دل مرا نگه گرم یار می سازد

دل مرا نگه گرم یار می سازد ستاره سوخته را این شرار می سازد نوای مرغ سحرخیز حالتی دارد که غنچه را دل شب زنده…

ادامه مطلب

یاد باد آن بی حقیقت را که یاد ما نکرد

یاد باد آن بی حقیقت را که یاد ما نکرد بر فلک شد دود آه ما و سر بالا نکرد بوسه ها پیچید در مکتوب…

ادامه مطلب

دل عاشق کی از زلف معنبر دست بردارد؟

دل عاشق کی از زلف معنبر دست بردارد؟ کجا مظلوم از دامان محشر دست بردارد؟ مجو در منتهای عاشقی صبر و شکیب از من که…

ادامه مطلب

وقت است نوبهار در عیش وا کند

وقت است نوبهار در عیش وا کند باغ از شکوفه خنده دندان نما کند جامی به گردش آر که این کهنه آسیا وقت است استخوان…

ادامه مطلب

دل شکسته به قرب خدای راهبرست

دل شکسته به قرب خدای راهبرست که شیشه چون شکند در دکان شیشه گرست صفای آب روان بیشتر ز استاده است چه نعمتی است که…

ادامه مطلب

یاد آن جلوه مستانه کی از دل برود؟

یاد آن جلوه مستانه کی از دل برود؟ این نه موجی است که از خاطر ساحل برود خط سبز تو محال است که از دل…

ادامه مطلب

دل ز غفلت چون خودآرایان به رنگ و بو منه

دل ز غفلت چون خودآرایان به رنگ و بو منه چون گل از هر شبنمی آیینه بر زانو منه نام خود را کوهکن کرد از…

ادامه مطلب

یارب مرا زپوتو منت نگاه دار

یارب مرا زپوتو منت نگاه دار شمع مرا ز دست حمایت نگاه دار عاجز بود ز حفظ عنان دست رعشه دار وقت شباب دامن فرصت…

ادامه مطلب

دل رمیده ما از نظاره در پیش است

دل رمیده ما از نظاره در پیش است ز شوخی آتش ما از شراره در پیش است نظاره تابع میل دل است در معنی ز…

ادامه مطلب

یوسف زندانی ما راحت از دنیا ندید

یوسف زندانی ما راحت از دنیا ندید از عزیزان هیچ کس خوابی برای ما ندید وحشت دیوانه ما را چه نسبت با غزال؟ گرد ما…

ادامه مطلب

دل را جلا به دیده نمناک می کنم

دل را جلا به دیده نمناک می کنم آیینه را به دامن تر پاک می کنم دور نشاط نقطه به پرگار بسته است سر را…

ادامه مطلب

وصف زلف یار عاجز می کند تقریر را

وصف زلف یار عاجز می کند تقریر را دوری این راه، کوته می کند شبگیر را چشم حیران راست دایم حسن در مد نظر عکس…

ادامه مطلب

دل خالی ز هوس خلوت جانانه بود

دل خالی ز هوس خلوت جانانه بود شیشه چون شد تهی از باده پریخانه بود دلش از کوتهی رشته عمرست کباب گریه شمع نه در…

ادامه مطلب

دل چسان غم های جانان را کند گردآوری؟

دل چسان غم های جانان را کند گردآوری؟ چون حبابی بحر عمان را کند گردآوری؟ چون دل تنگی شود غم های عالم را محیط؟ شیشه…

ادامه مطلب

دل بی طالع ما دلربای غافلی دارد

دل بی طالع ما دلربای غافلی دارد وگرنه بلبل از هر غنچه ای روی دلی دارد منم کز خاکساریها ندارم بهره ای، ورنه به حاصل…

ادامه مطلب

دل به تن یکرنگ چون گردید باطل می شود

دل به تن یکرنگ چون گردید باطل می شود گوهر از گرد کسادی مهره گل می شود از خودی تا ذره ای باقی است سالک…

ادامه مطلب

دل آزاده را هرگز غم عالم نمی گیرد

دل آزاده را هرگز غم عالم نمی گیرد مسیحا را کمند رشته مریم نمی گیرد نگردد دام ره زیب جهان دلهای روشن را که رنگ…

ادامه مطلب

دل از تردد وخاطر ز انقلاب برآید

دل از تردد وخاطر ز انقلاب برآید اگر دو روز ز یک مشرق آفتاب برآید مگر کند عرق شرم پاک نامه ما را وگر نه…

ادامه مطلب

دعوی عشق ز هر بوالهوسی می آید

دعوی عشق ز هر بوالهوسی می آید دست بر سر زدن از هر مگسی می آید اوست غواص که گوهر به آرد، ورنه سیر این…

ادامه مطلب

دست فلک کبود شد از گوشمال ما

دست فلک کبود شد از گوشمال ما شوخی ز سر نهشت دل خردسال ما چندین هزار جامه بدل کرد روزگار غفلت نگر که رنگ نگرداند…

ادامه مطلب

درین عالم که جز وحشت نباشد

درین عالم که جز وحشت نباشد چه سازد کس اگرخلوت نباشد درین آشوبگاه وحشت افزا حصاری بهتر از عزلت نباشد اگر دارالامانی در جهان هست…

ادامه مطلب

درون دل بود یار از جهان گر چه می خواهی؟

درون دل بود یار از جهان گر چه می خواهی؟ گهر در سینه بحرست از ساحل چه می خواهی؟ سرآزاده ای چون سرو ازین بستانسرا…

ادامه مطلب

درد را چون صاف در میخانه می باید کشید

درد را چون صاف در میخانه می باید کشید هر چه ساقی می دهد مردانه می باید کشید عزت جام تهی باید به بوی باده…

ادامه مطلب

در هوای ابر لازم نیست در مینا شراب

در هوای ابر لازم نیست در مینا شراب می کند هر قطره باران کار صد دریا شراب شب نشین با دختر رز عمر جاوید آورد…

ادامه مطلب

در معرکه عشق ز جرأت خبری نیست

در معرکه عشق ز جرأت خبری نیست غیر از سپر انداختن اینجا سپری نیست در قافله فرد روان بار ندارم هر چند به جز سایه…

ادامه مطلب

در گلستانی که بلبل جوش غیرت می زند

در گلستانی که بلبل جوش غیرت می زند باغبان در سایه گل خواب راحت می زند می شود از سنگ طفلان چون تن مجنون کبود…

ادامه مطلب

در کف هر که بود ساغر می، خاتم ازوست

در کف هر که بود ساغر می، خاتم ازوست هر که در عالم آب است همه عالم ازوست هر که پوشید نظر، گوهر بینایی یافت…

ادامه مطلب

در عین بحر، گوشه نشین را کناره هاست

در عین بحر، گوشه نشین را کناره هاست در یتیم را ز صدف گاهواره هاست تا داده ام عنان توکل ز دست خویش کارم همیشه…

ادامه مطلب

در شوره زار دانه اگر سبز می شود

در شوره زار دانه اگر سبز می شود از چرخ بخت اهل هنر سبز می شود روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان بخت سیاه…

ادامه مطلب

در سر پرشور ما تا رنگ سودا ریختند

در سر پرشور ما تا رنگ سودا ریختند لاله ها پیمانه خود را به صحرا ریختند من کشیدم بی تأمل باده منصور را ورنه صدبار…

ادامه مطلب

در راه توهر کس دل ودین باخته باشد

در راه توهر کس دل ودین باخته باشد از زنگ خودی آینه پرداخته باشد چون تیر خدنگی که پر وبال ندارد ناقص بود آن سرو…

ادامه مطلب

در دل چو غنچه چند کنی رنگ و بو گره؟

در دل چو غنچه چند کنی رنگ و بو گره؟ واکن به ناخن از دل پرآرزو گره جز تیغ آبدار درین روزگار نیست آبی که…

ادامه مطلب

در حقیقت پرتو منت کم از سیلاب نیست

در حقیقت پرتو منت کم از سیلاب نیست کلبه تاریک ما را حاجت مهتاب نیست تهمت آسودگی بر دیده عاشق خطاست خانه ای کز خود…

ادامه مطلب

در جلوه گاه حسن، سراپای دیده باش

در جلوه گاه حسن، سراپای دیده باش در پیش زنگی آینه زنگ دیده باش در جویبار عقل به لنگر خرام کن در بحر عشق کشتی…

ادامه مطلب

در بهشت افکند آن رخسار گندم گون مرا

در بهشت افکند آن رخسار گندم گون مرا شست یاد کوثر از دل آن لب میگون مرا از تماشای رخش چون چشم بردارم، که هست…

ادامه مطلب

در انتهای کار خود از ابتدا ببین

در انتهای کار خود از ابتدا ببین زان پیشتر که خاک شوی زیر پا ببین خودبین کجا، وصال حیات ابد کجا؟ آیینه را به سنگ…

ادامه مطلب

دانه اشک بود توشه راهی که مراست

دانه اشک بود توشه راهی که مراست دل آسوده بود قافله گاهی که مراست کمر از موجه خویش است مرا چون دریا چون حباب از…

ادامه مطلب

داغی ز عشق بر دل فرزانه سوختیم

داغی ز عشق بر دل فرزانه سوختیم قندیل کعبه را به صنمخانه سوختیم هرگز صدای بال و پر ما نشد بلند آهسته همچو شمع درین…

ادامه مطلب

داغ است برگ عیش گلستان روزگار

داغ است برگ عیش گلستان روزگار دود دل است سنبل و ریحان روزگار چون شمع تا تمام نسوزی نمی دهند خط امان ترا ز شبستان…

ادامه مطلب

دادم ز شور عشق به سیلاب خانه را

دادم ز شور عشق به سیلاب خانه را کردم به خارخار بدل آشیانه را افزود نشأه لب میگون او ز خط کیفیت است بیش، شراب…

ادامه مطلب

خون ما را چرخ عاجزکش به دست زور خورد

خون ما را چرخ عاجزکش به دست زور خورد مغز ما را گردش سیاره همچون مور خورد بی نیاز از آب خضرم، عمر درویشی دراز!…

ادامه مطلب

خوشم با ناله خود، دم همین است

خوشم با ناله خود، دم همین است چراغ حلقه ماتم همین است مگو در بیغمی آسودگی هست که غم گر هست در عالم همین است…

ادامه مطلب

خوشا دلی که در اندیشه جمال تو باشد

خوشا دلی که در اندیشه جمال تو باشد که در بهشت بود هر که در خیال تو باشد سعادتی که دهد خاکمال بال هما را…

ادامه مطلب

خوش آن که به گوشه ای نشیند

خوش آن که به گوشه ای نشیند مردم چه که خویش را نبیند چون بال شود وبال طاوس نقشی که به مدعا نشیند از وی…

ادامه مطلب

خود به خود چشم تو در گفتارست

خود به خود چشم تو در گفتارست بیخودی لازمه بیمارست با حدیث لب جان پرور او بوی گل چون نفس بیمارست رزق اهل نظر از…

ادامه مطلب

خنده کردی درگلستان تازه شد ایمان گل

خنده کردی درگلستان تازه شد ایمان گل آتش بیطاقتی بالا گرفت از جان گل رخنه ای تا هست فیض آفتاب حسن هست بلبل ما در…

ادامه مطلب

خمار من نشکست از ایاغ چشم غزال

خمار من نشکست از ایاغ چشم غزال فزود داغ جنونم ز داغ چشم غزال به داغ لاله کجا التفات خواهد کرد رمیده ای که ندارد…

ادامه مطلب

خطش دمید وبه عشاق مهربان گردید

خطش دمید وبه عشاق مهربان گردید ازین بهار چه گلهای خوش عیان گردید هزار تشنه جگر را به آب خضر رساند خطی که گرد لب…

ادامه مطلب

خط غزال چشم را آهوی مشکین می کند

خط غزال چشم را آهوی مشکین می کند چهره های ساده را بتخانه چین می کند در گلستانی که چشم بلبلان بیدار نیست پای خواب…

ادامه مطلب

خط سبزی که به گرد رخ او گردیده است

خط سبزی که به گرد رخ او گردیده است دفتر دعوی خورشید به هم پیچیده است برگریزان تو خوشتر بود از گلریزان در بهار آن…

ادامه مطلب