غزلیات – صائب تبریزی
دل سودازدگان گوشه نشین می باشد
دل سودازدگان گوشه نشین می باشد دانه سوخته در زیر زمین می باشد ماه در دایره هاله نماید خود را حسن مشتاق پریخانه زین می…
وقت خط دل کام خود زان لعل روح افزا گرفت
وقت خط دل کام خود زان لعل روح افزا گرفت در بهاران می توان داد دل از صهبا گرفت دست بیداد فلک را زود کوته…
دل ز تن چون دور شد وامی شود غمگین مباش
دل ز تن چون دور شد وامی شود غمگین مباش کور را فرزند بینا می شود غمگین مباش گر ترا از کار کردن فرصت گفتار…
یکی صد شد ز خط کیفیت چشم گرانخوابش
یکی صد شد ز خط کیفیت چشم گرانخوابش مگر خط می کند بیهوشدارو درمی نابش ؟ کجا تاب نگاه گرم دارد سایه پروردی که گردد…
دل را کجا به زلف رسا می توان رساند
دل را کجا به زلف رسا می توان رساند این پا شکسته را به کجا می توان رساند سنگین دلی و گرنه ازان لعل آبدار…
وصل و هجرست یکی چشم و دل حیران را
وصل و هجرست یکی چشم و دل حیران را که زر و سنگ تفاوت نکند میزان را کار موقوف به وقت است که چون وقت…
دل در نظر مردم فرزانه بزرگ است
دل در نظر مردم فرزانه بزرگ است طفلان چه شناسند که دیوانه بزرگ است چون اشک، فکندن ز نظر هر دو جهان را سهل است،…
دل چو گردد صاف آن مه بی حجاب آید برون
دل چو گردد صاف آن مه بی حجاب آید برون صبح چون گردید روشن، آفتاب آید برون می جهد آتش چو شمع از دیده گریان…
دل پر آرزو خالی زشور و شر نمی باشد
دل پر آرزو خالی زشور و شر نمی باشد که گوش امن در دریای بی لنگر نمی باشد تو از کوتاه بینی ها اجل را…
دل به یک آه سراسر رو مژگان شده است
دل به یک آه سراسر رو مژگان شده است مغز این نافه به یک عطسه پریشان شده است بید گل می کند از پرتو صاحب…
دل بر شکن طره دلدار گران است
دل بر شکن طره دلدار گران است فریاد که این نغمه بر این تار گران است مژگان تو با دل سر پیوند ندارد دلجویی این…
دل از گفتار ناسنجیده بی آرام می گردد
دل از گفتار ناسنجیده بی آرام می گردد که شکر خواب، تلخ از مرغ بی هنگام می گردد تلافی را مکافات عمل در آستین دارد…
دگر چه شد که به عشاق سرگران بودی؟
دگر چه شد که به عشاق سرگران بودی؟ چو لاله حرف جگرسوز در دهان داری دگر ز دیده گستاخ ما چه سرزده است؟ که تلختر…
دست ما در بند چین آستین افتاده است
دست ما در بند چین آستین افتاده است ورنه آن زلف از رسایی بر زمین افتاده است تکمه پیراهن خورشید تابان می شود همچو شبنم…
دست بر زلف پریشان سخن یافته ام
دست بر زلف پریشان سخن یافته ام چشم بد دور، رگ جان سخن یافته ام شسته ام روی به خوناب جگر لعل صفت تا رگ…
درین جهان نشود حال آن جهان معلوم
درین جهان نشود حال آن جهان معلوم که مغز را نتوان کرد از استخوان معلوم که دیده حاشیه باشد ز متن مشکلتر؟ نشد ز سبزه…
دردمندی کرد بر من شربت دیدار تلخ
دردمندی کرد بر من شربت دیدار تلخ قند باشد در دهان مردم بیمار تلخ می کشد از لطف عاشق تلخی زهر عتاب باده شیرین بود…
در وصالیم و زهجران دست برسر می زنیم
در وصالیم و زهجران دست برسر می زنیم ما به جای نعل وارون حلقه بر در می زنیم پرفشانیهای ما در حسرت پرواز نیست دامنی…
در نظرها گر چه بیکاریم در کاریم ما
در نظرها گر چه بیکاریم در کاریم ما همچو مرکز پای برجاییم و سیاریم ما آب و گل کی می شود صاحب بصیرت را حجاب؟…
در لب جان پرور جانان نمی ماند سخن
در لب جان پرور جانان نمی ماند سخن در حجاب غیب هم پنهان نمی ماند سخن نیست مانع سرو را زنجیر آب از سرکشی چون…
در کهنسالی نفس را راست نتوان ساختن
در کهنسالی نفس را راست نتوان ساختن راست ناید با کمان حلقه تیر انداختن از سبکروحان نیاید با گرانان ساختن چون تواند کشتی خالی به…
در کاروان ما جرس قال و قیل نیست
در کاروان ما جرس قال و قیل نیست در عالم مشاهده راه دلیل نیست عیبی به عیب خود نرسیدن نمی رسد گر ثقل خود ثقیل…
در طلب سستی چو ارباب هوس کردن چرا؟
در طلب سستی چو ارباب هوس کردن چرا؟ راه دوری پیش داری، رو به پس کردن چرا شکر دولت سایه بر بی سایگان افکندن است…
در سر مشکل پسندان نشأه انصاف نیست
در سر مشکل پسندان نشأه انصاف نیست ورنه در تعمیر دلها، درد کم از صاف نیست از جوانان پاکدامانی طمع کردن خطاست در بهاران آبها…
در روی زمین یک سر پر شور نمانده است
در روی زمین یک سر پر شور نمانده است ته جرعه ای از کاسه منصور نمانده است زنگار گرفته است دل اهل جهان را در…
در دل کسی که راه هوا وهوس دهد
در دل کسی که راه هوا وهوس دهد آیینه را به دست پریشان نفس دهد تاوان عمر رفته ز گردون توان گرفت گر آب رفته…
در خودآرایی خطرها مضمرست
در خودآرایی خطرها مضمرست حلقه فتراک طاوس از پرست بی سبکروحی و تمکین آدمی کشتی بی بادبان و لنگرست قرب خوبان رنج باریک آورد رشته…
در چشم غلط بین نبود وضع جهان راست
در چشم غلط بین نبود وضع جهان راست چون جوی بود کج، نرود آب روان راست شد بیخبری خضر ره کوی خرابات آمد به غلط…
در پله آغاز ز انجام گذشتیم
در پله آغاز ز انجام گذشتیم از مصر برون نامده از شام گذشتیم چون برق فتادیم به خاشاک تعلق زین خاک جلوگیر به یک گام…
در برون رفتن ز بزم زندگی کاهل مشو
در برون رفتن ز بزم زندگی کاهل مشو نیستی خضر از گرانجانان این محفل مشو تا توانی چون موج دریا را کشیدن در کنار چون…
دایم ز نازکی است دل افگار شیشه را
دایم ز نازکی است دل افگار شیشه را خون می چکد مدام ز گفتار شیشه را یادآور از خمار گلوگیر صبحگاه خالی مکن ز باده…
دامن به دست هر که دهی دستگیر توست
دامن به دست هر که دهی دستگیر توست از هر دلی که گرد فشانی عبیر توست نقصان نکرده است کسی از گذشتگی شالی اگر دهی…
داغ رسوایی خدادادست منصور مرا
داغ رسوایی خدادادست منصور مرا هست تمغای تجلی لاله طور مرا در تلاش خاکساری دارم آتش زیر پا گر سلیمان جا به دست خود دهد…
دارم ز تو ساده دلیها گله بسیار
دارم ز تو ساده دلیها گله بسیار پهن است درین دامن دشت آبله بسیار از سختی ره زود شود آبله پامال ورنه ز دل سنگ…
خویش را گر ز خور و خواب توانی گذراند
خویش را گر ز خور و خواب توانی گذراند کشتی خود سبک از آب توانی گذراند راه چون آبله در پرده دلها یابی گر به…
خون در دل هوا و هوس کرده ایم ما
خون در دل هوا و هوس کرده ایم ما منع سگان هرزه مرس کرده ایم ما مردانه از حلاوت هستی گذشته ایم این شهد را…
خوشا روزی که بینم دلبر بگزیده خود را
خوشا روزی که بینم دلبر بگزیده خود را ز رخسارش برافروزم چراغ دیده خود را چرا ممنون شوم از گلشن آرا من که می دانم…
خوش باد سال و ماه وشب وروز میفروش
خوش باد سال و ماه وشب وروز میفروش کز یک پیاله برد زمن صبر و عقل وهوش دیروز بود بار جهانی به دوش من امروز…
خوش است مشق قناعت ز بوریا کردن
خوش است مشق قناعت ز بوریا کردن به خواب، مخمل بی درد را رها کردن درین ریاض، سرانجام بال پروازست چو غنچه پیرهن خویش را…
خواب هرکس ز خیال تو پریشان گردد
خواب هرکس ز خیال تو پریشان گردد زلف شب در نظرش سنبل و ریحان گردد دلم آشفته ز جمعیت یاران گردد همچو سی پاره که…
خنده بیجا مزن تا طعن بیجا نشنوی
خنده بیجا مزن تا طعن بیجا نشنوی پا منه بیرون ز راه شرم تا پا نشنوی تا تو حسن و عشق را از یکدگر دانی…
خلق خوش چون صلح می سازد گوارا جنگ را
خلق خوش چون صلح می سازد گوارا جنگ را می نماید چرب نرمی مومیایی سنگ را بر فقیران مرگ آسان تر بود از اغنیا راحت…
خط مگر با آن لب میگون مرا همدم کند
خط مگر با آن لب میگون مرا همدم کند زور این می را مگر بیهوشدارو کم کند گرچه دارد حجت ناطق زعیسی در کنار گفتگوی…
خط سیه مبادا زان خال سربرآرد
خط سیه مبادا زان خال سربرآرد عمرش تمام گردد چون مور پربرآرد در غنچگی چو لاله ما شعله طینتان را داغ سیاه بختی دود از…
خط چرا در لب همچون شکرش سوخته است؟
خط چرا در لب همچون شکرش سوخته است؟ از دم گرم که آب گهرش سوخته است؟ تا چه گستاخی ازان طوطی خط سرزده است که…
خط بر عذار ساده نباشد مباش گو
خط بر عذار ساده نباشد مباش گو درد آشنای باده نباشد مباش گو چون هست در نظر لب میگون و چشم مست در دست جام…
خشتی به خیر چون خم می بر زمین گذار
خشتی به خیر چون خم می بر زمین گذار دیگر قدم به قصر بهشت برین گذار اینک سپاه برق عنان ریز می رسد دست مروتی…
زدل رم می کند، چشم بلاجو این چنین باید
زدل رم می کند، چشم بلاجو این چنین باید نمی گردد به مجنون رام، آهو این چنین باید نگه می لغزد از رویش، خرد می…
زخم ما را بستر آرام باشد از نمک
زخم ما را بستر آرام باشد از نمک سرمه خواب کباب خام باشد از نمک از ملاحت آن لب میگون چنین نازک شده است آب…
زخاموشی دل آگاه روشن بیش می گردد
زخاموشی دل آگاه روشن بیش می گردد فروغ شمع ما در زیر دامن بیش می گردد کمینگاهی است خواب امن سیلاب حوادث را دل بیدار…