غزلیات – صائب تبریزی
برق ما نگذاشت دود از خار و خس گردد بلند
برق ما نگذاشت دود از خار و خس گردد بلند پیش ما چون ناله اهل هوس گردد بلند؟ تا ز دریا سر برون آورد فانی…
مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست
مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست که زندگانی ده روزه زندگانی نیست همان ز نامه و پیغام شاد می گردند اگر چه دوستی اهل…
برآورد از نهادت گرد عصیان، گریه ای سر کن
برآورد از نهادت گرد عصیان، گریه ای سر کن اگر دل را نسازی آب، باری دیده ای تر کن ز غفلت چند خواهی روز را…
مأوای تو از کعبه و بتخانه کدام است؟
مأوای تو از کعبه و بتخانه کدام است؟ ای خانه برانداز، ترا خانه کدام است؟ در دیده یکتایی ما خال دویی نیست زنار چه و…
بر کافران خدای جهان گر رحیم نیست
بر کافران خدای جهان گر رحیم نیست چون زلف را ز آتش روی تو بیم نیست بر خاک همچو طایر یک بال می تپد آن…
ما همچو غنچه سر به گریبان کشیده ایم
ما همچو غنچه سر به گریبان کشیده ایم گوی مراد در خم چوگان کشیده ایم خون همچو نافه در تن ما مشک می شود تا…
بر رخ کس نیست رنگ وحدتی در انجمن
بر رخ کس نیست رنگ وحدتی در انجمن به که دارم با دل خود خلوتی در انجمن با خمار کلفت و تنهایی خلوت خوشم نیست…
ما کجا دست آشنا با مهره گل می کنیم
ما کجا دست آشنا با مهره گل می کنیم مشورت چون غنچه با سی پاره دل می کنیم بحر پرشور حوادث در کف ما عاجزست…
بر آن عذار نه زلف مشوش افتاده
بر آن عذار نه زلف مشوش افتاده که موج بر رخ صهبای بی غش افتاده ترا به چشم محال است میکشان نخورند چنین که باده…
ما ز حرف پوچ مانند صدف لب بسته ایم
ما ز حرف پوچ مانند صدف لب بسته ایم چون گهر در خلوت روشندلی بنشسته ایم تنگ نتواند زمین و آسمان بر ما گرفت چون…
بتوان به آه کام دل از آسمان گرفت
بتوان به آه کام دل از آسمان گرفت زور کمان به گرمی آتش توان گرفت می بایدش ز حاصل ایام دست شست سروی که جای…
ما در محیط حادثه لنگر فکنده ایم
ما در محیط حادثه لنگر فکنده ایم در آب تیغ، دام چو جوهر فکنده ایم دستی است کهکشان که به عالم فشانده ایم خورشید افسری…
باشد ز زلف آن رخ چون لاله بی نیاز
باشد ز زلف آن رخ چون لاله بی نیاز از دامن است شعله جواله بی نیاز ماه تمام رابه معرف چه حاجت است ؟ آن…
ما تازه روی چون صدف از دانه خودیم
ما تازه روی چون صدف از دانه خودیم خرسند از محیط به پیمانه خودیم چون غنچه روی دل به خود آورده ایم ما برگ نشاط…
باده گلرنگ شو یا شیشه بیرنگ باش
باده گلرنگ شو یا شیشه بیرنگ باش بوی خون می آید از نیرنگ، بی نیرنگ باش چند در نیرنگ سازی روز گارت بگذرد؟ شبنم بیرنگ…
لنگر درین خراب برای چه می کنی؟
لنگر درین خراب برای چه می کنی؟ در راه سیل خواب برای چه می کنی؟ تعمیر خانه ای که بود در گذار سیل ای خانمان…
باد اگر پرده ز رخساره یار اندازد
باد اگر پرده ز رخساره یار اندازد لرزه بر دست نگارین بهار اندازد آب آیینه ز شرم خط او چون خس و خار هر نفس…
لطف کن مطرب رهی سر کن که بر جا مانده ایم
لطف کن مطرب رهی سر کن که بر جا مانده ایم از رفیقان سبک پرواز تنها مانده ایم مرکز پرگار حیرانی است نقش پای حضر…
با کمال احتیاج از خلق استغنا خوش است
با کمال احتیاج از خلق استغنا خوش است با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است نیست پروا تلخکامان را ز تلخی های عشق…
لب لعلت ز می ناب رباینده ترست
لب لعلت ز می ناب رباینده ترست چشم مخمور تو از خواب رباینده ترست نگه گرم تو از برق سبک جولانتر طرز رفتار ز سیلاب…
با زهر چشم خنده هم آغوش کرده ای
با زهر چشم خنده هم آغوش کرده ای بادام تلخ را چه شکرپوش کرده ای؟ داریم چون قبا سربندت هزار جا ما را چه ناامید…
لب چون صدف به آب گهر تر نمی کنم
لب چون صدف به آب گهر تر نمی کنم گوهر به آبروی برابر نمی کنم شاخ شکوفه ام که سبیل است سیم من با خاک…
با درد بود صاف دل ساغر مستان
با درد بود صاف دل ساغر مستان نخوت نفروشد به خزف گوهر مستان پروای کله گوشه خورشید ندارد از ابر خورد آب، دماغ تر مستان…
گوی سیمین ذقن، زلف چو چوگان را ببین
گوی سیمین ذقن، زلف چو چوگان را ببین در رکاب ماه نو خورشید تابان را ببین گر ندیدی بر لب کوثر هجوم تشنگان گرد لعل…
آیینه شو وصال پری طلعتان طلب
آیینه شو وصال پری طلعتان طلب اول بروب خانه دگر میهمان طلب گلمیخ آستانه عشق است آفتاب هر حاجتی که داری ازین آستان طلب ایمن…
گوش تا گوش زمین از گفتگوی من پرست
گوش تا گوش زمین از گفتگوی من پرست تا خط بغداد، این جام از سبوی من پرست نه همین اهل زمین را پایکوبان کرده است…
این که روزی بی تردد می رسد افسانه است
این که روزی بی تردد می رسد افسانه است پنجه کوشش کلید رزق را دندانه است با هزاران عقده مشکل درین بستان چو سرو دست…
گلگل از می روی آتشناک جانان را ببین
گلگل از می روی آتشناک جانان را ببین گلفشانی را تماشا کن، چراغان را ببین ای که می گویی چرا بی دین و دل گردیده…
ایام بهاران سبک از دیده ما رفت
ایام بهاران سبک از دیده ما رفت از دست به هم سودنی این رنگ حنا رفت شد موسم گل طی به شکرخنده برقی برگ طرب…
گل رخسار تو هرجا که نمودار شود
گل رخسار تو هرجا که نمودار شود باغ بر شبنم گل بستر بیمار شود عشق فکر دل افگار ز من دارد بیش دایه پرهیز کند…
ای که از شغل عمارت غافل از دل گشته ای
ای که از شغل عمارت غافل از دل گشته ای از سگ خاموش گیر خاک غافل گشته ای دانه با بی دست و پایی سربرآورد…
گل از عذار تو چیدن ز من نمی آید
گل از عذار تو چیدن ز من نمی آید چه جای چیدن دیدن ز من نمی آید چو سطحیان به کف از بحر گوهر قانع…
ای زیاد لعل میگون تو کام جان لذیذ
ای زیاد لعل میگون تو کام جان لذیذ در فراقت در دل شبهای تار افغان لذیذ گر چه در شیرینی و لذت مثل آمد نبات…
گریبان چاکی عشاق از ذوق فنا باشد
گریبان چاکی عشاق از ذوق فنا باشد الف در سینه گندم زشوق آسیا باشد چه حاجت دیده بیدار را با رهنما باشد؟ شرر را اولین…
ای ره خوابیده را از نقش پایت بالها
ای ره خوابیده را از نقش پایت بالها از خرامت عالم آسوده را زلزال ها دل که از نقش تمنا در جوانی ساده بود شد…
گرسنه چشم کجا سیر از نوال شود
گرسنه چشم کجا سیر از نوال شود که بر حریص لب نان لب سؤال شود به خار و خس نتوان سیر کرد آتش را که…
ای دل ازان جهان خبری می گرفته باش
ای دل ازان جهان خبری می گرفته باش زآرامگاه جان خبری می گرفته باش تا کی روی چو تیر هوایی به هر طرف؟ گاهی هم…
گرچنین آن چشم جادو رخنه در دل می کند
گرچنین آن چشم جادو رخنه در دل می کند از دلم هر رخنه ای را چاه بابل می کند بس که می آید به ناز…
ای چشم تو پرده دار اعجاز
ای چشم تو پرده دار اعجاز مژگان تو سایه پرور ناز از قافله شکایت ما چون ریگ روان نخیزد آواز پیشانی صبح و آفتاب اوست…
گر نباشد در نظر لیلی مرا هامون بس است
گر نباشد در نظر لیلی مرا هامون بس است نقش پای ناقه برگ عیش این مجنون بس است گر نسازد یوسفی هر روز گردون جلوه…
اول ما نیستی و آخر ما نیستی است
اول ما نیستی و آخر ما نیستی است هستی پا در رکاب ماست خوابی در میان دست از دنیا و مافی ها به جز می…
گر زند آتش به جان رویش چنین آیینه را
گر زند آتش به جان رویش چنین آیینه را زود خواهد کرد خاکسترنشین آیینه را عکس خط و خال عنبربار آن مشکین غزال می کند…
اهل معنی به سخن بلبل بستان خودند
اهل معنی به سخن بلبل بستان خودند به نظر آینه دار دل حیران خودند پای رغبت نگذارند به دامان بهشت همه در سیر گلستان ز…
گر چه محجوب از نظر کرده است بی جایی ترا
گر چه محجوب از نظر کرده است بی جایی ترا همچنان جوید ز هر جایی تماشایی ترا از لطافت فکر در کنه تو نتواند رسید…
آه سردی ناتوانان را به فریاد آورد
آه سردی ناتوانان را به فریاد آورد باد چون شیر این نیستان را به فریاد آورد حسن نازکدل ندارد طاقت تمکین عشق بلبل خامش گلستان…
گر چه در تعمیر جسمم غافل از دل نیستم
گر چه در تعمیر جسمم غافل از دل نیستم دست در گل دارم اما پای در گل نیستم خط شناس جوهر آیینه دل نیستم ورنه…
اندیشه چرا عشق ز کس داشته باشد
اندیشه چرا عشق ز کس داشته باشد پروانه چه پروای عسس داشته باشد در سینه صد چاک نگنجد دل عارف سیمرغ محال است قفس داشته…
گر چنین نشو و نما آن نخل موزون می کند
گر چنین نشو و نما آن نخل موزون می کند سرو را بار خجالت بید مجنون می کند قرب و بعدی در میان عاشق و…
آنان که دل به عقل خدا دور داده اند
آنان که دل به عقل خدا دور داده اند مغز سر همای به عصفور داده اند ما را چه اختیار که ضبط نگه کنیم سر…
گر به ظاهر چون لب پیمانه خاموشیم ما
گر به ظاهر چون لب پیمانه خاموشیم ما از ته دل چون خم سربسته در جوشیم ما گر در آن محراب ابرو نیست ما را…