مشکین لب لعل ترا در بر کشید موج بیتابی الف بر سینه کوثر کشید زنگ هستی از دل ما برد ذوق نیستی عود…
میزبانی که ز جان سیر کند مهمان را
میزبانی که ز جان سیر کند مهمان را چه ضرورست که آراسته سازد خوان را؟ کاش یک بار به سر منزل ما می آمد آن…
تا چند کشم درد سر از رهگذر دل
تا چند کشم درد سر از رهگذر دل کو عشق که فارغ شوم از دردسر دل بیم است که چون شهپر پروانه بسوزد نه پرده…
می کنم سیرگل از چاک گریبان قفس
می کنم سیرگل از چاک گریبان قفس نبض گلشن را به دست آورده ام ازخاروخس عندلیبی راکه ازگل با خیال گل خوش است هیچ باغ…
تا بی نشان کشم نفسی بر هوای خویش
تا بی نشان کشم نفسی بر هوای خویش چون گردباد محو کنم نقش پای خویش مستغنی از بهارم وآسوده ازخزان در دشت ساده دل بی…
می کشی چون با حریفان باده لایعقل مباش
می کشی چون با حریفان باده لایعقل مباش از خداچون غافلی باری ز خود غافل مباش دعوی خون را همین جا بانگاهی صلح کن روز…
تا به فکر گوشوار آن سیمبر افتاده است
تا به فکر گوشوار آن سیمبر افتاده است پیچ و تاب رشت در جان گهر افتاده است رشته سر در گم جان را به دست…
می فارغ از جهان مکرر کند ترا
می فارغ از جهان مکرر کند ترا در هر پیاله عالم دیگر کند ترا قانع به تلخ و شور جهان شو که این نوال ایمن…
تا آفتاب رایت گل آشکار شد
تا آفتاب رایت گل آشکار شد از توبه شکسته جهان لاله زار شد مغزی که بود مستند فرمانروای عقل پامال ترکتاز نسیم بهار شد رنگی…
می شود از اشک چشم عاشق دیوانه گرم
می شود از اشک چشم عاشق دیوانه گرم کز شراب تلخ گردد دیده پیمانه گرم برگ عیش ما بود چون لاله داغی از بهار می…
خرد از سر زجوش شعله سودا برون آمد
خرد از سر زجوش شعله سودا برون آمد جنون عشق موجی زد کف از دریا برون آمد به این وارونی طالع درین میخانه چون باشم؟…
می رود با قامت خم در پی دنیی هنوز
می رود با قامت خم در پی دنیی هنوز با چنین محراب، داری پشت برعقبی هنوز برده است از راه، صبح کاذب دعوی ترا غافلی…
خجل ز کوشش تدبیر بایدم بودن
خجل ز کوشش تدبیر بایدم بودن اسیر پنجه تقدیر بایدم بودن شکست جوهر دل را زیاده می سازد چرا ز حاده دلگیر بایدم بودن؟ ز…
می توان گرد خط از آینه حسن زدود
می توان گرد خط از آینه حسن زدود از گهر گرد یتیمی اگر آسان خیزد لعل چون لاله به دور لب رنگین سخنت داغدار از…
خامش نمی شوم چو جرس بادهان خشک
خامش نمی شوم چو جرس بادهان خشک دارم هزار نغمه تربازبان خشک از سایه ام اگر چه به دولت رسند خلق باشد نصیب من چو…
می برد خواهی نخواهی دل زمردم خط یار
می برد خواهی نخواهی دل زمردم خط یار چشم بندی می کند در بردن دل این غبار زود در دل جای خود رانوخطان وامی کنند…
خال را در زیر زلف آن پری پیکر ببین
خال را در زیر زلف آن پری پیکر ببین گر ندیدی دانه از دام گیراتر ببین می گدازد نور را در چشم حسن بی نقاب…