غزلیات – صائب تبریزی
به هر فسرده لب خشک وچشم تر ندهند
به هر فسرده لب خشک وچشم تر ندهند قبول داغ محبت به هر جگر ندهند به گوشمال ستم سر ز حکم عشق مپیچ که هیچ…
طلایی شد چمن ساقی بگردان جام زرین را
طلایی شد چمن ساقی بگردان جام زرین را بکش بر روی اوراق خزان دست نگارین را سر زلفی که در دنبال دارد خط معزولی کم…
به نگاهی دل خون گشته ما را دریاب
به نگاهی دل خون گشته ما را دریاب به چراغی سر خاک شهدا را دریاب می رسد زود به سر عمر نفس سوختگان لاله دامن…
طاقت کجاست روی عرقناک دیده را؟
طاقت کجاست روی عرقناک دیده را؟ آرام نیست کشتی طوفان رسیده را شبنم ز باغبان نکشد منت وصال معشوق در کنار بود پاک دیده را…
به مستی بی طلب بوس از دهان یار می ریزد
به مستی بی طلب بوس از دهان یار می ریزد ثمر چون پخته گردد خودبخود از بار می ریزد حدیث تلخ بیخود از دهان یار…
صرف بیکاری مگردان روزگار خویش را
صرف بیکاری مگردان روزگار خویش را پرده روی توکل ساز، کار خویش را زاد همراهان درین وادی نمی آید به کار پر کن از لخت…
به گرد گریه من ابر درفشان نرسد
به گرد گریه من ابر درفشان نرسد به آه حسرت من برق خوش عنان نرسد مجردان چو مسیح از علایق آزادند کمند رشته مریم به…
صبر هر چند به دل رنگ حضر می ریزد
صبر هر چند به دل رنگ حضر می ریزد شوق از خانه برون رخت سفر می ریزد صدف از تشنه لبی مشرق تبخال شده است…
به قامت سرو را از قد کشیدن باز می دارد
به قامت سرو را از قد کشیدن باز می دارد به عارض رنگ گل را از پریدن باز می دارد من این رخسار حیرت آفرین…
صبح شد برخیز مطرب گوشمال ساز ده
صبح شد برخیز مطرب گوشمال ساز ده عیشهای شب پریشان گشته را آواز ده هیچ ساز از دلنوازی نیست سیر آهنگتر چنگ را بگذار، قانون…
به ظاهر نیست عشق را اگر بر دست و پا بندی
به ظاهر نیست عشق را اگر بر دست و پا بندی به هر مو دارد از پاس وفاداری جدا بندی چنان دلبستگی دارم به اسباب…
صائب این بار به صد دست نگه خواهم داشت
صائب این بار به صد دست نگه خواهم داشت دل مجروح اگر جان ز عتابش ببرد چشم شوخ تو محال است که خوابش ببرد مگر…
به سرمگی سوی آن خاک پا نمی بینم
به سرمگی سوی آن خاک پا نمی بینم به چشم کم طرف توتیا نمی بینم چه لازم است که خود را سبک کنم چون کاه…
شوقم از نامه به وصل تو فزونتر گردید
شوقم از نامه به وصل تو فزونتر گردید نامه بر آتش من دامن دیگر گردید از بهار چمن افروز بود برگ گلی آنچه از حسن…
به زلف سنبل وخط بنفشه کی پیچم
به زلف سنبل وخط بنفشه کی پیچم مرا که ذوق پریشانی دماغ نماند چه سیل بود که از کوهسار حادثه ریخت که در فضای زمین…
شوق اگر شهپر شود پروا نمی دارد کسی
شوق اگر شهپر شود پروا نمی دارد کسی همچو موج اندیشه از دریا نمی دارد کسی مریم خاموش عیسی را به گفتار آورد با لب…
به دور خط زشرم آن لعل جان پرور برون آمد
به دور خط زشرم آن لعل جان پرور برون آمد زجذب طوطیان از بند نی، شکر برون آمد زخط عالم سیه شد در نظر آن…
شود چو غنچه سخن پیشه، شیشه شیشه شراب است
شود چو غنچه سخن پیشه، شیشه شیشه شراب است چو دل تنک شد از اندیشه، شیشه شیشه شراب است ز کاوش جگر فکر، دست باز…
به درد و داغ توان گشت کامیاب سخن
به درد و داغ توان گشت کامیاب سخن به قدر گریه و آه است آب و تاب سخن زبان خامه به بانگ بلند می گوید…
شهپر پروانه ما را جلا در آتش است
شهپر پروانه ما را جلا در آتش است صیقل آیینه تاریک ما در آتش است گرم رفتاران نمی بینند زیر پای خویش گر به آب…
به خط است این نمایان گشته از طرف بناگوشش
به خط است این نمایان گشته از طرف بناگوشش که شد گرد یتیمی سایه افکن درگوشش ز طبل باز گشت حشر هوشش برنمی گردد می…
شکوه عشق را گردون گردان برنمی دارد
شکوه عشق را گردون گردان برنمی دارد که هر موری زجا تخت سلیمان برنمی دارد دل صد چاک را کردم نثار او، ندانستم که بار…
به حرف پوچ مرا عمر شد تباه تمام
به حرف پوچ مرا عمر شد تباه تمام فغان که خرمن من گشت خرج آه تمام فریفت طبع شریف مرا جهان خسیس پریدنم چو نظر…
مرو بیرون ز عشرتخانه دل
مرو بیرون ز عشرتخانه دل که می می جوشد از پیمانه دل شراب و شاهد و ساقی و مطرب برون آرد ز خود میخانه دل…
به جان دشوار ازان باشد گرانی از جهان بردن
به جان دشوار ازان باشد گرانی از جهان بردن که گرد راه می باید به رسم ارمغان بردن دل روشن نمی باید به بزم زاهدان…
مردم بیدرد را دل از شکستن ایمن است
مردم بیدرد را دل از شکستن ایمن است گوشه این فرد باطل از شکستن ایمن است با دل آگاه دارد کار عشق سنگدل بیشتر دلهای…
به آیین تمام از خم شراب صاف می آید
به آیین تمام از خم شراب صاف می آید عجب فوج پریزادی زکوه قاف می آید! اگر از پرده شب ظلمت غفلت هوا گیرد زخط…
مرا که بستگی قفل از کلید بود
مرا که بستگی قفل از کلید بود دگر چه دل نگرانی به ماه عید بود نه دل نه بوسه نه دشنام می دهد لب او…
به اعتبار جهان هیچ کار نیست مرا
به اعتبار جهان هیچ کار نیست مرا دماغ دشمنی روزگار نیست مرا چو تخم سوخته خاکسترست حاصل من امید تربیت از نوبهار نیست مرا به…
مرا ز پیر خرابات نکته ای یادست
مرا ز پیر خرابات نکته ای یادست که غیر عالم آب آنچه هست بر بادست گنه به ارث رسیده است از پدر ما را خطا…
بلند نام نگردد کسی که در وطن است
بلند نام نگردد کسی که در وطن است ز نقش ساده بود تا عقیق در یمن است اگر چه دارد خسرو طلای دست افشار تصرف…
مرا آن روز از آیینه دل زنگ برخیزد
مرا آن روز از آیینه دل زنگ برخیزد که از پیش نظر گردون مینارنگ برخیزد چراغ بیکسان از عالم بالا شود روشن نظر بر ابر…
بغیر از خامه کز بیطاقتی گرد سخن گردد
بغیر از خامه کز بیطاقتی گرد سخن گردد کجا گرد سر پروانه شمع انجمن گردد؟ مرا نظاره رخسار او مهر خموشی شد چه حرف است…
مدان از بی نیازی طبع من گر سرکش افتاده
مدان از بی نیازی طبع من گر سرکش افتاده که از بی روغنی ها در چراغم آتش افتاده نهان در پرده تزویر دارد درد ناکامی…
بس که دارد گرد کلفت چهره احوال من
بس که دارد گرد کلفت چهره احوال من روی می مالد به خاک آیینه را تمثال من بلبل من از حریم بیضه تا آمد برون…
محو شد نور خرد تا شد مرا سودا بلند
محو شد نور خرد تا شد مرا سودا بلند روزها کوتاه گردد چون شود شبها بلند چشم ارباب کرم در جستجوی سایل است ز انتظار…
بزم عالم ز دل خون شده ما گرم است
بزم عالم ز دل خون شده ما گرم است مجلس عیش به یک شیشه صهبا گرم است که گذشته است ازی بادیه دیگر، کامروز می…
محابا نیست از برق حوادث خوشه چینان را
محابا نیست از برق حوادث خوشه چینان را نمی گیرد گریبان شحنه کوته آستینان را بهار ساده لوحی خار را گلزار می سازد خطر از…
برگ عیش چمن ای غنچه دهان اینهمه نیست
برگ عیش چمن ای غنچه دهان اینهمه نیست دولت ابر بهار گذران اینهمه نیست چه بساط است به خود چیده ای، ای خرمن گل؟ وسعت…
متصل گردد فلک را بر یک آیین آسیا
متصل گردد فلک را بر یک آیین آسیا از شکست دل نگردد سیر هیچ این آسیا می شود از دل شکستن تیزتر دندان او حیرتی…
برد شبنم را برون از باغ، چشم روشنی
برد شبنم را برون از باغ، چشم روشنی با دل روشن تو محو آب و رنگ گلشنی طور از برق تجلی شهر پرواز یافت از…
مباد از باده آن لبهای خون آشام تر گردد
مباد از باده آن لبهای خون آشام تر گردد که تیغ از آبداری تشنه خون بیشتر گردد زناز و سرگرانی آنقدر خون در دل من…
بر مردم زمانه چه رحمت کند، کسی؟
بر مردم زمانه چه رحمت کند، کسی؟ با بی مروتان چه مروت کند کسی؟ گرداب را به گردش خود اختیار نیست از گردش فلک چه…
مادام را ز دانه صیاد دیده ایم
مادام را ز دانه صیاد دیده ایم در صلب بیضه جوهر فولاد دیده ایم کفران نعمت است شکایت ز نیستی آنها که ما ز عالم…
بر ز نخدان تو هرکس که نگاه اندازد
بر ز نخدان تو هرکس که نگاه اندازد گر بود خضر، دل خویش به چاه اندازد گرد بر دامن دریای کرم ننشیند ابر اگر سایه…
ما گر چه در بلندی فطرت یگانه ایم
ما گر چه در بلندی فطرت یگانه ایم صد پله خاکسارتر از آستانه ایم دیدیم اگر چه سنگ در او بارها گداخت ما غافل از…
بر دل بی آرزو زندان تن صحرا بود
بر دل بی آرزو زندان تن صحرا بود چشمه سوزن به تار بی گره دریا بود بر ندارد دانه در زیر زمین چشم از سحاب…
ما ز فیض بیخودی از خودپرستی رسته ایم
ما ز فیض بیخودی از خودپرستی رسته ایم قطره خود را به دریای بقا پیوسته ایم سیل ما از خاکمال کوه و صحرا فارغ است…
بحر هر چند به بر همچو حبابم دارد
بحر هر چند به بر همچو حبابم دارد شوق سرگشته تر از موج سرابم دارد می شود کوتهی راه ز تعجیل دراز دور ازان کعبه…
ما دماغ خشک را از باده گلشن کرده ایم
ما دماغ خشک را از باده گلشن کرده ایم بارها این شمع را از آب روشن کرده ایم هرکه رادیدیم دارد حاصلی از عمر و…