پروای مرگ نیست گدای برهنه را

پروای مرگ نیست گدای برهنه را سیل آب زندگی است سرای برهنه را ایمن مشو به فقر ز اهل حسد که هست صد چشم بد…

ادامه مطلب

عیش جهان به رند می آشام داده اند

عیش جهان به رند می آشام داده اند خط مسلمی به لب جام داده اند از بر گریز حادثه ریزند گل به جیب آزادگان که…

ادامه مطلب

پرده از حسن عمل بر دامن تر می کشم

پرده از حسن عمل بر دامن تر می کشم چون صدف دامان تر در آب گوهر می کشم مهر گل را بر گلاب انداختن کا…

ادامه مطلب

عنان مصلحت در عشق می باید رها کردن

عنان مصلحت در عشق می باید رها کردن ندارد حاصلی در بحر بی ساحل شنا کردن ندارد حلقه ای جز نعل وارون محمل لیلی نباید…

ادامه مطلب

پاک کن از لوح جهان زنگ من

پاک کن از لوح جهان زنگ من تا برهد عشق تو از ننگ من چند شود جامه بیرنگ دل چون پر طاوس ز نیرنگ من؟…

ادامه مطلب

عمر خود صرف نصیحت ساختم بی فایده

عمر خود صرف نصیحت ساختم بی فایده در زمین شور تخم انداختم بی فایده چون جرس از ناله بیهوده در این کاروان خویشتن را از…

ادامه مطلب

بیقرار عشق در یک جا نمی گیرد قرار

بیقرار عشق در یک جا نمی گیرد قرار کوه اگر لنگر شود دریا نمی گیرد قرار آسمان بیهوده در اندیشه تسخیر ماست باده پر زور…

ادامه مطلب

عقل اگر از سرپرد زاغ جگر خواری مباش

عقل اگر از سرپرد زاغ جگر خواری مباش مغز اگر بیجا شود آشفته دستاری مباش حلقه تن گر ز سیلاب فناصحرا شود در سواد اعظم…

ادامه مطلب

بیخواست ز دل ناله جانکاه برآید

بیخواست ز دل ناله جانکاه برآید بی دلو ورسن یوسف ازین چاه برآید از دیده وران میکندش قطره شبنم هر غنچه که از پوست سحرگاه…

ادامه مطلب

عشق گرد دل فرزانه نگردد هرگز

عشق گرد دل فرزانه نگردد هرگز خانه دیو، پریخانه نگردد هرگز شهپر عشق سبکسیر، شکست دل ماست آسیا بی مدد دانه نگردد هرگز عشق از…

ادامه مطلب

بی لب ساغر می دیده خونپالا داشت

بی لب ساغر می دیده خونپالا داشت خم دلی پر گله از سرکشی مینا داشت این زمان بر سر هر فاخته ای می لرزد آن…

ادامه مطلب

عشق را نغمه داود بود شیون دل

عشق را نغمه داود بود شیون دل حسن را آمدن آب بود رفتن دل حاصل عمر گرانمایه چه خواهد بودن خرج آن مور میان گر…

ادامه مطلب

بی شهادت زینهار از تیغ جانان سرمپیچ

بی شهادت زینهار از تیغ جانان سرمپیچ تا نگردی لعل از خورشید تابان سرمپیچ صد گل بی خار دارد در قفا هر زخم خار در…

ادامه مطلب

عشق تو ز دل بدر نمی آید

عشق تو ز دل بدر نمی آید سیمرغ ز قاف برنمی آید مأوای دل از دو کون بیرون است این بیضه به زیر پرنمی آید…

ادامه مطلب

بی توام در دل شراب ناب می گردد گره

بی توام در دل شراب ناب می گردد گره در زمین تشنه من آب می گردد گره قطره آبی که دریا را فرامش می کند…

ادامه مطلب

عشرت روی زمین در چرب نرمی مضمرست

عشرت روی زمین در چرب نرمی مضمرست رشته هموار را بالین و بستر گوهرست می روند از جا سبک مغزان ز دنیای خسیس برگ کاهی…

ادامه مطلب

بی آبرو حیات ابد زهر قاتل است

بی آبرو حیات ابد زهر قاتل است ما آبرو به چشمه حیوان نمی دهیم هر چند دست ما چو حباب از گهر تهی است ما…

ادامه مطلب

عرض صفا به اهل هنر می کنی مکن

عرض صفا به اهل هنر می کنی مکن پیش کلیم دست بدر می کنی مکن صدق عزیمت است دلیل ره طلب تو سست عزم، عزم…

ادامه مطلب

بوسه ای قیمت ازان لبها به صد جان کرده ای

بوسه ای قیمت ازان لبها به صد جان کرده ای برخوری از نعمت خوبی، که ارزان کرده ای گرد ننشیند به دامانت که چون سیل…

ادامه مطلب

عالمی را از عمارت پای در گل رفته است

عالمی را از عمارت پای در گل رفته است وسعت از دست و دل مردم به منزل رفته است می شود زنجیر پا عقل فلک…

ادامه مطلب

بهشت یک ورق از لاله زار دماغ من است

بهشت یک ورق از لاله زار دماغ من است بهار برگ خزان دیده ای ز باغ من است ز درد و داغ، بهاری است عشق…

ادامه مطلب

عاشقان را چه غم از سلسله پا باشد؟

عاشقان را چه غم از سلسله پا باشد؟ موج کی مانع آمد شد دریا باشد؟ پیش چشمی که نرفته است ازو آب حیا در و…

ادامه مطلب

بهار زندگانی با خزان همدوش می باشد

بهار زندگانی با خزان همدوش می باشد گل این بوستان خمیازه آغوش می باشد دوامی نیست حسن نازپروردان بستان را که خون لاله و گل…

ادامه مطلب

عارفان را نکهت سیب ذقن جان می دهد

عارفان را نکهت سیب ذقن جان می دهد طفل مشرب جان برای نار پستان می دهد با سبکروحان به نقد دل گرانی چون کنم؟ شمع…

ادامه مطلب

به هر محفل بهشتی روی من منزل کجا گیرد؟

به هر محفل بهشتی روی من منزل کجا گیرد؟ که از رضوان بهشت جاودان را رو نما گیرد زشرم جلوه مستانه او سرو پا در…

ادامه مطلب

طومار عمر طی شد و غافل نشسته ایم

طومار عمر طی شد و غافل نشسته ایم در راه آرمیده چو منزل نشسته ایم بالین ز تیغ کرده و آسوده خفته ایم بر موج…

ادامه مطلب

به نیم جلوه کسی کشوری بهم نزده است

به نیم جلوه کسی کشوری بهم نزده است به یک پیاده کسی لشکری بهم نزده است ز چشم شوخ تو شد ملک صبر زیر و…

ادامه مطلب

طالعی کو، که کشم مست در آغوش ترا؟

طالعی کو، که کشم مست در آغوش ترا؟ بوسه تاراج کنم زان لب می نوش ترا از پر و بال پریزاد خوش آینده ترست جلوه…

ادامه مطلب

به مهر داغ رسیده است جمله اعضایم

به مهر داغ رسیده است جمله اعضایم ز پای تا به سر خویش چشم بینایم چه لازم است چو مجنون شوم بیابان گرد؟ که از…

ادامه مطلب

صفای یار به دیدن نمی شود آخر

صفای یار به دیدن نمی شود آخر گلی است این که به چیدن نمی شود آخر شکایتی که ز زلف دراز اوست مرا به گفتن…

ادامه مطلب

به لب مباد رهش ناله ای که بی اثرست

به لب مباد رهش ناله ای که بی اثرست گره شود به گلو گریه ای که بیجگرست گل نمک به حرامی است تیره روزی داغ…

ادامه مطلب

صحبت عشق و خرد ساز نگردد هرگز

صحبت عشق و خرد ساز نگردد هرگز بلبل و جغد هم آواز نگردد هرگز من میخواره و همراهی زاهد، هیهات صحبت سنگ و سبو، ساز…

ادامه مطلب

به قلب عشق می تازد دل زاری که من دارم

به قلب عشق می تازد دل زاری که من دارم زبان بازی به آتش می کند خاری که من دارم که آرد ریشه کفر از…

ادامه مطلب

صبح گشاده روی بود در حجاب شب

صبح گشاده روی بود در حجاب شب چون باد، سرسری مگذر از نقاب شب از صبح تا دو موی نگردیده، آب ده چشمی چو انجم…

ادامه مطلب

به عصیان مگذران زنهار ایام جوانی را

به عصیان مگذران زنهار ایام جوانی را مکن صرف زمین شور، آب زندگانی را به مهر خامشی تیغ زبان را کن سپرداری اگر دربسته می…

ادامه مطلب

صبح از لب لعل تو پیام نمکینی است

صبح از لب لعل تو پیام نمکینی است شام از شکن زلف گرهگیر تو چینی است از زخم تو هر سینه خیابان بهشتی است از…

ادامه مطلب

به طوف خاک من گر آن سراپا ناز می آمد

به طوف خاک من گر آن سراپا ناز می آمد به جوی عمر، آب رفته من باز می آمد چنان کز شیشه سربسته آید باده…

ادامه مطلب

شیشه ای، می بود اگر چون شمع بر بالین مرا

شیشه ای، می بود اگر چون شمع بر بالین مرا از خمار می نمی شد دل سیه چندین مرا داغ دارد شعله سرگرمیم خورشید را…

ادامه مطلب

به زهر چشم بتوان کشت دشمن را چوکار افتد

به زهر چشم بتوان کشت دشمن را چوکار افتد نمی خواهم که چشم من به چشم روزگار افتد ازان رخسار شبنم خیز چون گل پرده…

ادامه مطلب

شوق من قاصد بیدرد کجا می داند؟

شوق من قاصد بیدرد کجا می داند؟ آنقدر شوق تو دارم که خدا می داند! تو همین سعی کن ای کاه سبکروح شوی روش جاذبه…

ادامه مطلب

به دوش توکل منه بار خود را

به دوش توکل منه بار خود را ولی نعمت خویش کن کار خود را گره زن به سر رشته طول امل را بدل کن به…

ادامه مطلب

شور عشق از دل دیوانه نیاید بیرون

شور عشق از دل دیوانه نیاید بیرون سیل ازین گوشه ویرانه نیاید بیرون دردنوشان خرابات مغان ستارند که سخن از لب پیمانه نیاید بیرون خاکساران…

ادامه مطلب

به دل مژگان آن ناآشنا پنهان نمی ماند

به دل مژگان آن ناآشنا پنهان نمی ماند که خاری گر خلد در دست و پا پنهان نمی ماند برو ای ساده دل این پنبه…

ادامه مطلب

شوختر گردد شود چون خال از خط بالدار

شوختر گردد شود چون خال از خط بالدار فتنه در دنبال دارد اختر دنبالدار در بیابان جنون از حلقه زنجیر من هر کجا وحشی غزالی…

ادامه مطلب

به خون تپیدن خورشید پر مکرر شد

به خون تپیدن خورشید پر مکرر شد به یک کرشمه دیگر تمام کن کارش ! مرید مولوی روم تانشد صائب نکرد در کمر عرش دست…

ادامه مطلب

شمع چندانی که سوزد بال و پر پروانه را

شمع چندانی که سوزد بال و پر پروانه را بی قراری می دهد بال دگر پروانه را گر نباشد شمع در مد نظر پروانه را…

ادامه مطلب

به حسن خلق دلها را مسخر می توان کردن

به حسن خلق دلها را مسخر می توان کردن به این عنبر دو عالم را معطر می توان کردن به خون خوردن اگر قانع شوی…

ادامه مطلب

مزن بر سنگ پیش سخت رویان گوهر خود را

مزن بر سنگ پیش سخت رویان گوهر خود را به هر آیینه تاریک منما جوهر خود را تو ای پروانه عاجز، تلاش قرب آتش کن…

ادامه مطلب

به جرم این که متاع هنر بود بارم

به جرم این که متاع هنر بود بارم یکی ز گرد کسادی خوران بازارم گهر شود به نهانخانه صدف پنهان ز غیرت گهر آبدار گفتارم…

ادامه مطلب

مرکز عیش است آن دهان که تو داری

مرکز عیش است آن دهان که تو داری عمر دوباره است آن لبان که تو داری از دل یاقوت آه سرد برآرد این لب لعل…

ادامه مطلب