غزلیات – صائب تبریزی
زاضطراب دل کند آن زلف عنبر فام رقص
زاضطراب دل کند آن زلف عنبر فام رقص می کند آری به بال مرغ وحشی دام رقص پرتو خورشید راآیینه در وجد آورد در دل…
ز ناله گر دل بی برگ ما نوا می داشت
ز ناله گر دل بی برگ ما نوا می داشت چو غنچه از گره خود گرهگشا می داشت خبر ز عشق ندارد دل فسرده من…
ز من مپرس که چون بر تو ماه و سال گذشت
ز من مپرس که چون بر تو ماه و سال گذشت که روز من به شتاب شب وصال گذشت درین ریاض من آن عندلیب دلگیرم…
ز گرد سرمه نتوان دید درچشم سخندانش
ز گرد سرمه نتوان دید درچشم سخندانش مگر این گردرا بشکافدازهم تیرمژگانش شکوه حسن او بی دست و پا دارد تماشارا ازان خواب فراغت می…
ز عشق، سینه پر داغ گلشنی است مرا
ز عشق، سینه پر داغ گلشنی است مرا به باغ خلد ز هر داغ روزنی است مرا چرا به عقل ز دیوانگی پناه برم؟ که…
ز سینه غم به می ناب می توان چیدن
ز سینه غم به می ناب می توان چیدن گل نشاط ازین آب می توان چیدن (چراغ عیش به می زنده می توان کردن گل…
ز زهرچشم او رگ در تنم مارست پنداری
ز زهرچشم او رگ در تنم مارست پنداری سر هر موی بر تن نیش خونخوارست پنداری ندارد اختیاری در گرستن چشم پرخونم به دست رعشه…
ز راه صلح مهیای جنگ می آید
ز راه صلح مهیای جنگ می آید ز مومیایی او کار سنک می آید امید رحم بود کفر ازان خدا ناترس که گر به کعبه…
ز درد، عشق مرا بی نیاز ساخته است
ز درد، عشق مرا بی نیاز ساخته است ز جستجوی دوا بی نیاز ساخته است ادا چگونه کنم شکر درد بی درمان؟ که از طبیب…
ز خود گسسته چه پروای آن و این دارد؟
ز خود گسسته چه پروای آن و این دارد؟ به خود رسیده چه حاجت به همنشین دارد؟ ز آسیای فلک بار برده ام بیرون مرا…
ز خط عذار تو تا عنبرین نقاب شده
ز خط عذار تو تا عنبرین نقاب شده ز هاله خوبی مه پای در رکاب شده خطی که روی بتان را برآورد ز حجاب مه…
ز حسن شوخ تو نظاره تماشایی
ز حسن شوخ تو نظاره تماشایی سفینه ای است که گردیده است دریایی مرا چو سایه نهالی که می کشد بر خاک خبر ز سایه…
ز جلوه های صنوبرقدان ز راه مرو
ز جلوه های صنوبرقدان ز راه مرو نگاهداری دل کن، پی نگاه مرو دل دو نیم نداری به گوشه ای بنشین به لافگاه محبت به…
ز بیم خار خورد در لباس دایم خون
ز بیم خار خورد در لباس دایم خون چو گل کسی که درین باغ دامنی دارد ز دوستان گرامی که می رود به سفر؟ که…
ز بس اندیشه لیلی به هم پیچید مجنون را
ز بس اندیشه لیلی به هم پیچید مجنون را به فکر گردباد افتاد هر کس دید مجنون را به این تمکین اگر بیرون خرامد لیلی…
ز آه من دل سنگین یار می لرزد
ز آه من دل سنگین یار می لرزد ز برق تیشه من کوهسار می لرزد به راز عشق دل بیقرار می لرزد محیط بر گهر…
ز ابروی تو دل گردد زره، گر آهنین باشد
ز ابروی تو دل گردد زره، گر آهنین باشد کمانی را که تیر از خانه خیزد این چنین باشد کند در پرده مه سیر خورشید…
رویی کز او نریخته است آبرو کجاست؟
رویی کز او نریخته است آبرو کجاست؟ ابرتری که تازه شود جان ازو کجاست؟ تا چون حریم کعبه بگردم به گرد او یارب درین جهان…
روی تو صبر از دل بیتاب می برد
روی تو صبر از دل بیتاب می برد آیینه اختیار ز سیماب می برد این حیرتی که دردل ودر دیده من است بسیار تشنه ام…
روشنگر آیینه دلها دم صبح است
روشنگر آیینه دلها دم صبح است این روح نهان در نفس مریم صبح است خورشید جهانتاب کز او لعل شود سنگ از پرتو روشن گهری…
روزی که پسته دید لب همچو قند او
روزی که پسته دید لب همچو قند او شد خنده زهر در دهن نیم خند او لیلی وشی که شورش سوادی من ازوست یک حلقه…
روز روشن می کند چون لاله می دل را سیاه
روز روشن می کند چون لاله می دل را سیاه در شب تاریک باید باده روشن کشید بر نیامد از زبردستان کسی با آسمان گوش…
رهرو عشق کی اندیشه منزل دارد؟
رهرو عشق کی اندیشه منزل دارد؟ کشتی بیجگران چشم به ساحل دارد موج سد ره طوفان نشود دریا را دل دیوانه چه پروای سلاسل دارد؟…
رگ در تنت از پاکی گوهر نتوان یافت
رگ در تنت از پاکی گوهر نتوان یافت در آینه صاف تو جوهر نتوان یافت هر موی خط سبز ترا پیچش خاصی است یک حرف…
رشته امید را تا چند پیوندم به خلق
رشته امید را تا چند پیوندم به خلق تا به کی شیرازه بال و پر عنقا کنم می ربایندش ز دست یکدگر خوبان چوگل من…
رزق وسیع در قدم میهمان توست
رزق وسیع در قدم میهمان توست هر کس که میهمان تو شد میزبان توست نعمت شود زیاده به قدر زبان شکر نخلی است این که…
رخت هستی زین جهان مختصر خواهیم برد
رخت هستی زین جهان مختصر خواهیم برد کشتی از خشکی به دریای گهر خواهیم برد راه بی پایان و ما بی برگ و همراهان خسیس…
رتبه آزادگی در بندگی پوشیده است
رتبه آزادگی در بندگی پوشیده است پله معراج در افکندگی پوشیده است ابر رحمت را کند اشک ندامت مایه (دار) آبروی عفو در شرمندگی پوشیده…
راز دل ها را ز لوح سینه می یابیم ما
راز دل ها را ز لوح سینه می یابیم ما آب و رنگ گوهر از گنجینه می یابیم ما عینک بینایی ما دوربین افتاده است…
دیده های شرمگین، دیدن نمی داند که چیست
دیده های شرمگین، دیدن نمی داند که چیست دست خواب آلود، گل چیدن نمی داند که چیست اهل غیرت را نمی باشد زبان عرض حال…
آمد بهار و شد در و دیوار لاله رنگ
آمد بهار و شد در و دیوار لاله رنگ از جوش لاله شیشه پرباده گشت سنگ از بس کشید ابر به برتنگ باغ را میدان…
دیده از خط بدیع آب دهید ای احباب
دیده از خط بدیع آب دهید ای احباب که عجب نقش بدیعی زده دوران بر آب لب میگون و خط سبز تماشا دارد بزدایید ز…
اگر نه چشم من آن دلنواز باز کند
اگر نه چشم من آن دلنواز باز کند مرا ز هر دو جهان کیست بی نیاز کند میان نازک او را نگاه موی شکاف مگر…
دوش مجلس از زبان شکوه ام در می گرفت
دوش مجلس از زبان شکوه ام در می گرفت کاش این شمع پریشان را کسی سر می گرفت کوه تمکین و سبکساری کنون هم پله…
اگر صیدی برد جان از نگاه ناوک اندازش
اگر صیدی برد جان از نگاه ناوک اندازش به یک انداز آرد درکمند خویش آوازش بت خوش نغمه من قدر عاشق رانمی داند که دارد…
زلف تو کشاکش به رگ جان من انداخت
زلف تو کشاکش به رگ جان من انداخت رخسار تو اخگر به گریبان من انداخت حسن تو که چون کشتی طوفان زده می گشت لنگر…
اگر چه می زند آتش به عالم روی تابانش
اگر چه می زند آتش به عالم روی تابانش گلو تر می شود از دیدن سیب زنخدانش عتاب و نازو دشنامش چه خواهد بود حیرانم…
شکوه بحر ز امواج آشکاره شود
شکوه بحر ز امواج آشکاره شود یکی هزار شود دل چو پاره پاره شود مباش در پی گرد آوری که ماه تمام ز خود تهی…
اگر چه چهره بود بی نقاب روشنتر
اگر چه چهره بود بی نقاب روشنتر شود عذار بتان از حجاب روشنتر ز لفظ، معنی نازک برهنه تر گردد رخ لطیف تو شد از…
شکر در آب گوهر لعل خندان تو اندازد
شکر در آب گوهر لعل خندان تو اندازد تبسم شور محشر در نمکدان تو اندازد گریبان چاک از مجلس میا بیرون که می ترسم گل…
اگر به قامت رعنای او نظاره کند
اگر به قامت رعنای او نظاره کند ز طوق فاخته زنجیر سروپاره کند من و نظاره ابروی او که چون مه عید تمام عیش جهان…
شربت بیماری دل تیغ سیراب است وبس
شربت بیماری دل تیغ سیراب است وبس صندلی درد سر ویرانه سیلاب است وبس گم مکن ره ،خضر اگر تیری به تاریکی فکند چشمه حیوان…
اگر از موج خطر چشم به ساحل داری
اگر از موج خطر چشم به ساحل داری در دل بحر همان آینه در گل داری از دل تنگ کنی شکوه، نمی دانی حیف که…
شده است از شوق تیغ جان ستانش
شده است از شوق تیغ جان ستانش وبال خضر، عمر جاودانش به جای نافه دل بر خاک ریزد ز زلف و کاکل عنبرفشانش غبار آلوده…
آفتاب آتشین رخسار، داغ حسن اوست
آفتاب آتشین رخسار، داغ حسن اوست شمع یک پروانه پای چراغ حسن اوست داروی بیهوشی ارباب بینش گشته است گر چه خط عنبرین درد ایاغ…
شد سرمه سویدای دل از نور جمالش
شد سرمه سویدای دل از نور جمالش ای وای اگر تیغ کشد برق جلالش چون مور، دل خام طمع بال برآورد تا شد زته زلف…
اشکم به خاک چهره سیلاب می کشد
اشکم به خاک چهره سیلاب می کشد در گوش بحر حلقه گرداب میکشد گردن به هر شکار زبون کج نمی کنم صیاد من نهنگ به…
شد افزون از شهادت شوق بیتابی که من دارم
شد افزون از شهادت شوق بیتابی که من دارم ز کشتن زنده تر گردید سیمابی که من دارم به خضر از مرگ سازد تلختر عمر…
آسمان نیلگون را سبز کرد اندیشه ام
آسمان نیلگون را سبز کرد اندیشه ام بیستون کان زمرد شد زآب تیشه ام غوطه در خون زد سپهر از ناخن اندیشه ام بیستون یک…
شب که سرو قامت او شمع این کاشانه بود
شب که سرو قامت او شمع این کاشانه بود تا سحر گه بر گریزان پر پروانه بود صاحب خرمن نگشتم تا نیفتادم ز پا مور…