غزلیات – صائب تبریزی
دوری راه طلب بر دل کاهل بارست
دوری راه طلب بر دل کاهل بارست بر دل گرمروان، دیدن منزل بارست بیش ازین بردل دریا نتوان بار نهاد ورنه بر کشتی ما لنگر…
مگر ز موج شراب است رشته سازش؟
مگر ز موج شراب است رشته سازش؟ که می دود به رگ و پی چو روح آوازش کباب مطرب رنگین نوای عشق شوم که ساخت…
دهن بستن ز آفت ها نگهبان است دل ها را
دهن بستن ز آفت ها نگهبان است دل ها را لب خاموش دیوار گلستان است دلها را به ظاهر گر ز داغ آتشین دارند دوزخ…
مکن بی بهره یارب از قبول دل بیانم را
مکن بی بهره یارب از قبول دل بیانم را به زهر چشم خوبان آب ده تیغ زبانم را تهیدستی ندارد برگریز نیستی در پی نگه…
دلی که خانه زنبور شد ز پیکانش
دلی که خانه زنبور شد ز پیکانش شفای خسته دلان است شیره جانش به خون خود نکند کشته اش دهن شیرین ز بس که تشنه…
مقبول نیست طاعت هر کس شکسته نیست
مقبول نیست طاعت هر کس شکسته نیست استاده را ثواب نماز نشسته نیست چون سرو اگر چه ریشه من در ته گل است پیوند من…
دلگیر کند غنچه من صبح وطن را
دلگیر کند غنچه من صبح وطن را در خاک کند کلفت من سرو چمن را یوسف نه متاعی است که در چاه بماند از دیده…
مطرباچنگ را بکش به کنار
مطرباچنگ را بکش به کنار رگ این خشک مغز رابفشار به نفسهای آتشین چون برق ازنیستان جسم دود برآر میر این کاروان تویی امروز خفتگان…
دلا چون ذره زین وحشت سرا آهنگ بالا کن
دلا چون ذره زین وحشت سرا آهنگ بالا کن سرشک گرمرو را شمع بالین مسیحا کن هر آن راز نهان کز جام جم روشن نمی…
مشق هجران در کنار بحر می باید کشید
مشق هجران در کنار بحر می باید کشید آه در بحر از خمار بحر می باید کشید بر نخورد از وصل دریا از تنک ظرفی…
دل من تیره ز بسیاری گفتار شده است
دل من تیره ز بسیاری گفتار شده است زین پریشان نفس آیینه من تار شده است چون سیه روی نباشم، که ز بیمغزی ها مد…
مستی ز خط زیاده شد آن دلنواز را
مستی ز خط زیاده شد آن دلنواز را خط صبح نوبهار بود خواب ناز را دیگر عنان دل نتواند نگاه داشت در جلوه هر که…
دل کی تهی ز خنده طفلانه می شود
دل کی تهی ز خنده طفلانه می شود باز این گره ز گریه مستانه می شود دل را بهم شکن که ز عکس جمال یار…
یک دل ز ناوک مژه او رها نشد
یک دل ز ناوک مژه او رها نشد این تیر کج ز هیچ شکاری خطا نشد تسکین نداد گریه ما را شب وصال از سنگ…
دل عاشق تهی از اشک دمادم نشود
دل عاشق تهی از اشک دمادم نشود بحر چندان که زند جوش کرم کم نشود نتوان حرف کشید از لب ما چون لب جام راز…
یارب آشفتگی زلف به دستارش ده
یارب آشفتگی زلف به دستارش ده چشم بیمار بگیر و دل بیمارش ده تا به ما خسته دلان بهتر ازین پردازد دلی از سنگ خدایا…
دل سیه سازد در و دیوار، سودا کرده را
دل سیه سازد در و دیوار، سودا کرده را شهر زندان است روی دل به صحرا کرده را کوس رحلت نغمه داود می آید به…
وقت خط کام از لب چون نوش می باید گرفت
وقت خط کام از لب چون نوش می باید گرفت درد این میخانه را سرجوش می باید گرفت می شود جان تازه از آمیزش سیمین…
دل ز پیکان در تن من بیضه فولاد شد
دل ز پیکان در تن من بیضه فولاد شد این خراب آباد آخر آهنین بنیاد شد غیرت عاشق ز کار سخت گردد بیشتر بیستون سنگ…
یک نفس فارغ ز وسواس تمنا نیستی
یک نفس فارغ ز وسواس تمنا نیستی از پریشان خاطری یک لحظه یک جا نیستی فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال و تو پیر گشتی…
دل راه اشک گرم به مژگان تر گرفت
دل راه اشک گرم به مژگان تر گرفت افسوس کاین گره سر راه گهر گرفت چشمم سفید ناشده، آمد نسیم وصل پیش از شکوفه نخل…
یک دل هزار زخم نمایان نداشته است
یک دل هزار زخم نمایان نداشته است یک گل زمین هزار خیابان نداشته است کنعان ز آب دیده یعقوب شد خراب ابر سفید این همه…
دل دیوانه من دوست از دشمن نمی داند
دل دیوانه من دوست از دشمن نمی داند چو آتش شعله ور شد آب از روغن نمی داند غریبی و وطن یکسان بود دلهای حیران…
یوسفستان گشت دنیا از نظر پوشیدنم
یوسفستان گشت دنیا از نظر پوشیدنم یک گل بی خار شد عالم زدامن چیدنم گرد دل می گشت بر گرد جهان گردیدنی کرد مستغنی ز…
دل چون تهی از دردوغم یار توان کرد
دل چون تهی از دردوغم یار توان کرد این ظلم چسان بر دل افگار توان کرد هر دل که پرازخون شود از داغ عزیزان از…
دل پریشان از پریشان گردی نظاره شد
دل پریشان از پریشان گردی نظاره شد از ورق گردانی آخر مصحفم سی پاره شد روزی سختی کشان از سنگ می آید برون کی غم…
دل به مطلب اگر از راه تپیدن نرسد
دل به مطلب اگر از راه تپیدن نرسد گو مکن سعی که هرگز به دویدن نرسد بهترین پایه صاحب نظران حیرانی است دیده هرگز به…
دل آگاه ز تن فکر رهایی دارد
دل آگاه ز تن فکر رهایی دارد از رفیقی که گران است جدایی دارد زاهد ساده دل ما چه قدر مرحوم است جنت امید ز…
دل از گناه پاک چو دارالسلام کن
دل از گناه پاک چو دارالسلام کن خاک سیاه بر سر مینا و جام کن چون برق، ذوق باده بود پای در رکاب عیش مدام…
دگر هر ذره خاکم هوای کشوری دارد
دگر هر ذره خاکم هوای کشوری دارد سر آسوده مغزم با پریشانی سری دارد چسان مژگان آسایش به مژگان آشنا سازم؟ به قصد خون من…
دستگاه شور من از دامن هامون فزود
دستگاه شور من از دامن هامون فزود چشم آهو پرده ها بر وحشت مجنون فزود می نماید گوهر شب تاب در شب خویش را از…
دست چون عیسی زدنیا پاک می باید فشاند
دست چون عیسی زدنیا پاک می باید فشاند گرد ره در دامن افلاک می باید فشاند اتصال بحر بر بی دست و پایان مشکل است…
درین حدیقه پر میوه تا جگر نخوری
درین حدیقه پر میوه تا جگر نخوری ز نخل زندگی خویشتن ثمر نخوری ترا به چشمه حیوان گذار خواهد بود جگر ز رفتن این عمر…
درریاض آفرینش صد دل بی برگ را
درریاض آفرینش صد دل بی برگ را با تهیدستی رعایت چون صنوبر می کنم بر دل من کلفتی از درد وداغ عشق نیست بستر و…
درآن محفل که از می برفروزد روی گلفامش
درآن محفل که از می برفروزد روی گلفامش می لعلی تراود چون لب جام ازلب بامش شراب صرف در پیمانه اش ممزوج می گردد فتاده…
در نمود نقشها بی اختیار افتاده ام
در نمود نقشها بی اختیار افتاده ام مهره مومم به دست روزگار افتاده ام ز انقلاب چرخ می لرزم به آب روی خویش جام لبریزم…
در محبت راز سر پوشیده نتوان یافتن
در محبت راز سر پوشیده نتوان یافتن در قیامت نامه پیچیده نتوان یافتن مور را ملک سلیمان درنمی آید به چشم در قیامت دیده نادیده…
در گذر از گفتگو تا ساغر هوشت دهند
در گذر از گفتگو تا ساغر هوشت دهند جنت در بسته از لبهای خاموشت دهند سرمپیچ از گوشمال آن دو زلف عنبرین تا لبی خندانتر…
در قلزم می همچو حباب است دل ما
در قلزم می همچو حباب است دل ما از خانه به دوشان شراب است دل ما موقوف نسیمی است ز هم ریختن ما چون برگ…
در عالم بالاست تماشایی اگر هست
در عالم بالاست تماشایی اگر هست بیرون ز مکان است و زمان جایی اگر هست چیزی که بجا مانده همین ترک تمناست در خاطر عشاق…
در سیر و دور می گذرد ماه و سال ما
در سیر و دور می گذرد ماه و سال ما چون گردباد ریشه ندارد نهال ما ذاتی است روشنایی ما همچو آفتاب نقصی نمی رسد…
در زیر تیغ یار که سرها در او گم است
در زیر تیغ یار که سرها در او گم است داریم حیرتی که نظرها در او گم است زین آب زیر کاه، که چرخ است…
در دل هرکس که ذوق جستجو پیدا شود
در دل هرکس که ذوق جستجو پیدا شود قطره اش در عین گوهر واصل دریا شود پرده بیگانگی باشد به قدر آشنا وقت آن کس…
در خویش چو گردون نکنی تا سفری چند
در خویش چو گردون نکنی تا سفری چند از ثابت وسیارنیابی نظری چند از خانه زنبور حوادث نخوری شهد تا در رگ جانت ندود نیشتری…
در جوش لاله و گل، دیوانه را عروسی است
در جوش لاله و گل، دیوانه را عروسی است چون تابه گرم گردد، این دانه را عروسی است از سینه های گرم است هنگامه جهان…
در پیری ارتکاب می ناب می کنی
در پیری ارتکاب می ناب می کنی این صبح را تصور مهتاب می کنی مویت سفید گشت و همان از شراب تلخ در شیر زندگانی…
در بهاران دل دیوانه نگیرد آرام
در بهاران دل دیوانه نگیرد آرام تا به چون گرم شود دانه نگیرد آرام مرکز از دایره غافل نتواند گردید شمع استاده که پروانه نگیرد…
دخل و تحسین بجا باعث احیای من است
دخل و تحسین بجا باعث احیای من است هر که را درد سخن هست مسیحای من است گر چه صد پایه ز نقش قدم افتاده…
دامن دولت دنیا نتوان سخت گرفت
دامن دولت دنیا نتوان سخت گرفت سایه بال هما را به قفس نتوان کرد اینقدر کز تو دلی چند بود شاد، بس است زندگانی به…
داغ من ممنون شکرخند پنهان تو نیست
داغ من ممنون شکرخند پنهان تو نیست زیر بار منت گرد نمکدان تو نیست دست گستاخ نسیم از گلستانت کوته است هرزه خندی شیوه چاک…