غزلیات – صائب تبریزی
کاسه سر را خطر از مغز پر جوش من است
کاسه سر را خطر از مغز پر جوش من است عالمی زین باده سر جوش مدهوش من است شعله ای کز یک شرارش طور صحرا…
از تن خجل ز شرم گنه رفت جان برون
از تن خجل ز شرم گنه رفت جان برون چون ناوک کجی که رود از کمان برون از پیر، حرص زرد به مداوا نمی رود…
قماش چهره یار از بهار معلوم است
قماش چهره یار از بهار معلوم است که روی کار، هم از پشت کار معلوم است ز جسم خاکی ما شور عشق بتوان دید نفس…
از تجرد نور حکمت در دل افزون می شود
از تجرد نور حکمت در دل افزون می شود خم چون خالی شد ز می جای فلاطون می شود صبر بر بی حاصلی می بایدش…
قرعه و تسبیح را محرم نداند حال ما
قرعه و تسبیح را محرم نداند حال ما هست بر سی پاره دل ها مدار فال ما پشت ما بر خاکساری، روی ما در بی…
از بس نهاده ام به دل داغدار دست
از بس نهاده ام به دل داغدار دست گشته است داغدار مرا لاله وار دست ای ساقیی که توبه ما را شکسته ای زنهار از…
قد موزون تو روزی که به جولان برخاست
قد موزون تو روزی که به جولان برخاست هر که را بود دلی، از سر ایمان برخاست خار خار دلم از سینه نمایان گردید بخیه…
از بتان شسته عذاری که حجابی دارد
از بتان شسته عذاری که حجابی دارد چشم بد دور که خوش عالم آبی دارد خار در دیده بی پرده شبنم شکند از حیا چهره…
قانع از رزق پریشان با دل صدپاره شو
قانع از رزق پریشان با دل صدپاره شو روزی آماده می خواهی برو غمخواره شو تا درین میخانه باشی بر حریفان خوشگوار صاف را ایثار…
از اشک ماست پاکی دامان صبحگاه
از اشک ماست پاکی دامان صبحگاه از آه سرد ماست رگ جان صبحگاه دستی بلند ساز که عمر دراز خضر مدی بود ز دفتر احسان…
فقیری پیشه کن، از اغنیا حاجت مخواه اینجا
فقیری پیشه کن، از اغنیا حاجت مخواه اینجا که از درویش، همت می کند دریوزه شاه اینجا برآ زین خاکدان گر گوشه آسودگی خواهی که…
آدمی را نیست خصمی چون جمال خویشتن
آدمی را نیست خصمی چون جمال خویشتن حلقه فتراک طاوس است بال خویشتن این کهنسالان که می دزدند سال خویشتن کهنه دزدانند در تاراج مال…
فریب دل مخور از دیده شیرانه اخگر
فریب دل مخور از دیده شیرانه اخگر که از یک قطره (می)پر می شود پیمانه اخگر دل عشاق دریک پله دارد شادی و غم را…
آتش به مغزم از می احمر گرفته است
آتش به مغزم از می احمر گرفته است این پنبه از فروغ گهر درگرفته است آتش ز اشک در مژه تر گرفته است این رشته…
فروغ دولت بیدار از شراب بگیر
فروغ دولت بیدار از شراب بگیر می شبانه بکش صبح رابه خواب بگیر وصال شیر و شکرتازه می کند دل را پیاله ای دو سه…
آب شد دل تا به آن شیرین شمایل راه برد
آب شد دل تا به آن شیرین شمایل راه برد خواب در ره کی کند هر کس به منزل راه برد؟ دیدن منزل قرار از…
فارغ ز تمنای جهان گذران باش
فارغ ز تمنای جهان گذران باش بی داعیه چون دیده حیرت زدگان باش از راه تواضع به فلک رفت مسیحا باذره تنزل کن و خورشید…
پیمانه چاره سر پرشور می کند
پیمانه چاره سر پرشور می کند آتش علاج خانه زنبور می کند محرومیم ز کعبه گناه دلیل نیست حیرانی از وصال مرا دور می کند…
غوطه دادم در دل الماس داغ خویش را
غوطه دادم در دل الماس داغ خویش را روشن از آب گهر کردم چراغ خویش را شد چو داغ لاله خاکستر نفس در سینه ام…
پیش دل شرح زر و گوهر دنیا چه کنیم
پیش دل شرح زر و گوهر دنیا چه کنیم عرض خر مهره دجال به عیسی چه کنیم از گرانجانی ما روی زمین نیلی شد آرزوی…
غنچه از باده نگردد گل خمیازه من
غنچه از باده نگردد گل خمیازه من چشم مخمور بود رشته شیرازه من نه ز زهدست اگر لب نگذارم به شراب ساغری نیست درین بزم…
پیری اگر چه بال و پرم را شکسته است
پیری اگر چه بال و پرم را شکسته است پای جهان نورد خیالم نبسته است گر بشنوی زمن دو سه حرفی چه می شود؟ راه…
غم حساب ندارم ز می پرستی ها
غم حساب ندارم ز می پرستی ها که نیست قابل تعبیر، خواب مستی ها به قدر آنچه شوی پست، سربلند شوی گرفته ایم عیار بلند…
پوشیدن نظر ز جهان عین حکمت است
پوشیدن نظر ز جهان عین حکمت است قطع نظر ز خلق کمال بصیرت است چشمی که باز کردن آن به ز (بستن است) در عالم…
غباری بجا از زمین مانده است
غباری بجا از زمین مانده است بخاری ز چرخ برین مانده است ز گل خار مانده است و از می خمار چه ها از که…
پریشان چند در وحشت سرای آب و گل کردم
پریشان چند در وحشت سرای آب و گل کردم دل از دنبال من گردد من از دنبال دل گردم به تعمیر تن خاکی دل من…
غافل از داغ جنون ای دیده روشن مشو
غافل از داغ جنون ای دیده روشن مشو گر رهایی چشم داری غافل از روزن مشو دامن رستم به دست جذبه سوی خویش کش دل…
پرده ظلمت نپوشد چشم حیران مرا
پرده ظلمت نپوشد چشم حیران مرا شمع کافوری است بیداری شبستان مرا بخیه انجم اگر بندد دهان صبح را می توان کردن رفو چاک گریبان…
عنان گسسته تر از سیل در بیابانیم
عنان گسسته تر از سیل در بیابانیم به هر طرف که قضا می کشد شتابانیم نمی شود که در آغوش ما نیایی تنگ تو شبنم…
پای رفتن از حریم او کجا دارد سپند؟
پای رفتن از حریم او کجا دارد سپند؟ در تماشاگاه او پا در حنا دارد سپند گر بر آرد عشق دود از خرمن ما گو…
عمرها مشق جنون هر کس که چون مجنون نکرد
عمرها مشق جنون هر کس که چون مجنون نکرد از خط دیوانی زنجیر سر بیرون نکرد جامه سرگشتگی بر قامت من راست است گردباد این…
بیگانه معنی لب خاموش ندارد
بیگانه معنی لب خاموش ندارد خالی بود آن ظرف که سرپوش ندارد دعوی ثمر پیشرس خامی فکرست می پخته چو گردید سر جوش ندارد آنجا…
عقل سدی است درین راه که برداشتنی است
عقل سدی است درین راه که برداشتنی است عشق خضری است که در مد نظر داشتنی است هر چه جز دامن سعی است بود بر…
بیخودی داشت ز فکر دو جهان آزادم
بیخودی داشت ز فکر دو جهان آزادم تا به هوش آمدم از عرش به فرش افتادم پای من بر سر گنج است چو دیوار یتیم…
عشق گهرشناس به دیوانه خوشترست
عشق گهرشناس به دیوانه خوشترست از بهر گنج، گوشه ویرانه خوشترست زین حاجیان که گرد حرم طوف می کنند بر گرد شمع گشتن پروانه خوشترست…
بی نیازست از دلیل و رهنما افتادگی
بی نیازست از دلیل و رهنما افتادگی می رود منزل به منزل جاده با افتادگی از تنزل می توان آسان ترقی یافتن بی رسن از…
عشق سرمایه تسکین دل زار من است
عشق سرمایه تسکین دل زار من است خانه پرداز جهان خانه نگهدار من است درد را طاقت من کسوت درمان پوشد صندل جبهه من زدی…
بی عشق، آه در جگر روزگار نیست
بی عشق، آه در جگر روزگار نیست بی درد، تاب در کمر روزگار نیست حیرانیان روی عرقناک یار را پروای بحر پر خطر روزگار نیست…
عشق دلهای به خاک افتاده را در بر کشد
عشق دلهای به خاک افتاده را در بر کشد زال را سیمرغ می باید به زیر پر کشد از نسیم پیرهن می بایدش آغوش ساخت…
بی خواست بس که بار دل گلستان شدم
بی خواست بس که بار دل گلستان شدم بی اعتبار در نظر باغبان شدم نانم همان به خون شفق غوطه می زند چون صبح اگر…
عشق است غمگسار دل دردمند را
عشق است غمگسار دل دردمند را آتش گره ز کار گشاید سپند را همت به هیچ مرتبه راضی نمی شود یک جا قرار نیست سپهر…
بی پرده رو در آینه ما نکرده ای
بی پرده رو در آینه ما نکرده ای خود را چنان که هست تماشا نکرده ای در خلوتی که آینه بیدار بوده است هرگز ز…
عرق به چهره نشسته است آن پریوش را
عرق به چهره نشسته است آن پریوش را که دیده است به این آبداری آتش را؟ ز عکس خویش در آیینه روی می پوشد چگونه…
بوسه ریزد گاه حرف از لعل شکربار او
بوسه ریزد گاه حرف از لعل شکربار او جنگ باشد گوش و لب را بر سر گفتار او پاک می سازد ز دین و دل…
عالمی نیست که عزلت نبود بهتر از آن
عالمی نیست که عزلت نبود بهتر از آن نیست کنجی که قناعت نبود بهتر از آن طرف صحبت اگر خضر و مسیحا باشد صحبتی نیست…
بهشت و دوزخ ما هجر و وصل آن پسر باشد
بهشت و دوزخ ما هجر و وصل آن پسر باشد صراط مردم باریک بین موی کمر باشد به خط بردم پناه از آتش رویش، ندانستم…
عاشقان رامغز درسر گرنباشد گومباش
عاشقان رامغز درسر گرنباشد گومباش کف اگر در بحر پرگوهر نباشد گو مباش داغ در دل هست، اگر بر سر نباشد گو مباش حلقه بیرون…
بهار دربغل غنچه ریخت پنهان زر
بهار دربغل غنچه ریخت پنهان زر کند کریم به سایل نهفته احسان زر زهرکه دل بگشاید ترا گرامی دار که گل دهدبه نسیم سحر به…
عاشق حذر ز دیده اختر نمی کند
عاشق حذر ز دیده اختر نمی کند از آتش احتراز سمندر نمی کند عارف ز شاهدان مجازست بی نیاز دریاکش التفات به ساغر نمی کند…
به همت کشتی تن را شکستم تا چه پیش آید
به همت کشتی تن را شکستم تا چه پیش آید درین دریای بی پایان نشستم تا چه پیش آید یکی صد شد زتسبیح ریایی عقده…