ز جام بیخودی چون لاله مست از خاک بر خیزم

ز جام بیخودی چون لاله مست از خاک بر خیزم ز مهد غنچه چون گل با دل صد چاک بر خیزم نه سروم کز رعونت…

ادامه مطلب

ز بوی زلف تو باغ آنچنان معطر گشت

ز بوی زلف تو باغ آنچنان معطر گشت که خاک مشک تر و داغ لاله عنبر گشت ز شرم سبزه خط تو، طوطی خوش حرف…

ادامه مطلب

ز برق حسن تو هر خار نخل ایمن شد

ز برق حسن تو هر خار نخل ایمن شد ز عارض تو چراغ بهار روشن شد چراغ گل که از وچشم باغ روشن بود ز…

ادامه مطلب

ز آه سرد پروا نیست عشاق بلاکش را

ز آه سرد پروا نیست عشاق بلاکش را کند بر دود صبر آن کس که می افروزد آتش را فلک با مردم ممتاز خصمی بیشتر…

ادامه مطلب

ریشه ما در زمین خاکساری محکم است

ریشه ما در زمین خاکساری محکم است گلبن امید ما در چار موسم خرم است دامن محشر به فریاد سرشک ما رسد آستین تنگ میدان،…

ادامه مطلب

روی یوسف تا کبود از سیلی اخوان نشد

روی یوسف تا کبود از سیلی اخوان نشد همچو روی نیل بر مصرش روان فرمان نشد بر سریر کامرانی تکیه چون یوسف نزد هر که…

ادامه مطلب

روی جانان را نهان در خط چون ریحان ببین

روی جانان را نهان در خط چون ریحان ببین چهره یوسف کبود از سیلی اخوان ببین از خط نورسته بر گرد لب جان بخش او…

ادامه مطلب

روشن ز داغ های نهان ساز سینه را

روشن ز داغ های نهان ساز سینه را از پشت، رو شناس کن این آبگینه را یک دم بود گرفتگی ماه و آفتاب روشن گهر…

ادامه مطلب

روزگاری در رگ جان پیچ و تاب افکنده ایم

روزگاری در رگ جان پیچ و تاب افکنده ایم تا ز روی شاهد معنی نقاب افکنده ایم هم خیالان را به همت دستگیری می کنیم…

ادامه مطلب

روح را در تنگنای جسم کی شادی بود؟

روح را در تنگنای جسم کی شادی بود؟ مرغ دام افتاده را شادی در آزادی بود راحت منزل نگردد سنگ راهش همچو سیل شوق هر…

ادامه مطلب

رهرو ز فکر پوچ به منزل نمی رسد

رهرو ز فکر پوچ به منزل نمی رسد یک کشتی حباب به ساحل نمی رسد زنهار محو شو که درین دشت راهرو تا در ترد…

ادامه مطلب

رفتی و خط و خال تو از دل نمی رود

رفتی و خط و خال تو از دل نمی رود این نقش دلنشین ز مقابل نمی رود گرد کدورت از دل بیرحم گلرخان بی بال…

ادامه مطلب

رسیده است به جایی لطافت بدنش

رسیده است به جایی لطافت بدنش که ازنسیم شود داغدار یاسمنش اگر ز نکهت گل پیرهن کند در بر شگفت نیست که نیلوفری شود سمنش…

ادامه مطلب

رخنه هایی که مرا در جگر آن مژگان کرد

رخنه هایی که مرا در جگر آن مژگان کرد زرهی نیست که بتوان به قبا پنهان کرد این طراوت که گل روی ترا داده خدا…

ادامه مطلب

رخ تو در دل شبها اگر سفید شود

رخ تو در دل شبها اگر سفید شود عجب که ماه ز خجلت دگر سفید شود چو نیست سوخته ای تا دهد حیات مرا چرا…

ادامه مطلب

راه خوابیده رسانید به منزل خود را

راه خوابیده رسانید به منزل خود را نرساندی تو گرانجان به در دل خود را تا چو گرداب توان ریشه رسانید به آب همچو کشتی…

ادامه مطلب

ذره تا خورشید دارد چشم بر انعام دوست

ذره تا خورشید دارد چشم بر انعام دوست تا که را از خاک بردارد دل خودکام دوست ماه تابان کیست تا گیرد ازان رخسار نور؟…

ادامه مطلب

دیده سیر و دل بی مدعا داریم ما

دیده سیر و دل بی مدعا داریم ما آنچه می باید درین مهمانسرا داریم ما آبروی بی نیازی چشمه حیوان ماست کی چو اسکندر غم…

ادامه مطلب

الفت خلق عذاب دل فرزانه شمر

الفت خلق عذاب دل فرزانه شمر هرکه بیگانه شود معنی بیگانه شمر تلخی باده شمر تلخی جان کندن را دهن تیغ فنا را لب پیمانه…

ادامه مطلب

دید ز خون دلم لاله ستان خاک را

دید ز خون دلم لاله ستان خاک را آبله دل شکست شیشه افلاک را لاله و گل خون کنند بر سر هر شبنمی گر به…

ادامه مطلب

اگر نقاب ازان روی دلپسند افتد

اگر نقاب ازان روی دلپسند افتد به شهر سوختگان قحطی سپند افتد هوای قامت او فکر را بلندی داد سخن بلند شود عشق چون بلند…

ادامه مطلب

زردی روی من از باده کشیدن باشد

زردی روی من از باده کشیدن باشد موج می رنگ مرا بال پریدن باشد زان به خون قانعم از باده گلرنگ که خون باده ای…

ادامه مطلب

اگر دل از علایق کنده باشی

اگر دل از علایق کنده باشی به منزل بار خود افکنده باشی فلک ها را توانی پشت سر دید به نور عشق اگر دل زنده…

ادامه مطلب

زغفلت عمر خود را چون قلم صرف سخن کردم

زغفلت عمر خود را چون قلم صرف سخن کردم ندید از برق نی ظلمی که من بر خویشتن کردم اگر می بود در دل آفتاب…

ادامه مطلب

اگر چه روی من از درد زعفرانی بود

اگر چه روی من از درد زعفرانی بود خمیرمایه صد رنگ شادمانی بود ز خشک مغزی پیری مرا یقین گردید که در سیاهی مو آب…

ادامه مطلب

شکوه ام آتش زبان گردیده است از خوی دوست

شکوه ام آتش زبان گردیده است از خوی دوست آه اگر آبی بر این آتش نریزد روی دوست دور باش ناز اگر نزدیک نگذارد مرا…

ادامه مطلب

اگر چه بالش خورشید تکیه گاه من است

اگر چه بالش خورشید تکیه گاه من است شکستگی گلی از گوشه کلاه من است عجب نباشد اگر شعر من بود یکدست که عمرهاست کف…

ادامه مطلب

شفق آلود شراب است مگر دستارم؟

شفق آلود شراب است مگر دستارم؟ که فتاده است به پا همچو سحر دستارم هیچ وقت از گرو باده نیامد بیرون از سر پنبه میناست…

ادامه مطلب

اگر به بیخبری یار می توانی شد

اگر به بیخبری یار می توانی شد ز هرچه هست خبردار می توانی شد ز تندخویی خو خار بی گلی ورنه زخلق خوش گل بی…

ادامه مطلب

شرم گناه رهبر توفیق بوده است

شرم گناه رهبر توفیق بوده است عصیان غبار لشکر توفیق بوده است مستان سری که در سر می می کشیده اند در انتظار افسر توفیق…

ادامه مطلب

اگر آرد برون آن دلستان سراز گریبانم

اگر آرد برون آن دلستان سراز گریبانم برآرد صد بهشت جاویدان سر از گریبانم همان چون طوق قمری حلقه بیرون درباشم برون آرد گر آن…

ادامه مطلب

شد یکی صد شورش عشق از نصیحتگر مرا

شد یکی صد شورش عشق از نصیحتگر مرا کشتی از باد مخالف گشت بی لنگر مرا تا چو طوطی از سخن کردند شیرین کام من…

ادامه مطلب

آفاق را کند به نفش مشکبار صبح

آفاق را کند به نفش مشکبار صبح باشد بهار عنبر شبهای تار صبح دم را کنند صاف ضمیران شمرده خرج از سینه می کشد نفسی…

ادامه مطلب

شد ز زنجیر فزون شور جنون مجنون را

شد ز زنجیر فزون شور جنون مجنون را موج بال و پر رفتار شود جیحون را گل ابری چه قدر آب ز دریا گیرد؟ نکند…

ادامه مطلب

اشک خونین نه ز هر آب و گل آید بیرون

اشک خونین نه ز هر آب و گل آید بیرون این گل از دامن صحرای دل آید بیرون سالها غوطه به خوناب جگر باید خورد…

ادامه مطلب

شبنم غنچه بیدار دلان چشم بدست

شبنم غنچه بیدار دلان چشم بدست صیقل سینه روشن گهران دست ردست خودنمایی چه بلاهای نمایان دارد ایمن از زنگ بود آینه تا در نمدست…

ادامه مطلب

آسودگی به گوشه عزلت نشستن است

آسودگی به گوشه عزلت نشستن است سررشته امید ز عالم گسستن است پرداختن ز پرورش تن به جان پاک از کار گل به آب خضر…

ادامه مطلب

شب زنده دار را دل روشن چو ماه گردد

شب زنده دار را دل روشن چو ماه گردد از خواب روز دلها چون شب سیاه گردد تا صفحه نانوشته است آسوده از تماشاست در…

ادامه مطلب

ازبیم خط آن لب شد باریک و چنین باشد

ازبیم خط آن لب شد باریک و چنین باشد آن را که چنین زهری در زیر نگین باشد درگوشه آن چشم است یاکنج دهن خالش…

ادامه مطلب

سیه دلی که ز دوران حضور می جوید

سیه دلی که ز دوران حضور می جوید میان دوزخ سوزنده حور می جوید کسی که چشم تسلی ز آرزو دارد علاج تشنگی از آب…

ادامه مطلب

آزادگی به سلطنت جم برابرست

آزادگی به سلطنت جم برابرست دست ز کار رفته به خاتم برابرست گردی است خط یار که چون خاک کربلا در منزلت به خون دو…

ادامه مطلب

سیرچشمی تنگدستان را توانگر می کند

سیرچشمی تنگدستان را توانگر می کند موم را این بحر گوهر خیز عنبر می کند داغ دارد سینه ام را بیقراریهای دل این سپند شوخ…

ادامه مطلب

از همت بلند اثر در جهان نماند

از همت بلند اثر در جهان نماند یک سرو در سراسر این بوستان نماند روشندلان چو برق گذشتند از جهان خاکستری بجای ازین کاروان نماند…

ادامه مطلب

سود ندهد عامل بیدادگر را کارخیر

سود ندهد عامل بیدادگر را کارخیر شاهد ظلم است ازاهل عمل آثار خیر کوته اندیشی که خیر ازمال مردم می کند دست و دامان تهی…

ادامه مطلب

از نظر یک دم که آن شکل و شمایل می رود

از نظر یک دم که آن شکل و شمایل می رود حاصل دریا و کان از دیده و دل می رود در بیابانی که نعل…

ادامه مطلب

سنگ راهی شوق را چون جسم سنگین خواب نیست

سنگ راهی شوق را چون جسم سنگین خواب نیست راه پیما را براقی چون دل بیتاب نیست از عزیزیهای غربت دل نمی گیرد قرار آب…

ادامه مطلب

از می گلرنگ می گردد اگر پیمانه سیر

از می گلرنگ می گردد اگر پیمانه سیر می شود از خوردن خون هم دل دیوانه سیر میوه جنت اگر برآدمی گردد گران می شود…

ادامه مطلب

سفر اهل شوق در وطن است

سفر اهل شوق در وطن است خلوت اهل دل در انجمن است عندلیبی که در خیال گل است هر کجا غنچه می شود چمن است…

ادامه مطلب

از ما حدیث زلف و رخ دلستان مپرس

از ما حدیث زلف و رخ دلستان مپرس طوفان رسیده را ز کنار و میان مپرس حیران عشق راخبراز هجر و وصل نیست از خار…

ادامه مطلب

سرو را شیوه رفتار تو از جا ببرد

سرو را شیوه رفتار تو از جا ببرد کبک را با همه شوخی روش از پا ببرد خانه چشم تو پرداخت مرا از دل و…

ادامه مطلب