کوکب سعدی بود از هر شرر پروانه را

کوکب سعدی بود از هر شرر پروانه را اختری پیوسته باشد در گذر پروانه را ذوالفقار شمع باشد بال و پر پروانه را برنمی دارد…

ادامه مطلب

حسن آن لبهای میگون بیش گردد در عتاب

حسن آن لبهای میگون بیش گردد در عتاب می دواند ریشه در دل از رگ تلخی شراب می نماید حسن شوخ از پرده شرم و…

ادامه مطلب

که یارب گرم در رخسار آن نازک میان دیده؟

که یارب گرم در رخسار آن نازک میان دیده؟ که آن موی کمر چون موی آتش دیده پیچیده مهیای دعا شو چون روان شد اشک…

ادامه مطلب

حرفی که ازان لعل گهربار برآید

حرفی که ازان لعل گهربار برآید رازی است که از مخزن اسرار برآید تا حشر محال است که از سینه کند یاد هر دل که…

ادامه مطلب

که این نمک ز تبسم در آتشم انداخت؟

که این نمک ز تبسم در آتشم انداخت؟ که شور در دل و جان مشوشم انداخت چو تیر راست، گریزان ز کجروی بودم فلک چرا…

ادامه مطلب

حجاب جسم را از پیش جان بردار ای ساقی

حجاب جسم را از پیش جان بردار ای ساقی مرا مگذار زیر این کهن دیوار ای ساقی به تنگم از وجود خود، شرابی آرزو دارم…

ادامه مطلب

کم نگردد میهمان از خانه چون آیینه ام

کم نگردد میهمان از خانه چون آیینه ام نیست قفلی بردر کاشانه چون آیینه ام هر غبار آلوده ای کز خاک بر دارد مرا شسته…

ادامه مطلب

حاجت به خون گرم جگر نیست داغ را

حاجت به خون گرم جگر نیست داغ را روغن ز خود بود گهر شبچراغ را نشکفته است غنچه پیکان ز خون گرم می چون کند…

ادامه مطلب

کشتی دریائیی دیدم دلم آمد به یاد

کشتی دریائیی دیدم دلم آمد به یاد حال دور افتادگان ساحلم آمد به یاد برق را دست و گریبان گیاهی یافتم گرمخونیهای تیغ قاتلم آمد…

ادامه مطلب

چون گوشه کلاه به پروانه نشکنم؟

چون گوشه کلاه به پروانه نشکنم؟ داغ از میان سوختگان دست من گرفت از چاک پیرهن چه قدر وا شود دلش؟ دستی که فال عیش…

ادامه مطلب

کسی برون سرازین بحربیکرانه کند

کسی برون سرازین بحربیکرانه کند که سربه اره پشت نهنگ شانه زمانه روی گل سرخ را بر آتش داشت سزای آن که شکرخند بیغمانه کند…

ادامه مطلب

چون غنچه ز جمعیت دل انجمنی ساز

چون غنچه ز جمعیت دل انجمنی ساز برگ طرب خویش ز رنگین سخنی ساز هنگامه صحبت شود از سوختگان گرم از داغ به گرد دل…

ادامه مطلب

کراست تاب شکر خنده های پنهانش ؟

کراست تاب شکر خنده های پنهانش ؟ که شور حشر بود گرده نمکدانش ز خون صید حرم کعبه داغ لاله شده است هنوز تشنه خون…

ادامه مطلب

چون شبنم می بر رخ جانان بنشیند

چون شبنم می بر رخ جانان بنشیند در آب وعرق چشمه حیوان بنشیند شرمنده خونگرمی اشکم که همه عمر نگذاشت مراگردبه مژگان بنشیند دل صاف…

ادامه مطلب

کجا نظر به گل و یاسمن بود ما را؟

کجا نظر به گل و یاسمن بود ما را؟ که خارخار، گل پیرهن بود ما را به ماه مصر ز یک پیرهن مضایقه کرد چه…

ادامه مطلب

چون رنگ می زمینا بیرون دوید باید

چون رنگ می زمینا بیرون دوید باید نه پرده فلک از هم دریدباید کرسی چه حاجت آن را کز عرش برگذشته است از زیر پای…

ادامه مطلب

مژه مانع نشود اشک سبک جولان را

مژه مانع نشود اشک سبک جولان را دامن بحر به فرمان نبود مرجان را سرکشی لازم حسن است در ایام وصال کعبه در موسم حج…

ادامه مطلب

چون توان قانع به پیغام از لب دلبر شدن؟

چون توان قانع به پیغام از لب دلبر شدن؟ با دهان خشک نتوان از لب کوثر شدن حاصل نزدیکی سیمین بران دل خوردن است رشته…

ادامه مطلب

هیچ باری از سبو بر دوش اهل هوش نیست

هیچ باری از سبو بر دوش اهل هوش نیست هر که از دل بار بردار گران بر دوش نیست زاهدان قالب تهی از جلوه او…

ادامه مطلب

چون آفتاب و ماه نظر را بلند کن

چون آفتاب و ماه نظر را بلند کن راهی که مشکل است ز همت سمند کن این راه دور بیش ز یک نعره وار نیست…

ادامه مطلب

همین نجابت ذاتی است آنچه محترم است

همین نجابت ذاتی است آنچه محترم است بزرگیی که بود عارضی کم از ورم است رخ تو از خط مشکین رقم خطر دارد سیاه زود…

ادامه مطلب

چو خامه نیست ز من هر سخن که می گویم

چو خامه نیست ز من هر سخن که می گویم که من به دست قضا این طریق می پویم نظر به عذر گناه است جرم…

ادامه مطلب

همچون کمان سخت ز طبع غیور خویش

همچون کمان سخت ز طبع غیور خویش آسوده از کشاکش خلقم ز زور خویش از آفتاب اگر به سرم تاج زر نهند سر درنیاورم به…

ادامه مطلب

چهره گلرنگ را پیمانه ای در کار نیست

چهره گلرنگ را پیمانه ای در کار نیست نرگس مخمور را میخانه ای در کار نیست نیست زلف دلفریب یار را حاجت به خال دام…

ادامه مطلب

هستی ظاهر حجاب قرب یزدان می شود

هستی ظاهر حجاب قرب یزدان می شود ذره اینجا پرده خورشید تابان می شود در دل ما خاکساران عشق می گردد هوس در سفال ما…

ادامه مطلب

چهره ات خورشید سیما می کند آیینه را

چهره ات خورشید سیما می کند آیینه را لعل جان بخشت مسیحا می کند آیینه را گر چه از آیینه گویا می شود هر طوطیی…

ادامه مطلب

هرگز عنان رشته به گوهر نداده اند

هرگز عنان رشته به گوهر نداده اند شوخی ز حد مبر که ترا سر نداده اند رخساره اش ز سیلی دریا سیه شده است این…

ادامه مطلب

چه غم ز سینه به یاد وصال برخیزد؟

چه غم ز سینه به یاد وصال برخیزد؟ چه تشنگی به سراب از سفال برخیزد؟ ز آب، سبزه خوابیده می شود بیدار ز دل به…

ادامه مطلب

هرکه در دامن ارباب نظر دست نزد

هرکه در دامن ارباب نظر دست نزد غوطه زد در دل دریا، به گهر دست نزد هر که چون صبح گشایش ز دل شبها یافت…

ادامه مطلب

چه شد قدر مرا گر چرخ دون پرور نمی داند؟

چه شد قدر مرا گر چرخ دون پرور نمی داند؟ صدف از ساده لوحی قیمت گوهر نمی داند به حاجت حسن هر چیزی شود ظاهر،…

ادامه مطلب

هردم از شوق عدم ناله و فریاد زنم

هردم از شوق عدم ناله و فریاد زنم نه حبابم که گره بیهده بر باد زنم جوهر ذاتی من موجه دریای بقاست پیچ و خم…

ادامه مطلب

چه خوش است ناله من به نوا رسیده باشد

چه خوش است ناله من به نوا رسیده باشد دل پا شکسته من به دوا رسیده باشد نفس آن زمان برآرم به فراغت از ته…

ادامه مطلب

هر لحظه ترا حسن به صد رنگ برآرد

هر لحظه ترا حسن به صد رنگ برآرد از دست تو دل کس به چه نیرنگ برآرد محتاج به می نیست رخ لاله عذاران این…

ادامه مطلب

چه به هر سوی چو کوران به عصا می بینی؟

چه به هر سوی چو کوران به عصا می بینی؟ چاه زیر قدم توست چو وا می بینی یک کف خاک ز تردامنیت خشک نماند…

ادامه مطلب

هر که رخساره آیینه گدازی دارد

هر که رخساره آیینه گدازی دارد رو به هر دل که گذارد در بازی دارد کرد اگر زیر و زبر بتکده ها را محمود هند…

ادامه مطلب

چندین جمال هست نهان در جلال دوست

چندین جمال هست نهان در جلال دوست خوشتر ز گوشوار بود گوشمال دوست پیوند نابریده میسر نمی شود موقوف انقطاع بود اتصال دوست در پرده…

ادامه مطلب

هر که در دنیا فانی زاد عقبی جمع کرد

هر که در دنیا فانی زاد عقبی جمع کرد قسمت امروز خورد و دل زفردا جمع کرد پایکوبان می شود ز آوازه طبل رحیل خویش…

ادامه مطلب

چند در خاک وطن غنچه بود بال و پرم؟

چند در خاک وطن غنچه بود بال و پرم؟ در سر افتاده چو خورشید هوای سفرم پیه گرگ است که بر پیرهنم مالیدند دست چربی…

ادامه مطلب

هر که جام می به روی دلستان بر سر کشید

هر که جام می به روی دلستان بر سر کشید آب کوثر در بهشت جاودان بر سر کشید کرد هر کس خامشی در عالم آب…

ادامه مطلب

چند ای دل غمین به مداران گریستن؟

چند ای دل غمین به مداران گریستن؟ عیب است قطره قطره ز دریا گریستن از گریه خوشه های گهر چید دست تاک دارد درین حدیقه…

ادامه مطلب

هر که آن لبهای میگون را تماشا می کند

هر که آن لبهای میگون را تماشا می کند چشم می پوشد زحیرانی دهن وا می کند از نگاهی می دهد جان چشم او عشاق…

ادامه مطلب

چنان که از نمک افزون شود جراحتها

چنان که از نمک افزون شود جراحتها یکی هزار ز پرسش شود مصیبت ها مپوش چشم ز نظاره غبار ملال که پیش خیز نشاط است…

ادامه مطلب

هر کس فشاند بر من پر شور پشت دست

هر کس فشاند بر من پر شور پشت دست از جهل زد به خانه زنبور پشت دست یابد چگونه راه در آن زلف دست ما؟…

ادامه مطلب

چگونه زان گل رعنا دو چشم بردارم؟

چگونه زان گل رعنا دو چشم بردارم؟ که هم بهار نگاه است و هم خزان نگاه کمند زلفش ازان حلقه حلقه گردیده است که مشق…

ادامه مطلب

هر طرف لاله رخی هست، نظر می باید

هر طرف لاله رخی هست، نظر می باید داغ بر روی هم افتاده، جگر می باید عشق بیباک مرا در رگ جان افکنده است پیچ…

ادامه مطلب

چشم و گوش و لب ببند، از شور و شر آسوده باش

چشم و گوش و لب ببند، از شور و شر آسوده باش خویش را گردآوری کن از سپر آسوده باش ازکمان توست هر تیری که…

ادامه مطلب

هر ذره ازو در سر سودای دگر دارد

هر ذره ازو در سر سودای دگر دارد هر قطره ازودردل دریای دگردارد از مصحف روی او دارد سبقی هر کس در هر نظر آن…

ادامه مطلب

چشم شوخ تو چو بر همزن مژگان گردد

چشم شوخ تو چو بر همزن مژگان گردد دو جهان فتنه به هم دست و گریبان گردد در غبار دل ما آه عبث پیچیده است…

ادامه مطلب

هر چند هست مشرق دیدار آینه

هر چند هست مشرق دیدار آینه باشد نظر به سینه من تار آینه جوهر ده است خواب پریشان به دیده اش تا دیده روی نوخط…

ادامه مطلب

چشم حیران را حجابش دام می داند هنوز

چشم حیران را حجابش دام می داند هنوز عاشق ناکام را خود کام می داند هنوز کیست حرف بوسه بررویش تواند فاش گفت ؟ دیدن…

ادامه مطلب