غزلیات – صائب تبریزی
کجاست باده که ناموس را به آب دهم
کجاست باده که ناموس را به آب دهم وداع هوش کنم، عقل را جواب دهم من از نسیم چمن بیخودم چو شبنم گل مگر پیاله…
چون ز دنیا نعمت الوان هوس باشد مرا؟
چون ز دنیا نعمت الوان هوس باشد مرا؟ خون دل چندان نمی یابم که بس باشد مرا مد آهم، سرکشی با خویشتن آورده ام نیستم…
کجا تدبیر پیران کهنسال از جوان خیزد؟
کجا تدبیر پیران کهنسال از جوان خیزد؟ نیاید از دم تیغ آنچه از پشت کمان خیزد به زور عجز، تمکین بزرگی برنمی آید به اندک…
چون حرف شکوه برق ز تیغ زبان زند
چون حرف شکوه برق ز تیغ زبان زند تبخاله قفل خامشیم بر دهان زند دیگر چو تیر قد نکند راست در مصاف آن را که…
هیچ کس غیر تو در پرده بینایی نیست
هیچ کس غیر تو در پرده بینایی نیست حسن مستور ترا جز تو تماشایی نیست مشرق و مغربش از رخنه دل باشد و بس همچو…
چون به یاد شرم می افتم در اثنای نگاه
چون به یاد شرم می افتم در اثنای نگاه می زند غیرت ز مژگان تیشه بر پای نگاه تخته مشق خط شبرنگ یارب چون شود…
همین نه فاخته در سر هوای او دارد
همین نه فاخته در سر هوای او دارد به هر که بنگری این طوق در گلو دارد کسی که سر به دو عالم فرو نمی…
چو شانه مهر به لب با دو صد زبان زده ام
چو شانه مهر به لب با دو صد زبان زده ام که دست در کمر زلف دلستان زده ام درین بساط من آن سیل خانه…
همیشه دیده سوزن ازان به دنبال است
همیشه دیده سوزن ازان به دنبال است که قبله نظرش رشته های آمال است به خرمن دگران هر که می پرد چشمش هزار رخنه فزون…
چو آید از چمن آن یوسف گل پیرهن بیرون
چو آید از چمن آن یوسف گل پیرهن بیرون گل از دنبالش آید چون زلیخا از چمن بیرون به دشواری نفس جایی که آید زان…
هلال سیل فنایند خانه پردازان
هلال سیل فنایند خانه پردازان به آب و گل نکنند التفات خودسازان صبور باش به ناسازگاری ایام که خار پیرهن عالمند ناسازان درین نشیمن خاکی…
چهره از عشق جوانان ارغوانی کرده ایم
چهره از عشق جوانان ارغوانی کرده ایم شوخ چشمی بین که در پیری جوانی کرده ایم کس زبان چشم خوبان را نمی داند چو ما…
هزار نقش مخالف به کار ما کردند
هزار نقش مخالف به کار ما کردند چها به آینه بی غبار ما کردند به این بهانه که خاری برآورند از دل هزار زخم نمایان…
چه گل از خودآن مرده دل چیده باشد
چه گل از خودآن مرده دل چیده باشد که زخمی به درویش نخندیده باشد تواند به مجنون کسی کرد کاوش که پیشانی شیرخاریده باشد کسی…
هرکه زین گلشن لبی خندانتر از گل بایدش
هرکه زین گلشن لبی خندانتر از گل بایدش خاطری فارغ ز عالم چون توکل بایدش پیش تیغ آسمان هرکس نیندازد سپر جوشن داودی صبر و…
چه ضرورست که آلوده تعمیر شوم؟
چه ضرورست که آلوده تعمیر شوم؟ در ره سیل چه افتاده زمین گیر شوم؟ خاک در دیده همت نتوان زد، ورنه می توانم که چو…
هرکجا پرتو جانانه ما می افتد
هرکجا پرتو جانانه ما می افتد برق در خرمن پروانه ما می افتد از تن غرقه به خون کان بدخشان شده ایم سنگ اطفال به…
چه خیال است که دیوانه و شیدا نشویم؟
چه خیال است که دیوانه و شیدا نشویم؟ بوی مشکیم، محال است که رسوا نشویم عشق ما را پی کاری به جهان آورده است ادب…
هر نفس تازه گلی زیب کنارست مرا
هر نفس تازه گلی زیب کنارست مرا دایم از جوش سخن، جوش بهارست مرا کمر وحدت من نیست به جز حلقه فکر چون سر غنچه…
چه پروا از عتاب و ناز عشاق بلاجو را
چه پروا از عتاب و ناز عشاق بلاجو را که عاشق مد احسان می شمارد چین ابرو را به شرم آشنایی برنمی آید نگاه من…
هر که شد با درد قانع از مداوا فارغ است
هر که شد با درد قانع از مداوا فارغ است نرگس بیمار از ناز مسیحا فارغ است طفل طبعان را دل از بهر تماشا می…
چنین که گم شده در زلف پای تا به سرش
چنین که گم شده در زلف پای تا به سرش به پیچ و تاب توان یافتن مگر کمرش به دور چهره او آتشین عذاری نیست…
هر که در وقت جوانی ره طاعت گیرد
هر که در وقت جوانی ره طاعت گیرد خط پاکی ز عرق ریزی خجلت گیرد تا به کی چون سگ دیوانه ز بی توفیقی در…
چند دندان تأمل به جگر افشردن؟
چند دندان تأمل به جگر افشردن؟ چون صدف اشک فرو خوردن و گوهر کردن چون قلم تا سر خود را ننهی بر کف دست نتوان…
هر که چون شیشه به پیمانه رساند خود را
هر که چون شیشه به پیمانه رساند خود را چون سلیمان به پریخانه رساند خود را ما ز بی حوصلگی صلح به مینا کردیم وقت…
چند جان سختی ما سنگ ره ما باشد؟
چند جان سختی ما سنگ ره ما باشد؟ صدف ما گره خاطر دریا باشد رحمت آن نیست که طاعت نکند عصیان را سیل یک لحظه…
هر که با ما می کند بیگانگی
هر که با ما می کند بیگانگی معنی بیگانه می دانیم ما نه فلک را گرد آن شمع طراز جوشش پروانه می دانیم ما از…
چنان که نیل بود مانع رسیدن چشم
چنان که نیل بود مانع رسیدن چشم به خط رخ تو امان یافت از گزیدن چشم شب گذشته کجا بوده ای که خوابیده است بساط…
هر کسی کرده است چیزی خوش ز نعمای جهان
هر کسی کرده است چیزی خوش ز نعمای جهان وقت را خوش کرده ام من از خوشی های جهان از جهان و نعمت او داشتم…
چنان افکنده است ازطاق دلها کعبه راکویش
چنان افکنده است ازطاق دلها کعبه راکویش که پهلو می زند با طاق نیسان طاق ابرویش به این عنوان غبار خط اگر برخیزد ازرویش به…
هر غافلی که خنده به آوازمی کند
هر غافلی که خنده به آوازمی کند چون کبک رهنمایی شهبازمی کند از حسن بی مثال تو غافل فتاده است آن ساده دل که آینه…
چشمم به دستگیری لطف جیب نیست
چشمم به دستگیری لطف جیب نیست نبضم رهین منت دست طبیب نیست (در بحر فکر از سر اخلاص می روم باشد یتیم اگر گهر من…
هر ساغری به آن لب خندان نمی رسد
هر ساغری به آن لب خندان نمی رسد هر تشنه لب به چشمه حیوان نمی رسد آه من است در دل شبهای انتظار طومار شکوه…
چشم گشایش از خلق نبود به هیچ بابم
چشم گشایش از خلق نبود به هیچ بابم در بزم بیسوادان لب بسته چون کتابم در ملک بی نشانی ازمن چه جرم سر زد؟ کز…
هر چه جز گوهر عشق است درین بحر کف است
هر چه جز گوهر عشق است درین بحر کف است هر حیاتی که نه در عشق سرآید تلف است نعل وارون نکند راست روان را…
چشم خوشی که مست و خرابش شوم کجاست؟
چشم خوشی که مست و خرابش شوم کجاست؟ سر خوش ز شیوه های عتابش شوم کجاست؟ آن برق خانه سوز که داغش شوم چه شد؟…
هر پرده که از چهره مقصود برافتاد
هر پرده که از چهره مقصود برافتاد شد برق جهانسوز ومرا در جگر افتاد چون کنج لب وگوشه چشم است دلاویز هر چند که ملک…
چشم برق از اشتیاق خرمن من می پرد
چشم برق از اشتیاق خرمن من می پرد در پی آزار زخم چشم سوزن می پرد شعله آتش اگر سیلی خور خوی تو نیست از…
نیست یک گوهر سیراب به اندازه موج
نیست یک گوهر سیراب به اندازه موج چون گریبان بشکافد گل خمیازه موج؟ عشق در هر نفسی دام دگر طرح کند بحر را کم نشود…
چسان دل رانگه دارد کسی از چشم قتالش ؟
چسان دل رانگه دارد کسی از چشم قتالش ؟ که گیراتر ز شاهین است مژگان سبکبالش نگردد چون نگاه خلق حیران خط و خالش؟ که…
نیست ممکن قرب آتش بال و پر سوزد مرا
نیست ممکن قرب آتش بال و پر سوزد مرا چون سمندر دوری آتش مگر سوزد مرا گر چنین حسن گلو سوزش جگر سوزد مرا از…
چرب نرمی ز رقیبان ستمکار مجو
چرب نرمی ز رقیبان ستمکار مجو گل بی خار ز خار سر دیوار مجو مغز تحقیق ز ارباب عمایم مطلب آنچه در سر نتوان یافت…
نیست صید لاغر من قابل نخجیر تو
نیست صید لاغر من قابل نخجیر تو از سبکروحی مگر بر خاک افتد تیر تو بر شکوهش گر چه تنگی می کند این نه رواق…
چاره از من می کند پرهیز از بیچارگی
چاره از من می کند پرهیز از بیچارگی غم به گرد من نمی گردد ز بی غمخوارگی چاره این چاره جویان را مکرر کرده ام…
نیست چشمی کز فروغ روی او پر آب نیست
نیست چشمی کز فروغ روی او پر آب نیست بخل در سرچشمه خورشید عالمتاب نیست لعل سیرابش مگر بر تشنگان رحمی کند ورنه در چاه…
جهان حیات کسی را ضمان نمی گردد
جهان حیات کسی را ضمان نمی گردد که مصدر اثری در جهان نمی گردد ز کلفت تو چه پرواست سیل حادثه را؟ غبار سد ره…
نیست برآیینه دردی کشان گرد خلاف
نیست برآیینه دردی کشان گرد خلاف می توان چون جام می دیدن ته دلهای صاف زان شراب لعل سرگرمم که کمتر قطره اش سوخت کام…
جمعی که زیر خاک دل پاک می برند
جمعی که زیر خاک دل پاک می برند با خود بهشت را به ته خاک می برند روحی که شد لطیف چو شبنم در این…
نیست از سنگ ملامت غم سر پر شور را
نیست از سنگ ملامت غم سر پر شور را کس نترسانده است از رطل گران مخمور را ما به داغ خود خوشیم ای صبح دست…
جلوه های مختلف دارد شراب لاله رنگ
جلوه های مختلف دارد شراب لاله رنگ آب، جوهر می شود درتیغ و در آیینه زنگ خشم دل را غوطه درزنگ قساوت می دهد برنمی…