غزلیات – صائب تبریزی
چشم تو ز دلها چه خبر داشته باشد
چشم تو ز دلها چه خبر داشته باشد آن بیخبر از ما چه خبر داشته باشد از ما دل شیدا چه خبر داشته باشد مشغول…
نیم ز پرسش محشر به هیچ باب خجل
نیم ز پرسش محشر به هیچ باب خجل که خود حساب نمی گردد از حساب خجل نکرد تربیت عشق در دلم تاثیر چو تخم سوخته…
چشم او چندان که مست خواب می سازد مرا
چشم او چندان که مست خواب می سازد مرا تاب آن موی میان بی تاب می سازد مرا تا شدم محو جمال او، اثر از…
نیست یک جو غم ز بی برگی دل آزاده را
نیست یک جو غم ز بی برگی دل آزاده را تخم خال عیب باشد این زمین ساده را عشرت روی زمین در خاکساری بسته است…
چرب نرمی می کند کوته زبان شمشیر را
چرب نرمی می کند کوته زبان شمشیر را سخت رویی می شود سنگ فسان شمشیر را سینه صافان بی خبر از راز عالم نیستند هست…
نیست مردم هر که را نقش و نگار مردم است
نیست مردم هر که را نقش و نگار مردم است مردمی هر کس که دارد در شمار مردم است قلعه فولاد و حصن آهنی در…
چرا به خلدبرین از خدا شوی خرسند
چرا به خلدبرین از خدا شوی خرسند به جوی شیر چو طفلان چرا شوی خرسند ز ماه مصر به زندان چاه ساخته ای اگر به…
نیست در مغز زمین چون گردبادم ریشه ای
نیست در مغز زمین چون گردبادم ریشه ای جز سفر در دل نمی گردد مرا اندیشه ای فارغ از ملک سلیمانم که از روشندلی در…
جویای تو با کعبه گل کار ندارد
جویای تو با کعبه گل کار ندارد آیینه ما روی به دیوار ندارد در حلقه این زهر فروشان نتوان یافت یک سبحه که شیرازه زنار…
نیست پروای بهارم، من و کنج قفسی
نیست پروای بهارم، من و کنج قفسی که برآرم به فراغت ز ته دل نفسی سطحیان غور معانی نتوانند نمود رزق موج است ز دریای…
جنون کجاست که دستی به کار بگشاییم
جنون کجاست که دستی به کار بگشاییم ز کار چرخ گره غنچه وار بگشاییم ز برق آه بسوزیم مهر و ماهش را گره ز رشته…
نیست امروز از جنون این شور و غوغا بر سرم
نیست امروز از جنون این شور و غوغا بر سرم در حریم غنچه زد چون لاله سودا بر سرم کرده ام هموار بر خود عالم…
جمعی که بوسه بر قدم دار داده اند
جمعی که بوسه بر قدم دار داده اند چون نقطه اختیار به پرگار داده اند تا ساغری ز خنده خونین گرفته اند چون گل هزار…
نیست از داغ جنون پروا دل غم پیشه را
نیست از داغ جنون پروا دل غم پیشه را دیده شیرست کرم شبچراغ این بیشه را راز عشق از دل تراوش می کند بی اختیار…
جگر پاره اگر مایده خوانم شد
جگر پاره اگر مایده خوانم شد چشم شور فلک سفله نمکدانم شد تنگدل داشت پریشانی پرواز مرا غنچه گشتم، قفس تنگ گلستانم شد دست شستم…
نوبهار خط آن غنچه دهن در پیش است
نوبهار خط آن غنچه دهن در پیش است دل مجروح مرا سیر ختن در پیش است آنقدرها که نگاه است ز مژگان در پیش از…
جرم اندک را نبخشد رحمت بسیار تو
جرم اندک را نبخشد رحمت بسیار تو سنگ کم را نیست وزنی در سر بازار تو ای خرام آب حیوان گرده رفتار تو رقص فانوس…
نه همین از حرف دردآلود من خون می چکد
نه همین از حرف دردآلود من خون می چکد کز نگاه حسرتم بیش از سخن خون می چکد لاله زاری می شود گر بگذرد بر…
جانب اغیار داردآن جفا جو بیشتر
جانب اغیار داردآن جفا جو بیشتر باگرانجانان بود میل ترازو بیشتر دزد رادر پرده شب می شود جرأت زیاد می برد دردور خط دل خال…
نه زر و سیم و نه باغ و نه دکان می ماند
نه زر و سیم و نه باغ و نه دکان می ماند هرچه در راه خدا می دهی آن می ماند ز آنچه امروز به…
جان روشن را جهان در چشم بینا آتش است
جان روشن را جهان در چشم بینا آتش است شبنم بی تاب را گل در ته پا آتش است چشمه تیغ است آب روشن این…
نه پشت پای بر اندیشه می توانم زد
نه پشت پای بر اندیشه می توانم زد نه این درخت غم از ریشه می توانم زد به خصم گل زدن از دست من نمی…
جامه ای می خواست دل بر قامت رعنای زخم
جامه ای می خواست دل بر قامت رعنای زخم آخر آمد ناوک اوراست بر بالای زخم در حریم سینه ام هر جا نفس پا می…
نه از جام دگر هر دم درین میخانه سرگرمم
نه از جام دگر هر دم درین میخانه سرگرمم که چون خورشید تابان من به یک پیمانه سرگرمم به یک آتش چو داغ لاله می…
تیغ سیراب است موج بحر طوفان زای عشق
تیغ سیراب است موج بحر طوفان زای عشق داغ ناسورست فلس ماهی دریای عشق پرده گوش فلک گردید شق از کهکشان نیست هر نازکدلی را…
نمی توان ز کرم منع باده خواران کرد
نمی توان ز کرم منع باده خواران کرد به دست بسته سبو هرچه داشت احسان کرد امید هست ترا مهربان ما سازد همان که آتش…
توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟
توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟ من عاجز چه به تقدیر توانم کردن؟ رخنه در ملک وجودم ز قفس بیشترست به کفی خاک…
نمانده زنده کس از دست و تیغ چالاکش
نمانده زنده کس از دست و تیغ چالاکش هنوز می پرد از شوق،چشم فتراکش علم به خون مسیحا و خضر چرب کند چو از نیام…
تنها نه همین ماه به فرمان خط اوست
تنها نه همین ماه به فرمان خط اوست خورشید هم از حلقه به گوشان خط اوست از هاله فرو برده سر خود به گریبان از…
نگاه گرم را سرده به جانم تا دلی دارم
نگاه گرم را سرده به جانم تا دلی دارم مرا دریاب ای برق بلا تا حاصلی دارم تمنای رهایی چون به گرد خاطرم گردد تو…
تن پرستانی که در تضییع آب و دانه اند
تن پرستانی که در تضییع آب و دانه اند در ریاض آفرینش سبزه بیگانه اند در مذاق عارفان خون و می گلگون یکی است بس…
نقش مراد اگر چه نشد دستگیر ما
نقش مراد اگر چه نشد دستگیر ما بیرون به زور همت ازین ششدر آمدیم مردم همان ز سایه ما فیض می برند مانند سرو و…
تلخ شد عشرتم آن لعل شکربار کجاست؟
تلخ شد عشرتم آن لعل شکربار کجاست؟ دلم از کار شد آن غمزه پر کار کجاست؟ خنده از تنگی جا در دهنش غنچه شده است…
نفس به سینه ام از اضطراب می سوزد
نفس به سینه ام از اضطراب می سوزد چنان که تیر شهاب از شتاب می سوزد ز قید عقل در اقلیم عشق فارغ باش که…
ترک عادت همه گر زهر بود دشوارست
ترک عادت همه گر زهر بود دشوارست روز آزادی طفلان به معلم بارست جذبه کاهربا گر چه بلند افتاده است چه کند با پر کاهی…
نظر به روی تو خورشید آب وتاب ندارد
نظر به روی تو خورشید آب وتاب ندارد بدیهه عرق شرم آفتاب ندارد اگر چه هست برآن زلف پیچ وتاب مسلم نظر به موی میان…
ترا ز جان غم مال ای خسیس بیشترست
ترا ز جان غم مال ای خسیس بیشترست علاقه تو به دستار بیشتر ز سرست خطر به قدر فزونی است مالداران را که خون فاسد،…
نشد سروی درین بستانسرا یک بار همدوشم
نشد سروی درین بستانسرا یک بار همدوشم ز آتش طلعتی روشن نشد محراب آغوشم سرآمد گر چه در آغوش سازی عمر من چون گل نشد…
ترا از خواندن مکتوب من تنگ است می دانم
ترا از خواندن مکتوب من تنگ است می دانم جواب نامه ناخوانده ام جنگ است می دانم ز آه و ناله بیجا چرا خود را…
نسیم صبحگاه از غنچه ام دلگیر برگردد
نسیم صبحگاه از غنچه ام دلگیر برگردد گره چون محکم افتد ناخن تدبیر برگردد بشو دست از دل دیوانه چون گردید صحرایی که ممکن نیست…
تا همچو لعل، رنگ به رخسار داشتم
تا همچو لعل، رنگ به رخسار داشتم خون در دل از شکست خریدار داشتم هرگز قرین نگشت به هم قول و فعل من کردار را…
ندارد سرکشی ازاهل دل قد دلارایش
ندارد سرکشی ازاهل دل قد دلارایش پری در شیشه دارد از تذروان سروبالایش زبان العطش گویی است هرمژگان آن ظالم به خون عاشقان تشنه است…
تا لبش کرد چو طوطی به سخن تلقینم
تا لبش کرد چو طوطی به سخن تلقینم شد قفس چوب نبات از سخن شیرینم موج دریای حوادث رگ خواب است مرا بس که کوه…
نخل خزان رسیده ما را فشانده گیر
نخل خزان رسیده ما را فشانده گیر برگ ز دست رفته ما را ستانده گیر تعجیل در گرفتن دل اینقدر چرا؟ آهوی زخم خورده ما…
تا فشاندم دست بر دنیا جهان آمد به دست
تا فشاندم دست بر دنیا جهان آمد به دست از سبکدستی مرا رطل گران آمد به دست یافتم در سینه گرم آن بهشتی روی را…
نبرد از سینه من گرد کلفت گردش ساغر
نبرد از سینه من گرد کلفت گردش ساغر چه زنگ از خاطر من گردش افلاک بردارد؟ زبان دعوی طوفان، روایی آنقدر دارد که عاشق آستین…
تا سبزه خط از لب جانان برآمده
تا سبزه خط از لب جانان برآمده آه از نهاد چشمه حیوان برآمده عشق است نازپرور راحت، وگرنه حسن یوسف صفت به محنت زندان برآمده…
ناله سوخته جانان به اثر نزدیک است
ناله سوخته جانان به اثر نزدیک است دست خورشید به دامان سحر نزدیک است قسمت من چو صدف چون لب خشک است از بحر زین…
تا روشنی صدق به دل یار نگردد
تا روشنی صدق به دل یار نگردد گفتار تو آیینه کردار نگردد کوته بود از سوختگان دست تعدی پروانه به شبگرد گرفتار نگردد در ساغر…
ناز بیماری ازان چشم گرانخواب گرفت
ناز بیماری ازان چشم گرانخواب گرفت جوهر تیغ ازان موی میان تاب گرفت طاق ابروی تو شد زرد ز دود دل من آتش از سینه…