غزلیات – صائب تبریزی
پرواز من به بال و پر تیغ و خنجرست
پرواز من به بال و پر تیغ و خنجرست هر زخم، مرغ روح مرا بال دیگرست ما صلح کرده ایم ز گلشن به درد و…
عیبجو چندان که عیب از ما بدر می آورد
عیبجو چندان که عیب از ما بدر می آورد غیرت ما زور بر کسب هنر می آورد گر گهر در آتش افتد، به که از…
پرده دار حرف دعوی کن لب خاموش را
پرده دار حرف دعوی کن لب خاموش را از دبستان بر میاور طفل بازیگوش را مور بر خوان سلیمان خون خود را می خورد خرمن…
عمری چو گرد در قدم کاروان شدم
عمری چو گرد در قدم کاروان شدم تا همچو ناله با جرسی همزبان شدم از عشق من ز چرخ گذشت آفتاب تو سرو تو قد…
پاک گوهر را سزوارست اوج اعتبار
پاک گوهر را سزوارست اوج اعتبار در سواری می رسد فیض نگین نامدار همت دریادلان ظاهر به دولت می شود در بلندی گوهر افشان می…
عمر اگر باقی است بوسی زان دهن خواهم گرفت
عمر اگر باقی است بوسی زان دهن خواهم گرفت خون خود را ازان لب شکرشکن خواهم گرفت گر به هشیاری حجابش مانع احسان شود در…
بیشتر گردد دل نازک ز غمخواران فگار
بیشتر گردد دل نازک ز غمخواران فگار وای بر چشمی که از دستش بود بیماردار هر تهی مغزی ندارد جوهر میدان فقر کز تهیدستی زند…
عقده چون وقت رسد عقده گشا می گردد
عقده چون وقت رسد عقده گشا می گردد غنچه ممنون عبث از باد صبا می گردد زنگ روشنگر آیینه ما می گردد در پریخانه ما…
بیت معمور شد آن خانه که ویران تو شد
بیت معمور شد آن خانه که ویران تو شد حلقه کعبه شد آن چشم که حیران تو شد بس که جان در طلبت راهروان افشاندند…
عشق کو تا چاک سازم جامه ناموس را
عشق کو تا چاک سازم جامه ناموس را پیش زهاد افکنم این خرقه سالوس را هیچ کس از رشته کارم سری بیرون نبرد نبض من…
بی نقاب آن چهره را دیدن نمی آید ز من
بی نقاب آن چهره را دیدن نمی آید ز من پنجه خورشید تابیدن نمی آید ز من می توانم شد سپند آن روی آتشناک را…
عشق را در بند جسم از پیچ و تاب افکنده ایم
عشق را در بند جسم از پیچ و تاب افکنده ایم خضر را در دام از موج سراب افکنده ایم با سیه مستان غفلت تازه…
بی طلب زنهار بر خوان کسان مهمان مشو
بی طلب زنهار بر خوان کسان مهمان مشو گوهر بی قیمتی، سنگ ته دندان مشو می توان کشتن، چو نبود آب، آتش را به خاک…
عشق خونگرم از محبت کرده ایجاد مرا
عشق خونگرم از محبت کرده ایجاد مرا آهوان از چشم نگذارند صیاد مرا گر چه من چون غنچه دارم مهر خاموشی به لب نکهت گل…
بی خبر شو ز دو عالم، خبر یار طلب
بی خبر شو ز دو عالم، خبر یار طلب دست بردار ز خود، دامن دلدار طلب حاصل روی زمین پیش سلیمان بادست دو جهان از…
عشرت روی زمین بی سر و پایان دارند
عشرت روی زمین بی سر و پایان دارند دخل بی خرج اگر هست گدایان دارند فارغند از غم دستار و سرانجام لباس چه حضورست که…
بی اثر تا چند باشد ناله شبگیر من؟
بی اثر تا چند باشد ناله شبگیر من؟ تا کی از گوش گران بر سنگ آید تیر من؟ با سرافرازی تلاش خاکساری می کنم چون…
عذار نوخط دلدار دیدنی دارد
عذار نوخط دلدار دیدنی دارد گلی که می رود از دست چیدنی دارد اگر چه خشک شد از خط عقیق سیرابش به بوی می لب…
بوسه از لعلت قدح در چشمه کوثر زده است
بوسه از لعلت قدح در چشمه کوثر زده است خنده از تنگ دهانت غوطه در شکر زده است می توان کردن به نرمی راه در…
عالم اسباب غیر از پرده های خواب نیست
عالم اسباب غیر از پرده های خواب نیست دیده بیدار دل بر عالم اسباب نیست می کند خورشید هم دریوزه آب از دیده ها نه…
بهر روی خلق تاکی آرزو کردن نماز؟
بهر روی خلق تاکی آرزو کردن نماز؟ چند دریک قبله خواهی بادورو کردن نماز؟ پیش این ناشسته رویان آبروی خود مریز تا توانی پیش حق…
عاشق غم اسباب چرا داشته باشد
عاشق غم اسباب چرا داشته باشد دارد همه چیز آن که تراداشته باشد دل پیش تو مشکل سر ماداشته باشد ما راچه کند آن که…
به یاد سنبل آن زلف با صبا می ساز
به یاد سنبل آن زلف با صبا می ساز به بوی مشک سبکروح باختا می ساز به بوی پیرهن غنچه با صبا می ساز ز…
عاشق از طعنه اغیار چه پروا دارد؟
عاشق از طعنه اغیار چه پروا دارد؟ آتش از سرزنش خار چه پروا دارد؟ سنگ را سرمه کند نقش پی گر مروان پای مجنون ز…
به هم پیوسته از بس در حریم سینه داغ من
به هم پیوسته از بس در حریم سینه داغ من تماشایی ندارد رنگ از گلگشت باغ من چنان از آفتاب عشق می جوشد دماغ من…
طومار عمر طی شد و غافل نشسته ای
طومار عمر طی شد و غافل نشسته ای برخاست شور حشر و تو کاهل نشسته ای در وادیی که برق خورد نیش کاهلی از غفلت…
به نومیدی گره از کار سالک باز می گردد
به نومیدی گره از کار سالک باز می گردد نفس چون سوخت در دل شهپر پرواز می گردد چه نقصان در وفای عاشق از پرواز…
طاق کرد از هر دو عالم طاق آن ابرو مرا
طاق کرد از هر دو عالم طاق آن ابرو مرا ساخت وحشی از جهان آن نرگس جادو مرا چون دهانش زود بی نام و نشان…
به من شد نرم آن نامهربان آهسته آهسته
به من شد نرم آن نامهربان آهسته آهسته بلی کم زور می گردد کمان آهسته آهسته ز بس گرد سرش گشتم ز بس در پایش…
صفای وقت درین خاکدان چه می خواهی؟
صفای وقت درین خاکدان چه می خواهی؟ گهر ز دامن ریگ روان چه می خواهی؟ برون ز عالم رنگ است اگر نشاطی هست تو ساده…
به لب نمی رسد از ضعف آه شبگیرم
به لب نمی رسد از ضعف آه شبگیرم ز بار دل چو کمان، خانه می کند تیرم ز بس گداختگی در نظر نمی آیم مگر…
صحبت روشن ضمیران جسمها را جان کند
صحبت روشن ضمیران جسمها را جان کند کوه را برق تجلی آتشین جولان کند حیرت روشندلان را نقشبند دیگرست نقش هیهات است این آیینه را…
به کشت خشمگینان آتش از ابر بلا ریزد
به کشت خشمگینان آتش از ابر بلا ریزد به قدر تلخرویی زهر از تیغ قضا ریزد شکوهی هست با بی برگی ارباب قناعت را که…
صبح محشر آن پریرو را نقاب دیگرست
صبح محشر آن پریرو را نقاب دیگرست تشنه دیدار را کوثر سراب دیگرست گر چه دارد چشمه خورشید آب روشنی در عرق روی بتان را…
به عنوانی از ان لب خط جان پرور برون آمد
به عنوانی از ان لب خط جان پرور برون آمد که بیتابانه آه از سینه کوثر برون آمد زبی پروایی چشم سیه مست، از غبار…
صبح از خورشید تابان دست بر دل مانده ای است
صبح از خورشید تابان دست بر دل مانده ای است آفتاب از صبح داغ در نمک خوابانده ای است دانه امید ما در عهد این…
به سینه تخم امیدی چو شوره زار ندارم
به سینه تخم امیدی چو شوره زار ندارم ستاره سوخته ام چشم بر بهار ندارم چو درد و داغ محبت درین قلمرو وحشت بغیر گوشه…
شیطان دلیر تبر تو ز حال خراب توست
شیطان دلیر تبر تو ز حال خراب توست دزدی است این که پرده گلیمش ز خواب توست چشم سفید کرده خود را عزیز دار کان…
به زندگی دل آزاده را ز تن بردار
به زندگی دل آزاده را ز تن بردار سبک چو باد صبا شو، ره چمن بردار به گرگ باید اگر داد چون مه کنعان مکن…
شوق را آتش عنان دوری منزل می کند
شوق را آتش عنان دوری منزل می کند راهرو را منزل نزدیک کاهل می کند همت پستی که در دامان ما آویخته است کشتی ما…
به ذوق آشتی از دوستان رنجیدنی دارد
به ذوق آشتی از دوستان رنجیدنی دارد بساط دوستداری چیدن و واچیدنی دارد اگر نتوان بر آن زلف سیه چون شانه پیچیدن به یاد او…
شور در دل فکند لعل خموشی که تراست
شور در دل فکند لعل خموشی که تراست خواب را تلخ کند چشمه نوشی که تراست از لطافت، سخنی چند که در دل داری می…
به دل باشد گران چشمی که بی اشک دمادم شد
به دل باشد گران چشمی که بی اشک دمادم شد غبار خاطر باغ است هر ابری که بی نم شد من عاجز نفس چون راست…
شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای
شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای چشم بد دور که سرفتنه دوران شده ای؟ هر چه در خاطر عاشق گذرد می دانی…
به خلوت هر که رخت از حلقه جمعیت اندازد
به خلوت هر که رخت از حلقه جمعیت اندازد زگرداب خطر خود را به مهد راحت اندازد کسی را می رسد لاف کرم چون چشمه…
شمع را بالین پر، بال و پر پروانه است
شمع را بالین پر، بال و پر پروانه است بستر آسودگی خاکستر پروانه است از سپرداری است عاجز گر چه دست رعشه دار شمع را…
به حرف و صوف ز لب مهر از چه بردارم
به حرف و صوف ز لب مهر از چه بردارم که پیش تیغ حوادث همین سپر دارم درین ریاض من آن عندلیب دلگیرم که در…
مریز آب رخ خود مگر برای شراب
مریز آب رخ خود مگر برای شراب که در دو نشأه بود سرخ رو گدای شراب من این سخن ز فلاطون خم نشین دارم علاج…
به جز خالش که خط عنبرین فام آورد بیرون
به جز خالش که خط عنبرین فام آورد بیرون کدامین دانه را دیدی ز خود دام آورد بیرون؟ ز خط عنبرین یار روشن شد چراغ…
مرغی که رمیدن ز جهان بال و پر اوست
مرغی که رمیدن ز جهان بال و پر اوست از عرش گذشتن سفر مختصر اوست عشق و محیطی است که دلها گهر اوست نیلی رخ…