غزلیات – صائب تبریزی
چه نعمتی است به من قرب آن دهن بخشند
چه نعمتی است به من قرب آن دهن بخشند مرا چوخط به لب او ره سخن بخشند سبک چو گرد ز دامان همت افشانم تمام…
هرکه وقت صبح درساغر شرابی نیستش
هرکه وقت صبح درساغر شرابی نیستش ازسیه روزی به طلع آفتابی نیستش دل به دست آور که می در ساغرش خون می شود باده پیمایی…
چه عاجز مانده ای، دامان همت بر کمر می زن
چه عاجز مانده ای، دامان همت بر کمر می زن برون از پرده افلاک چون آه سحر می زن مکن لنگر چو داغ لاله یک…
هرکه از داغ نهان عشق سوزد پیکرش
هرکه از داغ نهان عشق سوزد پیکرش آتش ایمن برون می آید از خاکسترش عشق هر کس را نهد بر چهره خال انتخاب همچو داغ…
چه داند آن ستمگر قدر دل های پریشان را؟
چه داند آن ستمگر قدر دل های پریشان را؟ که سازد طفل بازیگوش کاغذباد قرآن را اگر چون دیگران شمعی ز دلسوزی نمی آری چراغان…
هر نقطه کز این دایره بیکار شمارند
هر نقطه کز این دایره بیکار شمارند صاحب نظران خال لب یار شمارند رویی که در او راز نهان را نتوان دید روشن گهران آینه…
چه پروا از غبار خط مشکین است آن لب را؟
چه پروا از غبار خط مشکین است آن لب را؟ می لعلی جواهر سرمه سازد ظلمت شب را می لعلی جواهر سرمه سازد ظلمت شب…
هر که عبرت حاصل از اوضاع دنیا کرد و رفت
هر که عبرت حاصل از اوضاع دنیا کرد و رفت یوسف خود را درین بازار پیدا کرد و رفت توده خاکستر گردون مقام عیش نیست…
چنین که عقل کشیده است زیر بند ترا
چنین که عقل کشیده است زیر بند ترا عجب که عشق رهاند ازین کمند ترا مباش بی دل نالان که آتشین رویان ز دست هم…
هر که را دیدیم در عالم گرفتار خودست
هر که را دیدیم در عالم گرفتار خودست کار حق بر طاق نسیان مانده، در کار خودست خضر آسوده است از تعمیر دیوار یتیم هر…
چند روزی از در میخانه سروا می زنم
چند روزی از در میخانه سروا می زنم پشت دستی بر قدح، سنگی به مینا می زنم چند در گرداب سرگردان بگردم چون حباب می…
هر که چون غنچه سر خود به گریبان نبرد
هر که چون غنچه سر خود به گریبان نبرد وقت رفتن ز گلستان لب خندان نبرد از جهان قسمت ارباب نظر حیرانی است نرگس از…
چند چون چشم هوسناک به هر سو بینی؟
چند چون چشم هوسناک به هر سو بینی؟ جمع شو تا هم از آیینه خود رو بینی دیده بر شست گشا، چند ز کوته نظری…
هر که بر دار فنا مردانه پشت پا زند
هر که بر دار فنا مردانه پشت پا زند چون سر منصور مهر خویش بر بالا زند پشت پا بر جسم زد جان تا هوای…
چند از ساده دلی زخم هوس بردارم؟
چند از ساده دلی زخم هوس بردارم؟ به که این آینه از پیش نفس بردارم من که چون برگ خزان بام و پرم ریخته است…
هر که از اهل جهان گوشه عزلت نگرفت
هر که از اهل جهان گوشه عزلت نگرفت رفت از دست و رگ خواب فراغت نگرفت وحشت روی زمین زیر زمین خواهد یافت هر که…
چمن پیرا اگر می دید روی چون بهارش را
چمن پیرا اگر می دید روی چون بهارش را به گلچینان هدر می کرد خون لاله زارش را نگردد تشنه در گرمای صحرای قیامت هم…
هر کجاگیری گلی در آب معمار خودی
هر کجاگیری گلی در آب معمار خودی کار هر کس را دهی انجام در کار خودی سرسری مگذر ز تعمیر دل بیچارگان کار محکم کن…
چشمه زمزم ما تیغ تو بیباک بود
چشمه زمزم ما تیغ تو بیباک بود حلقه کعبه ما حلقه فتراک بود نیست یک سبزه بیگانه درین وحدتگاه گر ترا آینه از زنگ دویی…
هر شام ز ماه رمضان صبح امیدی است
هر شام ز ماه رمضان صبح امیدی است هر روز ازین ماه مبارک شب عیدی است هر آه جگرسوز که از سینه برآید در دامن…
چشم قدح به جلوه مینای باده است
چشم قدح به جلوه مینای باده است این شوخ چشم، قمری سرو پیاده است داغ است لاله را به جگر، یا ز بیخودی مجنون سری…
هر چه دارد در خم سربسته گردون از من است
هر چه دارد در خم سربسته گردون از من است می به حکمت می خورم، جای فلاطون از من است تا خم می در زمین…
چشم خونبارم گرو ز ابر بهاری می برد
چشم خونبارم گرو ز ابر بهاری می برد نبض من از برق دست از بیقراری می برد در دل آزاده ام گرد تعلق فرش نیست…
هر چند از گهر صدف آسا لبالبم
هر چند از گهر صدف آسا لبالبم نتوان به تیغ ساختن از هم جدا لبم تا کام من ز شهد خموشی گرفت کام از یکدگر…
چشم پرحرف و لب بوسه ربا می باید
چشم پرحرف و لب بوسه ربا می باید حسن سهل است، ز معشوق ادا می باید سنبل زلف ترا یک سر مو نیست کمی گل…
نیستی طفل، اینقدر بر خاک غلطیدن چرا؟
نیستی طفل، اینقدر بر خاک غلطیدن چرا؟ گل به روی آفتاب روح مالیدن چرا جسم خاکی چیست کز وی دست نتوان برفشاند؟ گرد دست و…
چشم آرام مدارید ز سر منزل عمر
چشم آرام مدارید ز سر منزل عمر که سبکسیرتر ازموج بود ساحل عمر سیل ازکوه گرانسنگ به تعجیل رود خواب غفلت نشود سنگ ره محمل…
نیست ممکن هر که تنها شد حضورش کم شود
نیست ممکن هر که تنها شد حضورش کم شود گوشه عزلت بهشتی نیست حورش کم شود رتبه آزادگی بالاترست از بندگی هر که فهمیده است،…
چراغ عشق نمی گردد از لحد خاموش
چراغ عشق نمی گردد از لحد خاموش کی آتش جگر سنگ می شود خاموش؟ ز پند ناصح بی مغز ،عشق آسوده است که بحر را…
نیست غم نان و آب، گوشه نشین را
نیست غم نان و آب، گوشه نشین را در رحم آماده است رزق، جنین را پستی دیوار را زوال نباشد سیل نسازد خراب خانه زین…
چاره دل عقل پر تدبیر نتوانست کرد
چاره دل عقل پر تدبیر نتوانست کرد خضر این ویرانه را تعمیر نتوانست کرد در کنار خاک عمر ما به خون خوردن گذشت مادر بیمهر…
نیست چون صبح ترا جز نفس معدودی
نیست چون صبح ترا جز نفس معدودی چه کنی چون دل شب تیره اش از هر دودی؟ نیست سرمایه عمر تو به جز یک دو…
جواب نامه ما را صبا نمی آرد
جواب نامه ما را صبا نمی آرد به چشم، کاغذی از توتیا نمی آرد زمانه ای است که باد بهار با آن لطف به سبزه…
نیست بی می باغ رانوری می روشن بیار
نیست بی می باغ رانوری می روشن بیار تیره می سوزد چراغ لاله ها روغن بیار صندلی شد آبها وتوبه درد سر نبرد وقت امدادست…
جمعی که هوش خود به می ناب داده اند
جمعی که هوش خود به می ناب داده اند خرمن به برق وخانه به سیلاب داده اند در رابه روی دولت بیدار بسته اند آن…
نیست از عزلت غباری بر دل دیوانه ام
نیست از عزلت غباری بر دل دیوانه ام دربهاران از زمین سر بر نیارد دانه ام بس که شد از گرد کلفت دلگران غمخانه ام…
جلوه هر جا یار با پای نگارین کرده است
جلوه هر جا یار با پای نگارین کرده است نقش پایش خاک را دامان گلچین کرده است رشته سبحه است هر تاری ز زلف کافرش…
نور معنی در جبین تاک می بینیم ما
نور معنی در جبین تاک می بینیم ما در قدح افشرده ادراک می بینیم ما کوری آلوده دامانان وسواس صلاح دختر رز را به چشم…
جزرخش کز وی زمین و آسمان پر گل شود
جزرخش کز وی زمین و آسمان پر گل شود کس ندارد یاد کز یک گل جهان پر گل شود خارخار سیر جنت از دلش بیرون…
نهال شمع ز سبزی ازان برومندست
نهال شمع ز سبزی ازان برومندست که دایم از پر پروانه برگ پیوندست شده است مرکز پرگار آهوان مجنون اسیر عشق به هر جا رود…
جذبه ای کو که مرا جانب دلدار کشد؟
جذبه ای کو که مرا جانب دلدار کشد؟ دامن جان مرا زین ته دیوار کشد نظر پاک به خاک است برابر امروز ورنه آیینه چرا…
نه می به جام و نه گل در کنار می خواهم
نه می به جام و نه گل در کنار می خواهم تبسمی ز لب لعل یار می خواهم نیم ز رفتن گلهای بوستان غمگین زمان…
جان ما تاب زهر زلف پریشان نخورد
جان ما تاب زهر زلف پریشان نخورد دل ما آب ز هر چاه زنخدان نخورد می این بزم به خوناب جگر آغشته است طفل بی…
نه خط ز خال لب یار سر برآورده است
نه خط ز خال لب یار سر برآورده است که در هوای شکر، مور پر برآورده است میان شبنم و گل، پرده حجاب شده است…
جان چرا عاشق ازان گل پیرهن دارد دریغ؟
جان چرا عاشق ازان گل پیرهن دارد دریغ؟ کس چرا آب روان را از چمن دارد دریغ قطره باران گهر می گردد از گوش صدف…
نه بهر آب از سوز دل بیتاب می گردم
نه بهر آب از سوز دل بیتاب می گردم که چون تبخال من از تشنگی سیراب می گردم سفیدی کرد چشمم را کف دریای نومیدی…
جام می غم ز دل تنگ نیارد بیرون
جام می غم ز دل تنگ نیارد بیرون صیقل این آینه از زنگ نیارد بیرون پیش ما سوختگان خام بود سوخته ای که شرار از…
نمی گردد به خاموشی نهان درد
نمی گردد به خاموشی نهان درد ز رنگ چهره دارد ترجمان درد اگر دل ز آهن وفولاد باشد کند چون موم نرمش در زمان درد…
تیغ بر خورشید خواباند خم ابروی دوست
تیغ بر خورشید خواباند خم ابروی دوست در کمند آرد صبا را زلف عنبر بوی دوست بس که با تردامنان زانو به زانو می کشید…
نمی آید ز دل با جلوه مستانه خودداری
نمی آید ز دل با جلوه مستانه خودداری کند با ترکتاز سیل چون ویرانه خودداری؟ ز خط سبز افزون می شود بی تابی عاشق کجا…