غزلیات – صائب تبریزی
بر کافران خدای جهان گر رحیم نیست
بر کافران خدای جهان گر رحیم نیست چون زلف را ز آتش روی تو بیم نیست بر خاک همچو طایر یک بال می تپد آن…
ما همچو غنچه سر به گریبان کشیده ایم
ما همچو غنچه سر به گریبان کشیده ایم گوی مراد در خم چوگان کشیده ایم خون همچو نافه در تن ما مشک می شود تا…
بر رخ کس نیست رنگ وحدتی در انجمن
بر رخ کس نیست رنگ وحدتی در انجمن به که دارم با دل خود خلوتی در انجمن با خمار کلفت و تنهایی خلوت خوشم نیست…
ما کجا دست آشنا با مهره گل می کنیم
ما کجا دست آشنا با مهره گل می کنیم مشورت چون غنچه با سی پاره دل می کنیم بحر پرشور حوادث در کف ما عاجزست…
بر آن عذار نه زلف مشوش افتاده
بر آن عذار نه زلف مشوش افتاده که موج بر رخ صهبای بی غش افتاده ترا به چشم محال است میکشان نخورند چنین که باده…
ما ز حرف پوچ مانند صدف لب بسته ایم
ما ز حرف پوچ مانند صدف لب بسته ایم چون گهر در خلوت روشندلی بنشسته ایم تنگ نتواند زمین و آسمان بر ما گرفت چون…
بتوان به آه کام دل از آسمان گرفت
بتوان به آه کام دل از آسمان گرفت زور کمان به گرمی آتش توان گرفت می بایدش ز حاصل ایام دست شست سروی که جای…
ما در محیط حادثه لنگر فکنده ایم
ما در محیط حادثه لنگر فکنده ایم در آب تیغ، دام چو جوهر فکنده ایم دستی است کهکشان که به عالم فشانده ایم خورشید افسری…
باشد ز زلف آن رخ چون لاله بی نیاز
باشد ز زلف آن رخ چون لاله بی نیاز از دامن است شعله جواله بی نیاز ماه تمام رابه معرف چه حاجت است ؟ آن…
ما تازه روی چون صدف از دانه خودیم
ما تازه روی چون صدف از دانه خودیم خرسند از محیط به پیمانه خودیم چون غنچه روی دل به خود آورده ایم ما برگ نشاط…
باده گلرنگ شو یا شیشه بیرنگ باش
باده گلرنگ شو یا شیشه بیرنگ باش بوی خون می آید از نیرنگ، بی نیرنگ باش چند در نیرنگ سازی روز گارت بگذرد؟ شبنم بیرنگ…
لنگر درین خراب برای چه می کنی؟
لنگر درین خراب برای چه می کنی؟ در راه سیل خواب برای چه می کنی؟ تعمیر خانه ای که بود در گذار سیل ای خانمان…
باد اگر پرده ز رخساره یار اندازد
باد اگر پرده ز رخساره یار اندازد لرزه بر دست نگارین بهار اندازد آب آیینه ز شرم خط او چون خس و خار هر نفس…
لطف کن مطرب رهی سر کن که بر جا مانده ایم
لطف کن مطرب رهی سر کن که بر جا مانده ایم از رفیقان سبک پرواز تنها مانده ایم مرکز پرگار حیرانی است نقش پای حضر…
با کمال احتیاج از خلق استغنا خوش است
با کمال احتیاج از خلق استغنا خوش است با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است نیست پروا تلخکامان را ز تلخی های عشق…
لب لعلت ز می ناب رباینده ترست
لب لعلت ز می ناب رباینده ترست چشم مخمور تو از خواب رباینده ترست نگه گرم تو از برق سبک جولانتر طرز رفتار ز سیلاب…
با زهر چشم خنده هم آغوش کرده ای
با زهر چشم خنده هم آغوش کرده ای بادام تلخ را چه شکرپوش کرده ای؟ داریم چون قبا سربندت هزار جا ما را چه ناامید…
لب چون صدف به آب گهر تر نمی کنم
لب چون صدف به آب گهر تر نمی کنم گوهر به آبروی برابر نمی کنم شاخ شکوفه ام که سبیل است سیم من با خاک…
با درد خشک ساخته ام، از دوا ترم
با درد خشک ساخته ام، از دوا ترم چشم غبار دیده ام، از توتیا ترم در آفتابروی قناعت نشسته ام از سایبان منت بال هما…
گیرم نقاب دور ز سیمای او کنند
گیرم نقاب دور ز سیمای او کنند کو چشمی آنچنان که تماشای او کنند در اولین نگاه به معراج می رسند عشاق اگر نظاره بالای…
با آب خضر آن خط شبگون برابرست
با آب خضر آن خط شبگون برابرست لفظی که تازه است به مضمون برابرست این نشأه ای کزان لب نوخط به من رسید خاکش به…
گوش گیران قفس را نکهت گلشن بس است
گوش گیران قفس را نکهت گلشن بس است دیده کنعانیان را بوی پیراهن بس است ظلمت شب های غم را لشکری در کار نیست این…
این غافلان که دست به پیمانه می برند
این غافلان که دست به پیمانه می برند از چشم شیر شمع به کاشانه می برند جان چون کمال یافت نمانند در بدن انگور چون…
گمان مبر که بغیر از تو آشنا دارم
گمان مبر که بغیر از تو آشنا دارم بجز تو ره به کجا می برم که را دارم به قدر زخم بود راه شانه را…
این اشک جگرگون چه اثرداشته باشد
این اشک جگرگون چه اثرداشته باشد پیداست که طفلی چه جگرداشته باشد با هردوجهان عشق به یک دل نتوان باخت یک خوشه محال است دو…
گل عذار تو از درد نیمرنگ مباد!
گل عذار تو از درد نیمرنگ مباد! به خنده تو ز تبخاله جای تنگ مباد! مباد نبض تو چون موج مضطرب هرگز میان طبع تو…
ای که از بی بصران راه خدا می طلبی
ای که از بی بصران راه خدا می طلبی چشم بگشای که از کور عصا می طلبی ای که داری طمع وقت خوش از عالم…
گفتار تو شهدی است که جانها مگس اوست
گفتار تو شهدی است که جانها مگس اوست رفتار تو سیلی است که دل خار و خس اوست هر ناله که از دل ز سر…
ای زمین از سبحه ذکر تو کمتر دانه ای
ای زمین از سبحه ذکر تو کمتر دانه ای از خرابات تو مهر گرمرو پیمانه ای از جلالت برق عالمسوز در هر خرمنی وز جمالت…
گریه ابر بهار از دل پر درد من است
گریه ابر بهار از دل پر درد من است چهره زرد خزان از نفس سرد من است به چه تقریب مه از هاله حصاری شده…
ای روشن از فروغ تو چشم چراغ ها
ای روشن از فروغ تو چشم چراغ ها پر گل ز جوش حسن تو دامان باغها نوروز شد که جوش زند خون باغ ها از…
گردی است صبح ازنفس راستین عشق
گردی است صبح ازنفس راستین عشق داغی است مهر از جگر آتشین عشق قفل درنشاط و سرورست قاف عقل دندانه کلید بهشت است شین عشق…
ای دل از دشمن خاموش حذر باید کرد
ای دل از دشمن خاموش حذر باید کرد از گزند می بی جوش حذر باید کرد بیشتر کار کند تیغ چو لنگر دارست از دعای…
گرچه آن سرو روان در همه جا می باشد
گرچه آن سرو روان در همه جا می باشد نیست ممکن که توان یافت کجا می باشد خلق را داروی بیهوشی حیرت برده است ورنه…
ای جهانی محو رویت، محو سیمای که ای؟
ای جهانی محو رویت، محو سیمای که ای؟ ای تماشاگاه عالم، در تماشای که ای؟ عالمی را روی دل در قبله ابروی توست تو چنین…
گر نبینیم به خلوت رخ چون ماه ترا
گر نبینیم به خلوت رخ چون ماه ترا کسی از ما نگرفته است سر راه ترا غیر می خوردن پنهان همه شب با اغیار نیست…
ای از رخت هر خار سامان بستان در بغل
ای از رخت هر خار سامان بستان در بغل هر ذره را از داغ تو خورشید تابان در بغل هر حلقه زلف ترا صد ملک…
گر ز رخسار شوی باغ و بهارم چه شود؟
گر ز رخسار شوی باغ و بهارم چه شود؟ سبز اگر از تو شود بوته خارم چه شود؟ پیش ازان دم که رود کار من…
اهل دل رایاری دوران نمی آید به کار
اهل دل رایاری دوران نمی آید به کار تیغ را همواری سوهان نمی آید به کار در بساط آفرینش، مردم آگاه را هیچ غیر از…
گر چه نم در جگر و در دل تنگم خون نیست
گر چه نم در جگر و در دل تنگم خون نیست مژه ام چشم به راه مدد جیحون نیست رزق موری چو من از خوشه…
آه افسوس از دل خونگرم ما گردد بلند
آه افسوس از دل خونگرم ما گردد بلند از شکست شیشه هر کس صدا گردد بلند بوی خون می آید از فریاد دردآلود من چون…
گر چه خالی کردم از خون صد ایاغ از تشنگی
گر چه خالی کردم از خون صد ایاغ از تشنگی دل همان در سینه سوزد چون چراغ از تشنگی ساغر خون خوردنم چون لاله نم…
آنچه می دانند ماتم تن پرستان سور ماست
آنچه می دانند ماتم تن پرستان سور ماست دار، نخل دیگران و رایت منصور ماست خون شاخ گل به جوش از بلبل پر شور ماست…
گر چه از بیداد خسرو زین جهان فرهاد رفت
گر چه از بیداد خسرو زین جهان فرهاد رفت دولت او هم به اندک فرصتی بر باد رفت خون عاشق مدعی از سنگ پیدا می…
آن همت از کجاست که منزل یکی کنیم
آن همت از کجاست که منزل یکی کنیم با آن یگانه دو جهان دل یکی کنیم انگوروار آب شویم از هوای می چندین هزار عقده…
گر به ظاهر حسن میل آرمیدن می کند
گر به ظاهر حسن میل آرمیدن می کند راست چون آهو نفس بهر رمیدن می کند گر چمن پیرا کند منع تماشایی بجاست در گلستانی…
آن که بزم می پرستان را پریشان چیده است
آن که بزم می پرستان را پریشان چیده است مجلس ارباب دانش را به سامان چیده است مدت عمر ابد یک آب خوردن بیش نیست…
گر بسوزد ز آتش می شرم جانان مفت ماست
گر بسوزد ز آتش می شرم جانان مفت ماست گر نباشد باغبان در باغ و بستان مفت ماست با نگهبان گل ز روی یار چیدن…
آن سنگدل از شکوه ما باک ندارد
آن سنگدل از شکوه ما باک ندارد آتش غمی از ناله خاشاک ندارد از دیده شورست نگهبان دل چاک در ظاهر اگر سینه ما چاک…
کیستم من، مشت خار در محیط افتاده ای
کیستم من، مشت خار در محیط افتاده ای دل به دریا کرده ای، کشتی به طوفان داده ای نیست ممکن چون سپند آرام را بیند…