چه خیال است به تیغش دل بیتاب رسد؟

چه خیال است به تیغش دل بیتاب رسد؟ بیخبر بر سر این تشنه مگر آب رسد هم به بال و پر خورشید مگر شبنم ما…

ادامه مطلب

هر نقاب روی جانان را نقاب دیگرست

هر نقاب روی جانان را نقاب دیگرست هر حجابی را که طی کردی حجاب دیگرست ناامیدی را به نومیدی مداوا می کنند هر سرابی را…

ادامه مطلب

چه بهشتی است که دستم کمر یار شود

چه بهشتی است که دستم کمر یار شود مغرب بوسه ام آن مشرق گفتار شود برندارم لب خود آنقدر از لعل لبش که دل خسته…

ادامه مطلب

هر که قطع راه مطلب در رکاب دل کند

هر که قطع راه مطلب در رکاب دل کند هفتخوان چرخ را چون آه یک منزل کند خاک در دستش بود، چون باد، هنگام رحیل…

ادامه مطلب

چه آسان است با بی برگی احرام سفر بستن

چه آسان است با بی برگی احرام سفر بستن که هم مرکب بود هم توشه، دامن بر کمر بستن حباب ما سبکروحان گرانجانی نمی داند…

ادامه مطلب

هر که در زنجیر آن مشکین سلاسل ماند ماند

هر که در زنجیر آن مشکین سلاسل ماند ماند عقده ای کز پیچ و تاب زلف در دل ماندماند پا کشیدن مشکل است از خاک…

ادامه مطلب

چند روزی می دهم دل رابه دلجوی دگر

چند روزی می دهم دل رابه دلجوی دگر می کنم محراب خود از طاق ابروی دگر گر چه اوراق دل من قابل شیرازه نیست می…

ادامه مطلب

هر که چون پروانه بی باک، مست آتش است

هر که چون پروانه بی باک، مست آتش است هر کجا پر می زند بر روی دست آتش است ربط ما با داغ عالمسوز عشق…

ادامه مطلب

چند چون اخگر نفس در زیر خاکستر زنیم

چند چون اخگر نفس در زیر خاکستر زنیم خیز تا از چرخ نیلی خیمه بالاتر زنیم از بساط خاک برچینیم بزم عیش را با مسیحا…

ادامه مطلب

هر که باشد چون قلم از سینه چاکان سخن

هر که باشد چون قلم از سینه چاکان سخن سرنمی پیچد به تیغ از خط فرمان سخن بود اگر تخت سلیمان را روان بر باد…

ادامه مطلب

چنان که گل به سر شاخسار می آید

چنان که گل به سر شاخسار می آید به پای خود سر عاشق به دار می آید مرا توقع احسان ز کارفرما نیست که مزد…

ادامه مطلب

هر کس نوایی از من آتش زبان شنید

هر کس نوایی از من آتش زبان شنید افسرده شد چو زمزمه بلبلان شنید در پرده های گوش گل از ناز ره نیافت فریاد من…

ادامه مطلب

چگونه جان ز تنم هجر سینه تاب برد؟

چگونه جان ز تنم هجر سینه تاب برد؟ من آن نیم که مرا در فراق خواب برد ز روی کاتب اعمال شرم کن، تا کی…

ادامه مطلب

هر قدم سست کی از وادی ما آگاه است؟

هر قدم سست کی از وادی ما آگاه است؟ دم شمشیر فنا جاده این راه است لب بی آه به ماتمکده گردون نیست این نه…

ادامه مطلب

چشم ناقص گهران بر زر و زیور باشد

چشم ناقص گهران بر زر و زیور باشد زینت ساده دلان پاکی گوهر باشد پرده چشم خدابین نشود خودبینی مرد را آینه زندان سکندر باشد…

ادامه مطلب

هر رهروی که شوق تو سازد روانه اش

هر رهروی که شوق تو سازد روانه اش ازموج خود چوآب بود تازیانه اش مرغی است روح، قطره می آب و دانه اش دل توسنی…

ادامه مطلب

چشم فتانت که داد دلبریایی می دهد

چشم فتانت که داد دلبریایی می دهد غمزه را تعلیم کافر ماجرایی می دهد اینچنین کز سرمه بیگانگی مست است مست کی نگاهش با نگاهم…

ادامه مطلب

هر چه امروزست بار خاطرت فردا گل است

هر چه امروزست بار خاطرت فردا گل است در جگرخاری که اینجا بشکند آنجا گل است انبساط ماست موقوف گشاد کار خلق فتح بابی هر…

ادامه مطلب

چشم خورشید به رخسار تو باشد روشن

چشم خورشید به رخسار تو باشد روشن نیست یک سرو به غیر از تو درین سبز چمن یوسف از غیرت آن نرگس نیلوفر رنگ رفت…

ادامه مطلب

هر جا حدیث خامه من بر زبان رود

هر جا حدیث خامه من بر زبان رود بلبل چو بیضه در بغل آشیان رود مرغ ز دام جسته ز دل دانه می خورد آدم…

ادامه مطلب

چشم بیدار چراغ سر بالین باشد

چشم بیدار چراغ سر بالین باشد خواب در پله مرگ است چو سنگین باشد درد بیمار ترا باعث تسکین باشد خواب خود بستر خار است…

ادامه مطلب

نیستم گل که مرا برگ نثاری باشد

نیستم گل که مرا برگ نثاری باشد تحفه سوختگان مشت شراری باشد باغ من دامن دشت است و حصارم سر کوه من نه آنم که…

ادامه مطلب

چرخ هرچند دل اهل هنر را شکند

چرخ هرچند دل اهل هنر را شکند چون خریدار که رسم است گهر را شکند کاسه و کوزه افلاک، شکستن دارد چند بیهوده دل اهل…

ادامه مطلب

نیست ممکن بر گرفتن دیده از رویش مرا

نیست ممکن بر گرفتن دیده از رویش مرا اره گر بر سر گذارد چین ابرویش مرا خار و خس را دشمنی چون برق عالمسوز نیست…

ادامه مطلب

چرا شراب به زاهد کسی به زور دهد

چرا شراب به زاهد کسی به زور دهد به دست بی بصر آیینه بلور دهد میی که اهل شعورند داغ نشأه آن چرا کسی به…

ادامه مطلب

نیست غمگین گوهرم ازتنگی جا در صدف

نیست غمگین گوهرم ازتنگی جا در صدف می کند ازآبداری سیر دریا در صدف گوهر مارا ز عزلت نیست برخاطر غبار دارد از پیشانی واکرده…

ادامه مطلب

چار دیوار قفس عشرت سرای ما بس است

چار دیوار قفس عشرت سرای ما بس است شهربند دام باغ دلگشای ما بس است خرقه بر بالای ارباب تجرد پینه است پهلوی لاغر به…

ادامه مطلب

نیست چون صاحبدلی تاگویم ازاسرار حرف

نیست چون صاحبدلی تاگویم ازاسرار حرف می زنم از بیکسی با صورت دیوارحرف معنی پیچیده بی زحمت نمی آید به دست می شود ازپیچ وتاب…

ادامه مطلب

جهان به راه شناسان دیده ور تنگ است

جهان به راه شناسان دیده ور تنگ است فضای بادیه بر چشم راهبر تنگ است ز آفتاب جهانتاب، شکوه ات بیجاست ترا که کاسه دریوزه…

ادامه مطلب

نیست بر خاطر غباری از پریشانی مرا

نیست بر خاطر غباری از پریشانی مرا جامه فتح است چون شمشیر عریانی مرا گر چه از آتش زبانی شمع این نه محفلم نیست رزقی…

ادامه مطلب

جمعی که ره به چشم و دل سیر برده اند

جمعی که ره به چشم و دل سیر برده اند بی چشم زخم راه به اکسیر برده اند با صبح خوش برآی که غفلت گزیدگان…

ادامه مطلب

نیست از روی زمین سیری دل خود کام را

نیست از روی زمین سیری دل خود کام را حرص می گردد زیاد از خاک، چشم دام را داغ دارد میکشان را تشنه چشمی های…

ادامه مطلب

جلوه ای سرکن که خون از چشم بلبل سر کند

جلوه ای سرکن که خون از چشم بلبل سر کند اشک شبنم بی حجاب از دیده گل سر کند می توان بر تیرباران ملامت صبر…

ادامه مطلب

نوبهارست بیا روی به میخانه کنیم

نوبهارست بیا روی به میخانه کنیم مغز را از می گلرنگ پریخانه کنیم بوسه را گرد لب جام به دور اندازیم جگر سوخته خال لب…

ادامه مطلب

جز چشم توای شوخ جانهاست فدایش

جز چشم توای شوخ جانهاست فدایش بیمار ندیدم که توان مرد برایش ازحلقه به زنجیر محال است رسد نقص کوتاه نگردد به گره زلف رسایش…

ادامه مطلب

نه همین دل ز لب لعل تو پر شور شده است

نه همین دل ز لب لعل تو پر شور شده است که جگرگاه بدخشان ز تو ناسور شده است شوخ چشمی که نظر بر دل…

ادامه مطلب

جدا ز دولت وصلش به گریه ام مشغول

جدا ز دولت وصلش به گریه ام مشغول به سبحه است سرو کار عامل معزول به آب تا نرساند روان نمی گردد به خانه ای…

ادامه مطلب

نه غم خار و نه اندیشه خارا دارند

نه غم خار و نه اندیشه خارا دارند رهنوردان تو پیشانی صحرا دارند به زر و سیم جهان چشم نسازند سیاه پا به گنج گهر…

ادامه مطلب

جان غریب ازین جهان میل وطن نمی کند

جان غریب ازین جهان میل وطن نمی کند شد چو عقیق نامجو یاد یمن نمی کند عشق مگر به جذبه ای از خودیم بر آورد…

ادامه مطلب

نه چون بید از تهیدستی درین گلزار می لرزم

نه چون بید از تهیدستی درین گلزار می لرزم که بر بی حاصلی می لرزم و بسیار می لرزم ز بیخوابی مرا چون چشم انجم…

ادامه مطلب

جان به صد داغ از تن خاکی سرشت آمد برون

جان به صد داغ از تن خاکی سرشت آمد برون جغد ازین ویرانه طاوس بهشت آمد برون فکر رنگین جلوه دیگر کند با بخت سبز…

ادامه مطلب

نه آسمان سبو کش میخانه تواند

نه آسمان سبو کش میخانه تواند در حلقه تصرف پیمانه تواند چندان که چشم کار کند در سواد خاک مردم خراب نرگس مستانه تواند گردنکشان…

ادامه مطلب

ثبات دولت خوبی ز کوه تمکین است

ثبات دولت خوبی ز کوه تمکین است حصار عافیت باغ، گوش سنگین است چه وقت توست که لب بر لب پیاله نهی؟ برای حسن تو…

ادامه مطلب

نمی خوردم غم دنیا اگر دیندار می بودم

نمی خوردم غم دنیا اگر دیندار می بودم مآل خویش می دیدم اگر بیدار می بودم گرفتم پرده از کار جهان، بی پرده گردیدم چنین…

ادامه مطلب

تیشه زد بر پای خود هر کس که زد بر پای کوه

تیشه زد بر پای خود هر کس که زد بر پای کوه دست کوته دار چون فرهاد از ایذای کوه پای پیچیده است در دامان…

ادامه مطلب

نمک عشق در آب و گل درویشان است

نمک عشق در آب و گل درویشان است حاصل روی زمین در دل درویشان است نور خورشید به ویرانه فزون می افتد بیشتر لطف خدا…

ادامه مطلب

تو تا ز هستی خود بی خبر نمی افتی

تو تا ز هستی خود بی خبر نمی افتی ز خویش مرحله ای پیشتر نمی افتی ازین جهان و سرانجام آن مشو غافل اگر به…

ادامه مطلب

نگه چون شمع درگیرد ز روی روشن ساقی

نگه چون شمع درگیرد ز روی روشن ساقی ید بیضا شود دست از بیاض گردن ساقی دماغ عیش می گردد دو بالا می پرستی را…

ادامه مطلب

تنگ ظرفم، باده کم زور می سازد مرا

تنگ ظرفم، باده کم زور می سازد مرا دور گردی و نگاه دور می سازد مرا نیست از بی حاصلی نقل مکان در خاطرم خار…

ادامه مطلب

نقطه اشک سراسیمه و شیدایی کیست؟

نقطه اشک سراسیمه و شیدایی کیست؟ الف آه کمر بسته رعنایی کیست؟ شور بلبل ز نمکدان که برمی خیزد؟ عرق چهره گل پرتو زیبایی کیست؟…

ادامه مطلب