غزلیات – صائب تبریزی
جدا شو از دو عالم تا توانی با خدا بودن
جدا شو از دو عالم تا توانی با خدا بودن که دارد دردسر بسیار، با خلق آشنا بودن بکش در زندگی مردانه جام نیستی بر…
نه کفر شناسد دل حیران و نه دین را
نه کفر شناسد دل حیران و نه دین را از نقش چپ و راست خبر نیست نگین را هر چند حجاب تو زبان بند هوسهاست…
جان عاشق قدر داغ و درد می داند که چیست
جان عاشق قدر داغ و درد می داند که چیست سکه کامل عیاران مرد می داند که چیست پایکوبان رفت ازین صحرای وحشت گردباد قدر…
نه چهره اش عرق از گرمی هوا کرده است
نه چهره اش عرق از گرمی هوا کرده است نگاه را رخ او آب از حیا کرده است شده است پرده بیگانگی ز غیرت عشق…
جان از وداع سبکتاز می شود
جان از وداع سبکتاز می شود لوح مزار، شهپر پرواز می شود در کام کش زبان که زبان نفس دراز چون شمع روزی دهن گاز…
نه آسان است بر گردن گرفتن کار عالم را
نه آسان است بر گردن گرفتن کار عالم را سلیمان بار دیگر چون گرفت از دیو خاتم را؟ دل روشن اسیر رنگ و بو هرگز…
جا در سیاه خانه سودا گرفته ایم
جا در سیاه خانه سودا گرفته ایم از دست لاله دامن صحرا گرفته ایم آسان به چنگ ما نفتاده است شمع طور صد دست، پنجه…
نمی خواهیم روی تلخ ابر نوبهاران را
نمی خواهیم روی تلخ ابر نوبهاران را به مشت خار ما سرگرم کن آتش عذاران را ز چشم شور زاهد جام در دستم نمکدان شد…
توفیق درد وداغ به هر دل نمی دهند
توفیق درد وداغ به هر دل نمی دهند این فیض را به هر دل غافل نمی دهند بلبل گلوی خویش عبث پاره می کند این…
نمک داغ مرا چون مرهم کافور می سازد
نمک داغ مرا چون مرهم کافور می سازد که از بادام تلخی دور، چشم شور می سازد خط از مشق پریشان چهره را بی نور…
تو آن هوش از کجا داری که از خود بی خبر گردی؟
تو آن هوش از کجا داری که از خود بی خبر گردی؟ همان بهتر که خرج این جهان مختصر گردی به محض گفت نتوانی ز…
نگردد بی صفا از خط لب گوهرنثار او
نگردد بی صفا از خط لب گوهرنثار او که می شوید سیاهی را عقیق آبدار او سهی سروی که چشم من سفید از انتظارش شد…
تن پرور از شهادت گر سر کشد عجب نیست
تن پرور از شهادت گر سر کشد عجب نیست کی قدر آب داند هر کس که تشنه لب نیست بی لب گشودن از ابر گوهر…
نقطه خالش که نه پرگار سرگردان اوست
نقطه خالش که نه پرگار سرگردان اوست کیست کز فرمان او گردن کشد، دوران اوست آفتابی را که شد چشم تر من پرده دار صبح…
تلخی عالم شراب خوشگوار ما بس است
تلخی عالم شراب خوشگوار ما بس است درد و داغ ناامیدی لاله زار ما بس است گر نباشد بوسه شیرین، پیام تلخ هم بهر تسکین…
نفس ظلمانی نمی دارد محابا از گناه
نفس ظلمانی نمی دارد محابا از گناه نیست پروا طفل زنگی را ز پستان سیاه از هوا گیرند بی مغزان حدیث پوچ را کهربا را…
تسکین ندهد خوردن می سوز درون را
تسکین ندهد خوردن می سوز درون را آتش بود این آب، جگر تشنه خون را راندن نکند خیرگی از طبع مگس دور اندیشه ز خواری…
نعل در آتش نهد دیوانه من سنگ را
نعل در آتش نهد دیوانه من سنگ را شعله جواله سازد بی فلاخن سنگ را سخت جانانند باغ دلگشای یکدگر می کند گلریز، روی سخت…
ترا لبی است ز چشم ستاره خندانتر
ترا لبی است ز چشم ستاره خندانتر مرادلی ز دهان تو تنگ میدانتر دلی است در بر من زین جهان پر وحشت ز چشم شوخ…
نصیب از نعمت بسیار دیگرگون نخواهد شد
نصیب از نعمت بسیار دیگرگون نخواهد شد زدریا قطره ای آب گهر افزون نخواهد شد نباشد از فروغ مهر تابان لعل را سیری زخون خوردن…
ترا از ساده لوحی هر که گل در پیرهن ریزد
ترا از ساده لوحی هر که گل در پیرهن ریزد خس و خاشاک در جیب و گریبان سمن ریزد تو با آن قد موزون چون…
نشاط جهان را بقایی نباشد
نشاط جهان را بقایی نباشد گل رنگ وبورا وفایی نباشد خوشا رهنوردی که خود را به همت به جایی رساند که جایی نباشد کند سیر…
تاب در ناف غزالان ختن افتاده است
تاب در ناف غزالان ختن افتاده است زان گره کز زلف او در کار من افتاده است هر که دارد فکر یوسف، گر چه در…
ندیدم روز خوش تا چون قلم روی سخن دیدم
ندیدم روز خوش تا چون قلم روی سخن دیدم به زیر تیغ رفتم تا زبند آزاد گردیدم زپیچ و تاب جوهردار گردید استخوان من زبس…
تا مه روی تو پرتو بر جهان انداخته
تا مه روی تو پرتو بر جهان انداخته پیش هر ویرانه گنج شایگان انداخته پنجه زورآوران فکر را اندیشه ات بر زمین عجز چون برگ…
نخواهد دردمند عشق او میخانه دیگر
نخواهد دردمند عشق او میخانه دیگر که از هر داغ دارد درنظر پیمانه دیگر پریشان سیر ناقوسی ز دل در آستین دارم که آوازش برآید…
تا کی از خواب گران پرده دولت سازی؟
تا کی از خواب گران پرده دولت سازی؟ چشمه خضر نهان در دل ظلمت سازی خلوت گور ترا جنت دربسته شود گر درین نشائه به…
نتوان به پای سعی رسیدن به طور عشق
نتوان به پای سعی رسیدن به طور عشق خوابیده تر ز زلف بود راه دور عشق دست ستیزه در کمر بیستون کند درهر سری که…
تا سوخت به داغ تو محبت جگرم را
تا سوخت به داغ تو محبت جگرم را گلهای چمن آینه کردند پرم را از موج حلاوت دل مرغان چمن سوخت هر چند فشاندند به…
ناله من می زند ناخن به دل ناهید را
ناله من می زند ناخن به دل ناهید را گریه من تازه رو دارد گل خورشید را خط آزادی است از اهل طمع، بی حاصلی…
تا ز خط پشت لب جان بخش جانان شد سیاه
تا ز خط پشت لب جان بخش جانان شد سیاه عالم روشن به چشم آب حیوان شد سیاه چشمه خورشید در گرد کدورت غوطه زد…
نازک اندامی که عالم تشنه آغوش اوست
نازک اندامی که عالم تشنه آغوش اوست سایه بالای او از سرکشی همدوش اوست باده تلخی که ما را در سماع آورده است نه خم…
تا خیال لب لعل تو مرا در سر بود
تا خیال لب لعل تو مرا در سر بود جگر سوخته ام خال لب کوثر بود عشرت روی زمین بود سراسر از من سایه سرو…
میسر نیست با هوش وخرد بی دردسر بودن
میسر نیست با هوش وخرد بی دردسر بودن گوارا می کند وضع جهان را بی خبر بودن نباشد بر دلم چون سرو از بی حاصلی…
تا چند نقشبند تمنا شویم ما
تا چند نقشبند تمنا شویم ما آیینه دار جلوه عنقا شویم ما چون موجه سراب درین دشت پر فریب با جان بی نفس پی دنیا…
می گدازد شیشه دل را می رنگین حسن
می گدازد شیشه دل را می رنگین حسن دل ز ساغر می برد صهبای دل شیرین حسن نوبهار خنده گل در گریبان بگذرد عالم افروزی…
تا تو بی پرده شدی لاله رخان خوار شدند
تا تو بی پرده شدی لاله رخان خوار شدند همه گلهای چمن در پس دیوار شدند ای بسا خیره نگاهان که به یک چشم زدن…
می کند دست نوازش هم دل ما راخموش
می کند دست نوازش هم دل ما راخموش خشت اگر مانع تواند شد خم می را ز جوش بازی جنت مخور، ازحال آدم پندگیر درگذر…
تا به کی بند گرانجانی به پا باشد مرا
تا به کی بند گرانجانی به پا باشد مرا این زره تا چند در زیر قبا باشد مرا در جهان پاکبازی فقر هم دام بلاست…
می کجا مهر حجاب از لب ما بردارد؟
می کجا مهر حجاب از لب ما بردارد؟ نه حباب است که هر موج ز جا بردارد رشته گوهر سیراب شود مژگانش هرکه خار از…
تا به تسلیم و رضا قانع دل خودکام شد
تا به تسلیم و رضا قانع دل خودکام شد موجه بیتابی من لنگر آرام شد کعبه جویان را اگر گردید بی چشمی حجاب دیده ما…
می شود دل مضطرب چون گریه ام زور آورد
می شود دل مضطرب چون گریه ام زور آورد ناخدا را شور دریا بر سر شور آورد چین زلف مشک بیزی کو، که از تحریک…
خرمن صبر به این برق عنانان چه کند؟
خرمن صبر به این برق عنانان چه کند؟ سپر عقل به این سخت کمانان چه کند؟ ریشه در بیضه فولاد دواند جوهر دل چون موم…
می زند از گریه موج خوشدلی ابروی من
می زند از گریه موج خوشدلی ابروی من آب چون شمشیر جوهر می شود در جوی من خاک راهم، لیک از من چرخ باشد در…
خجلت ز عشق پاک گهر می بریم ما
خجلت ز عشق پاک گهر می بریم ما از آفتاب دامن تر می بریم ما یک طفل شوخ نیست درین کشور خراب دیوانگی به جای…
می حرام است در آن بزم که هشیاری هست
می حرام است در آن بزم که هشیاری هست خواب تلخ است در آن خانه که بیماری هست با پریشان نظری بس که بدم، می…
خامش گویا بود چشم سخنگوی تو
خامش گویا بود چشم سخنگوی تو نقطه بسم الله است خال بر ابروی تو خال سیه فام تو مرکز وحدت بود دایره کثرت است سلسله…
می به رغم عالم پرشور می باید کشید
می به رغم عالم پرشور می باید کشید غم چو زور آرد می پرزور می باید کشید منت مرهم زچشم شور می باید کشید ناز…
خال را سرمایه زلف پریشان یافتم
خال را سرمایه زلف پریشان یافتم در سواد نقطه ای سی جزو قرآن یافتم در سواد خال سیر زلف کردم مو بمو مد بسم الله…
موج شراب و موجه آب بقا یکی است
موج شراب و موجه آب بقا یکی است هر چند پرده هاست مخالف، نوا یکی است هر موج ازین محیط اناالبحر می زند گر صد…