نمی توان ز کرم منع باده خواران کرد

نمی توان ز کرم منع باده خواران کرد به دست بسته سبو هرچه داشت احسان کرد امید هست ترا مهربان ما سازد همان که آتش…

ادامه مطلب

توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟

توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟ من عاجز چه به تقدیر توانم کردن؟ رخنه در ملک وجودم ز قفس بیشترست به کفی خاک…

ادامه مطلب

نمانده زنده کس از دست و تیغ چالاکش

نمانده زنده کس از دست و تیغ چالاکش هنوز می پرد از شوق،چشم فتراکش علم به خون مسیحا و خضر چرب کند چو از نیام…

ادامه مطلب

تنها نه همین ماه به فرمان خط اوست

تنها نه همین ماه به فرمان خط اوست خورشید هم از حلقه به گوشان خط اوست از هاله فرو برده سر خود به گریبان از…

ادامه مطلب

نگاه گرم را سرده به جانم تا دلی دارم

نگاه گرم را سرده به جانم تا دلی دارم مرا دریاب ای برق بلا تا حاصلی دارم تمنای رهایی چون به گرد خاطرم گردد تو…

ادامه مطلب

تن پرستانی که در تضییع آب و دانه اند

تن پرستانی که در تضییع آب و دانه اند در ریاض آفرینش سبزه بیگانه اند در مذاق عارفان خون و می گلگون یکی است بس…

ادامه مطلب

نقش مراد اگر چه نشد دستگیر ما

نقش مراد اگر چه نشد دستگیر ما بیرون به زور همت ازین ششدر آمدیم مردم همان ز سایه ما فیض می برند مانند سرو و…

ادامه مطلب

تلخ شد عشرتم آن لعل شکربار کجاست؟

تلخ شد عشرتم آن لعل شکربار کجاست؟ دلم از کار شد آن غمزه پر کار کجاست؟ خنده از تنگی جا در دهنش غنچه شده است…

ادامه مطلب

نفس به سینه ام از اضطراب می سوزد

نفس به سینه ام از اضطراب می سوزد چنان که تیر شهاب از شتاب می سوزد ز قید عقل در اقلیم عشق فارغ باش که…

ادامه مطلب

ترک عادت همه گر زهر بود دشوارست

ترک عادت همه گر زهر بود دشوارست روز آزادی طفلان به معلم بارست جذبه کاهربا گر چه بلند افتاده است چه کند با پر کاهی…

ادامه مطلب

نظر به روی تو خورشید آب وتاب ندارد

نظر به روی تو خورشید آب وتاب ندارد بدیهه عرق شرم آفتاب ندارد اگر چه هست برآن زلف پیچ وتاب مسلم نظر به موی میان…

ادامه مطلب

ترا ز جان غم مال ای خسیس بیشترست

ترا ز جان غم مال ای خسیس بیشترست علاقه تو به دستار بیشتر ز سرست خطر به قدر فزونی است مالداران را که خون فاسد،…

ادامه مطلب

نشد سروی درین بستانسرا یک بار همدوشم

نشد سروی درین بستانسرا یک بار همدوشم ز آتش طلعتی روشن نشد محراب آغوشم سرآمد گر چه در آغوش سازی عمر من چون گل نشد…

ادامه مطلب

ترا از خواندن مکتوب من تنگ است می دانم

ترا از خواندن مکتوب من تنگ است می دانم جواب نامه ناخوانده ام جنگ است می دانم ز آه و ناله بیجا چرا خود را…

ادامه مطلب

نسیم صبحگاه از غنچه ام دلگیر برگردد

نسیم صبحگاه از غنچه ام دلگیر برگردد گره چون محکم افتد ناخن تدبیر برگردد بشو دست از دل دیوانه چون گردید صحرایی که ممکن نیست…

ادامه مطلب

تا همچو لعل، رنگ به رخسار داشتم

تا همچو لعل، رنگ به رخسار داشتم خون در دل از شکست خریدار داشتم هرگز قرین نگشت به هم قول و فعل من کردار را…

ادامه مطلب

ندارد سرکشی ازاهل دل قد دلارایش

ندارد سرکشی ازاهل دل قد دلارایش پری در شیشه دارد از تذروان سروبالایش زبان العطش گویی است هرمژگان آن ظالم به خون عاشقان تشنه است…

ادامه مطلب

تا لبش کرد چو طوطی به سخن تلقینم

تا لبش کرد چو طوطی به سخن تلقینم شد قفس چوب نبات از سخن شیرینم موج دریای حوادث رگ خواب است مرا بس که کوه…

ادامه مطلب

نخل خزان رسیده ما را فشانده گیر

نخل خزان رسیده ما را فشانده گیر برگ ز دست رفته ما را ستانده گیر تعجیل در گرفتن دل اینقدر چرا؟ آهوی زخم خورده ما…

ادامه مطلب

تا فشاندم دست بر دنیا جهان آمد به دست

تا فشاندم دست بر دنیا جهان آمد به دست از سبکدستی مرا رطل گران آمد به دست یافتم در سینه گرم آن بهشتی روی را…

ادامه مطلب

نبرد از سینه من گرد کلفت گردش ساغر

نبرد از سینه من گرد کلفت گردش ساغر چه زنگ از خاطر من گردش افلاک بردارد؟ زبان دعوی طوفان، روایی آنقدر دارد که عاشق آستین…

ادامه مطلب

تا سبزه خط از لب جانان برآمده

تا سبزه خط از لب جانان برآمده آه از نهاد چشمه حیوان برآمده عشق است نازپرور راحت، وگرنه حسن یوسف صفت به محنت زندان برآمده…

ادامه مطلب

ناله سوخته جانان به اثر نزدیک است

ناله سوخته جانان به اثر نزدیک است دست خورشید به دامان سحر نزدیک است قسمت من چو صدف چون لب خشک است از بحر زین…

ادامه مطلب

تا روشنی صدق به دل یار نگردد

تا روشنی صدق به دل یار نگردد گفتار تو آیینه کردار نگردد کوته بود از سوختگان دست تعدی پروانه به شبگرد گرفتار نگردد در ساغر…

ادامه مطلب

ناز بیماری ازان چشم گرانخواب گرفت

ناز بیماری ازان چشم گرانخواب گرفت جوهر تیغ ازان موی میان تاب گرفت طاق ابروی تو شد زرد ز دود دل من آتش از سینه…

ادامه مطلب

تا خط از لعل گهربار تو سر بر زده است

تا خط از لعل گهربار تو سر بر زده است رشته آهی که سر از دل گوهر زده است خال گستاخ تو چون لاله جگر…

ادامه مطلب

میان خوی تو و رحم آشنایی نیست

میان خوی تو و رحم آشنایی نیست وگرنه بوسه و لب را ز هم جدایی نیست سر کمند تغافل بلند افتاده است به زلف او…

ادامه مطلب

تا چند دل ترا به هوا وهوس کشد

تا چند دل ترا به هوا وهوس کشد چون عنکبوت دام به صید مگس کشد بویی شنیده است ز گلزار اتحاد هر بلبلی که ناز…

ادامه مطلب

می کنم از سینه بیرون این دل غمخواره را

می کنم از سینه بیرون این دل غمخواره را چند بتوان در گریبان داشت آتشپاره را؟ خون به جای آب از سرچشمه ها گردد روان…

ادامه مطلب

تا بوسه ای به من ز لب دلستان رسید

تا بوسه ای به من ز لب دلستان رسید جانم به لب رسید ولب من به جان رسید دست نوازش دل ازجای رفته شد هر…

ادامه مطلب

می کند بتگر اگر بت زمان حاصل ز سنگ

می کند بتگر اگر بت زمان حاصل ز سنگ من بتی دارم که هر دم می تراشد دل ز سنگ از محک پروا ندارد نقره…

ادامه مطلب

تا به فکر شبرویهای خیال افتاده ام

تا به فکر شبرویهای خیال افتاده ام مست لذت در شبستان وصال افتاده ام نیست غیر از ناامیدی حاصل دیگر مرا دانه بی طالعم در…

ادامه مطلب

می کشد خاطر به جا و منزل دیگر مرا

می کشد خاطر به جا و منزل دیگر مرا چرخ گویا ساخت از آب و گل دیگر مرا عمر شد در گوشمالم صرف، گویا روزگار…

ادامه مطلب

تا بدر شد ز دیده نهان شد هلال گل

تا بدر شد ز دیده نهان شد هلال گل طی شد به یک دو هفته کمال و زوال گل گلگونه نشاط بود رنگ آل گل…

ادامه مطلب

می شود از دم زدن خراب وجودم

می شود از دم زدن خراب وجودم پرده آه است چون حباب وجودم گردش چشمی است دور زندگی من مد نگاهی است چون شهاب وجودم…

ادامه مطلب

خرسند با هزار تمنی نشسته ایم

خرسند با هزار تمنی نشسته ایم با صد هزار درد تسلی نشسته ایم از بادبان باد مرادیم بی نیاز کشتی به خشک بسته تسلی نشسته…

ادامه مطلب

می رسد هر دم مرا از چرخ آزاری جدا

می رسد هر دم مرا از چرخ آزاری جدا می خلد در دیده من هر نفس خاری جدا از متاع عاریت بر خود دکانی چیده…

ادامه مطلب

خانه سوز و آشیان پرداز می باید شدن

خانه سوز و آشیان پرداز می باید شدن با نسیم صبح هم پرواز می باید شدن چون قفس در هم شکست از خود رمیدن مشکل…

ادامه مطلب

می توان در زلف او دیدن دل بی تاب را

می توان در زلف او دیدن دل بی تاب را پرده پوشی چون کند شب گوهر شب تاب را غیرت طاق دلاویز خم ابروی او…

ادامه مطلب

خام دستانی که پشت پا به دنیا می زنند

خام دستانی که پشت پا به دنیا می زنند در حقیقت دست رد بر زاد عقبی می زنند بندگی را می کنند از خط آزادی…

ادامه مطلب

موی میان نبود که من همچو مو شدم

موی میان نبود که من همچو مو شدم بیرنگ بود حسن که یکرنگ او شدم آن زلف فتنه ساز که عمرش دراز باد نو خط…

ادامه مطلب

خال ترا ز دیده تر سبز کرده اند

خال ترا ز دیده تر سبز کرده اند این دانه را به خون جگر سبز کرده اند ریحان به خط پشت لب او کجا رسد…

ادامه مطلب

مهیا در دل تنگ است برگ عیش بلبل را

مهیا در دل تنگ است برگ عیش بلبل را ز خود طرف کلاه غنچه بیرون آورد گل را تراوش می کند راز نهان از مهر…

ادامه مطلب

خاک شو خاک ازان پیش که بر باد روی

خاک شو خاک ازان پیش که بر باد روی بندگی پیشه خود ساز که آزاد روی مرگ چون موی برآرد ز خمیرت آسان گر چو…

ادامه مطلب

مهر خاموشی که گیرد از دهان زخم ما؟

مهر خاموشی که گیرد از دهان زخم ما؟ غیر پیکانش که می داند زبان زخم ما؟ دست و تیغی کو، که تا دامان دریای عدم…

ادامه مطلب

خار و خس را چرخ گل برسرفشاند بیشتر

خار و خس را چرخ گل برسرفشاند بیشتر خاردرراه عزیزان می دماند بیشتر می دهد مهلت بدان را خاک بیش از نیکوان در سفال تشنه،…

ادامه مطلب

منزه ز لاف است حیران معنی

منزه ز لاف است حیران معنی به مقدار دعوی است نقصان معنی سخن کف بود بحر پرشور جان را خموشی است مهر نمکدان معنی سراپایت…

ادامه مطلب

حیف است حرف عشق ز ما نشنود کسی

حیف است حرف عشق ز ما نشنود کسی بوی گل از نسیم صبا نشنود کسی از بت پرست، وقت تماشای حسن تو حرفی به غیر…

ادامه مطلب

من گرفتم ساختی پوشیده سال خویش را

من گرفتم ساختی پوشیده سال خویش را چون کنی پنهان ز چشم خلق حال خویش را؟ وارثان را کرد مستغنی ز احسان اجل هر که…

ادامه مطلب

حق طلب آسوده در دنیای باطل کی شود؟

حق طلب آسوده در دنیای باطل کی شود؟ سنگ راه سیل بی زنهار منزل کی شود؟ ذکر از جسم گرانجان می کند دل را خلاص…

ادامه مطلب