مرو ز گوشه عزلت به هیچ منظر دیگر

مرو ز گوشه عزلت به هیچ منظر دیگر مجو بغیر در دل گشایش از در دیگر بجز سفال پر از خون دل که نیست خمارش…

ادامه مطلب

به جرم این که کله کج نهاده است شکوفه

به جرم این که کله کج نهاده است شکوفه به روی خاک مذلت فتاده است شکوفه گره ز کیسه پر زر گشاده است شکوفه صلای…

ادامه مطلب

مردمک را سیر کن در حلقه چشم نگار

مردمک را سیر کن در حلقه چشم نگار گر ندیدی درمیان جرگه آهوی تتار جام لبریزی است در گردش میان میکشان مردمک در حلقه آن…

ادامه مطلب

به بهشتی نتوان رفت که رضوانی هست

به بهشتی نتوان رفت که رضوانی هست ننهم پای در آن خانه که دربانی هست نیست زنجیر سر زلف تو بی دل هرگز دایم این…

ادامه مطلب

مرا که دست به خواب است وقت گل چیدن

مرا که دست به خواب است وقت گل چیدن چه دل گشایدم از گرد باغ گردیدن؟ نظر ز روی تو خورشید برنمی دارد اگر چه…

ادامه مطلب

به آسانی به روی زرد ما کی رنگ می آید؟

به آسانی به روی زرد ما کی رنگ می آید؟ به دور ما می لعلی برون از سنگ می آید تپیدنهای دل در گوش من…

ادامه مطلب

مرا دل از قد خم زنگ ناک می گردد

مرا دل از قد خم زنگ ناک می گردد ز صیقل آینه هرچند پاک می گردد بود ز جانوران پاک هرچه زنده بود بغیر نفس…

ادامه مطلب

به آبداری لعل تو هیچ گوهر نیست

به آبداری لعل تو هیچ گوهر نیست به این صفا، گهری در ضمیر کوثر نیست مرا به ساغری ای خضر نیک پی دریاب که بی…

ادامه مطلب

مرا آه از خموشی در دل دیوانه می پیچد

مرا آه از خموشی در دل دیوانه می پیچد که از بی روزنیها دود در کاشانه می پیچد زخال دلفریب او رهایی چشم چون دارم؟…

ادامه مطلب

بغیر اشک که راه نگاه من بندد

بغیر اشک که راه نگاه من بندد که دیده قافله ای چشم راهزن بندد؟ روا مدار خدایا که متحست زر می به زور گیرد و…

ادامه مطلب

مدتی چون غنچه در خون جگر پیچیده ام

مدتی چون غنچه در خون جگر پیچیده ام تا درین گلزار چون گل یک دهن خندیده ام از سر هر خار صد زخم نمایان خورده…

ادامه مطلب

بس که در زلف تو دلهای اسیران آب شد

بس که در زلف تو دلهای اسیران آب شد حلقه های زلف یکسر حلقه گرداب شد روی او در دور خط دلخوش کن احباب شد…

ادامه مطلب

مخمور را نگاه توسرشار می کند

مخمور را نگاه توسرشار می کند بد مست را عتاب تو هشیارمی کند آیینه را که مست شکر خواب حیرت است مژگان شوخ چشم تو…

ادامه مطلب

بزرگانی که مانع می شوند ارباب حاجت را

بزرگانی که مانع می شوند ارباب حاجت را به چوب از آستان خویش می رانند دولت را نمی داند کسی در عشق قدر درد و…

ادامه مطلب

محتسب از عاجزی دست سبوی باده بست

محتسب از عاجزی دست سبوی باده بست بشکند دستی که دست مردم افتاده بست! عکس خود را دید در می زاهد کوتاه بین تهمت آلوده…

ادامه مطلب

برگ عیش خود از آن تازه چمن می خواهم

برگ عیش خود از آن تازه چمن می خواهم یک گل بوسه از آن کنج دهن می خواهم طفل گستاخم و کامم به شکر خو…

ادامه مطلب

متاب از کشتن ما ای غزال شوخ گردن را

متاب از کشتن ما ای غزال شوخ گردن را که خون عاشقان باشد شفق این صبح روشن را مرا از صافی مشرب ز خود دانند…

ادامه مطلب

برسانید به خاک قدم یار مرا

برسانید به خاک قدم یار مرا که رسانید به جان این دل بیمار مرا وقت نازک تر ازان موی میان گردیده است می کنی رحمی…

ادامه مطلب

مباد اهل عمل بیخود از شراب شود

مباد اهل عمل بیخود از شراب شود که از خرابی او عالمی خراب شود نقاب اگر به رخ دلبران حجاب شود رخ لطیف تو بی…

ادامه مطلب

بر نمی آید مراد از کعبه گل عشق را

بر نمی آید مراد از کعبه گل عشق را هست محراب دعا از رخنه دل عشق را می چو خون گرم جوشد از ته دل…

ادامه مطلب

ماند دلتنگ آن که باغ دلگشای خود نشد

ماند دلتنگ آن که باغ دلگشای خود نشد دربدر افتاد هر کس آشنای خود نشد می کند در ناخنش نی، پرده بیگانگی هر که از…

ادامه مطلب

بر زمین از ناز زلف او چو دامان می کشد

بر زمین از ناز زلف او چو دامان می کشد بوی پیراهن سر خود در گریبان می کشد طره شمشاد را در خاک و خون…

ادامه مطلب

ما لب خشک قناعت لب نان می دانیم

ما لب خشک قناعت لب نان می دانیم دست شستن ز طمع آب روان می دانیم دل نبندیم به اسباب سبکسیر جهان بادپیمایی اوراق خزان…

ادامه مطلب

بر چرخ محیط است فروغ نظر ما

بر چرخ محیط است فروغ نظر ما ساحل دل دریاست ز آب گهر ما در نامه ما حرف نسنجیده نباشد از جیب صدف سفته برآید…

ادامه مطلب

ما زمزمه عشق به بازار فکندیم

ما زمزمه عشق به بازار فکندیم ما شور درین قلزم زخار فکندیم طاس فلک از زمزمه عشق تهی بود ما غلغله در گنبد دوار فکندیم…

ادامه مطلب

بخیه تا کی بر لباس تن ز آب و نان زدن؟

بخیه تا کی بر لباس تن ز آب و نان زدن؟ از بصیرت نیست گل بر رخنه زندان زدن ظلم بر افتادگان شرمندگی می آورد…

ادامه مطلب

ما را ز عشق درد و غم بیکرانه است

ما را ز عشق درد و غم بیکرانه است دریای بیکنار سراسر میانه است غفلت نگشت مانع تعجیل عمر را در خواب نیز قافله ما…

ادامه مطلب

باغبان در نگشوده است گلستان ترا

باغبان در نگشوده است گلستان ترا بو نکرده است صبا سیب زنخدان ترا از تو محجوب تری یاد ندارد ایام بوی گل باز ندیده است…

ادامه مطلب

ما چو صبح از راست گفتاری علم در عالمیم

ما چو صبح از راست گفتاری علم در عالمیم محرم آیینه خورشید از پاس دمیم از گرانقدری درین دریا گره گردیده ایم ورنه چون آب…

ادامه مطلب

باده منصور در جام و سبوی من رسید

باده منصور در جام و سبوی من رسید صاف شد این سیل خونین تا به جوی من رسید عالمی خوشوقت شد از نافه سودای من…

ادامه مطلب

ما به دنیا نه پی ناز و نعم آمده ایم

ما به دنیا نه پی ناز و نعم آمده ایم بهر تحصیل غم و درد و الم آمده ایم دامن از ما مکش ای ساحل…

ادامه مطلب

بادام تلخ نیست سزاوار قند را

بادام تلخ نیست سزاوار قند را در کار غیر چند کنی نوشخند را؟ می زیردست خود نکند هوشمند را پروای سیل نیست زمین بلند را…

ادامه مطلب

لعل لبش ز سبزه خط دلنواز شد

لعل لبش ز سبزه خط دلنواز شد زین قفل زنگ بسته در عیش باز شد دوران بی نیازی خوبی به سر رسید هر حلقه ای…

ادامه مطلب

با ما یکی است هر که ز مردم جداترست

با ما یکی است هر که ز مردم جداترست درمان ماست هر که به درد آشناترست در تنگنای دل گره غنچه باز شد هر خانه…

ادامه مطلب

لبش به خنده دل غنچه را دونیم کن

لبش به خنده دل غنچه را دونیم کن نگاه را گل رخسار او شمیم کند من ومضایقه دل به آنچنان چشمی بخیل را نگه گرم…

ادامه مطلب

با عاشقان عداوت گردون چه می کند

با عاشقان عداوت گردون چه می کند چشم بدحجاب به جیحون چه می کند همواره ایمن است زسوهان حادثات سیل گران رکاب به هامون چه…

ادامه مطلب

لب لعل تو ز خون دل من جام گرفت

لب لعل تو ز خون دل من جام گرفت سرو قد تو ز آغوش من اندام گرفت هیچ کس زهره نظاره چشم تو نداشت نمک…

ادامه مطلب

با روی تو صبر از دل بیتاب نیاید

با روی تو صبر از دل بیتاب نیاید خودداری ازین آینه چون آب نیاید غافل نکند بستر گل شبنم ما را در دیده روشن گهران…

ادامه مطلب

لاله رنگ از خون دل شد نرگس سیراب او

لاله رنگ از خون دل شد نرگس سیراب او می شود نرگس به هر رنگی که باشد آب او هر طرف صبح امیدی هست از…

ادامه مطلب

با چهره شکفته گلستان چه حاجت است؟

با چهره شکفته گلستان چه حاجت است؟ با خط و زلف، سنبل و ریحان چه حاجت است؟ روی ترا به زلف پریشان چه حاجت است؟…

ادامه مطلب

گوهر عکس لبش گر به شراب اندازد

گوهر عکس لبش گر به شراب اندازد کله عیش، می از جوش حباب اندازد جدل شبنم و خورشید بود مشت و درفش خرد آن به…

ادامه مطلب

این هستی باطل چو شرر محض نمودست

این هستی باطل چو شرر محض نمودست یک چشم زدن ره ز عدم تا به وجودست کیفیت طاعت مطلب از سر هشیار مینای تهی بیخبر…

ادامه مطلب

گو نباشد شمع بر خاک این به خون آغشته را

گو نباشد شمع بر خاک این به خون آغشته را نور می بارد ز سیما این چراغ کشته را ساده لوحان جنون از بیم محشر…

ادامه مطلب

این چه خورشیدست یارب از افق تابان شده؟

این چه خورشیدست یارب از افق تابان شده؟ کز تماشایش فلک یک دیده حیران شده می شود خورشید تابان را گلاب پیرهن هر که را…

ادامه مطلب

گلزار جوش حسن خداداد می زند

گلزار جوش حسن خداداد می زند باغ از شکوفه موج پریزاد می زند خون لاله لاله می چکد از تیغ کوهسار طاوس سر ز بیضه…

ادامه مطلب

ای گل ز شوخ چشمی اغیار غافلی

ای گل ز شوخ چشمی اغیار غافلی از سادگی ز زخم خس و خار غافلی ای گل ز دامن تر اغیار غافلی آیینه ای، ز…

ادامه مطلب

گل اندامی که من دارم نظربرروی گلرنگش

گل اندامی که من دارم نظربرروی گلرنگش ز رنگ آفتابی، آفتابی می شود رنگش نمی دانم قماش دست سیمینش، همین دانم که کار مومیایی می…

ادامه مطلب

ای عالم از ظهور صفاتت عیان شده

ای عالم از ظهور صفاتت عیان شده بست و گشاد دست تو دریا و کان شده پیدایی تو دست اشارات کرده قطع عریانی تو پرده…

ادامه مطلب

گریه ها در چشم تر دارم تماشاکردنی

گریه ها در چشم تر دارم تماشاکردنی در صدف چندین گهر دارم تماشاکردنی نیست مهر خامشی از بی زبانی بر لبم تیغ ها زیر سپر…

ادامه مطلب

ای زبان شعله از زنهاریان خوی تو

ای زبان شعله از زنهاریان خوی تو شاخ گل لرزان ز رشک قامت دلجوی تو پرتو روی تو شمع خلوت روشندلان جوهر آیینه از زنجیریان…

ادامه مطلب